وب نوشت

قلعه تاریخی مارکوه در رامسر

مارکوه یکی از کوه های رامسر است که از زمان های خیلی دور شاهد حوادث و ریدادهای مهمی بوده و با ارتفاعی کم در جنوب شرقی رامسر و در شرق شهر کتالم واقع است و مشرف به دریا می باشد، این کوه که بر بخشی از منطقه کتالم رامسر سایه افکنده و چندان مرتفع نیست با موقعیت خاصی ک دارد در همه ادوار تاریخ مورد توجه بوده است، چرا که در منتهی الیه شمال البرز قرار گرفته و نزدیک دریا می باشد و از سمت جنوب تا ارتفاعات گرسباسر ک فاصله زیادی از همدیگر دارند همه جا را می توان زیر نظر قرار داد. وجود قلعه مستحکم روی این کوه گویاترین دلیل اهمیت سوق الجیشی آن است.

چرا مارکوه نامیده شد؟

درباره وجه تسمیه این کوه نظرات متفاوت است، جمعی بر این عقیده اند که وجود مارهای زیاد سبب گردید آن جا را مارکوه بنامند. مشاهدات یکی از دوستان مبنی بر وجود مار عظیم الجثه ای که خود آن را از نزدیک دیده موید این مدعا است. کسان دیگری هم اظهارات مشابهی داشتند. بعضی بر این باورند که در زمان های بسیار قدیم اموال زیادی برای ایمنی از دستبرد دزدان و غارتگران در گوشه و کنار قلعه در دل خاک به ودیعت نهاده شد و بعدها به مل کوه مشهور شد و بر آثر مرور زمان به تدریج مبدل به مارکوه گردید. به نظر نگارنده نظرات یاد شده احتمالاتی ضعیف می باشد و آن چه به حقیقت نزدیک تر می باشد این است که مارکوه منسوب به مار و مار مترادف با مارد، آمارد و مرد به فتح میم است(تارخ ایران باستان،ج1، ص733؛ ج2، ص1474). ماردها به مردمی می گفتند که پیش از ورود آریان ها میان کادوسی ها و تپورها در تنکابن امروزی و حوالی آن سکونت داشتند(تاریخ ایران باستان، ج3، ص2216 و 2640)، از طرفی هم بنا به نوشته حدود العالم «مرد» نام یکی از نواحی دهگانه جلگه ای ساحلی دیلم بوده است(حدود العالم، ص147) که ظاهرا در حوالی همین مارکوه قرار داشت چه بر اساس تقسیماتی که همین نویسنده به عمل آورده است از چالکرود، لترا، مرد وجود اهنجان(همان منبع)(=جورده آهنجان که منطبق با منطقه ییلاقی جواهرده است) نام می برد و نواحی یاد شده در محدوده شهرستان رامسر واقع اند، ظاهرا چنین به نشر می رسد که: مارکوه یعنی کوهی است که متعلق به مارها( آمردها، ماردها و مردها)می باشد.چیزی که هست در تلفظ عامیانه مارکوه بدون «ها» به کار می رود.

مارکوه را به نام های دیگری نیز نامیده اند که از آن جمله: مبارک کوه(جامع التواریخ، ص147)، بارکوه(همان منبع، پاورقی ص147) و به لحاظ قلعه ای که در آن بنا نهاده شد قلعه کوه نیز نام داده اند(سفرنامه ملگونف،ص143).

در تاریخ طبرستان از قلعه ای به نام اُزبلو نام برده سده(تاریخ طبرستان، قسم دوم، ص144) و چنین به نظر می رسد که مقصود از آن همین قلعه مارکوه باشد.

سنگ های مارکوه آهکی بوده و قابلیت تبدیل آن به آهک زیاد می باشد و به همین لحاظ حدودا نیم قرن قبل مبادرت به تاسیس کوره آهک پزی در دامنه شمالی این کوه در مجاورت جاده اتومبیل رو گردید و با استخراج بی رویه سنگ آهک از جداره شمالی کوه، از زیبایی خاص و دل انگیزی که دارد به میزان قابل ملاحظه ای کاسته شده است. خوشبختانه در چند ساله اخیر از ادامه فعالیت کوره آهک پزی جلوگیری به عمل آمده است.

مارکوه علاوه بر این که نام این کوه است نام روستایی نیز می باشد که در دامنه شمالی آن قرار دارد و در حال حاضر داخل محدوده شهر کتالم است و آن را مارکوبن می نامند و جاده آسفالته کتالم به تالار سر از کنار آن می گذرد. حدودا بیست سال قبل تاسیسات تقویت کننده رادیو و تلوزیون روی این کوه به وجود آمده است.

قلعه مارکوه

این قلعه روی مارکوه قرار دارد و با گذشت چندین قرن هنوز آثاری از آن بر جای مانده است. تاریخ بنای این قلعه بر ما معلوم نیست اما وقایعی که در نیمه اول قرن ششم هجری قمری در آن جا رخ داد حکایتاز قدمت تاریخی قلعه دارد و بیانگر آن است که این قلعه پیشاز آن تاریخ نیز معمور بوده و مورد استفاده قرار می گرفت، احتمالا تاریخ بنای آن به پیش از اسلام می رسد.

از این قلعه برای نخستین بار در کتاب جامع التواریخ خواجه رشید الدین فضل الله همدانی که در اوایل سده هشتم هجری قمری تالیف یافت سخن به میان آمده و در وقایعی که در سال 536 هجری قمری در این قلعه اتفاق افتاد و به تسخیر اسماعیلیان در آمد، آنان برای آن حاکم معین نمودند(جامع التواریخ، ص148) که در ادامه اشاره خواهد شد.

میان این قلعه و قلعه شاه نشین یا قلعه بند که در پشت هتل بزرگ رامسر روی کوه بلند پوشیده از درختان سر سبز جنگلی قرار گرفته است، ارتباطی تنگاتنگ وجود دارد. این قلعه در قرن ششم هجری قمری همانند قلعه مارکوه به تسخیر اسماعیلیان در آمد و اسماعیلیان قبل از آن که قلعه مارکوه را متصرف شوند به تسخیر قلعه به صورت مبسوط متعاقبا مورد بحث قرار خواهد گرفت.

وضع داخلی قلعه مارکوه از لحاظ وسعت به نحوی است که گنجایش صد سرباز را دارد و همگی به راحتی می توانند در آن سکنی گزینند.

در وسط قلعه چاهی است که بر اساس روایات محلی، روزگاری میان آن و قلعه ای به نام قلعه باغ که در نیاسته رامسر واقع است و فاصله بالنسبه زیادی با مارکوه دارد راه ارتباطی وجود داشت.

وجود قطعات سفالین تنبوشه های شکسته در داخل قلعه مارکوه حاکی از آن است که آب آشامیدنی قلعه از چشمه های دورد دست تامین می گردید.

برج و باروی این قلعه با گذشت قرون متمادی هنوز برقرار است و تندی باد حوادث نتوانست آن را محو و نابود سازد و استحکام آن بیشتر بدان لحاظ می باشد که از سنج و گچ غربالی ساخته شده است.

طول ضلع شرقی آن70/17 متر و قعر آن 30/2 متر و ارتفاعش 30/6 متر و طول ضلع غربی آن 9 متر تمام است. ضلع شمالی با سنگی که در امتداد آن قرار دارد به دو قسمت تقسیم می شود: قسمت غربی آن 80/14 متر و قسمت شرقی آن که از سر سنگ جدا می گردد 15 متر است(از آستارا تا استارآباد،ج3،ص37).

نقاره خانه قلعه مارکوه

میزرا حسن خان اعنماد السلطنه که این قلعه را از نزدیک دیده است می نویسد: « در تنکابن کوهی است موسوم به مارکوه و دخمه های متعدد و شب پره های زیادی در این دخمه ها هست که خود را به آدم و چراغ می زنند و مانع از دخول به دخمه ها می باشند. بالای آن کوه، جایی است مشهور به نقاره خانه، هرگاه سنگی بر آن موضع بزنند صدایی مثل طبل حادث می شود و تا نیم فرسخ آن صدا می رود» ( مرآه البلدان، ج1، ص812).

اسماعیلیان در قلعه مارکوه

قلعه مارکوه در نیمه اول قرن ششم هجری بر اثر یورش های مکرر اسماعیلیان به تسخیر آنان در آمد و چندی بعد یعنی در اواخر همین قرن بر دامنه فتوحاتشان افزوده گشت و از ملاط تا سخت سر به چنگ ایشان افتاد و چون این فرقه بیش از نیم قرن این منطقه را زیر سلطه خود داشتند جای آن دارد به اختصار سخنی از این گروه به میان آید تا خواننگان عزیز با شکل گیری، عقاید و چگونگی فعالیت آنان آشنا گردند.

فرقه اسماعیلیه

اسماعیلیه فرقه ای را گویند که به امامت اسماعیل بن جعفر الصادق(ع) قایلند و معتقدند که: اسماعیل بعد ازم امام جعفر الصادق(ع) هفتمین امام بوده و از انظار پنهان می باشد و ائمه بعد از او همه پنهانند و موقعی که مصلحت باشد ظاهر خواهند شد و به همین علت است که ایشان را اسماعیلی خوانند و از آن جهت که قائل به هفت امامند سبعیه می نامند(تاریخ مفصل ایران،ص332).

طراح و بنیان گذار این فرقه عبدالله بن قداح است. وی در قرن دوم هجری قمری می زیست. این گروه را تعلیمیه نیز می نامند، چه بر اساس اعتقادشان عقل بشر برای معرفت خداوند کافی نیست و لازم است شخصی به عنوان امام، مردم را از راه تعلیم به این معرفت آگاه کند. آنان همچنین معتقدند که اسلام دارای ظاهر و باطن است و اگر کسی بر باطن شریعت پی ببرد و ظواهر را مهمل گذارد ایرادی بر وی نیست و به عمین علت به باطنیه شهرت یافتند. بر پایه این عقیده غالب احکام شریعت را به وجهی تاویل می کنند و برای هر یک از عبادات و غیر عبادات، باطنی می سازند.

پیروان فرقه اسماعیلیه در غرب آفریقا به پیشرفت بزرگی نایل آمده و در سال 296 هجری قمریتوانستند در تونس دولتی تشکیل دهند و برای آنکه ائمه شان با علویان ایران مشتبه نشوند خود را منتسب به حضرت فاطمه(س) دخت حضرت رسول اکرم(ص) ساختند و بر خود نام خلفای فاطمی نهادند. اینان به تدریج بر مصر و بخش اعظم شام و عربستان تسلط یافتند و در عهد ارسلان بساسیری، یک سال هم در بغداد به نام خود خطبه خواندند. مهم ترین عامل پیشرفت کار ایشان قبل از اینکه سلسله فاطمیان در آفریقا اهمیت پیدا کنند قیام قرامطه است که در سال 278 هجری قمری ظهور کردند و بر بسیاری از شهرهای عراق، شام، عمان و بحرین استیلا یافتند و مکه را تسخیر کردند و مدت ها باعث آزار و کشتار مسلمین در این نواحی بودند.(همان منبع).

قرامطه شاخه ای از فرقه اسماعیلیه بوده و منتسب به حمدان بن اشعث معروف به قرامط ( قرامط کسی را گویند که دست و پایش کوتاه باشد ( تاریخ تمدن اسلام، پاورقی صص682-683) هستند که با خلفای عباسی جنگیدند و قریب دویست هزار زن و مرد مسلمان را کشتند. و در هنگام یورش به مکه بیش از ده هزار زایر را که سرگرم انججام مناسک حج بودند سر بریدند و حجر السود را از دیوار کعبه معظمه کندند و با خود به عراق بردند، اما پس از گذشت 23سال آن را برگرداندند( تاریخ تمدن اسلام، پاورقی صص682-683).

به دنبال مرگ المستنصر بالله خلیفه فاطمی مصر میان دو پسرش « المصطفی لدین الله نزار» «مستعلی» بر سل مساله خلافت نزاع در گرفت. المستنصر بالله در عهد خلافت خود ابتدا نزار را به جانشینی خود برگزید اما بعدا از عمل خود نادم شده و ولیعهدی را به پسر دیگرش مستعلی سپرد. اختلاف و نزاع دو برادر که هر یک هوادارانی داشتند سبب گردید تا فرقه اسماعیلیه به دو گروه نزاریه و مستعلویه منشعب گردند، چیزی که هست نزار هیچ گاه به خلافت دست نیافت و مغلوب و اسیر براد شد و همچنان در اسارت بماند تا آن که در گذشت، اما پیروان و هوادارانش در اطراف و اکناف پراکندند و مردم را به سوی خود دعوت کردند. نزاریه این دعوت را دعوت جدید می نامند.

اسماعیلیان ایران که از این تاریخ به بعد به دعوت مردم پرداختند جملگی از نزاریه اند و مدعی آنند که نسب شان به یکی از پسران نزار می رسد(تاریخ مفصل،ص133).

حسن صباح

در عهد خلافت المستنصر بالله، یکی از کسانی که به فرقه اسماعیلیه گرایید شخصی بود به نام حسن صباح از مردم قم که اصل و نسب وی نامعلوم است ( تاریخ مفصل ایران، ص133) مولف جامع التواریخ زادگاهش را قم دانسته و می نویسد: « نسبش به قبیله«حِمیَر» در یمن می رسد. پدرش علی بن محمد که در کوفه می زیست به قم آمد و در آنجا رحل اقامت افکند و حسن در همین شهر به دنیا آمد ( جامع التواریخ، ص97). عطا ملک جوینی را عقدتی دیگر است، وی در این باره می نویسد: « او به قبیله حمیر منسوب است پدرش از یمن به کوفه و سپس به قم آمد و از آن جا به ری کوچ کرد و در این شهر مقیم گشت و حسن صباح در آن جا به دنیا آمد(تاریخ جهانگشا،ج3 ص187).

حسن صباح تا سن هفده سالگی پیرو مذهب شیعه اثنا عشریه بود اما به دنبال ملاقات با شخصی به نام امیره ضراب که از معتقدان مذهب اسماعیلیه بود با این مذهب آشنا شد و بر اث مداومت در هم نشینی با او، تحت تاثیر سخنان وی قرار گرفته و متمایل به این مذهب شد و پس از تماس های مداوم با بعضی از دعاه این فرقه نظیر ابونجم سراج و عبد الملک عطاش در سلک پیروان نزاریه در آمد و از جانب عطاش که داعی عراق بود به نیابت برگزیده شد و به توصیه اش سفری به مصر کرد. این سفر به سال471 هجری قمری انجام گرفت و حسن یک سال و نیم در آنجا ماند( تاریخ مفصل ایران،ص132). و سپس عازم اسکندریه شد و هفده ماه در آن جا ماندگار گشت آن گاه از طریق بغداد، خوزستان، یزد و کرمان به اصفهان آمد و از آن جا روانه فریم و شهریار کوه گردید و پس از چهار ماه اقامت دوباره به خوزستان رفت و سه ماه بعد آهنگ مراجعت کرد و به دامغان آمد و به مدت سه سال در دامغان، گرگان و چناشک بماند( جامع التواریخ، ص97) و سپس به شهریار کوه رفت و جمعی از داعیان را به اندج رود و ولایات دیگر الموت فرستاد تا مردم را به سوی او دعوت نمایند.

حسن مصمم شد به دیلمان برود اما نه از راه ری، چه از آن بیم داشت که مبادا به دست ابومسلم رازی بیفتد، زیرا خواجه نظام الملک، ابومسلم رازی را مامور دستگیری او نموده بود و ابومسلم پیوسته او را دنبال می کرد.

حسن صباح به ساری آمد و از آن جا عازم دماوند شد و از راه خوار ری وارد قزوین گردید و چند روزی در آن جا ماندگار گشت و گروهی از یاران را که همراهش بودند به طوری پراکنده و متفرق به الموت فرستاد(همان منبع، صص103-104). در آن ایام که مهدی علوی از سوی سلطان ملکشاه حاکم الموت بود، حسن قائینی او را به مذهب اسماعیلیه دعوت کرد، مهدی علوی به ظاهر دعوتش را قبول کرد. گروهی از الموتیان نیز دعوتش را پذیرفتند.

مهدی علوی از آن جهت تظاهر به قبول این مذهب کرد تا آن بو کیشان را بشناسد و از قلعه بیرون براند. وی بااین حیله نگهبانانی را که دعوت حسن قائنی را پذیرفته و به کیش تازه در آمده بودند شناخت و ایشان را به بهانه های گوناگون از قلعه بیرون کرد و آن گاه دروازه را بست و گفت: « دژ از آن سلطان است و بیگانه را به درون آن راه نیست». اما حسن قائنی وساطت کرد و راندگان دوباره به قلعه ببازگشتند ولی دیگر فرمان مهدی علوی را نمی بدند.(همان منبع، ص104).

حسن صباح از قزوین وارد دیلمان شد و از سلسکویه اشکور به اندج رود که درهمسایگان الموت قرار گرفته است آمد و یک چندی در آن جا مقیم شد و مردم را به کیش خود دعوت می کرد، تا آ« که در شب چهارشنبه ششم رجب سال 483 هجری قمری گروهی از یارانش مخفیانه او را وارد قلعه الموت کردند و با نام عاریتی دهخدا در آ« جا جای دادند.

الموتیان را قدیم الایام اله موت به معنای آشیانه عقاب می گفتند و عجیب آن که حروف اله موت به حساب جمل ( ابجد) منطبق با سال ورود حسن صباح بدانجا است( جامع التواریخ، ص104؛ تاریخ جهانگشاها، ج3، ص194).

مهدی علوی زمانی متوجه ورود حسن صباح شد که دیگر دیر شده بود لذا ناگزیر شد به او اجازه اقامت بدهد. آن گاه مهدی علوی تحت فشار شدید قلعه الموت را به بهای سه هزار دینار زر به حسن صباح فروخت و حسن صباح پیش از آن که او را از قلعه بیرون براند براتی به عهده رییس مظفر حاکم گردکوه و دامغان که در خفا دعوت او را پذیرفته و به کیش اسماعیلیه در آمده بود نوشت تا سه هزار دینار زر به او بپردازد ( تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، صص365-366). متن برات چنین است: « رئیس م-ظ حفظه الله مبلغ سه هزار دینار بهای دژ الموت به مهدی علوی رساند. علی النبی و آله السلام و حسبنا الله و نعم الوکیل».(تاریخ جهانگشا، ج3، ص195).

روایتی مشهور درباره فریبکاری حسن صباح است که این مرد بعد از ورود به قلعه الموت با تظاهر و ریاکاری که در انجام تکالیف شرعی داشت و اصولا بنیان کارش بر پایه حیله و نیرنگ بود از مهدی علوی خواست که زمینی به قدر پوست گاو به او بفروشد و مهدی علوی با این درخواست موافقت کرد و بفروخت، حسن صباح پوست گاو را به صورت رشته های دراز برید و به دور قلعه کشید و با این حیله توانست قلعه الموت را به چنگ آمورد و مهدر علوی را از دژ بیرون راند.( تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم،صص365- 366).

مدتی بعد مهدی علوی به دامغان وارد شد و به علت فقر و احتیاج، برات را نزد رییس مظفر برد و او برات را بوسید و بی درنگ سه هزار دینار زر سرخ تحویلش داد ( تارخ جهانگشا، ج3، ص195).

کار حسن صباح بالا گرفت و 35 سال با قدرتی فوق العاده فرمانروایی کرد. حکومتی را که او به دست خویش بنا نهاده بود171 سال دوام یافت و جانشینانش که هفت تن بود راه او را ادامه دادند (تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، صص365-366) و در طول این مدت 35 قلعه در الموت و حوالی آن و 70 قلعه در قومس و دامغان را تسخیر کردند ( قلاع اسماعیلیه، صص 1-2) و این تعداد غیر از قلاعی است که در مناطق کوهستانی و ارتفاعاتی که در مجاورت دریا و یا کمی دور تر از آن بنا نهاده یا تسخیر کرده بودند.

حسن صباح رهبری گروهی را که فداییان نامیده می شدند بر عهده داشت و در واقع این گروه تروریست هایی بودند که تبعیت از رهبرشان را لازم الاتباع دانسته و از او دستور می گرفتند. فدائیان در طول حکومت 35 سلاه اش48 تن را کشتند (جامع التواریخ، ص134).

حسن صباح که شیخ الجبل شهرت داشت، توانست مذهب اسماعیلیه را اشاعه دهد و روسای کیش زردشتی را وادار به پذیرش این مذهب نماید.

خوچکو (شودزکو (تاریخ گیلان، رابینو، ص634)) محقق روسی که در آغاز قرن نوزدهم میلادی از طرف حکومت روسیه سمتی رسمی در رشت داشت در این باره می نویسد: « در ایام سلطنت سلجوقیان آیین اهورا مزدا هنوز چندین معبد در گیلان به یادگار داشت لکن وقتی شیخ الجبل ( حسن صباح) در الموت ظهور کرد روسای مذهبی گبر به زور اخراج ویا مجبور به قبول مذهب اسماعیلی شدند» ( جامع التواریخ، ص148).

حسن صباح ظاهر الصلاح بود و مبالغه او در ترویج مذهب به مرتبه ای رسید که شخصی را در الموت به خاطر آن که نی می نواخت از قلعه بیرون کرد، مردم هر چه التماس کردند که او را به قلعه بازگرداند نپذیرفت. وی طی اقامت خود در قلعه الموت فقط در دو نوبت روی بام خانه ای که در آن اقامت داشت رفت و هرگز از حصار قلعه بیرون نیامد و سرنجام در ریع الآخر سال518 هجری قمری درگذشت( تارخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، ص366).

حمله به گیلان

پس از درگذشت حسن صباح، کیا بزرگ امد که در اصل از مردم ولایت رودبار بود به امارت رسید و مانند سلف خود به تحکیم مبنای مذهب اسماعیلیه اهتمام ورزیده و طی چهارده سال و دو ماه و بیست روز حکومت خویش با سلاطین سلجوقی جنگید. وی در سنه 526 هجری قمری سپاهی از الموتیان را روانه گیلان کرد تا با ابوهاشم زید علوی که دعوی زعامت داشت به مقابله بپردازد( تاریخ حبیب السیر، ج2 جزء چهارم، ص469).

کیا بزرگ نخست نامه ای به ابوهاشم نوشت و او را دعوت به پذیرش مذهب اسماعیلیه و اطاعت از خویشتن کرد. ابوهاشم به کسی که نامه کیا بزرگ را بدو رسانده بود گفت: « گفتار شما همه کفر و الحاد و زندقه است، اگر حاضر شوید مناظره کنیم، کافری شما ظاهر گردد». بنا به قولی ابوهاشم گفت که:« مسلک اسماعیلیه غیر از طریقه اثنا عشریه است و من زیر بار این مسلک نخواهم رفت» (سادات متقدمه گیلان، ص124). سخنان ابوهاشم اثری نبخشید و الموتیان به ستیز با او برخاستند، سید که سخت وحشت زده شده بود به تجهیز قوا پرداخت و جنگ میان طرفین آغاز شد و به شکست و فرار ابوهاشم انجامید. مهاجمان به تعقیبش پرداخته او را دستگیر نمودند و کشتند و پیکرش را سوزاندند ( جامع التواریخ، ص141؛ تارخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، ص470).

یورش به گرجیان و تسخیر قلعه مارکوه

اسماعیلیان هر کجا که قدم می نهادند اگر قلعه ای را می یافتند بلا فاصله آن را تسخیر می کردند. قلعه مارکوه ب لحاظ اهمیت سوق الجیشی مورد توجه آنان قرار گرفت و در بعضی مواقع ولایت گرجیان را به طمع تسخیر قلعه یاد شده مورد هجوم قرار می دادند. در سنه 532 هجری قمری به گرجیان حمله کردند و چندین آبادی و قریه را ویران ساختند ( جامع التواریخ، ص144). این نخستین حمله جدی اسماعیلیان بعد از حمله به گیلان بود. دومین حمله یک سال بعد از درگذشت کیا بزرگ امد و روی کار آمدن پسرش محمد روی داد ( تاریخ حبیب السیر، ج2، جزء چهارم، ص469) در ماه رجب سنه 533 هجری قمری ( به روایتی 536 هجری قمری) سپاهیان الموت حمله را آغاز کردند و به عزم تسخیر سیحان بدانجا لشکر کشیدند و سراسر آن منطقه را به آتش کشاندند و دژ را تعمیر کردند و ذخایر خود را به دانجا منتقل نمودند و گاه گاه نیز گرجیان را سخت رد محاصره خویش قرار می دادند و چنان عرصه را بر آنان تنگ می کردند که کوه نشینان گرجیان و همسایگان تنهجی یارای کمک رسانی به محاصره شدگان را نداشتند و حتا گرشاسب، امیر گرجیان ناگزیر به ترگک مملکت خود شد.

مولف کتاب جامع التواریخ می نویسد: امیر طراسف بن ملک شاه گرجی از برادرش گرشاسف برگشت و پیش رفیقان آمد و کار گرشاسف به جایی رسیده بود که یک دم ایمن نبود. پس نزد داعی، پادشاه دیلمان کس فرستاد و نیز به اصفهبد علی بن شهریار پادشاه طبرستان پیغام داد که: « این جا نمی توانم بودن که می خواهم بیایم و با ایشان مواضعه کرد. امیر لشکر گیر پسر عم گرشاسف، با اصحاب خود به جانب طبرستان شد…» ( زبده التواریخ،صص184-185؛ جامع التواریخ، صص148-147).

قلعه مارکوه سرانجام به دست اسماعیلیان افتاد و آنان به بازسازی آن جا پرداختند و نامش را مبارک کوه نهاده و کیا محمد بن علی خسرو فیروزی را حاکم آن جا قرار دادند و چون کار گرجیان بساختند به الموت بازگشتند ( جامع التواریخ، ص148). گرجیان قبلا نیز دوبار به دست اسماعیلیان افتاده بود، بار اول در سال 498 هجری قمری بعد از مرگ سلطان محمد بن ملکشاه سلجوقی اتفاق افتاد و گیلان و مازندران و رستمدار و تنهجان و گرجیان به تسخیر آنان درآمد (زبده التواریخ، ص155) و برای دومین بار در سال 510 هجری قمری ولایات یاد شده را اسماعیلیان تصرف کردند( همان منبع، ص167).

چهل شهید

در مشرق مارکوه در آن سوی رودخانه نسارود، گورستانی است که بقعه ای کوچک در ضلع شمال غربی آن قرار دارد و به چهل شهید معروف است. گویند در یک روز چهل تن در آن جا به شهادت رسیدند. ظاهرا شهادت این چهل تن با حمله اسماعیلیان به گرجیان و تسخیر قلعه مارکوه بی ارتباط نیست و مورخان به غیر از این یورش اسماعیلیان تهاجم دیگری را ثبت نکردند. از این رو می توان گفت که: این شهیدان به دست ایشان جان خود را از دست دادند.

به نقل از تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر نوشته سید محمد تقی سجادی

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا