شعر و داستان
از یاد رفته
«ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد»
در روزگار سختی، هیچ بارشی نباشد
این آسمان هستی، درهاش بسته باشد
دیو سیه پوش شب، جامه سپید بر تن
در پوشش تَلبُّس، او هم فرشته باشد
در فصل انتظارش، مُردم در آرزویش
این آرزوی ما هم، بر باد رفته باشد
در غیبت تو موسی، غربت شود حاکم
در سحر سامری هم، هارون مرده باشد
ای یوسف بن زهرا، عمری گذشت بر ما
بی تو جهان ما را، آب هم بُرده باشد
بنگر چسان کردند، آن مردمان غافل
این امت مسلمان در خواب، مُرده باشد
در حکم فرعونیان، با قدرت زر و زور
این مرد و زن به عالم، در حکم بَرده باشد
ای ناصر الهی، دارنده ولایت بر امت خدایی
بَردَم که با نفخ تو، هستی زنده باشد