اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمناسبت ها

سرشت سرنوشت و رضا به قضا

بسم الله الرحمن الرحیم

سرنوشت هر انسانی از پیش سرشته شده است. بنابراین، رضا به قضای الهی به معنای رضا به قدر الهی است که امضا و حکم قطعی برای آن صادر و به مورد اجرا در دنیا در آمده است؛ زیرا از نظرقرآن، سرنوشت خُرد و کلان هرکسی در عالم «امر» که قبل از عالم «خلق» است، در کتابی حفیظ و لوحی محفوظ به نام ام الکتاب مقدّر و مکتوب شده و در فرآیند زمانی و مکانی نسبت عالم خلق آن مقدر از پیش تعیین شده، قضای قطعی می یابد. بنابراین، راضی شدن به قضای الهی به معنای راضی شدن به مقدراتی است که از پیش تعیین شده و در عالم خلق حکم قطعی یافته و اجرایی شده است.

البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مقدرات الهی را پیش از آن که قضای قطعی شود، می توان به دعا و نیایش تغییر داد؛ زیرا دعا و نیایش به عالم امر می رود و خدا به حکم آن که ام الکتاب در دست اوست می تواند، در آن کتاب تصرف کرده و محو و اثبات نماید. بنابراین، هر چند که انسان می بایست به قضای قطعی الهی راضی باشد که بر اساس مشیت حکیمانه الهی است؛ اما برخی از مقدرات که تابع گناهان و خطاهای ما در زندگی است، می تواند تحت تاثیر دعا و نیایش از سوی شخص مضطر غیر مستکبر به حکم الهی تغییر یابد. پس اگر در ام الکتاب به سبب گناهان کبیره و صغیره بسیار خودمان «شقی» شناخته شده ایم، به دعا و نیایش و استجابت آن از سوی خدا، سعید و خوشبخت شویم.

تقدیرات کلی و جزیی و نقش ربوبیت در تقدیر

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مقدرات الهی برای هستی و انسان به دو دسته کلی و جزیی تقسیم می شود؛ از نظر قرآن، تقدیر الهی به معنای اندازه و مقداری است که برای هر کسی و هر چیزی بر اساس شاخص هایی چون اهداف غایی خلقت، ماموریت و مسئولیت، ظرفیت و توان ذاتی برخورداری از انوارصفات الهی و مظهریت آن است. بنابراین، تقدیر الهی درباره خاک و سنگ، غیر از تقدیر الهی برای گیاه است؛ چنان که مقدرات برای گیاه غیر از حیوان، و حیوان غیر انسان، و انسان غیر از جن، و جن غیر از فرشتگان است؛ زیرا هر چند انوار صفات الهی در تجلیات خویش دارای محدودیت نیست، ولی مظاهر به تناسب ظرفیت خویش می توانند از تجلیات انوار الهی بهره مند شوند. از همین روست که اگر تجلی انوار فراتر از ظرفیت باشد، آن چیز ماهیت خود از دست می دهد؛ چنان که تجلی رب موسی(ع) با انوار بسیارش در سطح نزدیک به تمامیت کمالی برکوه موجب شد تا کوه «دک» شود و ماهیت کوه بودن خود را از دست بدهد؛ زیرا انوار که از مقام ربوبیت و پروردگاری حضرت موسی(ع) تجلی می کند، به میزان و مقدار ظرفیت وجودی حضرت موسی(ع) است؛ اگر این انوار ربوبیت موسوی به دیگری بتابد، ظرفیت تحمل آن را ندارد وماهیت خود را از دست می دهد. البته حضرت موسی(ع) در دنیا با توجه به ظرفیت محدود بستر زمینی دنیوی، نمی تواند متحمل تمامیت همان تجلیات انوار ربوبیت خویش باشد، بنابراین، می بایست از این تن خارج شده و در حالتی شبیه مردگان «کما» قرار گیرد که در اصطلاح از آن به «صعق» یاد می شود؛ زیرا گویی صاعقه انوار ربوبیت الهی در تمامیت به او می خورد و نفس از تن خارج شده و در عالم برزخ بیرون از حالت افاقه دنیا، می تواند آن را تحمل کند و انوار ربوبیت الهی در سطح ظرفیت خویش را ببیند و بنگرد.(اعراف، آیه 143) بر این اساس، باید گفت که خود شخص در شرایط دنیوی تاب تحمل انوار ربوبیت الهی خویش را ندارد، به طوری که حتی اگر آن انوار به چیزی دیگر بخورد و با تنزل و مانع ای به شخص برسد، باز نفس و قلب انسان برای دیدن انوار الهی می بایست از تن خاکی خارج شود و در عالم مثال ومانند آن به آن انوار بنگرد.(همان)

بر این اساس، باید گفت ظرفیت هر کسی و هر چیزی در بهره مندی از انوار صفات الهی و تجلیات آن بستگی به همان  شاخصه های کلی دارد؛ زیرا انوار رب العالمین در مقام پروردگاری به هر کسی و هر چیزی به میزان و مقداری می تابد که قابلیت ذاتی و سرشتی دارد. این تفاوت و فرق در ظرفیت ها در مورد اجناس و انواع مخلوقات بسیار جدی و محسوس است؛ یعنی میان خاک تا گیاه تا حیوان تا جن و انسان و فرشته بسیار فرق دارد.

شگفت این که از نظر قرآن، هر انسان و جنی نیز خود نوع منحصر به فرد که دومی ندارد، بلکه جنس منحصر به فردی است؛ زیرا هر فرد از جن و انس، طرحی الهی مخصوص به خود دارد که تحت آن اجناس می تواند ظهور پیدا کند. از همین روست که هر فرد انسانی می تواند در فرایند «صیرورت» و شدن در چارچوب حرکت در صراط مستقیم عبودیت الهی یا خارج از آن، به «انسان جماد» یا «انسان نبات» یا «انسان حیوان» یا «انسان انسان» یا «انسان ملک»، یا «انسان جن» یا «انسان متاله» تبدیل شود.(اعراف، آیه 179؛ بقره، آیه 138؛ آل عمران، آیه 79)

پس ازنظر قرآن، هر فرد انسانی دارای «رب» مخصوص به خود است که او را بر اساس ظرفیت وجودی اش پرورش می دهد. از نظر قرآن، الله که «رب العالمین» است، تنها در حقیقت محمدی(ص) به تمامیت کمالی خود ظهور کرده است؛ زیرا ظرفیت وجودی آن حضرت(ص) چنان دارای «شرح» و «انشراح» از سوی خالق هستی بوده(شرح، آیه 1) که بتواند مظهر تجلیات همه انوار الله به تمام و کمال باشد و الله به عنوان «رب العالمین» در ایشان ظهور یافته و ایشان مظهر تمامیت اسماء الله و انوار آن شده است. البته همین حالت برای «نفس» ایشان امیرمومنان امام علی(ع) و دیگر معصومان الهی از اهل بیت عصمت و طهارت (ع) نیز صادق است.(آل عمران، آیه 61؛ احزاب، آیه 33؛ نساء، آیه 59)

بنابراین، از نظر قرآن، تنها افراد انسانی که توانست از انوار الهی در قالب ربوبیت رب العالمین بهره مند شوند این معصومان (ع) هستند. از همین روست که نهایت سیر تکاملی انسان به «ربک» ختم می شود که رب محمدی(ص) است؛ زیرا نهایت سیر و پایان رجعت به رب محمدی(ص) است.(علق،آیه 8؛ نجم، آیه 42)

از نظر قرآن ، به سبب تفاوت و فرقی که میان ربوبیت و پروردگار هر کسی با فرد دیگر است، هر کسی تنها با رب و پروردگار خویش ارتباط دارد و در مقام دعا و نیایش آن را صدا می زند و می گوید: ربی؛ پروردگارم؛ تنها هرشخصی رب خویش را می شناسد و با او ارتباط دارد. بر همین اساس در روایت از پیامبر(ص) و امیرمومنان امام علی(ع) آمده «من عرف نفسه فقد عرفه ربه؛ هر کسی نفس خویش را شناخت به تحقیق پروردگار خودش را شناخت»؛ یعنی پروردگاری را می شناسد که تجلی انوارش در قلب و نفس او ظهور یافته است؛ و از طریق همین رب و پروردگار خویش است که با «الله» ارتباط پیدا می کند؛ پس اگر کسی رب و پروردگارش رب العالمین باشد مانند پیامبر(ص) وعترت طاهره اش(ع)، چنین شخصی با «الله» ارتباط می یابد و الله را می شناسد؛ و گرنه تنها هرکسی از دریچه رب و پروردگارش و انواری که از آن دریچه بر او می تابد، با الله ارتباط دارد نه با تمام حقیقت الله.

بر این اساس می بایست گفت از نظر قرآن، مقدرات هر کسی از انس و جن به میزانی ظرفیت وجودی اوست. پس محدودیتی که حضرت موسی(ع) در نظر و نگریستن به پروردگارش داشت، نه از باب ناتوانی مطلق بود، بلکه به سبب محدودیت های بدنی اش بود؛ که این محدودیت با «صعق» برطرف می شود و نگریستن در عالم مثال و مانند آن برایش رخ می دهد و می تواند با انوار صفات رب وپروردگارش ارتباط برقرار کند و آن انوار تجلی یافته را بنگرد. اما با این همه اگربخواهیم ظرفیت وجودی موسوی را با پیامبر(ص) بسنجیم، ایشان بسیار درمحدودیت است؛ زیرا رب او «رب العالمین» با تمامیت کمالی آن نیست؛ از همین روست که حضرت موسی(ع) با محدودیت به نام ظرفیت وجودی خویش مواجه می شود تا جایی که گفته شد: وجودک ذنب لایقاس معه ذنب؛ وجود شما دنباله و پیامدی دارد که هیچ پیامدی با آن قابل مقایسه نیست.» به این معنا که اگر محدودیتی به نام «ذنب» برای هرکسی باشد، این ذنب ومحدودیت برخاسته از و محدودیتهای وجودی اوست که همان «مقدرات درتقدیر الهی» و نگاشته ومکتوب در «ام الکتاب» در ساحت قبل از خلقت یعنی ساحت امر است.(اعراف، آیه 54)

از نظر قرآن، هر کسی یک لازم اصلی و اساسی دارد که حقیقت او را شکل می دهد؛ این لازم برای هر کسی همان انوار تجلیاتی است که از طریق ربوبیت به آن شخص می رسد. این انوار تجلیاتی الهی بستگی به مقدرات الهی برای شخص می تواند از نظر کمیت و کیفیت متفاوت باشد؛ هر چند که همه انسان به شرافت «روح الله» از همه اسماء الله و انوار صفاتی الهی به شکل قوت برخوردار هستند(ص، آیه 72)، ولی تنها در برخی از انسان ها این انوار فعلیت و ظهور یافته است؛ چنان که در حضرت آدم(ع) به تعلیم الهی فعلیت یافته و ظهور پیدا کرده و در جایگاه خلافت قرارش داده است(بقره، آیات 30 و31) یا در پیامبر(ص) و معصومان(ع) به تمامیت کمالی ظهور یافته و رب العالمین در آنان ظهور یافته است و در جایگاه «قاب قوسین او ادنی» بالا برده(نجم، آیات 8 و 9 و  42)، اما در بقیه افراد انسانی چنین شرایطی فراهم نشده یا موانع ایجاده شده که آنان را از چنین ظهوری محروم ساخته است. البته هر کسی ظرفیت کلی را دارا است، ولی نوعی تفضل برای برخی چون چهارده معصوم (ع) و آدم(ع) ودیگر پیامبران بوده تا برای ماموریتی خاص آماده شوند؛ اما بقیه در حد و سطح خویش می توانند از آن بهره مند شوند و در مسیر کمالی اهل بیت(ع) با توسل به ایشان و شفاعت واقعی وحقیقی ارواح آنان به دایره مقربان در آیند و در مقام مظهریت تمام ربوبیت و پروردگاری وارد شوند.

از نظر قرآن، این لازم اصلی و اساسی، همان «الله» است که در در قالب «هو» نهان و مخفی شده ودر هر یک از موجودات براساس ظرفیت وجودی و مقدرات اصلی «معیت قیومی» پیدا کرده است؛ چنان که خدا می فرماید: هو معکم؛ او با شما است.(حدید، آیه 4) از همین روست که در روایت آمده که خدا به موسی(ع) فرمود: انا بدک اللازم؛ من همان متصل لازم تو هستم که گریزی از آن نیست.» پس هر کسی در ذات خویش، خدایی را دارد که در قالب «هو» با او است و از «رگ اصلی» به انسان نزدیک تر(ق، آیه 16) و حتی حایل بین خود شخص و شخصیت اوست: ان الله یحول بین المرء و قلبه.(انفال، آیه 24)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، افزون بر مقدرات کلی که برای هر مخلوقی است و خدا براساس شاخص های پیش گفته در تقدیر، برای هر کسی مقدراتی تعیین کرده و امکانات و ابزارهای مورد نیاز را در شخص و شخصیت او قرار داده و او را با نرم افزار فطری باطنی به سوی همان ماموریت غایی هدایت کرده است(طه، آیه 50)، هم چنین مقدرات جزیی نیز برای هر شخصی از اشخاص قرارداده است که البته این امر در باره انسان وجن بیش تر خودنمایی می کند؛ زیرا این مقدرات جزیی براساس عملکردهای اختیاری و ارادی انسان و جن هر ساله در حال تغییر است؛ زیرا این مقدرات جزیی هر ساله در شب قدر تعیین، امضاء و در طول سال به حکم قضا به اجرا در می آید.(قدر، آیات 1 تا 5؛ دخان، آیات 1 تا 4؛ روایات تفسیری)

نقش اصول اعتقادی در قضا به رضا

از نظر آموزه های وحیانی ، شناخت انسان به حقایق هستی که در قالب معارف اعتقادی و فلسفه هستی شناسی و انسان شناسی و مانند آنها بیان شده می تواند نقش بسیار اساسی در پذیرش قضای قدر الهی بازی کند. از همین روست که آموزه های وحیانی در بخش اساسی به این سنت ها و قوانین جاری و ساری در هستی و انسان اشاره می کند تا شخص نسبت به این قوانین تکوینی الهی آگاهی و شناخت کامل یابد.

از نظر قرآن، احکام تشریعی الهی که برای انسان و جن بیان شده هم از طریق فطرت عقلی و هم وحی نقلی قابل کشف است؛ اما از آن جایی که فطرت عقلی بسیاری از مردم دفن و دسیسه و تغییر یافته و توانایی تفقه و تعقل از دست رفته است(شمس، آیات 7 تا 10؛ اعراف، آیه 179؛ حج، آیه 46) بنابراین، خدا توجهی خاص به انسان کرده و بر او منّت و تفضل نموده و از طریق وحی تشریعی نقلی پیامبران او را به این حقایق و احکام الهی آگاه ساخته است.(بقره، آیات 2 تا 5 و 38)

حقایقی که انسان از طریق نقل وحیانی به آن دست می یابد، به انسان کمک می کند تا نه تنها سرنوشت خویش را رقم زند، بلکه بتواند سرنوشت دیگران بلکه جنیان و حتی سائر مخلوقات را نیز تحت تاثیر مثبت و منفی خویش قرار دهد؛ زیرا از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان همان گونه که در می یابد خدای سبحان بر اساس مشیت حکیمانه مقدراتی برای انسان تقدیر کرده و هر ساله آن را امضا و در قالب نهایی حکم قضا می دهد، همین گونه در می یابد که می تواند مقدرات و سرنوشت سرشته خویش را با ابزارها و وسایلی چون توسل و دعا و نیایش پیش از حکم قضا تغییر دهد. پس اگر در ام الکتاب شقی است، دعا و توسل موجب می شود تقدیری دیگر رقم بخورد و تقدیر و سرشت سرنوشت او از شقی به سعید تبدیل گردد: ان کنت فی ام الکتاب شقیا فاجعلنی سعیدا.

البته این تغییر و تبدیل در قالب محو و اثبات در ام الکتاب(رعد، آیه 39) تا زمانی است که تقدیر به قضا نرسیده  و حکم قطعی صادر نشده باشد؛ زیرا پس از آن می بایست تن به قضای الهی و رضا به حکم قضا داد.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، انسان می بایست به این حقایق هستی آگاه و معرفت جزیی و کامل و ایمان قطعی تمام داشته باشد که قضا و قدر الهی برای انسان مبتنی بر مشیت حکیمانه الهی است؛ البته بخشی از مقدرات جزیی چون هرساله تحت تاثیر اعمال انسانی است، می تواند سرشت سرنوشت اصلی و ابتدایی را تغییر دهد تا جایی که اگر انسان برای خلافت انتخاب شده باشد، از درجه انسانیت به درجه حیوان و «اضل» و پست تر از آن یعنی نبات و جماد سقوط کند.(اعراف، آیه 179)

به سخن دیگر، خدا برای همه انسانها سرنوشت خلافت را سرشته و بدان سو آنان را هدایت کرده است(طه، آیه 50)، اما انسان به انتخاب اختیاری و ارادی خویش سرشت خویش را تغییر داده و سرنوشتی دیگری را برای خویش رقم می زند که سقوط آزاد از انسانیت به چاه ویل فراق از صفات و انوار الهی است.(شمس، آیات 7 تا 10)

در این موارد تاثیر دعا و نیایش و توسل و برخی دیگر از اعمال صالح این خواهد بود که اگر برای خود شقاوت را سرنوشت کرده باشد، آن را به سعادت تغییر بلکه تبدیل کند، یا اگر به کیفر غضب الهی دچار شده و از هدایت تشریعی محروم شده، خدا سرنوشت او را به هدایت پذیری تبدیل سازد. پس هر ساله انسان به ویژه در شب های قدر می تواند سرشت سرنوشت خویش را تبدیل کند و سرنوشتی خوب و بد و مقدراتی مثبت یا منفی برای خویش رقم زند؛ زیرا سرنوشت انسان در دست خود انسان است.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، لازم است تا انسان نسبت به قدر و قضای الهی این امور را بداند و بشناسد و از آن برای سرشت سرنوشت خویش بهره گیرد.

