وب نوشت

مال و ثروت خواستن

گمان نمی کنم کسی باشد بگوید که مرض و بیمار نشده است. همه یک روزی به این و یا آن درد با درمان و بی درمان ( خدا کند این اخیر نشده دچار نشوید) گرفتار شده اند.

ماشاءالله بیماری که یکی و دو تا نیست از آنفلونزای مرغی و سرخک و سرخجه و… گرفته تا این افسردگی و هستیری و جنون گاوی و جنون آدمی .

ادم وقتی دچار افسردگی است همه دنیا را تیره و تار می بیند. مثل این که پرنده ها و درختها و آسمان و زمین می خواهد اشک ببارد. شعرهای فروغ فرخزاد را دیدید . این زن شوهراز دست داده (که خوب شد زود از دستش خلاص شد و گرنه برایش تن و بدن سالمی از دنده راست و چپ و سر و صورت نمی ماند) وقتی از این شوهر ناتراشیده و نا خراشیده رها شد تو گویی از هر چه مرد رها شده و یک انزجاری عمیقی نسبت به هر چه جنس مرد پیدا کرد که نگو و نپرس. همین مردها هستند که آدم را مجبور می کنند فمنیست شود و گرنه ما زنها و مردها که اصولا یک دیگر را تا سر حد پرستش دوست داریم. این همه شعر لیلی و مجنون و یوسف و زلیخا و فرهاد و شیرین یا خسرو و شیرین و یا ویس و رامین و… نمی ساختیم. این پدر و مادر ما هم خودشان هر کدام یکی از نمونه های این دیوانگی و جنون مرد و زن است. پس همه این مرد ستیزی را باید در این مشکل فرخزادی دید و بس.
هدفم این نبود و این مقدمه بس بلند شد و می ترسم این قدر از این طرف و آن طرف بگویم که رشته کلام از دستم برود.
خوب به هر حال این حالتی است که به همه ما دست می دهد. حال اگر خوش باشی چه می کنی ؟ می خواهی آسمان و زمین را به رقص آوری؟ خوب، این طبیعی است. یک رفیقی داشتم که می گفت گاه که تو حال می روم از روضه و یا فیلم های دراماتیک این حال و آن حال می شوم. آن موقع است که خیلی ادم می شوم و می خواهم به همه خدمت کنم. شنگول و منگول مانند حبه انگور همه جا هستم و مثل این گوساله بسته و رها شده دو پا دارم دو پای دیگر قرض می گیرم تا همه جا باشم وخدمت کنم. چشم مامان و چشم بابا گفتنم تمامی ندارد.
خوب این هم مقدمه دوم. پس آدمی وقتی سر و حال و شنگول است فعالیت و کارش نیز زیاد می شود. وگرنه می رود توی خود ش و گم می شود. یک استادی داشتم که واقعا استاد بود. می گفت تا نخوری که نمی توانی درس بخوانی. برو یک نان سنگ بخر و با شیره و عسل و… بخور . نکند که کم بخوری و از بنیه ضعیف شوی.. یکی دیگر می گفت ما سه و چهار نفری بودیم که با هم توی یک خوابگاه درس می خواندیم من کم می خوردم و حتی بیشتر روزها روزه می گرفتم و اگر پولی می رسید کتاب می خریدم ولی این هم اتاقی ام می رفت انواع و اقسام غذا می خورد. از پسته خندان گرفته تا چنته و ششلیک در بندان . هم درسش را خوب می خواند و هم خوب می خورد. الان که نگاه می کنم نه توان راه رفتن دارم و نه می توانم درس بدهم و یا کتابی بنویسم. چون ضعیفم و تنم ناتوان .
یک استادی داشتم که خدایی استاد بود. او نه تنها استاد درس و بحث بود که استاد زندگی بود. البته خود زندگی استاد استادهاست. این استادم می گفت. این چه موضوعی می دهند بچه بنویسند که علم بهتر است یا ثروت؟ خوب هر دو تا خوب است. مگر می شود چیزی که خدا آفریده بد باشد، بد وسوسه های پلید من و توست. می گفت کشتی بدون آب معنا و مفهوم ندارد. اصلا ماهیت کشتی و قوام آن اب است. تا آب نباشد کشتی هم می شود یک خانه چوبی بد ریخت و قیافه. ولی همین اب است که به کشتی معنا و مفهوم می دهد. البته همین آبی که قوام کشتی به آن است همین اگر در درون آن رود موجب هلاک و نیستی کشتی است. آب در بیرون کشتی باشد هستی می شود و در درونش می شود نیستی کشتی. باید کاری کرد تا این پول و ثروت در دل ما جا خوش نکند و گرنه اگر پول و ثروت نداشته باشی که نمی توانی جان بگیری اگر حتی می خواهی خدا را عبادت کنی باید جان داشتی باشی . اگر بیمار و مریض باشی اصلا حال و حوصله عبادت را داری؟این سخن بگذار تا وقت دیگر…

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا