اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیروان شناسیسیاسیمعارف قرآنی

جهان شگفت دیدن و نگریستن

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید کسانی را داشته باشید که از سخنان آنان شگفت زده می شوید؛ کسانی که ملکات و شاکله وجودی اشخاص را می بینند و تجلیات آن را در قالب نور و ظلمت یا انسان تمام و انسان ناقص بلکه حتی معیوب می بینند و از «انسان های حیوان نما» خبر می دهند که با ما زندگی می کنند، گویی در همین شهر بلکه در خانه خویش در باغ وحشی با انواع حیوانات ریز و درشت از مورچه تا روباه تا خر و سگ و خرس و خوک و فیل و شتر و شیر مواجه هستیم که به آنها عادت کرده ایم.

البته شاید خودتان گاه با توجه به شناخت از رفتار و کردار دیگران، ناخواسته بر زبان خویش نام حیواناتی را به زبان می آورید و می گوید: «عجب خری است؟» یا : «گرفتار سگی شدیم.» شما این افراد را به خر و سگ تشبیه و همانند می کنید، ولی کسانی هستند که به سبب طهارت نفس و تزکیه آن به جایی رسیده اند که عالم برزخ این افراد را می بینند و واقعا با چشم دل خویش حقیقت و شاکله و ملکات وجودی این افراد را دیده و نقل واقعی و حقیقی می کنند. البته به تعبیر علامه حسن زاده آملی رحمه الله علیه برخی «شتر گاو پلنگ» می شوند و خصوصیات چند حیوان در آنان ملکه و مقوم ذات می شود.

در روایات معراجی و برخی دیگر از روایات تفسیری در باره این که انسان چنان سقوط می کند تا به درجه «کالانعام بل هم اضل» می رسند نام های حیواناتی به کار برده می شود که نشان می دهد که نفس انسان شگفت ترین چیز هستی است که از سویی برتر از فرشته می شود و به عنوان «متاله» و خدایی شده در مقام خلافت الهی می نشیند، و برخی فرشته می شوند و برخی دیگر در سطح انسان معمولی باقی می مانند، ولی اکثریت مردم سقوط می کنند و به مرتبه چارپایان بلکه پست از آن یعنی گیاهان و جمادات در می آیند و زندگی آنان همانند حیات سگی یا حیات سنگی یا حیات چوبی است.

از طهارت در نگاه تا تصرف در نگاه

آیت الله حسن زاده آملی «قدس الله نفسه الزکیه» بارها در درس خویش می فرمود انسان نوع الانواع است؛ یعنی نوعی هم چون نوع گاو و اسب نیست که تحت جنس حیوان قرار می گیرد، بلکه بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، انسان فراتر از نوع الانواع، جنس الاجناس است؛ زیرا اگر در تعریف انسان بر اساس تفسیر فلسفی گفته می شود: «حیوان ناطق»، و مراد آن است که آفریده ای است که همانند سنگ جسم دارد و همانند گیاه رشد و نمو دارد و هم چون حیوانات احساس و عواطف و ادراک و شعور و برتر از حیوانات «نطق» نیز دارد که بیانگر عقلانیت او است؛ اما انسان بر اساس فرهنگ قرآنی، «آفریده ای با جسم نباتی حیوانی با نفسی از روح الهی» است که از این قابلیت برخوردار است تا در ساحت «صیرورت» و شدن ارادی و انتخاب اختیاری آزاد دو نوع حرکت متضاد و متقابلی داشته باشد که در حرکت و صیرورت کمالی به سوی «الله»(آل عمران، آیه 28) می تواند «نفس» را به تمامیت کمالی برساند که «روح» محض شود که برتر از هر مجردی از مجردات هستی حتی برتر فرشتگان عالین از جبرائیل باشد و آن گاه هم سنگ «روح» اعظم شود که از آن مقام الهی نشئات گرفته است. پس به عنوان مظهر اتم و اکمل اسمای الهی در جایگاه خلافت الهی(بقره، آیات 30 و 31؛ ص، آیه 72) به عنوان مظهر ربوبیت نیز عمل کند و تصرفات تکوینی در کائنات داشته باشد که ظهور آن در عالم آخرت برای مقربان به ثبت رسیده که خدا از آن به «فروح و ریحان و جنه النعیم» یاد کرده است.(واقعه، آیات 88 و 89)

چنان که همین نفس انسانی از این ظرفیت برخوردار است تا در صیرورت دیگری که از آن به «بئس المصیر»(بقره، آیه 126) یاد می شود، می تواند نور اسمای الهی را به گناه چنان دفن و دسیسه کرده و به کم ترین سطح از روشنایی برساند(شمس، آیات 7 و 10) که در جنبه ظلمات تنزلی به «انسان جن» و به تعبیر دیگر همان «انسان شیطان»(انعام، آیه 112)، یا «انسان حیوان»(اعراف، آیه 179) یا «انسان نبات»(جن، آیه 15) یا «انسان جماد»(انبیاء، آیه 98) سقوط کند و در دوزخ فراق از صفات و اسمای الهی و انوار آن در آید.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی به سبب دارایی کامل از اسمای الهی و برخورداری از هدایت فطری عقلی و وحیانی نقلی می تواند در صراط مستقیم دین فطری حقیقی خود را به تمامیت کمالات برساند و مظهر انوار اسماء الله شود که هستی بدان تحقق ظهوری یافته است.(نور، آیه 35؛ طه، آیه 50؛ روم، آیه 30)

از نظر قرآن، نفس مستوی و معتدل(شمس، آیه 7؛ انفطار، آیه 7) با سیر و صیرورت در صراط مستقیم دین الهی و هدایت آن، می تواند به تقوایی دست یابد که نفس را مظهر اتم و اکمل اسماء الله و انوار آن به تمام کماله می سازد. این نفس در مرتبت قلب به سلامت تمام نیز می رسد که توانایی معرفتی و انگیزشی او را به عالی ترین سطح می رساند که برتر از آن نیست تا جایی که تفقه(اعراف، آیه 179) و تعقل قلب به «بصیرت» تبدیل می شود و علم او نه از جنس «نسمع و نعقل»(ملک، آیه 10) معمولی، بلکه برتر آنها از جنس «بصیرت» است، چنان که علم الهی چیزی جز از جنس «بصیرت» نیست که دیدن و رویتی فراتر و لطیف تر از آن متصور نیست.(انعام، آیه 103؛ اسراء، آیه 1؛ غافر، آیات 20 و 56؛ شوری، آیه 11)

بر این اساس، این تقوای الهی است که نفس و مرتبت قلب سالم و سلیم را برای چنین سطح از ادراک و گرایش آماده می کند که مظهر اسم «البصیر» می شود.

این بصیرتی که برای انسان ایجاد می شود به او امکان می دهد تا قدرت تشخیص شگفتی داشته و انگیزه هایش فراتر از سطح هر آفریده ای باشد. در حقیقت نوعی احاطه علمی حقیقی در ساختار علم حضوری یا شهودی پیدا می کند که «یقین» است. البته هر چه تقوای شخص بالاتر و برتر باشد، در مراتب یقین از علم الیقین به عین الیقین و در نهایت حق الیقین می رسد.(تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، تقوای الهی قلب و نفس را هم چون آینه ای می سازد تا حقایق را بازتابش دهد؛ اما برخی از چیزهاست که اجازه نمی دهد تا قلب به چنین صفا و سلامتی برسد، که از جمله آنها وسوسه هایی است که به دنبال دیدن چیزهای دنیوی در دل پدید می آید؛ چون «هر چه دیده بیند، دل کند یاد.» بر همین اساس، قرآن می فرماید: و لا تعد عیناک عنهم ترید الحیاه الدنیا و لا تطع من اغفلنا قلبه عن ذکرنا و اتبع هواه؛ و در طلب و زینت و زیور زندگی دنیا دیدگانت از التفات به آنان به سوی ثروتمندان برنگردان و از کسی که دلش را از یاد خود غافل کرده ایم و از هواهای نفسش پیروی کرده است.(کهف، آیه 28)

از آن جایی که نگاه مهم ترین و اصلی ترین ابزار برای دیدن و دریافت اطلاعات بیرونی برای قلب به عنوان قوه مدرکه است، انسان تحت تاثیر دیدن ممکن است وسوسه دنیا و زینت های آن شود و از مسیر حق و عدالت خارج شود و گرفتار غفلت از آخرت و خدا شده و به پیروی از هواهای نفسانی بپردازد که عامل سقوط انسان به «هاویه» دوزخ است. محبت امور دنیوی و زینت های آنان از زن و مال و بوستان و حیوانات و جواهر گران قیمت(آل عمران، آیه 14) در دل انسان زمانی ایجاد می شود که آن را می بیند و بدان دل می بندد. وقتی انسان مثلا به زنی زیبا می نگرد و متاثر از زیبایی و جمال و زینت های جنسی و غیر جنسی اش به او دل می بندد، ممکن است حتی از راه غیر حلال به او دست یابد. این گونه است که دل می تواند به دیدن بلرزد و به گناه بیافتد. بر همین اساس، خدا از مومنان و مومنان می خواهد تا نسبت به نامحرم چشم فروهشته و به آنان خیره ننگرند تا خیره سر نشوند و گرفتار گناه نگردند.(نور، آیات 30 و 31)

بنابراین احکام نگاه به نامحرم بر اساس این سامان یافته تا انسان در سلامت نفس و قلب باقی بماند و گرفتار هواهای نفسانی و گناه نشود(همان)؛ زیرا اگر دل گرفتار هواهای نفسانی و گناه شود، دل طهارت خود را از دست می دهد و دیگر نمی تواند آینه حقایق باشد و به تفقه و تعقل بپردازد که مراتبی از مراتب ادراکی قوای نفسانی و قلب است.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، وقتی نگاه انسان پاک باشد و قلب در سلامت و پاکی بماند، به عنوان آینه عمل می کند و می تواند حقایق هستی را ببیند. این گونه است که حتی می تواند با دل خویش حقایق وجودی افراد را ببیند. این دیدن به اشکال گوناگون چون دیدن نور و ظلمت یا دیدن شاکله شخصیتی افراد است. به عنوان نمونه برخی با رویت و دیدن قلب در اصطلاح به آن چشم برزخی می گویند می توانند شاکله شخصیتی شخص که مثلا فرشته یا شیطان یا حیوان شدن را ببیند. این گونه است که از انسان روباه، انسان سگ، انسان خوک و مانند آن سخن می گویند؛ زیرا این افراد صفاتی را در خود شاکله کرده و مقوم و ملکه ساخته اند که صفات اصلی این حیوانات است.

به سخن دیگر، انسان وقتی صفات نیک و بدی را در خویش شاکله می کند، اگر کسی عالم ملکوت برزخ او را ببیند می فهمد که او اینک چه شکلی شده و شاکله ای گرفته است: «انسان فرشته» یا «انسان سگ» یا بدتر «انسان شتر گاو پلنگ.» براساس تحقیقات میدانی و افرادی را که می شناسم، نیازی نیست که این افراد صاحب دل آینه ای یا همان بصیرت و چشم برزخی، انسانی غیر عادی باشند، بلکه از دربان ساختمانی یا خیاط، کفاش، بنا، کشاورز، کارگر تا استاد دانشگاه و حوزه را شامل می شود. از نظر سنی نیازی نیست که بسیار پیر باشند، بلکه هر گروه سنی را می توان یافت که این گونه دارای چشم برزخی و بصیرت هستند.

بررسی ها نشان می دهد که بیش تر آنان «خنجر بر دیده زدند تا دل آزاد گردد»؛ یعنی در شرایطی قرار گرفتند که چشم بر زینت های دنیوی به ویژه حرام بستند و گرفتار غفلت از آخرت نشدند. پس اگر زنی خواسته ای حرام داشت، دست حرام برداشتند تا کام دل را با راز و نیاز با خدا بردارند و تقوای الهی را پیشه کردند و از فجور پرهیز نمودند.

در حقیقت آنان طهارت نگاه را نگه داشتند تا به طهارت قلب دست یابند و این گونه شرایط تزکیه نفس برای رسیدن به تمام کمال را فراهم آورده اند و خدا آنان را تزکیه کردند. با تزکیه الهی است که نفس از این ظرفیت برخوردار می شود تا جایی که خدا حقایق را به تمام کمال به آنان ارایه می دهد. با ارایه الهی است که آنان حتی به غیب عالم و ملکوت عوالم از برزخ و عالم آخرت آگاه شده و آنان را رویت می کنند و می بینند و بدان بصیرت کامل می یابند؛ چنان که برای قلب سلیم حضرت ابراهیم(ع) چنین رویتی با ارایه الهی رخ داده است.(انعام، آیه 75)

البته این اختصاصی به آن حضرت(ع) یا پیامبران ندارد، بلکه هر کسی به طهارت قلب و تزکیه نفس دست یابد و دارای قلب سلیم شود از چنین توانایی برخوردار می شود و قلب او آینه حقایق می گردد که شامل حقایق ملکوتی و غیب می شود. پس چنین افرادی نه تنها صفر تا صد حال افراد را می بیند و بدان علم شهودی دارند، بلکه عوالم غیب و ملکوت آنان از جمله برزخ و آخرت ایشان را می بیند.

چنین افرادی به سطحی از کمال می رسند که می توانند نه تنها در نگاه دیگران تصرف کنند و امور را چنان که اراده می کنند به آنان بنمایاند؛ چنان که خدا چنین تصرفاتی در دیدگان افراد در تقلیل و تکثیر نفرات کرد تا جنگ بدر رخ دهد(انفال، آیات 43 و 44)، هم چنین می توانند در دل ها تصرفاتی داشته باشند تا برای آنان کارهایی را انجام دهند؛ زیرا این افراد افزون بر علم به نقاط قوت و ضعف، قدرت تصرفات در دیگران را به اذن الهی دارند؛ زیرا همان گونه که «سحر» به اذن الهی تاثیر می گذارد(بقره، آیه 102؛ اعراف، آیه 106)، قدرت الهی اهل تزکیه و قلب سلیم نیز به اذن الهی است و این اختصاص به پیامبران ندارد که عالم به امور و تصرفات در کائنات حتی احیاء و اماته هستند(آل عمران، آیه 49)، بلکه اهل قلب سلیم نیز به اذن الهی چنین تصرفاتی در کائنات دارند که داستان های حقیقی در این باره از اهل کرامت بسیار نقل شده که برخی از آنها را می توان در کتاب آیت عرفان سرگذشت آیت الله شیخ علی اکبر الهیان مطالعه کرد.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، نگاه و چشم افراد دریچه قلب افراد است(احزاب، آیه 19) و افراد اهل بصیرت تنها با نگاه به چشم افراد می توانند صفر تا صد افراد و احوالات قلب و سرگذشت آنان را بدانند و ببیند. این را بارها خود به تجربه از دوستان اهل بصیرت دیده ام که چگونه با نگاه در دیدگان افراد تمام خصوصیات و ملکات و مقومات آنان را می ببیند و بیان می کنند به طوری که هیچ انکاری نسبت به گفته ها نمی شود و خود بدان اقرار می کنند. البته این افراد بر اساس گفته ها خویش تنها 7 تا 10 درصد شاکله و ملکوت و غیب افراد را بیان می کنند و بقیه را به ستاریت فرو می گذارند. آن بخشی که بیان می کنند برای درمانگری است تا نسخه ای بدهند و دردی را درمان کنند که روح و روان افراد را می آزارد.

درباره تصرفات از دریچه نگاه شاید آیه 51 سوره قلم معروف ترین و مشهورترین آیه از آیات قرآنی باشد که حتی بر سر در خانه ها نگاشته می شود؛ زیرا بر اساس این آیه که به آیه «چشم زخم» نیز معروف است، افراد با نگاه خویش چنان تصرف کنند که موجب مرگ افراد و آسیب جدی به آنان شوند. نگاهی که می تواند شتری را در جا بکشد و جانی را بگیرد یا بلایی بر سر دیگران آورد. در این آیه بیان شده که چگونه کافران می خواستند با نگاه و چشم زخم به پیامبر(ص) آسیب برسانند و ایشان را بکشند، ولی خدا آن حضرت(ص) را حفظ کرده است.(مجمع البیان، ج 9 و 10، ص 512)

از نظر قرآن، دیدگان انسان می تواند عالم برزخ و مثال را ببیند. براین اساس دیدن عالم مثالی جن یا عالم مثالی برزخ یا حتی عالم تمثل فرشتگان شدنی است؛ چنان که حضرت مریم(ع) در عالم تمثل جبرائیل را دید.(مریم، آیات 16 تا 18)

تصرفات معصومان(ع) و اولیای الهی

در قرآن آمده است: هنگامی که بنی اسرائیل از حضرت موسی علیه السلام طلب آب کردند، وی با کوبیدن عصای خود بر سنگ، دوازده چشمه آب از دل سنگ برای بنی اسرائیل روان ساخت.(اعراف، آیه 160) حضرت عیسی، کور مادرزاد و مرض پیس را شفا می داد و حتی مردگان را زنده می کرد و از قبر بیرون می آورد.(مائده، آیه 110؛ آل عمران، آیه 49)

یکی از اولیای الهی- که از یاران حضرت سلیمان بود- در کمتر از یک چشم به هم زدن، تخت بلقیس را از یمن نزد سلیمان حاضر کرد.(نحل، آیه 40) یوسف علیه السلام پیراهن خود را به برادرانش داد و گفت: این را ببرید و بر چهره پدرم بیفکنید تا بینایی اش را باز یابد، و چون برادرانش به این دستور عمل کردند، چشمان حضرت یعقوب شفا یافت.(یوسف، آیات 93 و 96)

از دیدگاه روایات، عثمان بن ابی العاص- به واسطه تصرف تکوینی نبی اکرم صلی الله علیه و آله و دست نهادن بر سینه وی- موفق به حفظ قرآن و عدم فراموشی آن تا آخر عمر شد.( المعجم الكبير، طبرانى، ج 9، ص 47؛ مجمع الزوائد، ح هيثمى، ج 9، ص 3؛ سبل الهدى و الرشاد صالحى شامى، ج 6، ص 299؛ الغدير، ج 5، ص 145) در جنگ خیبر نیز، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله با تصرف تکوینی و مالیدن آب دهان مبارک خود بر چشمان علی علیه السلام، چشم درد ایشان را شفا داد.( صحيح مسلم، ج 7، ص 120)

ولایت تکوینی پیامبران و اولیای الهی، از سوی خداوند است، از همین رو، درخواست حاجت از اولیای الهی همراه با این اعتقاد است که: آنان مستقل از اراده و نیروی الهی، توان هیچ گونه تأثیرگذاری و تصرف در عالم را ندارند: «لا حول و لا قوة الا بالله». بنابراین چنین درخواستی، همراه با این اعتقاد، هیچ گونه منافاتی با توحید و اعتقاد به این مطلب ندارد که: تنها مبدأ مؤثر در عالم هستی خداوند است.

البته این اعتقاد که آنان مبدأ مستقل تأثیر در عالم هستی اند، شرک در ربوبیت و درخواست با این اعتقاد، عملی مشرکانه است.

تقی الدین سبکی از علمای اهل سنت می نویسد: «نوع سوم از توسّل این است که مقصود و حاجت، از رسول اکرم صلی الله علیه و آله طلب شود؛ زیرا او قادر بر سبب و واسطه شدن در برآمدن حاجات است». وی در ادامه پس از نقل روایت عثمان ابی العاص و برطرف شدن مشکل وی، با تصرف تکوینی پیامبر صلی الله علیه و آله می نویسد: «تصرف پیامبر به اذن خدا و قدرت او و فعل او است؛ نه اینکه آن حضرت خالق و فاعل مستقل باشد.( تقى الدين سبكى، شفاء السقام فى زيارة خير الانام، ص 165)

 امام باقر علیه‌السلام می فرماید: «دل‌ها میان دو انگشت از انگشتان خداست، تغییر می‌دهد دل‌ها را هر طوری که بخواهد… .» (بحارالانوار، ترجمه ج ۶۷ و ۶۸، موسوی همدانی، ج ۱، ص ۵۴) پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در پاسخ به درخواست مشرکان با انگشت خود به ماه اشاره کرد و ماه دو نیم شد. (بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۵۵) هم چنین  انس بن مالک گفت: یک روز هنگام نماز عصر صحابه قصد نمازخواندن با حضرت را داشتند، ولی آب برای وضو نیافتند. در این هنگام رسول اکرم صلی‌الله علیه و آله دست خود را در ظرفی قرار داد؛ آب از انگشتان حضرت جاری شد و از آن آب، تمام کسانی که در آنجا بودند وضو گرفتند. (صحیح بخاری، ج ۳، ص ۳۱۰)

 حضرت علی علیه‌السلام در خطبۀ قاصعه نقل می‌کند: روزی گروهی از بزرگان قریش نزد پیامبر آمدند و از ایشان خواستند برای اثبات نبوّتش از درخت بخواهد که به سمت آنان بیاید. حضرت نیز به درخت امر کرد که به اذن خدا به سمت آنان بیاید، ناگاه ریشه‌های درخت از دل خاک بیرون آمد و به سمت حضرت حرکت کرد؛ ولی آن عدّه به حضرت ایمان نیاوردند و به جای آن، حضرت را جادوگر خطاب کردند. (نهج‌البلاغه، خطبۀ ۱۹۲)

هم چنین  در روایت است که برخی از کفّار به آن حضرت (پیامبر صلی‌الله علیه و آله) گفتند اگر واقعاً پیامبر خدا هستی سنگ‌ریزه‌ها در دستت سخن بگویند. حضرت سنگ‌ریزه‌ها را در دست گرفتند و صدای تسبیح از آن‌ها بلند شد. (بحارالانوار، ج ۱۷، ص ۳۳۷) چنان که بر اساس روایات  در نخستین ایّام رسالت چهل نفر از قریش را که برای ابلاغ رسالت دعوت نموده بودند با غذای سه نفر سیر کردند و ابوجهل با دیدن این منظره حضرت را به افسونگری متّهم کرد. (عبدالله حمیری، قرب الاسناد، ص ۳۲۵)

 پیامبر اکرم صلی‌الله علیه و آله در هجرت از مکّه به مدینه بر روی گوسفند پیرزن فقیری که در بیابان زندگی می‌کرد دست کشیدند آن چاق و شیردار شد. (بحارالانوار، ج ۱۸، ص ۴۳)

 عدّه‌ای از اصحاب امام علی علیه‌السلام به او گفتند: … شما نیز اگر معجزاتی به ما نشان دهید قلب‌های ما مطمئن می‌شود… امام علیه‌السلام آن‌ها را به سوی قبرستان حرکت داد تا به یک سرزمین خشک و نمک‌زاری رسیدند. آنگاه آهسته دعا کرد و گفت: پرده‌ات را کنار زن. ناگهان باغ‌ها و نهرها در یک سو و آتش در سوی دیگر جهنّم نمایان شد. (بحارالانوار، ج ۴۱، ص ۲۴۸)

در روایت است که  جمعی توطئه کردند که دیوار باغی را بر سر امام علی علیه‌السلام و یارانش خراب کنند. دیوار را کج کردند، حضرت با دست چپش آن را نگه داشت و با دست راست با اصحاب غذا می‌خورد و چون فارغ شدند با دست چپ دیوار را راست و مستوی کرد. (اثبات الهدآیة، ج ۴، ص ۵۹۴)

هم چنین شخص منافقی از مؤمنی مالی طلب داشت. امیرالمؤمنین علیه‌السلام برای او دعایی کرد تا او بتواند قرضش را ادا کند. سپس به او امر کرد سنگ یا کلوخی را از روی زمین بردارد، آن شخص سنگ را برداشت و دید سنگ در دست حضرت تبدیل به طلا شده است. علی علیه‌السلام طلا را به آن مرد داد، آن مرد دین خویش را ادا کرد و صد هزار درهم نیز برایش باقی ماند. (منتهی الآمال، ص ۳۰۰)

امام حسن مجتبی علیه‌السلام فرمودند: «هر کس بندۀ خدا شد خداوند همه‌چیز را تحت فرمان و بندگی او قرار می‌دهد.»(بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۱۸۴)

در حدیث قدسی آمده است: آن چه به تو امر می‌کنم اطاعت کن تا تو را زندۀ دائمی قرار دهم که هرگز نمیری و من به چیزی می‌گویم باش، پس می‌شود از من اطاعت کن تا تو را آن‌چنان قرار دهم که به چیزی بگویی باش، پس موجود شود.( بحارالانوار، ج ۹۰، ص ۳۷۶، عدّة الداعی، ص ۲۹۱)

از استاد سید عبدالکریم کشمیری سؤال شد: آیا در غذا تصرّف ممکن است؟ فرمود: بله، خودم آن را دیدم. حاج محمد نامی بود که کربلا حجره داشت؛ وقتی با او از خوردنی‌ها صحبت شد، من گفتم: خربزۀ مشهد دوست دارم. آن روز آب‌گوشت درست کرده بود. وقتی آن را می‌خوردم همه‌اش مزۀ خربزه مشهد داشت. (روح و ریحان، پرسش‌ها و پاسخ‌ها)

علامه حسن زاده آملی رحمه الله علیه می نویسد: راقم این سطور پس از آن که از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى آگاهى یافت، تا مدت مدیدى مى پنداشت که قبر آن جناب در نجف اشرف است، تا این که در شبى از نیمه دوم رجب هزار و سیصد و هشتاد و هشت هجرى قمرى در حدود سه ساعت از شب رفته، با جناب آیه الله آقا سید حسین قاضى طباطبایى تبریزى برادرزاده مرحوم آقاى حاج سید على آقاى قاضى سابق الذکر، در کنار خیابان ملاقات اتفاق افتاد.

با جناب ایشان در اثناى راه از مرحوم حاج میرزا جواد آقاى ملکى سخن به میان آوردم و سؤ ال از تربتشان کردم، فرمودند: قبر ایشان همین شیخان قم نزدیکى قبر مرحوم میرزاى قمى صاحب قوانین است و لوح قبر دارد. من به محض شنیدن این که لوح قبر دارد از ایشان نپرسیدم که در کدام سمت قبر میرزاى قمى و، چون با جناب آقاى آسید حسین قاضى خداحافظى کردم شتابان به سوى شیخان قم رفتم که مبادا در را ببندند، رفتم به شیخان و بسیارى از الواح قبر را نگاه کردم که بعضى را تا حدى تشخیص دادم و بعضى را، چون شب بود و برق هاى آن جا هم ضعیف بود تشخیص دادن بسیار دشوار بود؛ با خود گفتم حالا که شب است و تاریک است باشد تا فردا، آیسا داشتم از شیخان به در مى آمدم ولى آهسته آهسته که باز هم نظرم به الواح قبور بود که دیدم شخصى ناشناس از درب شرقى شیخان وارد قبرستان شده است و مستقیم به سوى من مى آید تا به من رسیده گفت: آقا قبر میرزا جواد آقاى ملکى را مى خواهید؟ و مرا در کنار قبر آن مرحوم برد و از من جدا شد و به سرعت به سوى درب غربى شیخان رهسپار شد که از قبرستان به در رود، من بى اختیار تکانى خوردم و مضطرب شدم و ایشان را بدین عبارت صدا زدم گفتم: آقا من که قبر ایشان را مى خواستم، اما شما از کجا مى دانستید؟

آن شخص در همان حال که به سرعت به سوى درب غربى شیخان مى رفت، صورت خود را برگردانید و نیم رخ به سوى من نموده گفت:: ما مشترى هاى خود را مى شناسیم.

جناب حجه الاسلام شیخ غلامرضا علی پور حکایت کرده اند که: مرحوم عالم ربّانی حضرت آیت الله وجدانی فخر نقل فرمودند: در یکی از سال‌ها بعد از ظهر عاشورا، به قبرستان نوِ قم برای قرائت فاتحه رفتم. بعد از قرائت فاتحه متوجه حضور حضرت علامه سیّد محمد حسین طباطبایی در گوشه‌ای از گورستان شدم؛ لذا حضور معظم له شرفیاب شده و عرض ادب نمودم. آن بزرگوار چند بار با سوز و گداز به من فرمودند:آقای وجدانی امروز چه روزی است؟

عرض کردم روز عاشورا می‌باشد. فرمودند: آیا می‌بینی که تمام موجودات، چون آسمان و زمین و جمادات همه در حال گریستن به سید الشهدا (ع) هستند؟

من از این گفته اش تعجب نموده و مبهوت ماندم و فهمیدم که او خبر از حقایق هستی می‌دهد. در همین حال آن بزرگوار خم شد و سنگی را از روی زمین برداشت و آن را با دست مانند سیب از وسط شکافت و میانش را به من نشان داد. ناگهان با این چشمان خودم خون را در میان سنگ دیدم و تا ساعتی با بهت و حیرت غرق در تماشای آن بودم وقتی به خود آمدم متوجه شدم که حضرت علامه از قبرستان رفته بودند و من در تنهائی به نظاره آن سنگ خون آلود مشغولم.

حضرت آیت الله سیّد عبدالکریم کشمیری می‌فرمودند: در نجف اشرف به خاطر ریاضت‌های شرعی و حشر و نشری که با اولیای خدا داشتم، چشم برزخی من باز شده بودو صورت برزخی اشخاص را آشکارا می‌دیدم.

بسیاری از افراد سرشناس که برای آنان احترام فوق العاده‌ای قایل بودم، صورت‌های برزخی ناخوشایندی داشتند و دیدن آن‌ها بسیار آزارم می‌داد، ولی در میان اشخاصی که در حوزه نجف مطرح نبودند و یا در حوزه اخلاق و عرفان نیز معروفیّتی نداشتند افرادی بودند که چهره برزخی شان بسیار زیبا و تماشایی بود، و همین امر باعث شده بود که کمتر در مجامع حاضر شوم و غالبا سعی می‌کردم با کسی مراوده‌ای نداشته باشم.

به تدریج که این حالت فزونی می‌گرفت، به هنگام بیرون رفتن از خانه هراسی در من پدید می‌آمد که مبادا نگاهم ناخوداگاه به شخصی بیفتد که برای او مقام و منزلتی قایلم، ولی چهره برزخی نامناسبی داشته باشد! به همین جهت حتّی المقدور می‌کوشیدم که سرم به پایین باشد و نگاهم با اشخاص تلاقی پیدا نکند!

یک روز که در خلوت خودبه “محاسبه نفس” مشغول بودم و حالت مراقبه‌ای داشتم با خود گفتم: اگر چه در اثر باز شدن چشم برزخی به مراحل بیشتری از یقین قلبی رسیده ام، ولی در عوض نظرم نسبت به بسیاری از اشخاص تغییر یافته و حسن ظنّ من درباره آنان دارد به سوء ظنّ مبدّل می‌شود و این از نظر اخلاقی کار درستی نیست! زیرا امکان دارد که در آینده در اثر استغفار و یا انجام اعمال ناشایسته صورت کریه و زشت برزخی آنان عوض شود، ولی من درباره آنان بر اساس همین صورت فعلی داوری کنم و قاعده -استصحاب- را درباره آنان جاری سازم! و مرتکب خطا و اشتباه شوم! لذا در فکر چاره جویی برآمدم و تصمیم گرفتم با مراجعه به اهل بصیرت مشکل خود را برطرف کنم.

چند روزی گذشت و یکی از عارفان وارسته و بلند پایه‌ای که در یکی از شهر‌های هند سکونت داشت به قصد زیارت و عتبه بوسی حضرت امیر به نجف آمد. سال‌ها بود که او در ایّام به خصوصی از سال به نجف می‌آمد و یک اربعین به ریاضت‌های شرعی می‌پرداخت و بعد به شهر و دیار خود برمی گشت، و من چند سالی بود که توفیق آشنایی با او را پیدا کرده بودم و از محضر نورانی اش استفاده می‌کردم.

روزی که او به دیدار من آمد، در همان نگاه اوّل به حالت من پی برد و به من گفت: به دست آوردن چشم برزخی خیلی دشوار است و از دست دادن آن بسیارآسان!

گفتم: طاقت ادامه دادن به این وضع را ندارم! گفت: امروز به قصّابی محل مراجعه کن و گوشت گوساله‌ای بخر و بگو در حیاط خانه و در فضای باز آن را بر روی آتش کباب کنند و بعد نوش جان کن! مشکل تو فورا برطرف می‌گردد! طبق دستوری که داده بود عمل کردم، و با فرو بردن اوّلین لقمه کباب بود که چشم برزخی من بسته شد! و حالت عادی خود را پیدا کردم و بعد از مدّت‌ها نفسی به راحتی کشیدم.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا