اجتماعیاخلاقی - تربیتیاصولی فقهیاعتقادی - کلامیحقوقیمعارف قرآنی

عهد شکنی ثروتمندان بخیل

بسم  الله الرحمن الرحیم

یکی از مهم ترین اصول اخلاقی وفای به عهد و عقد در کنار عدالت، صداقت و امانت است. بنابراین، بی وفایی و عهد شکنی به عنوان یک عمل نابهنجار ضد ارزشی از سوی همه کسانی که بر اصول فطرت هستند، مذموم و ناپسند است.

البته عهدی که انسان می بندد، هم نظر طرف مقابل و هم از نظر محتوا و مفاد در یک سطح نیست؛ به عنوان نمونه عهد با خدا سنگین تر از هر عهدی است؛ پس بی وفایی و عهد شکنی نسبت به عهدی الهی سنگین تر و زشت تر از هر عهد شکنی است. در آموزه های قرآن، عهدهایی را مطرح شده که انسان با خدا بسته است که از جمله آنها عهد بر ربوبیت خدا و عهد بر شکرگزاری است. نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های وحیانی قرآن بر آن است تا عوامل و آثار عهدشکنی ثروتمندان بخیل نسبت به عهدی را تبیین کند که با خدا بسته اند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

عهد الست انسان با خدا

از نظر آموزه های قرآنی، عهد با خدا تعهدی است که انسان می دهد تا کاری را انجام دهد. شخص متعهد و ملتزم است تا چنان که بایسته و شایسته است به قول و قرار خویش عمل کند و بر خلاف آن عمل ننماید. البته از نظر قرآن، انسان ها براساس فطرت الهی خویش به گونه ای آفریده شده اند که به اصول اخلاقی از جمله صداقت، عدالت و امانت و وفا پای بند باشند. از همین رو، کودکان بر اساس فطرت الهی خویش این اصول به کار می برند تا جایی که گفته شده «حرف راست را از بچه بشنو.»

از نظر قرآن انسان ها در طول زندگی خویش فطرت خویش را دفن و دسیسه کرده و تغییر می دهند تا جایی که دروغ گفتن برایشان از راست گفتن آسان تر است، و راست گفتن سخت تر از دروغ گفتن. هم چنین ظلم ورزی، خیانت ورزی و بی وفایی در این افراد رشد می کند و تقویت و تثیبت می شود تا جایی که هیچ میل و گرایشی به عدالت و صداقت و امانت و وفا نخواهند داشت.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، فطرت هر انسانی، خداشناس و خداجو است، و بندگی خدا را محبوب می داند و بدان گرایش دارد؛ زیرا در فطرت هر انسانی، روح الهی است که در شکل نفس انسانی ظهور و بروز می کند. این روح الهی موجود در نفس انسانی، انسان را موجودی خاص می سازد؛ زیرا نفس انسانی در این حالت چیزی جز مظهر اسماء الله نیست؛ بنابراین، نفس در فطرت خویش، ربوبیت الهی را مشهود می یابد و به پروردگاری خود علم حضوری و شهودی دارد؛ زیرا هر نفسی خود را چیزی جز مظهر اسماء الله و صفات الهی و انوار آنها نمی بیند. در چنین حالتی شخص دنبال آن است تا اتصال خویش را با رب العالمین و پروردگار جهانیان به عنوان مظهرش حفظ کند. از آن جایی که حفظ این مظهریت را در عبودیت و بندگی خدا می یابد، بدان گرایش دارد و خواسته و ناخواسته بندگی خدا می کند. این گونه است که بندگی خدا را در قالب اصول اخلاقی به نمایش می گذارد و تقوای فطری را تنها راه صیانت و تحفظ نسبت به مظهریت خویش نسبت به خدا و انوار صفات الهی می یابد. از این روست که به شکل فطری به تقوای فطری و اصول اخلاقی فطری گرایش داشته و با شناختی که از اضداد آن به عنوان فجور دارد، از آنها پرهیز می کند؛ زیرا می داند که تنها با تقوای الهی و مراعات اصول اخلاق فطری است که می تواند مظهریت خویش را صیانت کند و در صورت مخالفت گرفتار اضداد آن یعنی فجور شده و مظهریت خویش را از دست می دهد و آن را دفن و دسیسه می کند.(شمس، آیات 7 تا 10)

بنابراین می توان گفت عهد الهی انسان با خدا، چیزی جز همین حقیقت نیست که انسان خود را بر اساس فطرت الهی در دنیا حفظ و صیانت کند و اجازه ندهد تا مظهریت الهی نفس از میان برود یا تغییر کرده و دفن و دسیسه شود و نور آن نهان گردد؛ زیرا اگر به این عهد الهی خویش عمل نکند، به سبب آن که عبودیت و بندگی ذاتی هویت انسان است، اگر شخص عبدالله نباشد، عبدالطاغوت می شود و به بندگی هواهای نفسانی یا امور دیگر می پردازد که همان عبودیت غیر خدا است. در این صورت است که نفس الهی و فطرت الهی شخص تغییر کرده و دفن و دسیسه می شود. پس از نظر قرآن، برای هر انسانی دو راه انتخابی آزاد وجود دارد که با اراده شخصی آن را انتخاب می کند، خواه تقوای الهی است که بر اساس اصول اخلاقی فطرت است، یا فجور است که خلاف این اصول تحقق می یابد.(همان)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، بسیاری از مردم در زندگی دنیوی چون گرفتار لعب و لهو می شوند و بدان سرگرم می گردند، از عهد الهی خویش با خدا غافل می شوند؛ یعنی در حالی که ربوبیت الهی در ذات هر انسانی هم چنان مشهود و حاضر است؛ زیرا نمی توان این حقیقت ذاتی را از ذات انسان جدا کرد؛ زیرا انسان چیزی جز مظهریت خدا و ربوبیت او نیست، اما به سبب همان سرگرم شدن به امور بیهوده یا کم اهمیت دنیوی، از خدا و ربوبیت او غافل می شوند و در مسیر گام بر می دارند که فطرت را دفن و دسیسه کرده و مظهریت را به پایین ترین درجه و سطح می رساند به طوری که کورسویی از نور صفات الهی از چنین شخصی می تابد و نقص و عیب در چنین شخصی تقویت و تثبیت می شود.(اعراف، آیه 172؛ شمس، آیات 7 تا 10)

این در حالی است که اگر انسان بر اساس همان فطرت الهی حرکت کند و اصول اخلاق فطری را مراعات نماید، نور اسماء و صفات الهی در او تقویت و تثیبت می شود تا جایی که شخص متاله و خدایی شده و رنگ خدا به خود می گیرد.(بقره، آیات 21 و 138) این گونه است که مظهریت نفس از خدا بر اساس همان عهدی که بسته به اوج خویش می رسد و در مقام خلافت الهی قرار می گیرد.(بقره، آیات 30 و 31)

عهد شکرگزاری انسان

در آموزه های وحیانی قرآن، غیر از عهد الست انسان با خدا، به عهدهای دیگری انسان نیز اشاره شده که از جمله آن ها می توان به عهد شکرگزاری اشاره کرد.

از نظر قرآن، همان طوری که انسان عهد بسته که عبدالله باشد و ربوبیت و پروردگاری خدا را به یاد داشته و پای بند به آن باشد و خلاف عهد نکند و عهد شکنی پیشه ننماید و کافر نشود، بلکه اهل ایمان باشد، هم چنین، عهد می بندد که شکرگزار نعمت های الهی باشد و کفران نعمت نکند.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، بزرگ ترین نعمت های الهی به انسان، نعمت اسلام و شرایع اسلامی و ولایت الهی است(مائده، آیه 3)؛ زیرا این نعمت افزون بر نعمت فطرت ذاتی و اصول اخلاقی، به انسان از بیرون کمک می کند تا اصول اخلاقی درونی را تقویت و تثبیت کند. در حقیقت اگر هدایت و حجت باطنی فطری در ذات همگان نهادینه شده، ولی خدا به فضل خویش، هدایت و حجت ظاهری را نیز در قالب وحی و اسلام تشریعی فروفرستاده تا مردم تحت ولایت الهی و مظاهر ولایت الهی از پیامبران بتواند در صراط مستقیم عبودیت و بندگی قرار گیرند و افزون بر اخلاق فطری و کسب تقوای فطری، به تقوای فراتری دست یابند که در چارچوب احکام و اصول اخلاقی تشریع و از طریق  پیامبران بیان و ابلاغ شده است.(بقره، آیه 38)

از نظر قرآن، کسی به اسلام و شرایع آن ایمان می آورد که تقوای فطری داشته و به عنوان متقین به اصول اخلاق فطری شناخته شود(بقره، آیات 2 و 3)؛ زیرا متقین در آیه دوم همان متقی به تقوای فطری و اصول اخلاقی آن است. چنین شخصی چون عدالت و صداقت و امانت و وفا دارد، به سادگی شرایع اسلام و احکام آن را می پذیرد و براساس آموزه های وحیانی آن عمل می کند؛ اما کسی که تقوای فطری نداشته و گرفتار فجور فطری باشد، به اسلام و شرایع و ارزش های آن اصلا توجهی نخواهد کرد؛ زیرا کسی که اصول فطری را زیر پا می گذارد نمی تواند اصول کامل تر و تفصیلی تر موجود در شرایع اسلامی را بپذیرد.

با نگاهی به آموزه های وحیانی قرآن دانسته می شود که ارتباط تنگاتنگی میان تقوای فطری و تقوای شرعی است؛ از همین روست که ارتباط تنگاتنگی را می توان میان ایمان با عدالت، صداقت، امانت، وفا و شکر از یک سو و کفر با ظلم، دروغ ، خیانت، بی وفایی و کفران دیدید. در بسیاری از آیات قرآنی، به این ارتباط در قالب صنعت ادبی «احتباک» اشاره شده است. به این معنا که خدا در آیات قرآنی، عدالتی قسطی را در تقابل با کفر می آورد، یا قاسطین عدالت خور را در تقابل با ایمان و اسلام بیان می کند(جن، آیه 14)؛ چنان که گاه کفران را در تقابل با ایمان مطرح می سازد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، آموزه های فطری و شرعی مطابق و ناظر به هم و مکمل یک دیگر هستند.(روم، آیه 30) بنابراین، هیچ تضادی میان الهامات فطری نفس با وحی الهی تشریعی نیست.(همان)

به هر حال، انسان متعهد و متلزم است تا به اصول اخلاقی عمل کرده و تقوای الهی را به دست آورد که البته به طور فطری گرایش به اسلام و آموزه های آن خود بخشی از این عهد الهی انسان نسبت به خدا خواهد بود.

با این همه برخی از مردم، افزون بر تعهدات اصلی و کلی و عمومی، تعهدات خاصی را نیز متقبل می شوند و با خدا عهد می بندند که اگر خدا چیزی در قالب فضل خویش به آنان بدهد، آنان کاری خاص را در قبال آن فضل الهی انجام دهد.

خدا در قرآن بیان می کند، یکی از تعهدات شخصی برخی از افراد با خدا این است که اگر خدا به فضل خویش نعمتی چون فرزند به ایشان بدهد، آنان شاکر خواهند بود(اعراف، آیه 189)؛ یا متعهد می شوند که اگر خدا به آنان از فضل خویش مالی بدهد، آنان بخشی از فضل مال خویش را در راه خدا انفاق کرده و صدقه دهند.

اما بسیاری از کسانی که عهدی خاص با خدا در این امور می بندند، به جای آن که به عهد خویش وفا کنند، شکر عملی را به جا آورند، کفر و کفران می کنند. این کفر و کفران نعمت اشکال گوناگونی دارد؛ از جمله کسی که عهد بسته که اگر فرزندی صالح به ایشان بدهد شاکر خدا خواهند بود، وقتی فرزندی صالح خدا به ایشان به فضل خویش می دهد، عهد خویش را فراموش می کنند و برای خدا شریکان قرار می دهند.(اعراف، آیات 190 و 190)

در حقیقت کسی که پیش از آن به هر دلیلی فرزنددار نمی شد، وقتی با دعا و نیایش حتی مقدرات خویش را تغییرداده است؛ زیرا دعا در ام الکتاب تاثیر می گذارد و تقدیری محو و تقدیری دیگر به مشیت حکیمانه الهی جایگزین می شود(رعد، آیه 39)، حالا پس تغییر تقدیر و تبدیل آن، به جای آن که توحید او افزایش یابد و شاکر حقیقی خدا شود به امور واهی چون دارو و درمان و پزشک تکیه می کند و آنان را عامل اصلی بچه داری خویش می داند. البته این اختصاص به عموم مسلمانان ندارد، بلکه حتی برخی از مومنان نیز گرفتار چنین شرک خفی هستند و اسباب و وسایل را در عرض خدا می بینند و برایش ارزش گذاری می کنند، در حالی که این مخالف توحید به ویژه توحید فعلی است؛ زیرا تاثیر اسباب به مشیت واراده الهی است و همان خدایی که آتش را گلستان می کند(انبیاء، آیه 69)، می تواند عقیم را بچه دار کند(آل عمران، آیه 40) یا حتی بی پدری، به زنی فرزند دهد، چنان که برای حضرت مریم(س) اتفاق افتاد.(آل عمران، آیه 47) این کار بر خدا آسان است، زیرا آدم و حوا را بدون پدر و مادر آفرید. پس می تواند هر گونه که بخواهد عمل کند و اسباب را کارساز یا ناکارآمد سازد؛ زیرا او مسبب الاسباب است.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، شکر هر نعمتی استفاده درست از نعمت در چارچوب حکمت های الهی است. پس فرزند را می بایست چنان آموزش و پرورش داد تا بنده صالح خدا باشد نه آن که او را در مسیر کفر و کفران قرار داد که بسیاری از افراد پس از فرزندداری بدان گرفتار می شوند و فضل الهی را تباه می سازند و برخلاف عهد و پیمان خویش با خدا عمل می کنند.

به سخن دیگر، همان طوری که حضرت سلیمان نبی(ع) از قدرت آصف بن برخیا یا عفریت جنی برای تبلیغ اسلام و دعوت دیگران به آن بهره می گرفت تا این گونه شکر گزار عملی نعمت باشد و کفران نعمت نکند(نمل، آیه 40)، هم چنین هر کسی هر نعمتی را دارد می بایست این گونه عمل کند(نمل، آیه 19)، به ویژه کسانی که تعهد بسته اند که کاری را انجام دهند و نعمتی را به درستی به کار گیرند، اگر خلاف آن عمل کنند، عهد شکنی کرده و بی وفایی نموده اند.(احقاف، آیه 15)

بخل ورزی ثروتمندان بر خلاف عهد

خدا در قرآن به گروهی از انسان ها اشاره می کند که در فقر و نداری هستند، ولی با خدا عهد می بندند که اگر خدا به آنان از فضل خویش ثروتی بخشد، آنان شاکر نعمت بوده و بخشی را در راه خدا انفاق کرده و صدقه دهند و این گونه عمل صالح انفاق و صدقه را به جا آورند.(توبه، آیه 75)

اما همین افراد وقتی خرشان از پل گذشت و از فقر و نداری به غنا و دارایی رسیدند، بخل می ورزند و به خدا و عهد خویش پشت می کنند و شاکر عملی نعمت نمی شوند.(توبه، آیه 76) از نظر قرآن چنین افرادی به دلیل تخلف و بی وفایی نسبت به عهد الهی، گرفتار نفاق می شوند و در نهایت به تکذیب دین اسلام و قیامت و آخرت می پردازند و در حقیقت مال و ثروت ایشان وبال گردن آنان می شود و ایشان را به دوزخ می برد.(توبه، آیه 77)

به سخن دیگر، ممکن است که فقر انسان را در شرایط سخت نزدیک به کفر قرار دهد، ولی ثروت این خطر را دارد که انسان گرفتار نفاق و کفر گردد؛ به ویژه کسانی که جنبه ندارند و وقتی ثروتمند شوند یادشان می رود که روز و روزگاری فقیر و ندار بودند و انفاقات و صدقات دیگران بود که آنان را سر پا نگه داشته بود. آنان با دعا و نیایش از خدا می خواهند تا ثروتمند شوند و پس از آن دستگیر مردمان فقیر باشند؛ اما وقتی ثروتمند می شوند، یادشان می رود که تعهدی داشتند که می بایست بدان عمل کنند.

البته خدا می فرماید بسیاری ازهمین افراد که گرفتار نفاق قلبی می شوند، در هنگام احتضار متوجه حقایق می شوند؛ زیرا آن هنگامه که پرده ها برداشته می شود(ق، آیه 22) و حقایق معلوم می گردد که اگر انسان انفاق و صدقه کند تا چه اندازه در آخرت کارساز است. از این روست که همین افراد بخیل ثروتمند در آن هنگامه احتضار از خدا می خواهند تا کمی از زمان مرگ ایشان تاخیر بیافتد تا آنان هر چه دارند در راه خدا انفاق کنند و صادقانه صدقه دهند؛ اما دیگر زمان از دست رفته است و راهی برای بازگشت و جبران مافات نیست.(منافقون، آیات 8 تا 10) پس اگر کسی می خواهد نجات یابد از همین الان مالی که دارد انفاق کند و فضل و زیادت مال را انبار نکند و ثروت اندوزی نداشته باشد؛ زیرا اگر مرگ رسید دیگر فرصتی برای جبران نیست.

این افراد بخیل نمی دانند که آن چه خدا از فضل خویش به آنان داده، خیر برای آنان نیست ، بلکه شر و بدی است که دامنگیر آنان می شود و طوق لعنتی در آخرت برای آنان می گردد و بدان عذاب می شوند.(آل عمران، آیه 180؛ نساء، آیه 37)

از نظر قرآن، بسیاری از مردم به ویژه ثروتمندان گرفتار یک قدرت باطنی ظالم به نام هواهای نفسانی است که همانند نگهبانی در دروازه قلب آنان نشسته و آنان را به بخل فرمان می دهد و اجازه نمی دهد تا دل برای دیگران بسوزانند و لقمه نانی به دست دیگران دهند. از این حالت به «شحّ» تعبیر شده  که در نفس حاضر است و اجازه دلسوزی و دلرحمی نمی دهد.(نساء، آیه 128) اگرکسی بتواند این شح را نگه دارد می تواند اهل ایثار باشد تا جایی که با خود از گذشتگی به دیگران بدهد و خود نخورد.(حشر، آیه9؛ انسان، آیه 8؛ تغابن، آیه 16)

این افراد منافق و کافر گاه حتی استدلال می آورند که اگر خدا می خواست فقر را از میان می برد و به فقیر نیز نعمت می داد، پس این حکمت و تقدیر الهی است و اگر کسی به فقیر کمک کند در حقیقت به جنگ خدا و تقدیرش رفته است و می خواهد به کسی که تقدیر او فقر است کمک کند. این نوع جدل باطل نشان می دهد تا چه اندازه انسان از انسانیت سقوط می کند و حتی ابتدایی ترین اصول اخلاقی را مراعات نمی کند و حاضر است که دیگران در فقر باشند و کمکی نکند.(یس، آیه 47) از نظر قرآن، انسان نسبت به هر کسی ازجمله هم نوع مسئولیتی دارد که بخشی از آن اطعام فقیر و مسکین و دستگیری نیازمندان با انفاق از جمله انفاق مالی است. البته این انفاق از مال الله است که انسان در اختیار دارد؛ زیرا اموال ملک الهی به حقیقت است و به اعتبار مالک آن انسان؛ پس وقتی مال الله است، خدا از مالی که در اختیار انسان می گذارد حقی را برای فقیر و سائل قرار داده که می بایست پرداخت شود.(ذاریات، آیه 19؛ معارج، آیات 24 و 25)

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا