شايد تعجب كنى كه چرا اين عنوان را انتخاب كردم. اگر هدفت نوشتن نوعى خاطره نويسى است كه مى توانى از عنوان تصويرزندگى و مانند آن را انتخاب كنى.
اين همه درست، ولى آن چه به نظرم مى رسد اين كه نمىتوانم هر چه را مى بينم يا مىانديشم چنان كه بايد و شايد به تصوير بكشم، ولى شايد بتوانم تفسير خودم را از آن چه ديده و شنيدهام برايت بنويسم.
هركسى طورى اين چيزها را تفسير و تعبير مى كند. مثلا خودت وقتى يك چيزى را مىبينى براى خودت تحليلى دارى كه باتحليل ديگرى خيلى تفاوت دارد. از اين روست كه هيچ كسى تفسير و تعبير مشترك و يكسانى از يك موضوع ارايه نمى دهد. نهاين كه زاويه نگاهشان با تو فرق دارد و آن ها از جايى به موضوع نگاه مى كنند كه تو در آن جا نيستى و يا بالعكس، بلكه حتى اگر ازيك جا و حتى از يك روزنه نگاه كنيد به جهت يك تفاوتهاى بينادين شخصيتى كه شاكله شخصيتى شما را مى سازد نمى توانيد يك تفسير و تعبير از موضوع ارايه دهيد. خاستگاه اين اختلاف همان چيزى است كه در فلسفه قارهاى از آن به زوايه ديد، پيش داورى ياد مى كنند كه در پس زمينه هر تحليل و تفسير جا خوش كرده و خودش را از چشم همگان حتى خود مفسر نهان مى كند.
اين پس زمينه هاى ناديدنى معرفتى و شناختى كه از آن گاه به اختلاف هستى شناختى و جهان بينى ياد مى كنند موجب مى شود كه تفسير من از همان موضوع خاص با تفسير تو تفاوت هاى گاه ژرف و عميقى داشته باشد.
از اين جاست كه مى خواهم تفسير خودم را از حالات و موضوعات روزمره زندگى ارايه دهم. از اين رو نبايد توقع داشته باشى كه آن چه مى نويسم همانى باشد كه تو مى بينى و يا مى دانى و يا به گمانت بايد اين طور باشد و بايد من هم حرف تو را بزنمن و همه آن چه تو باور دارى باور داشته و به هرچه تو خوش دارى و يا تعبير و تفسير مى كنى من هم با تو همره و همگام شوم. باور كن اين نمى شود و توقع بى جاى است.
حال كه اين گونه است تو مى توانى در بيشتر روزها يك سرى به اين وبلاگ پرديس ما بزنى و نوشته ها روزانه ام را بخوانى و اگر دوست دارى پيام بگذار تا من هم يك سرى به وبلاگت بزنم تا ببينم چگونه هر كداممان دنيا و حوادثش را تفسير مى كنيم. پس اين «سخن بگذار تا وقت ديگر»….