شهباز طریقت
شه باز طریقت به مقام مگسی قانع نشد
در اوج سماء، باد هوی هیچ ترا مانع نشد
هر روز بر آن وادی ایمن چو در آید به امید
زان نور خدا هم به شهاب قبسی قانع نشد
مدعی را نگرَش چون بر این میکده رفت
زان همه نور خدا در دل وی ساطع نشد
سر به آخور چو نشیند سر سرگین سیاه
زان همه نور اله، یک فلقش طالع نشد
چون برآمد ز شجر نور خدا، سینه شکافت
همچو موسی دل من، بر قبسی قانع نشد
دل مردان خدا هم چو که شد عرش خدا
پس از آن نور خدا، جز به رضا قانع نشد
دل عاشق نگذارد که نشیند بر آن خار و خسی
کوه عشقش به لب سنگ شکن قانع نشد
لب شیرین ندهد تیشه به هر بی کس و کار
چون که دل را به جز آن خسروی جان قانع نشد
دیده بگشا و نگر ساحت قدسی به تمام
که در آن احسن حالش، به عسل قانع نشد
ناصر حق چو در آید بر آن عرش خدا
هیچ زان عرش خدا، فرش شما قانع نشد
«بال بگشا و صفیر از شجر طوبی زن»
چون که شهباز طریقت به قفس قانع نشد