شعر و داستان
بزم شقایق
آن یار سفر کرده در کوی شما آید
در وقت بلا و جور با حکم خدا آید
در بزم شقایق ها با جام شراب ناب
آن بوی خوش نرگس از سمت خدا آید
ایوب نکرد صبری از حکم بلایایش
این یوسف نرگس هم، با بوی شفا آید
یعقوب در آن صبرش نام جمیل گیرد
بنگر که چسان ماهم با حمد و ثنا آید
دَردم چو بسیار شد، صبرم ز ایام رفت
آن حکیم دوران هم با شهد و دوا آید
در دل مگو حاشا چون جور و جفا بینی
امید بدین دارا کان شاه وِلا آید
از کوچه تنهایی تا شهرک زیبایی
آن شاه ولایت هم در جمع شما آید
در جهانی از ظلمش شیطان که شود شاهش
حکم ازلی آن شد تا سر به جدا آید
در ساحت آن قدسش شیطان نماند باقی
این ناصر حقش هم با حکم خدا آید