تجدد ايراني، هويت ايراني
بي گمان بررسي مساله اي به اين مهميدر اين نوشتار كوتاه نميتواند به صورت تحليل علميانجام پذيرد. اما به هر حال شايد ننوشتن از آن نيز نادرست باشد. به هر حال بيان انظار و آراي مختلف ميتواند كمكي براي درك درست مساله باشد. ميتوان از مجموعه ديدگاهها دست كم به اين درآمد رسيد كه مردم چه برداشتي از مساله اي اجتماعي و فرهنگي درگير با آن دارند.
به نظرم تجدد با قيد ايرانيت و هم چنين هويت با چنين قيدي ميتواند تحديدگر مساله باشد. اين گونهتركيب از آن آغاز دربردارنده حكم و داوري است و عنواني علمينيست. از همان آغاز به خواننده اين نظر تحميل ميشود كه براي هر گروه قوميو يا نژادي گونه اي تجدد است كه با تجدد قوم و نژاد ديگر متفاوت است. نه اين كه ميتواند متفاوت باشد بلكه اين گونه هست و نميتواند در كليت آنترديد و گمان راه داد. اين گونه عنوان بندي در جايي كه بحث و تحليل علميانجام ميگيرد نادرست.
بيان موضع گيري در جدال و خطابه و سياست خوب است ولي در بحث علميزيانبار است و فرد نميتواند ديدگاه بي طرفانه اي ارايه دهد. شايد براي هر قوميو يا گروه اجتماعي و فرهنگي هويت مشتركي باشد كه با ديگري متفاوت است كه پذيرش آن نيز خود نيازمند تحليل علمياست، ولي پذيرش تجددهاي متفاوت بس دشوار است. هر فرد انساني داراي خصوصيات روحي، رواني و رفتاري مشخصي است كه وي را از ديگري باز ميشناساند. قرآن از اين مساله به شاكله تعبير ميكند. بر پايه نظريه قراني اين شاكله اشخاص است كه نوع عملكرد وي را سازماندهي و كنترل ميكند: كل يعمل علي شاكلته؛ به معناي اين است كه هر فردي بر پايه شاكله وجودي اش رفتار و عمل ميكند.
اين شاكله ميتواند همان شخصيت و يا هويت شخصي افراد باشد. شاكله افراد در يك فرايند طولاني با عوامل متعد دروني و بيروني از وراثت و خون گرفته تا آموزش و اجتماع و زمان ساخته ميشود. اين همان چيزي است كه ما از آن به هويت فردي و شخصيت نام ميبريم و رفتار فرد را نشانه اي از آن ميدانيم. بنابراين هيچ گماني نيست كه هر فردي داراي يك هويت مشخص است كه و را از ديگري باز ميشناساند و اين هويت و شخصيت و شاكله خود را در رفتارش باز مينمايند؛ اما در باره هويت جمعي افراد و بود و نبود آن گمانهاي روا و ناوراي وجود دارد. برخي اصولا وجود آن را انكار ميكنند و بر اين باورند كه تنها هويت فردي و شخصي وجود دارد و چيزي به نام جامعه به عنوان يك هويت جمعي وجود خارجي ندارد. حتي از مفاهيم نيست كه ما به ازاي خارجي داشته و به عنوان يك مفهوم انتزاعي ارزش تفكر را داشته باشد.
در برابر هستند كساني كه به هويت جمعي باور داشته و آن را به عنوان مفهوميداراي ما به ازاي خارجي مورد بررسي و تحليل علميقرار ميدهند. اين مساله در ميان متفكران اسلاميمتاخر نيز به شدت مورد نفي و اثبات بوده است كه از آن ميان ميتوان به آراي متخالف استاد مطهري و مصباح يزدي اشاره كرد. دلايلي قرآني نيز براي اثبات و رد هر دو نظريه وجود دارد. رسيدن به ديدگاه قرآن نيز نيازمند بررسي همه جانبه است كه در اين مقال نميگنجد.حال اگر هويت جمعي را بپذيريم درباره تعدد آن نيز بايد بيانديشيم و اگر اثبات كرديم كه هويت جمعي متعدد داريم آن گاه اين مساله نمايان ميشود كه اين جوامع هويتي متعدد داراي چه مشتركات و چه ويژگيهاي دارند كه از ديگري باز شناخته ميشود؟اگر همه اين مباحث درباره هويت جمعي درست از آب درآيد و بتوانيم هويت جمعي را بپذيريم و حتي اثبات كنيم كه ميتوان هويت جمعي براي مثلا ايراني فرض كرد در اثبات تجدد ايراني با اشكالات بس متعددتر و متنوعتر و دشوارتر مواجه خواهيم شد.علت اين كه در هويت ايراني تشكيك كردم از آن روست كه با چه معيارهايي ميخواهيم وجوه مشتركي (ايراني ) را باز شناسيم كه ما را از ديگر جوامع غير ايراني جدا و متمايز گرداند ؟ اين ويژگيهاي ايراني بودن چيست؟ اگر تاريخ مشترك است در بسياري از برهههاي تاريخي بخشهاي بزرگي از همين ايراني كنوني از يك تاريخ و حكومت مشتركي برخودار نبوده اند. اگر زبان باشد نه در گذشته و نه در حال حاضر از چنين مشتركاتي كه ما را از ديگري بازشناسد وجود ندارد.
گروههاي زباني و نه گويشي بزرگي در ايران كهن و نو وجود داشته و دارد كه اين همزباني و اشتراك را از ميان ميبرد. بخشهاي بزرگي در بيرون از مرزها با ما از اين نظر مشترك هستند ولي از جهات ديگري بيرون از معيار قرار ميگيرند. اگر معيار سرزمين باشد، اين سرزمين همواره در حال تغيير و كوچك و بزرگ شدن بوده است و نقشههاي تاريخي اين را به خوبي جلوي چشمان ما قرار ميدهد. افزون بر اين كه حتي همين سرزمين كنوني و مرزهايش چنان نبوده است كه همواره در اختيار يك گروه مشترك زباني، ديني و حكومتي باشد. بريدگي و چندگانگي حكومتي و فرهنگي و ديني و مذهبي به خوبي خود را در طول تاريخ نشان داده است. اگر معيار همين مرزهاي ديني و حكومتي عصر صفوي به بعد باشد، آن نيز نميتواند وجه اشتراكي را اثبات كند كه كارآمد باشد. مگر بپذيريم كه مراد تنها در همين اواخر و دقيقا پس از پهلوي اول باشد كه در اين صورت اين هويت جمعي نه تنها بسيار كهن نخواهد بود بلكه شايد هويت سست و نو و يا تحميلي باشد و بپذيريم كه ميتوان هويت جمعي تحميلي را نيز ساخت.
كوتاه سخن آن كه مشتركات موثري كه بتواند اين هويت جمعي ايراني را در طول تاريخ سامان دهد بسيار دور از دسترس است. عامل مذهب و سرنوشت مشترك در اين محدوده كنوني كه ما آن را ايران ميناميم ميتواند به عنوان اصلي شناسايي كرد. اگر در نهايت چاره اي جز ايجاد و پذيرش هويت ايراني نداشته باشيم به نظر ميرسد اين دو عامل ميتواند مهمترين وجه اشتراك اكثريت قاطبه ملتي باشد كه ما از آن به ايراني و هويت ايراني ياد ميكنيم.به نظر ميرسد به جاي اين كه معيارهاي را به اين امور محدود سازيم به يك هويت جمعي گستردهتر بيانديشيم.
اگر سخن از سرنوشت مشترك باشد در گذشته و حال اين سرنوشت تنها در اين محدوده چغرافيايي رقم نخورده و نخواهد خورد. مساله امنيت ملي ما چيزي كه امنيت عموميمنطقه اي نيست كه در آن زندگي ميكنيم. هر چيزي در منطقه به سرعت در رفتار و توان و…ما نيز اثر گذار است. چه كسي ميتواند مسايل افغانستان و يا عراق و حتي هندوستان را بي ارتباط با مسايل ايراني بداند؟از سوي ديگر دين مشترك، مذهب مشترك، زبان مشترك با همه كشورهاي پيراموني داريم. چه اين زبانتركي باشد يا عربي و يا فارسي؟ چه فرق ميكند ما در ايران كنوني با مرزهاي جغرافيايي اش با همه اين مشتركات بيروني نيز زندگي ميكنيم. با همه آنها اشتراكات فرهنگي، ديني، مذهبي و… داريم و آثار اين اشتراكات در همه زندگي ما بروز ميكند. حركتي در بيرون از مرزها نيست كه پيامدهاي دروني نداشته باشد. چه كسي ميتواند كشتار شيعيان عراق را ناديده بگيرد؟هويت جمعي ما همان گونه كه با مردمان درون مرزهاي جغرافيايي كنوني شكل ميگيرد با پيرامون نيز عجين و آميخته است. ما يك خوزستاني همان اندازه با يك عراقي شيعي عجين است كه يك آذري با آذريهاي آراني و حتيتركهاي استانبولي.
بلوچ و سيستاني با پاكستاني و افغاني.هويت جمعي ما هويتي است كه در خاورميانه شكل گرفته است. اين هويت است كه ما را از هويتي كه در آن سوي مديترانه شكل گرفته باز ميشناساند. هويت جمعي من در طول تاريخ در اين منطقه بزرگ شكل گرفته است. ادبيات مشترك، فرهنگ و مذهب و دين مشترك. آب و هوا و خوراك و لباس مشترك و… از اين رو اگر قيد تجدد را نيز بخواهيم بپذيريم و آن را مانند هويت جمعي داراي قابليت تعدد و تنوع برشماريم به نظر ميرسد كه بايد به تجدد تمدني خاورميانه اي باشيم كه گاه از آن به تمدن ايلامي، گاه به تمدن كلداني و آسوري و مادي و ساساني و اسلاميياد شده است. اين مجموعه همه يك ويژگي دارند كه آن را از تمدن چيني و هندي و غربي باز ميشناساند. مگر نه اين است كه كاخهاي تيسفون تمدن ساساني در بغداد يعني باغ انوشيروان دادگر است و مگر نه اين است كه خط و زبان آراميو ادبيات آسوري و فرهنگ و تمدن كلداني هم چنان جزو ميراث مشترك همه ماست.
بنابراين بايد در پي تجدد فراگيرتر از مرزهاي باشيم و با يك نگاهي جمعيتر با توجه به سرنوشت مشترك به مسايل نگاه كنيم. بي گمان تجدد ايراني و هويت ايراني ما چيزي جز هويت جمعي و تجدد خاورميانه اي ما نيست. مگر ميتوان مرزهاي قوميو نژادي و ديني و مذهبي و علميو عملي را بست و در محدوده تحميلي مرزهاي كنوني زنداني كرد. ما از كدام هويت و كدام تجدد دفاع ميكنيم ؟ به نظر ميرسد كه اگر بخواهيم جامعتر بنگريم بايد با هويت انساني و تجدد تمدن بشري به مسايل بنگريم. البته اين نگرش ميتواند همراه با نگرش جزييتر باشد. چنان كه ما به خود و خانواده خود و محله و شهر و ميهن و منطقه بهترتيب اولويت نگاه ميكنيم ولي اين گونه نيست كه جهان وطني را ناديده بگيريم و به اين كره خاكي مشترك مان بي توجهي كنيم. ما همه انسانيم و به انسانيت فكر ميكنيم. چنان كه پيامبر ما پيامبر رحمت براي همه جهانيان است.