اعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانمعارف قرآنی

مرگ و تبدیل امثال در نشئات

بسم الله الرحمن الرحیم

بر اساس آیه 2 سوره مُلک، مرگ به عربی «موت» یکی از مخلوقات الهی در کنار «حیات» است. بنابراین، مرگ نمی تواند «عدم» مطلق یا «نیستی» باشد؛ از همین روست که «فوت» هم نیست که به همان معنای نیستی و نابودی و عدم شدن پس از هست شدن است؛ بلکه از نظر آموزه های وحیانی قرآن، حقیقت مرگ و موت، چیزی جز «توفی» و «وفات» به معنای گرفتن چیزی به طور کامل نیست؛ زیرا وقتی ما از وفا و وفاداری سخن به میان می آوریم، به این معناست که چیزی که امانت گرفته به هیچ عیب و نقصی به صاحب آن باز می گرداند. پس وقتی خدا «توفی» را مستقیم یا از طریق «ملک الموت» یا دیگر فرشتگان انجام می دهد، به این معنا است که چیزی را به طور کامل می گیرد و به سوی خود باز می گرداند که صاحب آن است.

اما پرسش این است که در فرآیند «موت» و «مرگ» چه اتفاقی می افتد و خدا چه چیزی را توفی می کند و به طور کامل می گیرد و پس از گرفتن چه اتفاقی می افتد؟ آن چیزی که گرفته می شود، چیست؟ و پس از گرفتن چه می شود و به کجا می رود؟ این گرفتن و توفی از سوی خدا، چه آثاری برای آن چیز گرفته شده دارد؟ نویسنده با مراجعه به آموزه های وحیانی قرآن بر آن است تا به این پرسش ها پاسخ بدهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

حقیقت انسان از نظر قرآن

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان «نفس» دارد که همان روح دمیده در کالبد انسانی است.(ص، آیه 72؛ سجده، آیه 9) نفس انسانی به یک معنا همان حقیقت هر انسانی است؛ زیرا این روح الهی که در کالبد دمیده شده و نام «نفس» در این مرتبه و مرحله را به خود گرفته، همه حقیقت انسان است که به انسان معنا می بخشد. از همین روست که نفس به یک معنا «ذات» هر چیزی از جمله انسان است. خدا از ذات خویش به «نفس» تعبیر می کند(ال عمران، آیات 28 و 30) که البته با «نفس» به معنای روح دمیده در کالبد فرق دارد؛ زیرا مراد از نفس در خدا همان «ذات» الهی است. پس گاه وقتی از نفس سخن به میان می آید، همان ذات هر چیزی مراد و منظور است.

البته از نظر قرآن، با آن که نفس همه حقیقت انسان را تشکیل می دهد، ولی قرآن، به یک معنا نوعی جزئیت برای آن قایل است؛ زیرا انسان تنها نفس نیست، بلکه چیزی دیگری نیز نیاز دارد که همان کالبدی است که نفس در آن سریان و جریان دارد؛ بنابراین، نفس انسانی هر همه نشئات و عوالم خواه نزولی خواه صعودی، دارای کالبدی است که متناسب با همان نشئات و عوالم است؛ پس در نشئه دنیا، دارای کالبدی از خاک و آب یعنی «طین» است، و در عالم برزخ ، کالبدی صوری و شبحی و در عالم آخرت از کالبدی از زمین آخرت برخوردار است. بر همین اساس است که خدا از بصیرت انسان به «نفس» خود سخن به میان می آورد(قیامت، آیه 14)؛ زیرا انسان یک حقیقتی فراتر از «نفس انسانی» است؛ با این همه آن چه در انسان ثابت است، همان «نفس» است. البته از نظر قرآن، این «ثبات نفس» به این معنا است که «تبدیل» در آن راه نمی یابد؛ اما به این معنا نیست که «تغییر» در آن راه نمی یابد، بلکه از نظر قرآن، با آن که نفس ثابت است، ولی تغییرپذیر است. از همین روست که این تغییر می تواند به سوی «رشد» و ظهور اتم و اکمل انوار صفات الهی در نفس باشد که در این صورت «صبغه الله» رخ می دهد و انسان رنگ خدایی می گیرد و متاله و خدایی می شود(بقره، آیه 138) یا آن که تغییر منفی به سوی «دسیسه» است که نور فطرت نیز به سوی «خبت» و کم ترین سطح از نورانیت می رسد که گویی خاموش شده است؛ اما در سطح هماره قرار می گیرد که گویی فتیله چراغ گردسوز به پایین سطح رسیده و «کورسویی» از آن برجا است. این تغییر منفی در نفس از آن به دسیسه یاد می شود(شمس، آیات 7 تا 10) که «ختم قلب»(بقره، آیه 7) و «طبع قلب»(منافقون، آیه 3) را به دنبال دارد. این تغییرات منفی در «نفوس» انسانی در سرنوشت جمعی بشر نیز موثر است.(رعد، آیه 11؛ انفال، آیه 53)

بنابراین ، نفس انسانی به عنوان امر ثابت و سنت الهی هرگز تبدیلی در آن راه نمی یابد(روم، آیه 30) و چیزی جایگزین نفس در هیچ شرایط یا مرحله ای از مراتب نزول و صعود و یا سقوط و عروج نمی شود، بلکه هماره نفس انسانی به عنوان «وجه الله» باقی و برقرار است، هر چند که «فنا» دارد و «فانی» می شود که به معنای رفتن از ظاهر به باطن است، چنان که گویی نور در سایه رفته است.(الرحمن، آیات 26 و 27)

پس از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان ترکیبی است که «نفس» که همان روح الهی  دمیده در کالبد است، حقیقت باقی و برقرار نفس را تشکیل می دهد، اما بدن در نشئات گوناگونی که نفس به آنها منتقل می شود، همراه در «تبدیل» است؛ اما این تبدیل نیز به تمام و کمال نیست، بلکه در ساختار «مثل» انجام می شود، یعنی نوعی ماهیت را هماره بدن در نشئات و عوامل گوناگون با خود حفظ می کند که انسان را هر چند از نظر بدنی، عین بدن مثلا در نشئه دنیا نیست، ولی «مثل» آن است.

تبدیل امثال بدنی در ساختار مرگ

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، حقیقت مرگ هر چند که به یک معنا «توفی نفس» و گرفتن به تمام آن از سوی خدا(زمر، آیه 42) یا ملک الموت(سجده، آیه 11) یا فرشتگان از کارگزاران او است(انعام، آیه 93)، اما تنها «توفی نفس» انجام نمی گیرد، بلکه این انتقال از نشئه ای به نشئه ای دیگر همراه با «انشاء» یا «خلق جدید» است که در «بدن» انسانی انجام می شود که نفس در هر نشئه ای از نشئات به آن نیاز دارد؛ زیرا «نفس انسانی» هرگز بدون «بدن» و کالبد نمی تواند باشد. این بدن در نشئات گوناگون از همان جنس نشئات خواهد بود که متناسب با آن نشئه است.

در حقیقت از نظر قرآن، به هنگام مرگ و موت، «نفس انسانی» پس از «توفی» بدنی را در نشئه ای رها کرده و در بدنی متناسب با نشئه دیگر وارد می شود که البته آن را در به نوعی دارا است؛ یعنی در هر نشئه ای آن بدن از بطون به ظهور می آید. بر همین اساس، نوعی «خلقت» یا «انشاء» با توجه به نشئات اتفاق می افتد.

از نظر قرآن، اولین نشئه ای که «انشاء» خلقتی دیگر اتفاق می افتد و ما آن را به یاد داریم و فراموش نکرده ایم، نشئه رحم و زهدان مادر است که در آن جا پس از فرآیند خلقت های گوناگون، انسان به جایی می رسد که «انشاناه خلقا اخر» اتفاق می افتد.(مومنون، آیه 14) این همان اولین نشئه ای است که «انشاء» خلقتی دیگر رخ می دهد و انسان به یک کمالی می رسد که او را برای «نشئه ظاهر» دنیا آماده می کند.

از نظر قرآن، پس از توفی و گرفتن نفس از سوی خدا و کارگزاران در نشئه دنیا برای «نشئه برزخ»، چیزی که اتفاق می افتد، «انشاء خلقا آخر» در نشئه برزخ است که چیزی «مثل» «نشئه الاولی» در رحم مادر یا رحم دنیا است. البته این «مثلیت» برای بدن است نه برای «نفس» که ثابت و باقی است؛ زیرا نفس در هر نشئه ای نشئات نیازمند بدنی مناسب و متناسب با همان نشئه است؛ بنابراین، لازم است تا بدنی جایگزین بدنی دیگر شود که البته «مثلیت» را حفظ کرده باشد؛ یعنی کسی این بدن را ببیند بداند که این همان بدن فلانی است که مثلا در رحم مادر یا در رحم دنیا بوده است. از همین روست که خدا از «نبدل امثالکم» (واقعه، آیه 61) سخن به میان می آورد.

به سخن دیگر، از نظر قرآن، هنگامه مرگ که برای هر انسانی تقدیر حتم و قطعی شده (واقعه، آیه 60)، نفس وقتی گرفته می شود و به عالم برزخ می رود، خدا در آن جا برای این نفس بدنی را مثل بدن دنیوی «انشاء » و «خلق» می کند که آن بدن جایگزین بدن دنیوی می شود؛ از همین روست که از «تبدیل» و جایگزین سازی بدن مثلی سخن به میان می آورد.(واقعه، آیه 61) از نظر قرآن، این فرآیند و تبدیل اختصاص به برزخ ندارد، بلکه در عوالم و نشئات بسیاری دیگر که انسان بدان علم ندارد اتفاق می افتد.(همان)

البته از نظر قرآن، این امر چیز بعیدی نیست؛ زیرا پیش از این انسان این تجربه را در «النشاه الاولی» داشته و اگر بدان متذکر شود بر آن درک این حقیقت آسان خواهد بود که نفس متوفی با بدن بدلی و جایگزین مثل همین بدن دنیوی یا نشئه قبلی می تواند به حیات خویش ادامه دهد.(واقعه، آیه 62)

خدا در این آیات از «انشاء» در «نشئات» نسبت به بدن سخن به میان می آورد که تبدیل امثال رخ می دهد، و در جایی دیگر، از آن به «خلق مثلهم» سخن به میان می آورد؛ به این معنا که مثل همین بدن را در نشئات دیگر «خلق» می کند.(یس، آیه 81) پس از نظر قرآن، خلقت و انشاء که در نشئات و عوالم دیگر اتفاق می افتد برای بدن است؛ زیرا نفس هم چنان به عنوان وجه الله باقی است و پس از توفی کامل(زمر، آیه 42)، بدون بدن نمی تواند باشد؛ بنابراین در نشئات دیگر، برای او بدن های مثلی را خلق می کند که مناسب و متناسب با همان نشئات است. از همین روست که می فرماید که هماهن خدایی که شما را در نشئه اول «احیاء» کرد(یس، آیه 79) می تواند بدنی دیگر را جایگزین سازد و خلق و انشاء نماید. پس اگر برای نشئه اول دنیا بدنی از جنس خاک برای دنیای خاکی خلق و انشاء کرده است، در نشئات دیگر این کار را انجام می دهد. (یس، آیه 81)

خدا به این نکته توجه می دهد که این «یخلق مثلهم» یا «نبدل امثالکم» در نشئات استمرار دارد و مختص مثلا عالم برزخ نیست؛ از همین روست که فعل مضارع را به کار برده تا به این نکته توجه دهد که در نشئات گوناگونی که انسان ها از آن آگاهی ندارند، تبدیل امثال برای بدن خواهد بود و خدا برای هر نشئه ای به مقتضای آن نشئه بدنی جایگزین دارد که مثل همین بدن های پیشین است که این فرق تنها به سبب شرایط هر نشئه است که عین مثلا بدن خاکی در عالم برزخ هیچ کاری ندارد. پس همان گونه که پروانه از پیله خود خارج می شود و «بدن» دیگر به تن می کند که متناسب و مناسب با حالت کنونی پروانه از رهایی از حالت کرم بودن است، هم چنین برای انسان در نشئات گوناگون چنین خلقت و انشائی خواهد بود.(یس، آیه 81؛ واقعه، آیه 61)

از نظر قرآن، انسان در نشئه دنیا و ظلمات سه گانه آن در هر مرتبه و مرحله ای دارای «خلق» خاص همان ظلمات است؛ از همین روست که به صراحت می فرماید: یخلقکم فی بطون امهاتکم خلق بعد خلق فی ظلمات ثلاث.(زمر، آیه 6)

بنابراین از نظر قرآن، این که بدن دنیوی از استخوان و گوشت آن پوسیده و خاک و تراب(رعد، آیه 5؛ نمل، آیه 67) شود، هیچ مشکلی نیست که دوباره «بدن» مثل بدن دنیوی البته مناسب با نشئه دیگر خلق کند که «خلقا جدیدا»(اسراء، آیه 49؛ رعد، آیه 5) است؛ زیرا، نفس به عنوان هویت دایمی و باقی هم چنان می ماند و با توجه به نشئات خدا برای نفس در آن نشئات بدنی مثلی «خلق» و «انشاء» می کند؛ زیرا چنین امری برای خدا «کن فیکون» و بسیار آسان به همان آسانی اراده کردن است.(اسراء، آیات 50 و 51؛ یس، آیات 81 و 82)

به سخن دیگر، همان گونه که انسان با اراده در «صقع ذات نفس» خویش می تواند یک قطره جیوه یا یک دریا جیوه را تصور کند و فرقی برای او از این نظر ندارد، خدای خالق قادر می تواند به اراده در خارج صقع ذات خویش چنین کند و به همین آسانی با اراده هر چه را خواهد ایجاد کند و خلق و انشاء نماید؛ زیرا برای خدا همه چیز در ساختار «کن فیکون» معنا می یابد و نیازی به چیزی یا اسباب یا علل و ابزار و مانند آنها ندارد.(یس، آیات 82 و 83)

پس از نظر قرآن احیاء و اماته های بسیار و دست کم یک یا دو مرتبه اصلی (بقره، آیه 28؛ غافر، آیه 11؛ دخان، آیات 55 و 56) در فرآیند زندگی انسان یک سنت الهی است که در ساختار «تبدیل الامثال» و «خلق مثلهم» نسبت به ابدان اتفاق می افتد و هم چنان نفس انسانی به عنوان «روحی» و «وجه الله» باقی و برقرار است(الرحمن، آیات 26 و 27) و هیچ تبدیلی در آن راه نمی یابد(روم، آیه 30)؛ زیرا خدا به صراحت در جایی دیگر می فرماید: کل شی هالک الا وجهه؛ هر چیزی هالک است مگر وجه او.(قصص، آیه 88) در حقیقت هر چیزی در ذات خویش هلاکت را در هر حالی دارد، مگر وجه الله که در این جا همان «نفس انسانی» است که خاستگاه آن «روحی» است.

پس میت بودن به اعتبار بدن هایی است که در هر نشئه ای حتی نشئه برزخ آن را می گذاریم به سوی قیامت می رویم تا در آن جا بدنی اخروی داشته باشیم. پس هر «نفسی» می بایست مرگ را به عنوان یک مخلوق بچشد(آل عمران، آیه 185؛ انبیاء، آیه 35)؛ یعنی گویی نفس سیبی را می بوید و می چشد، مرگ را به عنوان مامور انتقال می چشد یا هم چون «زهر» به کام می برد تا او را به نشئه ای دیگر ببرد. این انتقال برای مومن بوییدن سیب و برای کافر چشیدن زهر تلخ است. پس هر نفسی مرگ را در دو چهره نیک و بد آن می چشد، مومن این مخلوق را به نیکی می چشد و کافر به درد و رنج و تلخ کامی.

باید توجه داشت که تاکید بر مخلوق بودن «موت» و مرگ از آن روست که مرگ و موت «عدم» و «فوت» نیست، بلکه مخلوقی از مخلوقات هستی هم چون حیات و زندگی است. از همین روست که خدا به صراحت می فرماید: الذی خلق الموت و الحیاه؛ خدا کسی است که موت و حیات را خلق کرده است.(ملک،  آیه 2) این که مرگ و موت مخلوق است، مثل سیب یا زهری است که انسان به کام می برد و می چشد و می خورد تا نفس از بدن خاکی یا برزخی جدا شود و بدنی دیگر مثل آن را در عالم و نشئه ای دیگر به تن کند. این پوست کندن، جان کندن نیست، بلکه تبدیل پوشش خاکی یا برزخی به پوشش برتر و بهتر از جنس نشئه برتر و بالاتر است.

پس خوف و ترس از مرگ به سبب عدم آمادگی برای نشئه دیگر است؛ اما کسی که خود را برای نشئات دیگر آماده کرده و تقوای الهی را لباس نفس خویش ساخته است، در هر نشئه ای از نشئات وضعیت بهتری دارد و هیچ ترسی از مرگ ندارد و حتی به استقبال مرگ و شهادت می روند(بقره، آیات 38 و 62 و 112؛ نحل، آیه 32)؛ در حالی که کافران بی تقوا هماره در خوف و ترس و حزن و اندوه هستند.(بقره، آیه 19؛ احزاب، آیه 19؛ انعام، آیه 93؛ قیامت ، آیات 26 تا 29؛ انفال، آیه 50)

هم چنین باید توجه داشت که مرگ در عالم برزخ نیز اتفاق می افتد و انسان آن جا نیز بدن مثالی برزخی خود را می گذارد به نشئه آخرت می رود.(غافر، آیه 11؛ تفسیر صافی، ج 6، ص 295؛ المیزان، ج 17، ص 313) دوست اهل بصیرتم می گوید: وقتی در این جا به خواب می روم، وقتی کسی به اطراف بدنم نزدیک می شود، من هم چون دو چشم نَفَس به نَفَس او ایستاده و او را می نگرم و کنش ها و واکنش ها را زیر نظر دارم؛ فاصله ای که میان من و شخص است، استوانه ای است که دور مرا گرفته است؛ این استوانه چندان شفاف نیست؛ حدود چند سانتی قطر دارد. در این حالت من تنها چشم هستم، اگر شخص می خواهد به من نزدیک شود، نفس به بدن باز می گردد؛ اما وقتی کسی در اطراف بدن من نباشد، به عالم برزخ می روم. در آن جای بدنی مثالی دارم و تنها دو چشم نیستم. در آن جا با آن بدن مثالی زندگی می کنم، می گردم و می خورم و می بویم. بویی که آن جا استشمام می کنم، اصلا در دنیا غیر قابل تصور است. هم چنین هوایی که در آن تنفس می کنم. گاه هوای آنان بس مطبوع است و انسان از نفس کشیدن در آن هوا بس التذاذ دارد و لذت بی نظیری می برد که در دنیا اصلا غیر قابل تصور است. پس انسان در دنیا دارای یک حفاظ استوانه ای است که او را حفظ می کند و در عالم برزخ یک تن مثالی دارد.

البته بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، متقین که تقوا مقوم ذات و شاکله شخصیت آنان شده، فقط مرگ از دنیا را تجربه خواهند کرد و مرگ دیگری را نخواهند چشید؛ زیرا تبدیل بدن در آنها در عوالم آسان تر از آن است که نیاز به مرگ باشد، بلکه همان گونه که در همین دنیا به اراده اختیاری مرگ را بازیچه کرده و به عالم برزخ تردد دارند، در عالم برزخ به سادگی گویی لباسی را در می آورند آن را می گذارند و می روند و نیازی نیست تا مرگ را بچشند تا از برزخ به قیامت بروند، زیرا آنان با مرگ از دنیا به عالم قیامت رفته اند و تن پوش آخرت را به تن کرده اند. از همین روست که خدا از یک مرگ برای متقین سخن به میان آورده که در دنیا اتفاق می افتد و آنان با استقبال فرشتگان مستقیم به بهشت اخروی می روند.(دخان، آیات 51 و 56)

نکته بسیار اساسی دیگر این که مرگ تنها به انسان یا جن یا جانوران و گیاهان روی زمین که دارای «نفس» گیاهی یا جانوری و جنی و انسانی هستند، محدود نمی شود که خدا فرموده هر دارای نفس روی زمین می میرد(الرحمن، آیه 26)، بلکه حتی فرشتگان نیز می میرند؛ زیرا آنان نیز دارای «نفس» هستند؛ زیرا آنان نیز دارای کالبدی از نور هستند، چنان که انسان دارای کالبدی از خاک و جنیان کالبدی از نار و آتش هستند.(الرحمن، آیات 14 و 15)

به سخن دیگر، هر که دارای «نفس» است، مرگ را به عنوان مخلوق انتقال می  چشد(آل عمران، آیه 185) و فرشتگان نیز دارای نفس هستند، پس مرگ برای آنان نیز رقم می خورد.(تفسیر کبیر، ج 3، ص 452 ، به نقل از عبدالله ابن عباس) از همین روست که حتی ملک الموت که فرشته مرگ است به فرمان مستقیم الهی می میرد؛ زیرا اماته و احیا دست خدا است و به کن فیکون این کار را انجام می دهد؛ این اتفاق زمانی می افتد که نشئه آخرت شکل می گیرد؛ و در آن نشئه کالبدهای مخصوص آن نشئه نیاز است. پس هر چیزی در عوالم هستی که دارای نفس است می میرد؛ چنان که در برخی روایت است که فرشته مرگ را همانند «کبش» و گوسفندی ذبح می کنند تا انتقال در نشئه آخرت نباشد. از امام باقر(ع) روایت است که فرمود: فیوتی بالموت فی صورهْ کبش املح… فیذبح؛ مرگ به صورت گوسفندی که سفیدی آن فزونتر از سیاهی است آورده و ذبح خواهد شد.(بحارالانوار، ج 8، ص 346، باب ذبح الموت؛ النهایهْ، ابن اثیر، ج 4، ص 354)؛ پس در آخرت، دیگر «موت» نیست، بلکه «الحیوان» و حیات محض است.(عنکبوت، آیه 64) پس هر که در نشئه آخرت در آمد، دیگر مرگی نخواهد داشت؛ زیرا آن جا حیات محض است. پس اهل بهشت در شرایط حیات محض خواهند بود، و اهل بهشت در شرایطی میان «نه مرگ و نه زندگی» که «لایموت فیها و لا یحیی» است.(اعلی، آیه 13؛ طه، آیه 74)

باید یادآور شد که زمانی که فنا و مرگ برای هر صاحب نفسی رقم می خورد و حتی فرشته مرگ به امر الهی «یا موتُ مُت؛ ای مرگ بمیر» رخ می دهد، به جهت آن که نوعی «طیّ» و پیچیدنی چون پیچیدن طومار(انبیاء، آیه 104)، و رفتن از ظهور به بطون در قالب اعاده برای همه اتفاق می افتد(همان)، دوره ای «خاموشی» آغاز می شود و خدا در زمان خاموشی آفریده ها، می پرسد: لمن الملک الیوم؟ ملک و مالکیت امروز برای کیست؟ و چون کسی نیست تا پاسخ دهد، خود می فرماید: لله الواحد القهار؛ برای خدای یگانه قهار است.(غافر، آیه 16)  این همان زمانی است که به یک معنا از آن به «یوم تُبدّل» یاد می شود و هستی کنونی می بایست از یک ساختاری خارج و ساختاری دیگری جایگزین و بدل آن آید(ابراهیم، آیه 48)

مهم ترین آثار مرگ برای اهل دنیا

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، متوفی و مرده در هنگام مرگ چیزهای را می گذارد و از آن «فارق» و جدا می شود. این جدایی شامل جدایی از بدن خاکی دنیوی، همه تعلقات دنیوی از مال و ثروت و همسر و فرزند و مانند آنها است. در این هنگام انسان به سوی خدا باز می گردد که از آن جا آمده است؛ از همین روست که در دایره «انا لله و انا الیه راجعون»(بقره، آیه 156) مرگ به انسان کمک می کند تا به ملاقات الهی بالا رود و از مسیری که به زمین آمده که «اسفل السافلین» است(تین، آیه 4)، به سوی «اعلی علیین» بالا رود.(مطففین، آیه 18) این گونه عالم شهادت و غیب را در می یابد و همه چیز برایش «یقین» می شود و تحت رویت او در می آید و در مراتب عالی مراتب هستی وارد می شود.(جمعه، آیه 8؛ حجر، آیه 99؛ مدثر، آیه 47؛ ق، آیه 22؛ تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95)

البته برای بسیاری از مردم جدایی و فراق از دنیا سخت و دشوار است(قیامت، آیات 26 و 28)؛ زیرا نخستین «نشئه ای» است که در آن حضور فعال و تاثیرگذار در هستی به عنوان خلیفه الله و کریم ترین مخلوق و آفریده الهی داشته اند.(واقعه، آیه 62؛ بقره، آیات 30 و 31)

هم چنین از نظر قرآن، مرگ موجب می شود تا پس از مدتی «نسیا منسیا» شده و به طور کامل به وادی نسیان و فراموشی سپرده شود و کسی یاد و خاطرش را در دل و زبان نداشته باشد.(مریم، آیه 23)

از نظر قرآن، چون مرگ ارادی و اختیاری انسان نیست(آل عمران، آیه 145) و مرگ و زندگی تنها دست خداست(زمر، آیه 42؛ بقره، آیه 258)، بسیاری از مردم از مرگ هراسان هستند و ترس عزیزان آنان را به «هول و ولا» می اندازد؛ زیرا اگر هم معتقد به آخرت باشند، ولی از عملش خویش هراسان هستند که ایشان را به دوزخ فراق غضب الهی نکشاند.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا