شعر و داستان
مرغ چمن
مرغ عشق را به قفس نتوان کرد
مرد آزاد به ره، برده کس نتوان کرد
هر کسی ره نیابد بر آن ساحت قدس
چون که این برده نفس، بنده حق نتوان کرد
پا بگذار بر آن باد هوس های خودت
چون که با باد هوی، نفس به بند نتوان کرد
شیوه مرد خدا بندگی حق چو نیست
گو فرو نهِ هوس، ره به هوس نتوان کرد
عدل و قسط شیوه قرب است تو را هم به خدا
ره بدان ساحت قدس، بی دل پاک نتوان کرد
چون که مظلوم به داد خواهی کشد فریادی
در خموشی، دل حق، همره خویش نتوان کرد
عفو و احسان ره حق شد به کمال در اسلام
پس به کینه طی آن منزل حق نتوان کرد
ناصرا دل به ولایت چو نداری به حق
بی ولایت دل خویش همره حق نتوان کرد.