شعر و داستان
اوج شبها
گام ها بالا و سرها بر زمین
هست این را هم نشانِ بدترین
در چَرا آمد نگونسار در جهان
چون که باشد چارپایی در زمین
در برابر آمدش آن شاه دین
رو نموده بر سما او از زمین
دست ها بالا و پاها بر زمین
می رود تا اوج شبها این چنین
مست باشد از شراب جام تو
می نوازد کام دلها ، برترین
یک سرش سودای تو دارد دلش
وان دگر را بنده باشد کم ترین
لب گشاید در ثنا و مدح تو
جام بگذارد لبِ شیرین ترین
یک ندا آید ز یارش آن زمان
باش ! در قرب وصالِ بِه ترین
مست می آید، نماید عشق را
می زند بر دفتر دل، مِه ترین
در مقام حمد و محمود می رود
یک شبی دارد، نشانِ کم ترین
ماه مجلس می شود بر آسمان
جلوه ها بس داردش این مِه ترین
صائبا برخیز و بنگر رازِ ناز
آن که دارد در جوارش به ترین