  1. ستایش خدا و رضا به حکم قضا: از نظر قرآن، انسان می بایست هماره در حال ستایش و سپاس خدا یعنی حمد و شکر الهی باشد. پس از مهم ترین ویژگی های مومن به شرایع اسلامی و هدایت های فطری عقلی و وحیانی نقلی، رضا به حکم قضای الهی است که براساس مشیت حکیمانه سامان یافته است و درکلیت برای انسان جز خیر و صلاح و سعادت نیست؛ زیرا اگر این قضای الهی در قالب کیفر و مجازات خطایی و گناهی باشد، نوعی تنبه و بیدار باش برای اوست تا عبرت گیرد و به توبه واستغفار بر خیزد و به اصلاح خویش و اعمالش بپردازد، یا آن که از باب ابتلاءو فتنه های الهی است تا ظرفیت ایمانی او تعیین یا تثبیت یا افزایش یابد؛ یعنی همان فلسفه و اهدافی که برای ابتلائات و فتنه ها در قرآن بیان شده است. بنابراین، پذیرش حکم قضای الهی به این معنا است که شخص می داند خدای سبحان غنی حمید علیم حکیم قوی قدیر هر چیزی را انجام می دهد به صلاح و مصلحت و منفعت انسان است و خیر او را می خواهد. پس اگر چیزی را به او می دهد یا می گیرد همگی در راستای همین امر است. این امور دادنی یا گرفتنی یا از باب کیفر و مجازات خطا و گناهی است تا او را بیدار کند و به توبه واستغفار وادار سازد تا از شقاوت ابدی دوزخ برهد، یا از باب ابتلاء و فتنه است تا او را بیازماید و ظرفیت های وجودی اش را افزایش دهد و انوار صفات کمالی را در او تثبیت نماید یا به تمامیت برساند. بنابراین، در هر حال در حالت شکر و حمد و سپاس و ستایش خدا است.
  2. اعتقاد به تقسیم عادلانه معیشت: یکی ازمهم ترین دغدغه های انسان دردنیا، معیشت است. همین دغدغه موجب می شود تا حرص و طمع در انسان برای تکاثر و جمع مال و ثروت ایجاد شود و گرفتار «هلوع»، «شحّ» و بخل نیز شود؛ پس اگر مالی از دست برود اندوهناک و افسرده می شود و اگر مالی فراهم آورد، حاضر به انفاق و بخشش نیست و از دیگران باز می دارد. از نظر آموزه های وحیانی قرآن، راهکار درمان بسیاری از بیماری های مربوط و مرتبط به مساله معیشت، با ایمان و اعتقاد به تقسیم عادلانه معیشت از سوی خدا «علیم، حکیم، غنی و قدیر» حل می شود؛ زیرا این باور که رزق مقسوم و مضمون است و روزی هرکسی به خودش می رسد، موجب می شود تا انسان به قضای قدر الهی راضی و خشنود شود. پس دیگر هنگام ورود مصیبت از دست دادن مالی، حزین و افسرده و اندوهناک نمی شود، و هنگامه برخورداری از نعمتی فرحناک نمی گردد؛ زیرا می داند هر چیزی که به او از خیر و شر و داده ها و گرفته ها می رسد، براساس مشیت و مقدر و قضای الهی است که درام الکتاب نوشته شده است.(زخرف، آیه 32؛ حدید، آیات 22 و 23)
  3. تفضلات الهی به مخلوقات: از دیگر حقایق که در آموزه های وحیانی قرآن، درباره سرشت سرنوشت مطرح شده این است که خدا افزون بر رزق مقسوم و مضمون، تفضلاتی دارد که فراتر از رزق مقسوم است. البته تفضلات الهی به دو دسته تفضلات ابتدایی خدا و تفضلات پاداشی تقسیم می شود. تفضلات ابتدایی همانند تفضل انسان بر بسیاری از مخلوقات(اسراء، آیه 70)، یا تفضل مرد بر زن(نساء، آیه 34)، یا تفضل پیامبران بر مردمان(نمل، آیه 15)، یا تفضل برخی از پیامبران بر برخی دیگر.(بقره، آیه 253) البته نوعی دیگر از تفضلات الهی است که به یک معنا اکتسابی و پاداشی است؛ همانند تفضل الهی به کسانی که براساس هدایت فطری عقلی (طه، آیه 50)، تقوای الهی را پیشه خویش ساخته اند. اینان به عنوان متقین از پاداش الهی برخوردار شده و خدا به آنان هدایت تشریعی وحیانی را می دهد تا افزون هدایت فطری از هدایت وحیانی نیز برخوردار شوند.(بقره، آیات 2 تا 5 و 38) هم چنین تفضل الهی به کسانی که شکرگزار نعمت باشند. خدا به آنان تفضل کرده و نعمت آنان را افزایش می دهد و بهره مندی آنان نیز به سبب شکر نعمت بیش تر می شود.(اعراف، آیه 96؛ نوح، آیات 10 تا 12)
  4. رهایی از فتنه در نعمت ها: از نظرآموزه های وحیانی قرآن، فتنه ها و ابتلائات الهی که از سنت های حاکم بر جوامع انسانی است، در قالب دو دسته از ابزار انجام می شود؛ زیرا ابتلائات الهی به شرور و خیرات انجام می شود(انبیاء، آیه 35) و این گونه نیست که تنها در مصیبت انسان گرفتار بلا و فتنه الهی شود. از همین روست که خدا در قرآن می فرماید دادن مال و ثروت به کسی به معنای تکریم او نیست؛ چنان که گرفتن ثروت و دادن فقر به معنای اهانت نیست(فجر، آیات 15 و 16)، بلکه از نظر قرآن، مال و ثروت خود «فتنه» است.(تغابن، آیه 15) از نظر قرآن، انسان می بایست با دعا و نیایش ازخدا بخواهد تا او را در فتنه نعمت قرار ندهد که آزمونی سخت و دشوار است؛ زیرا بسیاری از اهل ثروت گرفتار «شح» و بخل شده و به هلاکت افتادند که مصداق اتم واکمل آنها قارون است.(قصص، آیات 76 تا 82) از نظر قرآن، بخل به ویژه نسبت به تفضلات الهی خیر برای بخیل نیست، بلکه شری است که دامنگیر او می شود.(آل عمران، آیه 180؛ نساء، آیه 37؛
  5. رهایی از فتنه در مصیبت ها: چنان که گفته شد از نظر قرآن، ابتلائات به خیر و شر است؛ البته بیش تر مردم از فتنه و ابتلایی می ترسند که با شرور و مصیبت ها و نقص در مال وجان همراه باشد. در این موارد باز می بایست دست و به دعا و نیایش شد و از خدا خواست تا او را از مصیبت فتنه ها و ابتلائاتی که با شرور همراه است، سربلند بیرون آورد؛ زیرا نمی توان از خدا خواست که او را مبتلا به ابتلایی نکند؛ زیرا ابتلاء و فتنه جزو سنت های الهی است که همگان در آن قرار می گیرند.(عنکبوت، آیات 2 و 3) بنابراین، باید از خدا خواست تا سرنوشت او را چنان سرشته کند که او بتواند سربلند به توفیق الهی از آن خارج شود؛ یعنی از خدا بخواهد تا به او صبر جمیل بدهد و با صبر از امتحان و ابتلاء به ویژه در مصیبت خارج شود.(بقره، آیات 155 تا 157)
  6. رهایی از حسادت: یکی از بزرگ ترین بلایایی که انسان بدان دچار می شود، حسادت دیگران به ویژه نزدیکان و خویشان است که حتی ممکن است جان آدمی را بگیرد. حسادت برادران یوسف (ع) نمونه ای بارز از آن که برادران به سبب حسادت در صدد قتل ایشان برآمدند و در نهایت او را به چاه افکندند.(یوسف، آیات 8 تا 15) خدا در قرآن از چیزهایی که لازم می داند ازآن به خدا پناه برد و استعاذه نسبت به آن داشت، حسادت است که به فعلیت و ظهور در آمده است: من شر حاسد اذا حسد.(علق، آیات 1 و5) بنابراین می بایست از خدا خواست تا او را از شرور حسودان در امان نگه دارد؛ زیرا حسادت را نمی توان حذف کرد، ولی می توان آن را با دعا و نیایش تغییر داد و از آن عبور کرد. باید یادآور شد که حسادت هماره نسبت به نعمت و تفضلی است که خدا به انسان می دهد، چنان که وحی الهی به پیامبر(ص) موجب حسادت اهل کتاب شد و آنان را به جنگ علیه پیامبر(ص) تحریک و تشویق کرد.(بقره، آیه 109؛ نساء، آیه 54)
  7. طیب نفس به قضای الهی: انسان می بایست در برابر قضای الهی که حکم قطعی و حتمی است با «طیب نفس» و طیب خاطر برخورد کند. باید توجه داشت طیب نفس به قضای الهی زمانی تحقق می یابد که انسان نسبت به مشیت حکیمانه الهی ایمان و اعتقاد کامل داشته باشد و خدا را از هر کسی به خویش مهربان تر و رحیم تر بداند؛ زیرا خدا هرچه از خیر و شر به انسان می دهد یا کیفری تنبیهی است یا ابتلا و فتنه ای برای ظرفیت بخشی و بهره مندی بیشتر و جداسازی مومن ازغیر مومن(حجرات، آیه 14؛ بقره، آیه 143؛ سباء، آیه 21)؛ زیرا خدا هستی را در سایه رحمت آفریده است.(هود، آیه 119) از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان می بایست اعتقاد به امر داشته باشد که فتنه های الهی دارای اقسام متنوع است که خیر و شر در آن موج می زند؛ و هم چنین باور داشته باشد: قل لن یصیبنا الا ما کتب الله لنا هو مولنا و علی الله فلیتوکل المومنون؛ بگو: به ما چیزی از خیر و شر نمی رسد مگر آن چه را که خدا برای ما نوشته است. او مولای ما است و بر خدا پس می بایست مومنون توکل بکنند.(توبه، آیه 51)
  8. شرح صدر به احکام قضایی: از نظر آموزه های وحیانی قرآن، شرح صدر به معنای گشایش سینه می تواند نسبت به ایمان یا کفر باشد؛ زیرا برخی سینه قلب خویش را برای اسلام و آموزه های آنان می گشایند(زمر، آیه 22) و هر چه خدا فرمان داده بی چون و چرا می پذیرند، و برخی دیگر آن را برای کفر می گشایند.(نحل، آیه 106) البته از نظر قرآن، شرح صدری که کافران برای کفر می گشایند، در نهایت چیزی جز قساوت قلب نیست(زمر، آیه 22) ، چرا که به غضب الهی آن سینه گرفتار «ضیق صدر» می شود و قلب سنگ می گردد، به طوری که آسمان برایش تنگ و زندان می شود و گویی او را به زور بالا می برند و در تنگنای شدید گرفتار آمده است.(انعام، آیه 125) به هر حال، از نظر قرآن، مومنان معتقد همان طوری که نسبت به اسلام و شرایع الهی آن به عنوان دین الهی باید از خود شرح صد نشان دهند و آن را بپذیرند، همین چنین می بایست نسبت به احکام تکوینی الهی که در قالب قضا و قدر به انسان می رسد، شرح صدر داشته باشند و بپذیرند. پذیرش احکام قضا و قدر الهی از سوی مومنان به معنای تسلیم در برابر خدا ومشیت حکیمانه او موجب صبر و افزایش آستانه تحمل در مصیبت ها خواهد بود. در حقیقت کسی که قضا و قدرالهی را در مصیبت ها می پذیرد، جزو صابرین بوده و آثار آن را در زندگی دنیوی و اخروی خویش می بیند.(بقره، آیات 155 تا 157)
  9. اعتقاد به خیریت در قضای الهی: از نظر آموزه های وحیانی قرآن، قضای الهی حتی اگردر قالب مصیبت بر انسان وارد شود و جان و مال او را تهدید کند و شرایط سختی در زندگی ایجاد نماید و انواع مکروهات را موجب شود، اگر مومن می بایست نسبت به آن صبر ورزد ؛ زیرا باید بداند که همه این احکام تکوینی و مصیبت هایی که بدان دچار می شود، هر چندکه درظاهر مصیبت و زشت است، ولی در باطن برای او خیر است و او به یکی از حسنات این صبردردنیا و آخرت می رسد.(توبه، آیات 51 و 52)
  10. شکر بیش تر بر گرفته ها تا داده ها: انسانی که به سرشت سرنوشت معتقد و به قضای الهی راضی است، همان طوری که شاکر نعمت های الهی است، در مصیبت ها نیز شاکر مصیبت خواهد بود؛ زیرا می داند که این مصیبت ها یا از باب کیفر و تنبیه است یا از باب ابتلاء و فتنه. پس می بایست نسبت به آن نه تنها صبر ورزد، بلکه شاکر باشد که خود این مصیبت به یک معنا در باطنش نعمت است؛ زیرا اگر انسان در مصیبت از آن کراهت دارد، ولی اگر دقت کند و تامل ورزد معلوم می شود که این مصیبت حتی از خود نعمت بهتر و برتر است؛ زیرا گاه نعمتی می تواند مصیبتی بزرگ تر را موجب شود و انسان دردام فتنه نعمت هایی چون ثروت ومال و فرزند به گمراهی و ضلالت و شقاوت کشیده شود که بسیاری چون قارون این گونه شدند.(تغابن، آیه 15؛ قصص، آیات 76تا 82) پس ازآن جایی که مصیبت موجب بیداری و هوشیاری بلکه گاه موجب افزایش ظرفیت انسانی است، از خود نعمت برتر خواهد بود. پس اگر انسان بر نعمتی شاکر است، بر مصیبتی می بایست شکرگزارتر باشد که او را به مقام بلند و رفیع تر بالا می برد. به سخن دیگر، اگر در هر حالی انسان می بایست حمد و شکر خدا گوید و ستایش  و سپاس خدا کند، اما در حال مصیبت شکرگزاری سازنده تر و مفید تر و به حق نزدیکتر است؛ زیرا خواه مصیبت کیفری باشد و خواه ابتلایی در هردو حال سودش به انسان بیش تراست؛ زیرا خدا حکیم به مشیت الهی برایش رقم زده که خیر مطلق است.
  11. اعتقاد به غنای الهی و عدم خساست خدا: از نظر آموزه های وحیانی قرآن، از اموری که تاثیر شگرفی در رضا به قضای الهی دارد، اعتقاد انسان به غنای الهی وعدم خساست و بخل او نسبت به بندگان است. چنین امری موجب می شود تا شخص بداند که خدای غنی حمید (فاطر، آیه 15؛ حدید، آیه 24، محمد، آیه 38) اگر به بنده نعمتی نمی دهد یا حتی از او سلب نعمت می کند، به حکم تقدیری است که برایش رقم زده است؛ خواه از باب کیفر و مجازات و تنبیه باشد و خواه از باب ابتلاء و فتنه؛ زیرا خدا هیچ بخل و خساستی ندارد و به بندگانش رحم می کند و می بخشد.
  12. عدم گرایش به تفضلات ثروتمندان: انسان می بایست به قضا و قدر الهی در مورد قسمت و معیشت راضی باشد و هرگز چشم به ثروت و مال دیگران نداشته باشد(کهف، آیه28)؛ زیرا اولا ثروت زینت زندگی دنیا است که موجب غفلت نیز می شود؛ ثانیا قبض و بسط در روزی براساس مقدرات الهی است. چنین تفکری موجب می شود تا انسان راضی به قضای الهی باشد.
  13. باور به شرافت اطاعت از خدا : از دیگر عوامل موثر در پذیرش قضای الهی و سرشت سرنوشت، باوربه این مطلب است که کرامت و شرافت نه در مال و ثروت و زینت های دنیوی است، بلکه شرافت هرانسانی در اطاعت خدا است نه چیز دیگر. چنین باور و اعتقادی موجب می شود تا انسان به جای آن که دنبال ثروت و زینت های دنیوی برود، دنبال شرافت باشد که در اطاعت و بندگی خدا است. این در حالی است که دنیاطلبان گمان می کنند که شرافت و کرامت انسان در مال و ثروت است.(فجر، آیه 15؛ کهف، آیه 34) اینان اطاعت شرافت را به ثروت فروختند و گرفتار شقاوت ابدی شده اند.(مدثر، آیات 12 تا 20) کسی که دنبال اطاعت خدا است، هرگز در فقر و ثروت یا دارایی و نداری تغییر در شیوه و روش عبادی او ایجاد نمی شود ودر هر حال شاکر نعمت خدا است.(کهف، آیه 38)
  14. اعتقاد به عزت اطاعت از خدا: از نظر قرآن، عزت انسان در مال و ثروت نیست، بلکه عزت هر انسانی را می بایست در اطاعت جست نه جایی دیگر. پس کسی عزیز است که هم چون پیامبر(ص) و مومنان در طاعت و بندگی خدا باشند. چنین تفکری موجب می شود تا انسان تن به قضای الهی بدهد و اطاعت در هر حال خواه مصیبت و خواه نعمت را به نمایش گذارد.(منافقون، آیه 8)
  15. بهره مندی از ثروت بی پایان و باقیات الهی: از نظر قرآن، ثروت اصلی انسان همان باقیات صالحات است که برایش در آخرت باقی می ماند. بنابراین، در دنیا راضی به قضای الهی است و نسبت به داده و گرفته هیچ واکنش منفی جزع و فزع انجام نمی دهد، بلکه صبر می کند.(بقره، آیات 155 تا 157)
  16. امداد الهی برای کسب عزت الهی: از دیگر اموری که در ساحت قضا و قدرالهی می بایست به آن توجه داشت این که عزت الهی درسایه اطاعت است و اگر کسی اهل اطاعت باشد خدا از هر جایی به او امداد می رساند؛ زیرا شخص مطیع لله از امدادهای غیبی الهی در سایه ولایت الهی بهره مند می شود. چنین باوری او را چنان عزیز و قوی می کند که هرگز در برابر دشمن خیالی یا حتی حقیقی و واقعی نه خوفی دارد و نه خشیتی.(طه، آیه 77)

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا