اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانمعارف قرآنی

حضور قلب خلق در اقبال خالق

بسم الله الرحمن الرحیم

حضور ضد غیبت است. کسی که حضور دارد، در برابر و مقابل خویش چیزی دارد که نمی تواند از آن غافل باشد یا اصلا فراموشش کند. پس در چنین مواجهه ای همانند مواجه چهره به چهره، آن چیز از دیدگان خواه دل یا سر غایب نیست.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هر چند که مراعات آدابی چون آداب و احکام نماز در صحت نماز موثر است، اما آن که اصالت دارد، همان حضور قلب است؛ زیرا قبولی نماز برای متقین است که تقوای الهی آنان را درجایگاه حضور قرار می دهد و تمام وجود آنان را اقبال به سوی خدا فرا می گیرد. این گونه است که حضور قلب که همان اقبال خلق به خالق است، موجب می شود تا خدا به خلق اقبال داشته باشد و حقیقت قبولی اعمال و آثار آن پدید آید. گویی حضور قلب مومن در نماز مثلا قرار دادن زاویه آینه قلب به سوی خورشید حقیقت است که به طور کامل و تمام تابش ضیای آن را همانند ماه می گیرد و بازتابی در قالب نور می دهد. پس هم خودش روشن می شود و هم آثار آن نورانیت در همه ابعاد ظهور می کند: هو الذی جعل الشمس ضیاء و القمر نورا؛ او کسی است که خورشید را ضیاء و ماه را نور قرار داد.(یونس، آیه 5)

البته از نظر آموزه های وحیانی قرآن، حضور قلب تنها در نماز شرط نیست، بلکه این حضور می بایست در تمام آنات و لحظات زندگی مومن وجود داشته باشد؛ زیرا دمی عدم حضور به معنای نسیان یا غفلت است که به معنای تغییر زاویه آینه قلب از ضیای خورشید حقیقت الهی به سوی دیگر است که پیامد آن قرار گیری در ظلمات و عدم بهره گیری از نور خواهد بود. این گونه است که عدم حضور در سطح و مرتبت و شکلی به معنای خروج از بهره مندی از ضیای الهی و عدم تحقق نورانیت است؛ زیرا زمانی، خسوف و ماه گرفتگی رخ می دهد که مانعی هم چون زمین غفلت و نسیان و غیبت در برابر ماه قلب انسانی قرار گیرد و اجازه ندهد تابش ضیای خورشید الهی بر قلب بتابد و نورانیتی بگیرد و آن را انعکاس دهد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، بدتر از این حالت، آن است که ماه قلب انسان که عرش الله است، چنان دفن و دسیسه شود که خود مانع آن شود تا تابش ضیای الهی اصلا بتابد؛ یعنی نه تنها خود گرفتار حالت ماه گرفتگی شود، بلکه مانع بهره مندی دیگران از ضیای خورشید الهی شود، چنان که کافران و منافقان و مشرکان این گونه عمل می کنند و «صدّ سبیل الله» دارند. این حالت خورشیدگرفتگی که به سبب ختم و طبع قلب انسان به کفر رخ دهد، بسیار خطرناک تر از حالت ماه گرفتگی است.

البته آن چه مراد از عدم حضور قلب در این مبحث همان حالت شبیه ماه گرفتگی است نه خورشیدگرفتگی؛ زیرا مراد از عدم حضور قلب برای مومن در زندگی است که البته بیش تر در اعمال عبادی به ویژه نماز خودش را نشان می دهد. بنابراین، هدف آن است تا دانسته شود که چگونه می توان در همه حالات و آنات و لحظات زندگی به گونه ای زاویه آینه قلب خویش را به سوی خورشید گرفت تا از تابش ضیای آن بهره برد و بازتابی از اسماء الله و صفات الهی شد و هم چون ماه در شب ظلمانی زمین، چون ماه در شب کمال و تمام آن یعنی شب بدر تابید.

انسان حاضر، آینه آیات الهی

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، همه هستی چیزی جز انوار صفات و اسمای الهی نیست.(نور، آیه 35) البته هم وزن و هم سنگ تمام هستی که بتواند در کفه دیگر ترازو، اعتدال و تعادل و توازن را بر قرار کند، انسان است که خود به عنوان عالم صغیر در برابر عالم  کبیر می تواند این تعادل را به نمایش گذارد؛ زیرا اگر همه هستی با تمام کلمات وجودی و آیات تکوینی الهی، هر یک مظهر نور صفت یا اسمی یا در نهایت چند  صفت و اسم باشد، انسان به تنهایی مظهر همه انوار صفات و اسمای الهی است؛ زیرا خدا با «روحی» که همان حقیقت اظهاری «الله» و جریان و سریان آن در مخلوقات است، به تمام کمال در انسان قرار گرفته است.(ص، آیه 72) از همین روست که مظهر تجلیات همه اسماء الله در جایگاه خلیفه الله است.(بقره، آیات 30 و 31)

بنابراین با آن که انسان از یک نظر جرم صغیر است، اما همان عالم کبیر را به تنهایی نمایندگی می کند و می تواند به عنوان خلیفه الله در مقام مظهریت اسماء الله تصرفات ربوبی در عالم کبیرداشته و بر همه آنان سلطه تسخیری داشته باشد.(لقمان، آیه 20) بر این اساس، هیچ یک از مظاهر اسماء الله از عالی تا دانی خواه فرشته یا جن یا جانور و جماد از سلطه تسخیری انسان بیرون نیست و همگی شاگرد مکتب مظهریت ربوبیت و پروردگاری انسان در مقام خلیفه الله هستند.(بقره، آیات 30 تا 34) پس تمرد برخی از صاحبان اراده هم چون ابلیس جنی و شیاطین جنی هرگز به معنای خروج از سلطه تسخیری انسان نیست؛ بلکه هم چنان تحت سلطه اوست و هرگز خدا برای ابلیس جنی و شیاطین که عصیان و تمرد از پذیرش خلافت الهی انسان کرده اند، سلطه ای قرار نداده و اگر آنان کاری می کنند به خواسته انسان و تحت تاثیر وسوسه شیاطین و ابلیس است نه به سبب سلطه آنان. از همین روست که ابلیس به صراحت می گوید که سلطه ای ندارد جز وسوسه کردن و اگر کسی بخواهد سرزنشگر باشد، باید خودش را سرزنش کند که سلطه ولایی ظلمت شیطانی را به اراده اختیاری برای خویش پذیرفته است.(ابراهیم، آیه 22)

پس از نظر قرآن، انسان آینه تمام اسماء الهی است و نور الله را به تنهایی بازتاب می دهد و به تعبیر دیگر: «آن چه خوبان همه دارند تو تنها داری.» بر این اساس، انسان به تنهایی هم سنگ و هم وزن هستی است و به تنهایی همه انوار صفات الهی را به نمایش می گذارد. پس اگر همه هستی آیات الهی هستند و همانند آینه نمایشی از انوار الله است، انسان به تنهایی همان «آیت الله الکبری» است که برتر از او نیست؛ از این روست که می توان در مقام خلیفه الله قرار گیرد و تصرفات ربوبی و پروردگاری حتی در فرشتگان مقربی چون جبرائیل داشته باشد.(بقره، آیات 30 تا 34)

البته این تا زمانی است که انسان در صراط مستقیم توحید و الوهیت بر اساس مشیت حکیمانه او سیر و صیرورت داشته باشد؛ زیرا هدایت های فطری – عقلی و نقلی وحیانی که مکمل و مفصل آن است(طه، آیه 50؛ روم، آیه 30) به انسان کمک می کند تا سیر و صیرورتی داشته باشد که رنگ خدایی بگیرد و صبغه الله شود.(بقره، آیه 138)

به سخن دیگر، جز حضرت آدم(ع) که اسماء الله در او ظهور فعلی داشته(بقره، آیه 31)، در فرزندان او لازم است تا به فعلیت برسد تا بتواند در جایگاه آیت الله الکبری و مظهر تمام اسماء الله و انوارش در مقام خلافت و مظهریت ربوبی قرار گیرد. این امر نیازمند سیر و مجاهدت و سعی است که در چارچوب هدایت عقل فطری و نقل وحیانی انجام می شود که انسان به تقوای الهی می رسد(بقره، آیه 21) و در مقام علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین می نشیند و به رویت و دیدن از این مناظر می پردازد(تکاثر، آیات 5 و 7؛ واقعه، آیه 95) و در آنها تصرفات ربوبی می کند.(هود، آیه 61)

این یقین چیزی جز حضور امر یا شهود و رویت حقیقت در تمام مراتب ملکی و ملکوتی آن در عوالم و نشئات و حضرات نیست. در حقیقت همه نشئات برای چنین شخصی به عنوان «حضرات» حاضر می شود و چیزی برای او مخفی نیست؛ چنان که شاگرد مکتب معصومان(ع) علامه طباطبایی می فرماید: «من سی سال است در عوالمی سیر می کنم که مردم بالکل از آن بی خبرند.» این عوالم که ایشان در آن سیر می کنند و نشئات ملک و ملکوت همه هستی است که برای ایشان محضر است. پس از این رو می توان گفت که ایشان حاضر در حضرات هستند. این کجا و حقیقت محمدی(ص) و معصومان که فراتر از ایشان در ساحت «عماء» در مقام فراتر از «قاب قوسین» در مرتبه «او ادنی»(نجم، آیات 8 و 9) در محضر «عبده» نشسته اند که فراتر از «الله» است؛ یعنی آنان در مقامی هستند که اسمای مستاثر و غیر ظاهر نیز برای آنان ظهور یافته و در مقام  احدیت «هو» برتر از واحدیت «الله» حضور دارند.

به سخن دیگر، حضراتی که حضرات معصومان (ع) در آن عوالم و نشئات حضور دارند، فراتر از حضرت هستی است که مظهر تجلیات الله و انوار آن است؛ زیرا آن چه از آن به نام هستی یاد می شود، مظهر نور الله است، نه مظهر ضوء شمس و یا حتی برتر از آن مرتبه «عماء» که لیله القدر هستی است.

به هر حال، از نظر قرآن، هر انسانی که با عبودیت از طریق صراط مستقیم هدایت فطری و وحیانی، مظهر نور الله شود، می تواند در مقام خلافت الهی قرار گیرد و آینه تمام کمال الله و نورالله باشد و در عالم هستی تصرفات تکوینی داشته باشد.

البته این زمانی تحقق می یابد که قلب انسان به عنوان عرش الله همانند آینه ای کامل به سمت و سوی ضیای خورشید هستی قرار گیرد و هماره آن را بازتاب دهد و دمی گرفتار غفلت و غیبت و نسیان و مانند آنها نشود. پس حضور قلب می بایست دایمی باشد و هرگز دمی ذکر الله حقیقی که همان قرار گیری قلب به سوی خدا است، از دست نرود و حضور اسماء الله در قلب به شکل ضوء و نور بتابد، و گرنه با کم ترین رکون و گردش و تغییر زاویه قلب، شخص نمی تواند حاضر باشد و در محضر خدا بماند و ضیای الهی را بگیرد و نور الله بازتاب دهد. اگر انسان بخواهد آینه اسماء الله باشد و حضور در محضر الهی را دایمی داشته باشد می بایست همانند ماه شب چهارده و بدر هماره وجه قلب خویش را به سوی خورشید حقیقت بگیرد تا از ضیای آن بهره مند شده و نورانی شده و همانند ماه نور بتاباند.

انواع و مراتب حضور قلب

حضور انسان در برابر خدا را می توان به اقسام و انواع و نیز از نظر سطوح به درجات و مراتبی تقسیم کرد؛ زیرا گاه حضور قلب مانند حضور کودکی است که معنا را نمی داند، ولی از بزرگی در محضر شخص بزرگوار آگاه است؛ پس شخص در هنگام حضور ممکن است متوجه انوار صفات الهی نباشد که در دلش می تابد، ولی آثار آن را می بیند. چنین شخصی همانند کسی است که در زیر نور خورشید قرار گرفته ولی نمی داند که چه آثاری از نور برای سلامت او و دفع بیماری ها است؛ یا غذایی را می خورد ولی از عناصر و تاثیرات آن غذا آگاه نیست.

نوع دیگر آن است که انسان بداند که اسراری برای هر دمی که در دنیا زندگی می کند وجود دارد. پس اگر مصیبت و بلایی رسید یا خیر و شادی و یا حزن و اندوه در میان آمد، همه بر اساس مشیت حکیمانه الهی است که او را سود می دهد و برای کمال و تمام او مفید و سازنده است. البته این آگاهی به اسرار هستی با توجه به مراتب معرفت و ایمان افراد فرق می کند و همان گونه که از اسلام تا ایمان و نیز در ایمان مراتب عالی و نیز تقوا و نیز خروجی آنها از علم الیقین و عین الیقین و حق الیقین مراتبی است، هم چنین برای حضور شخص با توجه به علم و معرفت به اسرار اسماء الله و حوادث و رخدادهایی زندگی، مراتب بسیاری است که عالی ترین مرتبه حضور در عبادات برای معصومان(ع) و تالی تلوهای آنان چون سلمان و مقداد و ابی ذر و عمار رخ می دهد. پس کسی چون معصوم (ع) که در مرتبه عماء در احدیت نشسته و به اسماء غیر ظاهر احدیت، علم و معرفت هر چند اجمالی دارد، با کسی که در مرتبه پایین است بسیار تفاوت دارد. در حقیقت میان همین دو مرتبه «عبدالله» و «عبده» چنان تفاوت است که «میان ماه من تا ماه گردون/ تفاوت از زمین تا آسمان است.»

به سخن دیگر، کسی که از اسرار غذا تنها چند ویتامین را می شناسد با آن کسی که همه آنها را می شناسد و به همه جزئیات و تاثیرات آن آگاه است، تفاوت بسیار است. از همین روست که نسبت صبر و علم به گونه ای است که هر چه علم دقیق تر و کامل تر باشد، به همان میزان صبر انسان در اطاعت، مصیبت و معصیت بسیار فرق می کند.(بقره، آیات 155 تا 157) از همین رو، خضر(ع) به موسی(ع) می فرماید: چگونه بر چیزی صبری می کنی که از آن خبری نداری؟(کهف، آیه 68)

به سخن دیگر، خبر و آگاهی هر چند اجمالی به آثار و پیامدهای چیزی موجب می شود که شخص صبر کند، پس هر چه علم تفصیلی تر و کامل تر باشد، صبر به حلم تبدیل می شود.

از دیگر مراتب و سطوح حضور قلب می بایست به این نکته توجه داشت که اگر قلب انسان در سیر و صیرورت و شدن های کمالی هر چه بالاتر رود ، نوعی حضور و آثار آن فرق دارد؛ زیرا برای خدا سه گونه تجلیات است که ناظر به تجلیات ذاتی و تجلیات صفاتی و تجلیات افعالی است. بسیاری از مردم در همین مرتبه افعال با خدای متعال ارتباط دارند و آینه وجودش ایشان به نور قمری است که از افعال الهی صادر می شود. این ها همان اکثریت اصحاب یمین را تشکیل می دهند.

گروه برتر که از آن ها می بایست به ابرار از گروه اصحاب یمین یاد کرد، کسانی هستند که آینه وجود خویش را متوجه صفات الهی کرده و به یک معنا از ضیای خورشید بهره مند می شوند و به یک معنا «خورشیدی» هستند و تابش آنان با بازتاب تابش که نوری باشد، فرق دارد. پس تجلیات آنان خورشیدی است، در حالی که تجلیات گروه اول نوری است. اگر امروز بخواهیم کسانی را به عنوان نمادهای این دو دسته معرفی کنیم، اکثریت علما چون آیت الله بهجت و علامه طباطبایی از گروهی هستند که می توان گفت که آنان همان تجلیات افعال الهی و مظاهر آن هستند و نورانیت آنان در سطح نورانیت قمر و ماه است.

امام خمینی(ره) و امام خامنه ای (مدظله العالی) از گروهی هستند که می بایست آنان را بهره مند از «ضیاء» الهی دانست. از این رو، تابش آنان خورشیدی است نه بازتابی که نور ماه می دهد. در حقیقت آنان در رنگ خدایی و صبغه الله تا جایی پیش رفته اند که مظهرصفات الهی شده و در محضر صفات الهی هستند و از آن بهره مند می شوند و چون خورشید می تابند.

گروه برتر از همه این ها، همان اهل بیت عصمت و طهارت هستند که در محضر «عبده» قرار گرفته و مظهر تجلیات ذاتی هستند. همان گونه که ذات خورشید، به سبب «ضوء و ضیاء» شدید دیده نمی شود، این مرتبه ذات همانند «عماء» و «لیله القدر» است که دیده نمی شود. پس کسی که در محضر عبده نشسته است، حجاب ظلمانی که بر افعال جعل شده و نیز حجاب نوری که بر اسماء و صفات الهی جعل شده، بالاتر رفته و در مقام «عماء» و لیله القدر به ذات می نگرد که حتی ظهوری به یک معنا ندارد؛ زیرا ذات بی نهایت است. چنین شخصی ظاهرا عالم و عارف است، اما در حقیقت چنین نیست؛ زیرا در حیرت و «واله» است؛ زیرا ظهور اسمی و صفتی برای اسماء مستاثر برای «عبده» نیست. این گونه است که در محضر چیزی است که «لیس کمثله شی؛ چیزی مثل مثل او نیست.»(شوری، آیه 11)

در حقیقت مرتبه حضور در محضر معبودی فعلی، حضور در محضر فعل است که همراه با ظلمات است؛ زیرا ظلمات نیز مجعول الهی همانند نور است.(انعام، آیه 1) کسی که در مرتبه حضور در محضر معبود اسمایی و صفاتی است، در انوار صفات الهی و مظاهر و آینه های آن است که همه هستی را تشکیل می دهد؛ زیرا همه هستی بروز و ظهور نور الله است.(نور، آیه 35) پس کسی که در این مرتبت به حضور معبود رسیده، با انوار صفات الهی و اسماء الله مواجه است؛ اما کسی که از این ها برتر رفته و در مرتبت حضور در محضر ذات نشسته کسی است که نه تنها از نور ماه گذشته و به ضیاء خورشید رسیده بلکه از آن نیز عبور کرده و به ذات خورشید رسیده و در محضر آن بی نهایت نشسته است که از آن به احدیت هو تعبیر می شود؛ از این رو در قرآن، منتهای سیری که پروردگار و رب العالمین پیامبر(ص) برایش رقم زده است، بی نهایت «عبده» دانسته و از ما خواسته او را اسوه قرار دهیم و در این مرتبت وارد شویم: الی ربک الرجعی؛ رجعت به سوی پروردگار توست که رب العالمین است.(علق، آیه 8) یا : الی ربک المنتهی؛ منتها به سوی پروردگار توست که رب العالمین است.(نجم، آیه 42)

پس اگر کسی بخواهد در سیر اسراء الهی «عبده»(اسراء، آیه 1؛ نجم، آیه 10) شود که در محضر معبودی قرار گیرد که احدیت ذات است، می بایست پیامبر(ص) را اسوه حسنه قرار دهد و بدین جایگاه در آید.(احزاب، آیه 21)

البته کسانی که در مرتبه نخست در محضر معبود فعلی حاضر هستند، در مرتبه علم الیقین قرار می گیرند و کسی که در مرتبه دوم مرتبت معبود اسمایی و صفاتی قرارمی گیرد به عین الیقین می رسد و کسی که در مرتبه سوم در مرتبه معبود ذاتی می نشیند در مقام حق الیقین نشسته است.

البته در مرتبه سوم نیز سه گروه را می توان یافت: کسانی که هم چون موسی(ع) در صعق و مدهوشی قرار می گیرند(اعراف، آیه 143)، کسانی که به خود آمده اند، ولی کسی آنان را نمی شناسد و در شمار «اولیایی تحت قبابی لایعرفهم غیری؛ اولیای من تحت قُبّه من هستند و جز من آنان را کسی نمی شناسد»(احیاء العلوم، ج 4، ص 256) و کسانی که به خود آمده اند و مامور شده اند تا دستگیر دیگران شوند، چون پیامبر(ص) که خطاب «ایها المدثر قم فانذر»(مدثر، آیات 1 و 2) بر او  وارد می شود و مامور می شود تا به اسفل السافلین زمین در آید و «اذن خیر»(توبه، آیه 61) برای اهل آن زمین مردگان از منافقین شود.

از نظر قرآن همگی آنان کسانی هستند که از بیت نفس ظمانی خارج شده و مهاجرت الی الله را در سیر و صیرورت خویش قرار دادند. و هر کسی به میزان همت به جایی رسید که مشیت حکیمانه الهی بود.(نساء، آیه 100) البته انسان می تواند نهایت سیری را بخواهد تا در محضر معبود ذاتی در مقام عبده قرار گیرد و در «مقعد صدق عند ملیک مقتدر» جای گیرد که جبروت ذات بی نهایت اوست. پس فراتر از آن باشد که به «المکاشفه و العیان» قرآن را از خدا به مشافهه به گوش دل بشنود(فلاح السائل، ص 107)، بلکه در جایی قرار گیرد که « لی مع الله حال لایسعه ملک مقرب و لا نبی مرسل؛ برای من با خدا حالی است که در آن حال فرشته مقرب یا نبی مرسل به آن نمی رسد.»(احادیث مثنوی، ص 39) این همان حالی است که دیگر پیامبری و رسالت معنا ندارد؛ زیرا در آن حال معصوم(ع) مقامی جز «عبده» ندارد؛ زیرا رسالت تابع مقام «عبده» است، نه بر عکس. پس در حالتی که «عبده»  در محضر معبود ذاتی است دیگر فنایی برای اوست که امام صادق(ع) می فرماید: «نحن هو، هو نحن، و هو هو و نحن نحن ؛ ما او هستیم و او ما است، در حالی که او او و ما ما هستیم.»

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا