اسلام حقيقت
دست كم با دو معناي متفاوت در كاربرد قرآن از واژه اسلام رو به رو هستيم: يكي معنايي كه من از آن به اسلام تاريخي ياد ميكنم و ديگر معنايي كه به اسلام حقيقي و واقعي از آن ياد ميشود و در برابر اسلام تاريخي ميايستد. اسلام به اعتبار يك دين تنها در معناي دوم آن معنا مييابد. در غير اين صورت آن نيز شريعتي از شرايع به شمار خواهد آمد.
اسلام به مثابه يك حقيقت و دين، اسلامي است كه از نوح به معناي واقعي آن آغاز شده است و همه پيامبران مامور به آن بوده اند. از اين رو ميتوان اين ادعا پيامبران پيشين را مدعا و شاهد بر اين معنا گرفت. برخي به صراحت و شفافيت اسلام خود را اعلام كرده و حتي گفتهاند: من نخستين مسلمانم.
اين اسلام را ميتوان حتي در نخستين انسان و بشر يعني آدم ردگيري كرد، ولي به جهاتي نه قرآن و نه من به اين باور نرسيده ام كه آن اسلاميكه به صورت مجموعه حقايق الهي براي انسان فرستاده شده و نوعي وفا به عهدي است كه خداوند به آدم پس از هبوط وعده داده است در دوره فترت ميان آدم و نوح وجود داشته است. يعني ميشود مدعي شد كه اسلام حقيقي به عنوان مجموعه گزارهها و آموزهاي معرفتي و دستوري پيش از نوح وجود داشته باشد. اين مهم نيست آن چه مهم است دست كم از نوح(ع) يا ابراهيم (ع) اسلام مطرح بوده است. اين اسلام همان اسلام حقيقي و غير تاريخي است. به نظر چنين ميرسد كه همان اسلامينيز باشد كه در آيه اي از قرآن به آن اشاره شده و گفته است: ان الدين عند الله الاسلام و… دين در نزد خدا تنها اسلام است و هر كس غير از آن را بجويد پذيرفته نخواهد شد.
به اين معنا كه آن چه مورد پذيرش الهي است، اسلام حقيقي است كه شامل همه شرايع پيشين نيز ميشود؛ و اسلام تاريخي يعني اسلامي كه با شريعت محمدي (ص) آغاز شده است چون ديگر شرايع، بخشي از اسلام حقيقي است. البته به جهت آن كه اين اسلام در بردارنده همه شرايع پيشين و حقايق و آموزهها و گزارههايي فراتر از آن شرايع نيز ميباشد ميتواند به عنوان كل در نظر آيد. شايد به جهت اين نگرش دوم است كه شريعت محمدي را به عنوان كل يعني اسلام حقيقي، افزون بر اسلام تاريخي در نظر ميگيرند. به اين معنا كه شريعت محمدي به اعتبار «چون كه صد آمد نود هم پيش ماست»، هم اسلام حقيقي به تمام معناي كلمه است و هم اسلام تاريخي به معناي شريعتي از شرايع موجود در اسلام حقيقي ميباشد.
هدف از اين مقدمه بيان اين مطلب است كه اسلام حقيقي با اسلام تاريخي آميخته است. از اين رو نميتوان اسلاميت حقيقي آن را از اسلاميت تاريخي آن جدا و تفكيك نمود.
شرايع ديگري چه شريعت نوح و يا ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم السلام) همان دين اسلام حقيقي هستند كه مورد پذيرش الهي است و هر كس غير اين دين را بپذيريد از جاده الهي و صراط مستقيم هدايت الهي بيرون است. بنابراين هيچ شكي و شبههاي در اسلاميبودن شرايع پيشين نيست. اما چيزي كه در اين ميان مطرح است تماميت اين شرايع است. اگر چيزي بخشي از حقيقت را دارا باشد ميتواند مدعي شود كه آن را داراست و نميتوان در صحت انتساب آن شك و ترديد روا داشت. اما شريعت محمدي به جهت آن كه تماميحقيقت را داراست ميتواند به صراحت و شفافيت تمام اعلام دارد كه اسلام واقعي و حقيقي است. اين همان كاري است كه پيامبر اسلام (ص) انجام ميدهد. ولي وي با اين كار خود، اسلاميت ديگر شرايع را نفي نميكند. كاري كه برخي پس از پيامبر انجام دادند و كوشيدند تا اسلاميت شرايع ديگر را نفي كنند.
نكته اي كه بايد در اين جا يادآور شوم آن است كه پيامبر دو كار انجام داد كه ميتوان آن را از يك ديگر بازشناخت. نخستين كاري كه وي انجام داد هويت بخشي به شريعت كامل خود به نام اسلام تاريخي است. از اين رو برخي از كارهاي وي چون تغيير قبله از بيتالمقدس به مكه، تغيير روز تعطيلي از شنبه و يكشنبه به جمعه و انتخاب گورستان ويژه مسلمين و نامگذاري معبد از كلسيا و كنيسه به مسجد و مانند آن، از جهت تاكيد بر اين هويت مستقل بوده است. ولي همه اينها تنها براي تمايز بخشيدن و هويت دادن به اجتماع مسلمانان نبود تا گفته شود كه «هيچ يك محتواي معرفتي ندارد و اولا و بالذات مربوط به هويت مسلمانان است،» بلكه در اين امور نيز نگاه معرفتي وجود دارد و اين كارها دو كاركرد متفاوت هويت بخشي و معرفت بخشي داشته است. به نظر ميرسد كه همه آن اموري كه به شكل نمادي و به عنوان هويت بخشي مطرح است داراي بار معنايي خاصي است و معارفي را در خود نهان دارد. بنابراين تفكيك اسلام هويت از اسلام حقيقت و يا اسلام تاريخي از اسلام حقيقي نسبت دست كم نسبت به آن چه پيامبر (ص) آورده است نادرست و غير واقعي است. من از تعبير به اسلام در اين گزاره اخير خودداري ورزيده ام تا از افتادن در خلطي كه برخي افتاده اند پرهيز و دوري كنم. آن چه پيامبر آورده است همان حقيقت كاملي است كه به طور ناقص پيش از اين در شرايع ديگر از سوي خداوند داده شده است. شرايع ديگر نيز هر چند دربردارنده حقيقت و از مجموعه اسلامند، ولي حقيقت كامل در آن چيزي است كه به پيامبر (ص) از سوي خداوند داده شده است.
نكته آخر آن كه ميتوان ميان دو دسته از اسلام پس از پيامبر تفكيك و جدايي انداخت و آن را به عنوان اسلام تاريخي و اسلام حقيقي بازشناخت. به اين معنا كه پس از پيامبر ما با دو گونه اسلام رو به رو ميشويم. اسلامي كه برداشت و تفسير مسلمانان است و اسلامي كه مسلمانان آن را پذيرفته اند. به اين معنا كه برخي از مسلمانان با نگرشي بيروني با توجه به دانش و معارف بيروني از اسلام تفسير و تعبيري را ارايه ميدهند كه اين اسلامي ميشود كه خلافت دنيوي و ديني را از هم باز ميشناسد و امامت دين و خلافت دنيا را از هم جدا ميسازد. اسلامي كه پس از پيامبر تاكنون حكومت و حاكميت داشته است. دوم اسلامي است كه مسلمانان آن را پذيرفتهاند بدون آن كه در آن تغييري ايجاد كنند. اسلامي كه با پيروي از پيامبر (ص) در همه حوزهها در جان و روح برخي نفوذ كرد و اين اسلام از جامعه دور افتاد و در گوشهاي مهجور ماند. اين همان اسلام حقيقي است كه بايد دوباره باز شناخته شود. اين همان اسلام علي (ع) و شيعيان اوست