شعر و داستان
مذهب طریقت
در الست عهد ببستم به میخانه شوم
بنده کس نشوم، شاهد آن خانه شوم
لب بر این جام نهم مجنون وار
به سر خانه عقل، با دل دیوانه شوم
دل چو بندم به هزار مَهرُخانش به جهان
همرُخ صورت آن ساقی میخانه شوم
گر هزار جلوه ی رهزن بنماید به دلم
هرگزم نیست مرا در ره بیگانه شوم
این دل من نشود در گرو غیر خدا
چون طلبکار به در خانه و میخانه شوم
گر شوم خسته دراین ره به طلب
دست در جام می و ساقی میخانه شوم
«گر من از میکده همت طلبم عیب مکن»
چون در آن میکده هم عاقل و فرزانه شوم
عقل در مذهب اصحاب طریقت بلا است
عشق چون طلبم بی سر و پا زاده شوم
ناصر از جام بلا می طلبد دولت یار
زین سبب مست در این خانه شاهانه شوم