اعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

راه هاي ديدار و رويت خداوند

samamosهر گاه انسان در خلوت خويش قرار مي گيرد، احساس شگفتي در وي پديد مي آيد. اين احساس را مي توان احساس تنهايي و خلا دانست. با آن كه همه چيز را در اختيار دارد ولي با اين همه احساس مي كند كه چيزي ندارد؛ زيرا همه آن چه را به نظر مي رسد كه دارد بيرون از ذات و شخصيت خويش مي بيند و اما در درون خويش احساس كمبودي واقعي مي كند. اين گونه است كه خلاي دروني و تنهايي واقعي خود را بر او تحميل مي كند. زماني تنهايي واقعي را چنان كه هست احساس مي كند كه از نظر شخصيتي خود را بي چيز مي بيند.

به نظر مي رسد كه اين چيزي كه انسان در درون خويش در پي آن مي گردد، همه چيز اوست با آن كه به يك معنا از آن او نيست. شخص در اين حالت در خود چيزي را مي جويد كه مي داند كه همه چيز اوست و با اوست ولي از آن او نيست. همين تضاد و تقابل شگفت است كه وي را به هراس و حيرت مي افكند. اگر بخواهيم تا با اين چيز ارتباط بهتري برقرار كنيم مي بايست نامي براي آن برگزنيم تا نشانه اي ميان ما باشد. اين نام است كه معنايي را براي ما نگه مي دارد و مي توانيم درباره آن سخن بگوييم. اين نام همان خداست.

انسان در تنهايي خويش مي داند كه بي خدا بودن به معناي هيچ بودن و هيچ شدن است؛ زيرا همان خداست كه به او معنا و مفهوم وجود مي بخشد. نياز به خدا و ارتباط با او داشتن را به معناي واقعي اش درك مي كند؛ از اين روست كه هرگز خداوند را در بيرون خويش نمي جويد بلكه مي داند كه خداوند در اوست و مي بايست به گونه اي با اين چيزي كه در اوست ارتباط برقرار كند؛ زيرا مي داند كه او همه چيز انسان است هر چند كه خداوند از آن او نيست. همين مساله موجب مي شود تا احساس كند كه خودش از آن خداي است كه در اوست.

تنها مشكل انسان اين است كه نمي داند چگونه با اين وجود دروني ارتباط برقرار كند. از اين روست كه سرگردان و حيران در اين سو و آن سو مي گردد. در كنار عظمت درياي وجود خداوندي ايستاده است ولي سرگردان و حيران از اين نشانه و آن نشانه مي پرسد تا درياي وجود الهي را به او نشان دهد و يا همانند ماهي است كه در اقيانوس هستي شنا مي كند و از وجودي الهي سرشار مي گردد ولي در جست وجوي اقيانوس و آب حيات است.

تعبير قرآني اين است كه خداوند هم بر او به عنوان بخشي از هستي و آفريده ها احاطه دارد همانند احاطه اقيانوس بر ماهي و هم در درون اوست همانند جريان خون در رگ هاي بدن انسان كه در همه جا هست. اين گونه است كه خداوند ظاهر و باطن وجود انساني است و جستن نشانه اي از خداوند بي معنا و مفهوم مي باشد. ازاين روست كه عارفان واصل و كامل بر اين باورند كه آن چه ظاهر است خداست و آن چه نهان و غير ظاهر است آفريده ها و مخلوقات هستي هستند؛ زيرا انسان پيش از آن كه خود را ببيند خدا را مي بيند و پيش از آن كه يگانگي شخصيت خويش را بشناسد توحيد محض خداوندي را شناخته است؛ زيرا پيش و پس و همراه انسان تنها خداست و غير از خداوند چيزي و معنايي نيست.

پرسش اين است كه اگر خداوند اين گونه در همه جا و همه چيز پيش از چيزها و اشياست پس چرا اين همه انسان سرگردان است و چرا در جست و جوي خداوند به اين سو و آن سو مي رود و نشانه مي جويد؟

پاسخ اين پرسش آن است كه انسان چون از خود غفلت كرده ، از خداوند غافل شده است. ريشه اين همه سرگرداني و جست و جوگري را مي بايست در غفلت انسان از خود واقعي انسان جست؛ زيرا اگر انسان همانند ماهي به خود بنگرد و پيرامون خويش را درك و فهم كند مي يابد كه در اقيانوس وجود الهي شنا مي كند و خود نيز شاني از شئونات همان وجود است. بنابراين مي بايست انسان نخست از خود برخيزد و خود را بشناسد. از اين روست كه گفته اند: من عرف نفسه فقد عرف ربه ؛ هر كسي خود را بشناسد خدا را شناخته است. بنابراين غفلت از خود موجب شده است كه از خدا غافل شود.

بر اين اساس انسان مي بايست براي رهايي از همه گرفتارها از جمله گرفتاري تنهايي ، از غفلت خويش ازاد شود و متوجه و ملتفت وجود خويش گردد.

اما پرسش اين است كه چگونه است كه انسان همانند ماهي در آب شناور است و در درون و بيرونش از آن سرشار مي باشد با اين همه از خود و خدا غافل مي شود؟ ريشه اين غفلت و علل و عوامل آن چيست؟ و چگونه مي توان از اين غفلت رهايي يافت؟

ريشه هاي غفلت

چنان كه گفته اند غفلت به معناي عدم توجه و التفات به چيزي است كه در حضور آدمي است. ازاين رو با آن كه آن چيز دربرابر ديدگان وي مي باشد و حضور كامل دارد ولي به علل دروني و يا بيروني از آن غفلت داشته و آن را نمي بيند و توجهي به آن ندارد. اين حالت را همانند غفلت ماهي از آبي‌ تشبيه كرده اند كه در آن زندگي مي كند و بيش از هفتاد درصد از كالبدش بدان ساخته شده است .

درباره ريشه غفلت ، علل و عواملي را بيان كرده اند كه در اين جا به برخي از آن اشاره مي شود.

يكي از علل و عوامل غفلت را مي بايست در احاطه آن چيز دانست. انسان اگر محاط به چيزي باشد و آن چيز بر او محيط باشد از آن غافل مي شود و متوجه و ملتفت آن نمي شود. از آن جمله مي توان به همان احاطه آب به ماهي اشاره كرد. احاطه هوا بر انسان نيز اين گونه ا ست كه آدمي را از توجه به خود باز مي دارد.

از ديگر علل و عوامل مي توان به عدم وجود متقابل و متضاد آن اشاره كرد. به اين معنا كه اگر چيزي ضد و يا نقيضي نداشته باشد آدمي را متوجه وجود خود نمي كند. از اين روست كه انسان هايي كه در نعمت و رفاهي هستند و دركي از فقر و نداري ندارند، ملتفت و متوجه نعمت نمي شوند و از آن غافل مي گردند. از اين روست كه گفته اند قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي گرفتار آيد. به اين معنا كه انسان جز در هنگام درك متقابلات نمي تواند به چيز التفات يا التفات كامل و تام داشته باشد. بنابراين هر يك از ابتلائات و نواقص و كمبودها در حقيقت هشدار باش براي درك و التفات به امري و يا نعمتي است. انسان در هنگام بيماري است كه قدر و بهاي سلامت را مي فهمد و براي دست يابي به آن تلاش مي كند و ملتفت و متوجه آن مي شود.

از ديگر علل و عوامل عدم التفات و توجه به چيزي و غافل شدن از آن مي توان به پوشش هاي دروغين و جعلي اشاره كرد كه بر آن چيز فرو افكنده شده است. به عنوان نمونه آن چه در هستي اصالت دارد وجودات آن مي باشد كه از ذات احديت نشات گرفته است ولي پوشش ماهيات بر آن سايه افكنده ا ست و انسان را از اصل باز مي دارد و متوجه و ملتفت ماهيات مي كند.

اين مشكل در تحليل بسياري از انسان ها نسبت به حقايق چيزها وجود دارد؛ زيرا انسان ها پيش از آن كه وجود را ببينند، ماهيات چيزها را مي بينند. همين مساله موجب مي شود تا انسان به چيزهاي هستي به عنوان پديده بنگرند و به تحليل پديده بپردازند؛ در حالي كه اگر انسان به دقت در امور و اشيا توجه كند در مي يابد كه آن چه ما به عنوان پديده و يا ماهيت مي شناسيم و به آن ارزش و اعتبار بخشيده ايم حباب و كفي بيش نيست كه برآب وجود سايه افكنده و آب وجود را از چشم ما دور نگه داشته است. از اين روست كه خداوند در آيات قراني ، همه آفريده هاي هستي را به عنوان آيه معرفي مي كند تا انسان را از دام پديده ها و ماهيات بيرون برد و به حقيقت وجود آشنا سازد. بنابراين اگر پرده حقيقت كنار رود ديده مي شود كه آن چه به صورت كف روي اب نشسته است و موجب شده تا اب ديده نشود، امري باطل و زودگذر و غير اصيل است و آن چه اصيل است همان آب و وجود است كه از خداوندي است و در همه چيزها جريان دارد.

در حقيقت همه چيزها در تحليل قرآني، ايه و نشانه اي از حقيقت هستي است نه آن كه پديده ها و ماهيات اصالت داشته باشند.

از ديگر علل و عواملي كه غفلت انسان را سبب مي شود مي توان به علل دروني انسان اشاره كرد. همان گونه كه بر چيزهاي هستي ، پرده اي از ماهيت و پديده بودن كشيده شده است و تلاطم دنيا موجب شده است تا كف بر روي اب قرار گيرد و آب را نهان سازد، گاه شخص خود گرفتار پرده اي از غفلت مي شود كه بر گوش و چشم و دل مي افكند. از اين رو ، وجود پرده غفلت بر گوش سبب مي شود تا حقايق را كه عقلا و اولوالالباب در يافته اند و بيان مي كنند نشود و در گفتمان غالب پديده ها و ماهيات گرفتار باشد و حقيقت اب را كه در برابر وي در زير لايه اي از كف ماهيات در حركت است نبيند و از حقيقت اب حاضر در نزد خويش غافل گردد ؛ و گاه بر چشمان او چنين پرده اي است كه وي را از تيزبيني و ديدن درست محروم مي سازد و گاه بر دل و قلب وي چنين پرده اي است كه از مواردي كه به هر دليلي روشن شده است كه ظاهر و باطن ان فرق دارد، بگذرد و به يك حكم كلي دست يابد و حكم كند كه در همه موارد نمي بايست به ظاهر پديده و كف هاي روي اب بسنده كرد.

به سخن ديگر، خداوند در طول زندگي بشر، هر از گاهي به عناوين و اشكال مختلف و گوناگون ، پرده ها را از چيزها كنار مي زند تا از پس پرده ماهيات ، حقيقت وجود را درك كند. از جمله اين كه سيلي را در برابرش راه مي اندازد كه وحشت افكن و توجه بر انگيز است. اين سيل همه چيز را مي شويد و با خود مي برد و در مسير خويش ، كف هاي بسياري را توليد مي كند تا روي آب را بگيرد. هر ناظري كه در اين هنگام به چيزي كه در برابرش در حركت است بنگرد، گمان مي كند كه كفي در حركت است؛‌ ولي اين سيل به دشتي مي رسد و كف ها به آرامش آب زيرين آرام مي شود و آب خود را نشان مي دهد. خداوند مي كوشد تا انسان ها را با اين حركت سيل اساي آب و آرامش پس از آن، به حقيقتي متوجه كند كه شخص نمي بايست حقيقت آب را كف شمارد، بلكه حقيقت اب همان چيزي است كه پس از ارامش ديده مي شود. پس آن چه كه پيش از اين ديده مي شد حقيقت اب نبوده است.

دنيا نيز اين گونه چون سيلي است كه از كوه حقيقت سراريز شده است و آدمي در اين مقطع به دنيا مي نگرد و آن چه به چشم وي مي آيد پديده ها و ماهيات است ولي هنگامي كه اين دنيا به پايان خويش رسد و در قيامت آرام گيرد آن گاه است كه روشن مي شود كه حقيقت دنيا آن كف ظاهري نبوده است بلكه آن حقيقتي بوده كه در لايه زيرين آن در جريان بوده است و در قيامت خود را نشان مي دهد.

از ميان علل و عواملي كه موجب غفلت انسان از حقيقت خود و خدا مي شود مي توان به دو مورد اخير( پرده بر بيننده و بر امور) به عنوان علل و عوامل اصلي غفلت اشاره كرد و براي رهايي از آن چاره جويي كرد.

آيات قرآني بيش تر به اين دو بخش به ويژه پرده هاي افكنده شده بر بيننده اشاره دارد و مي كوشد راه هاي رهايي را آن را به انسان بياموزد.

عوامل غفلت زا در بيننده و راه درمان آن

قرآن در آيات بسياري به مشكل اصلي انسان در درك حقيقت و تحقق غفلت اشاره مي كند. مي توان علل و عواملي را كه قران در اين باره مطرح ساخته را به دو دسته بينشي و نگرشي بخش كرد. عوامل تاثير گذار در بينش فرد ، عواملي دروني وبيروني مي باشند. همان گونه كه وراثت تاثيرات شگرفي بر شخصيت انسان در كالبد و روح و روان وي مي گذارد، هم چنين است عوامل محيطي و آموزش هاي مستقيم و غير مستقيم جامعه كه از آن به گفتمان غالب و چيره ياد مي شود. البته در آيات و روايات به نقش زمان نيز اشاره شده است ؛ زيرا زمانه هر كسي خود مي تواند پرده افكن و پرده بردار باشد ؛ از اين روست كه شخص متاثر از زمانه خويش عمل مي كند و ناچار است كه در مسير گفتمان غالب محيط و تاثيرات زمانه خويش باشد مگر آن كه از نظر شخصيتي و شخصي چنان باشد كه بر زمان و گفتمان غالب و چيره محيط غلبه كند كه اين كم تر شدني است.

نگرش ها نيز همانند بينش ها متاثر از عوامل سه گانه پيش گفته وراثت ، محيط و زمان است. البته علل و عوامل در حوزه هاي بينشي و نگرشي منحصر در اين سه نيست ولي اين سه نقش بسيار تاثيرگذار در شخص و شخصيت انسان به جا مي گذارد كه نمي توان به هيچ وجه از آن ها چشم پوشيد. در اواخر آيات سوره نوح به نقش اين علل و عوامل پرده افكني بر انسان ها توجه داده شده است و حضرت نوح (ع) با توجه به گفتمان غالب كفري جامعه و فسق و فجوريي كه در همه ابعاد جامعه نفوذ كرده بود ، خواهان محو و نيستي آن جامعه مي شود ؛ زيرا محيط و گفتمان غالب اجازه نمي داد تا كودكان بر فطرت خويش به دنيا آيند و رشد كنند و در مقام انتخاب وارد شوند؛ بلكه از همان آغاز تنها يك راه بيش تر در پيش رو نداشتند كه همان كفر و فجور بوده است.

جامعه متعادل آن است كه فرصت هاي برابر براي همه افكار و انديشه ها و نيز نگرش هاي متفاوت وجود داشته باشد و انسان فرصت انتخاب به اراده را داشته باشد. در چنين جامعه اي است كه هر كس راه خويش را انتخاب مي كند.

البته ميان جامعه متعادل تا سالم راه بسيار طولاني وجود دارد ولي همين تعادلي كه در آيات سوره شمس درباره انسان گفته شده و الهامات فجوري و تقوايي براي افراد مقدور است در جامعه نيز اگر وجود داشته باشد خود گامي به جلو است.

انسان ها در جامعه متعادل اين امكان را مي يابند تا در مسير تقواي عقلاني و عقلايي حركت كرده و در نهايت تحت تاثير هدايت هاي وحياني تقواي شرعي را نيز در پيش گيرند. اين معنا در آيات نخست سوره بقره مورد تاكيد و تاييد است.

در اين جامعه است كه افرادي مي توانند با كارهاي خويش پرده اي بر گوش و چشم خويش افكنده و در گرفتار زنگار قلب و دل شده و اجازه رشد و ديدن حقايق را بر خود ببندند چنان كه مي توان راه رستگاري را با گشودن گوش و چشم و دل باز كنند و يا راه نفاق و درويي را بپيمايند و هر از گاهي بر اساس ميل و گرايش نفساني يكي به ميخ ويكي به نعل زنند و ميان حق و باطل در نوسان و رفت و آمد باشند.

در آيه 7 سوره بقره سخن از اين است كه انسان ها با انتخابي كه از آغاز زندگي مي كنند و پرورشي كه در حوزه بينشي و نگرشي خويش ايجاد مي كنند و به جاي انتخاب راه تقواي عقلاني و عقلايي كه به تقوايي شرعي و رستگاري ختم مي شود ، راه بي تقوايي عقلاني و عقلايي را در پيش مي گيرند و در نهايت نسبت به آموزه هاي هدايتي وحي واكنش منفي نشان مي دهند. در اين هنگام است كه خداوند به سبب پرده هايي كه از جهل و غفلت با بي تقوايي عملي بر گوش ها و چشم هايش خويش افكنده اند ،‌ قلوب و دل هايشان را نيز مهر مي گذارد تا از درك حقايق كلي نيز عاجز و ناتوان شوند.

به اين معنا كه شخص بي تقوايي كه دچار كفر مي شود، در برابر نشانه هايي كه مي بيند نمي تواند واكنش مثبت ، سازنده و درست نشان دهد و از غفلت بيرون ايد، از اين رو ،‌در شرايطي قرار مي گيرد كه نمي تواند از موارد و مصاديق پرده بردار بهره برد و به كلياتي از حقايق دست يابد. از اين ناتواني تحليل كلي و تبيين كامل حقايق هستي كه كافر دچار آن مي شود قران به ختم قلب تعبير مي كند كه به معناي ناتوان از درك مفاهيم كلي از راه درك و شناسايي مفاهيم جزيي به دست آمده از راه گوش و چشم و ديگر حواس ظاهري مي باشد.

به سخني ديگر،‌ انسان ها از راه منابع شناخت جزيي چون حواس گوش و چشم مي توانند با جزئيات ارتباط برقرار كنند و پس از واگذاري آن به منبع تحليل يعني عقل و قلب مي تواند كليات حقايق را از آن به دست اورند ولي كافران چون بر منابع حسي خويش پرده افكنده اند به دست خود كاري مي كنند كه دل هايشان مهر زده شود و از درك حقايق كلي باز مانند.

به نظر مي رسد كه برخلاف درك و فهم حقايق جزيي كه به طور غير مستقيم براي عموم شدني است، درك حقايق كلي تنها از راه مستقيم و اراده خداوندي شدني است. اين بدان معناست كه از نظر قران حقايق كلي ، حقايق نوري مي باشد كه دانش آن تنها به خواسته و اراده الهي شدني است. بنابراين انسان هاي كافر هرگز نمي توانند به حقايق نوري دست يابند.

از آن جايي كه درك حقايق نوري تنها تحت اراده و خواسته ي مستقيم الهي است مي توان گفت كه هر دل بيمار به كفري ديگر قادر به درك حقايق نوري نيست و تنها راه درمان و نجات آن است كه بيماري كفر را درمان كند.

بر اين اساس انسان هاي ديگري كه در مسير هستند و به تقواي عقلاني و عقلايي و امور نيك و پسنديده عقلاني و عقلايي پاي بند مي باشند،‌ چون بر چشم و گوش ايشان پرده اي افكنده نشده است مي بايست راه تقواي شرعي را در پيش گيرند تا حقايق نوري به اراده الهي در جان ايشان افكنده شود. اين همان معناي حديث قدسي است كه مي فرمايد: العلم نور يقذفه الله في قلب ما يشاء ؛ علم نوري است كه در دل هاي هر كسي كه خدا خواهد افكنده مي شود.

اين كساني كه خداوند نور دانش را در جانشان روشن و فروزان مي كند همان انسان هاي با تقوايي هستند كه تقواي عقلاني و عقلايي و شرعي دارند.

اصولا دل هاي انسان ها همانند گوش ها و چشم ها كه داراي پرده هاي نازك و كلفت مي باشد ، داراي زنگارهايي است كه مي بايست زدوده شود تا بتواند نور الهي در آن بتابد و حقايق را نشان دهد. از اين روست كه ايات و آموزه هاي ديگر قرآني و روايي بر پاكسازي گوش و چشم ( حواس ظاهري) ازديدن امور منكر و شنيدن آن تاكيد كرده است تا دل ها نوراني شده و زنگارها برطرف گردد.

از آن جايي كه حقايق خود داراي درجاتي است درك هر درجه و مرتبه نيازمند شرايطي خاص است كه شخص مي بايست آن را فراهم آورد. از اين روست كه خداوند و معصومان (ع) شرايط سخت تر و شديدتري را براي مراتب برتر درك حقايق و رويت بيان كرده اند.

از جمله در روايات است كه اگر كسي بخواهد خداوند را رويت كند مي بايست شرايط خاصي را چون مورد زير فراهم كند: جوعوا بطونكم و عطشوا اكبادكم و البسوا جلباب الحزن لعلكم ترون الله في قلوبكم ؛ لانه ليس عندالله شي ابغض من بطن الملان ؛ شكم هاي خود را گرسنگي و جگرهاي خودتان را تشنگي دهيد و جامه اي از حزن و اندوه بر تن كنيد ، شايد كه خدا را در دل هايتان ببنيد و رويت كنيد ؛ زيرا كه نزد خداوند چيزي مبغوض تر از شكم پر نيست.

مراتبي كه انسان به دست مي آورد وضعيت رويت حقايق را برايش نيز مشخص مي سازد. اميرمومنان علي (ع) مي فرمايد: الشريعة نهر و الحقيقة بحر فالعلماء حول النهر يطوفون و الحكماء في البحر للدر يغوصون و العرفاء علي سفن النجاة يسيرون ؛ شريعت ، نهر و حقيقت، درياست. علما در پيرامون نهر شريعت مي گردند؛ ولي حكما بريا يافتن مرواريد معنا در درياي حقيقت فرو مي روند و در اين ميان تنها عارفان سرنشينان كشتي رستگاري ، براين دريا در حركت هستند.

بنابراين هر كسي در مرتبه اي كه نشسته است از حقايق بهره مند مي شود و هر چه انسان بيش تر تلاش كند بيش تر به عنايت و خواسته الهي به حقيقت الحقايق نزديك تر مي شود و بدان مي رسد.

علمي كه نوري شد واز راه تقواي كامل به دست آيد ، حقايق هستي را چنان كه هست نشان مي دهد و هر چيزي ايه اي از ايات حق مي شود نه آن كه پديده و يا ماهيتي از ماهيات باشد. از فارابي نقل شده كه فرمود:

نظرت بنور العلم اول نظر

فغبت عن الاكوان و ارتفع اللبس

يعني چون به نور علم نگريستم د رهمان نخستين نظر دنيا و موجودات از ديده ام نهان شدند و اشتباه از من برخاست و حق را ديدم.

علم نوري چون علم قلبي و از مقام الوهيت است ، جهان را چنان كه هست نشان مي دهد و انسان پيش از ديدن ماهيات و كف ها ، آب وجود الهي را مي بيند كه در همه هستي جاري و ساري است. اين علم به عمل و تقوا به دست مي آيد و بدان افزايش و كمال پيدا مي كند ؛ از اين روست كه در روايات بسياري از علم بي عمل برحذر داشته شده است و آن را موجب كفر مي شمارد. انسان عظيم و بزرگ كسي است كه : من تعلم و عمل و علم ؛ ياد بگيرد و عمل كند وبه ديگري بياموزد. اين همان علم نوري نافع است كه در روايات ديگر از آن سخن به ميان آمده است.

بنابراين ، انسان براي رهايي از هر گونه غفلت و يا تهديد آن در آينده مي بايست اهل تقواي كامل و عامل به علم خويش باشد تا دچار خطراتي نشود كه بلعم باعورا و نيز هم نشين موسي (ع) شد و يكي در زمين خالد گشت و آن ديگري به بوزينه اي تبديل شد به گونه اي كه دعاي بسياري حضرت موسي (ع) نيز در حق وي اجابت نشد.

علم نوري ،‌علمي است كه با افزايش آن ذلت دروني بر نفس خويش ، تواضع و فروتني در برابر مردم و خوف و خشيت نسبت به خداوند در فرد افزايش مي يابد ؛ زيرا نفس خويش را كنترل كرده و نمي گذارد تا عزيز شود و بر او چيره گردد ، چنان كه همه آفريده ها از جمله مردم را آفريده خداوند مي شمارد و آن را گرامي داشته و عزيز مي شمارد و چون مقام عظمت الهي و جلال و جبروت خداوندي را درك مي كند ، نسبت به خداوند اهل خشيت و خوف مي شود. اين مطلبي است كه ازپيامبرگرامي (ص) در حديثي آمده است.

چنين علم و دانش نوري كه چشمان باطن را به حقايق روشن مي سازد و انسان را اهل بصيرت و رويت مي گرداند و بدان ملكوت هستي را مي نگرد ،‌همان علم باطن و سري است كه امام صادق(ع) فرزندش را بدان سفارش مي كند تا در يافتن آن جد و جهد تمام كند .

رسول الله (ص) دست يابي به چنين توانايي و علومي را در پيروي اموري مي داند كه در اين حديث به پنج امر آن اشاره شده است: من اراد ان يحفظ العلوم فعليه بخمس خصال: صلاة الليل و لو بركعتين و الدوام علي الوضوء و التقوي في السر و العلانية و ان ياكل الغذاء لقوة لا لشهوة و السواك؛ هر كسي بخواهد حافظ علوم شود بايد كه به ا ين پنج خصلت دست يابد: نماز شب به جا آورد اگر چه دو ركعت باشد و پيوسته در حالت وضو و طهارت باشد و در پيدا و نهان پارسا و اهل تقوا باشد و غذا را براي كسب نيرو و توان بخورد نه بر اثر شهوت و از مسواك زدن دندان غافل نشود.

اميرمومنان علي (ع) نيز بخشي ديگر از عوامل تحصيل را اين گونه بيان مي كند: لايحصل العلم الا بخمسة اشياء : كثره السوال و خدمة الرجال و تطهير الافعال و السهر بالليالي و الاستعانة بذي الجلال ؛ دانش و علم (نوري و واقعي ) جز به پنج خصلت به دست نمي آيد: بسيار پرسيدن و خدمت مردان (اهل علم كردن) و افعال و رفتار خويش از بدي ها پاك داشتن و در شب ها بيدار ماندن و از ذات ذي جلال الهي ياري جستن.

اين روايات و همانند آن بر همان چيزهايي تاكيد و توصيه مي كنند كه ما از آن به عمل به واجبات و متسحبات و ترك مكروهات و محرمات ياد مي كنيم . از اين رو مي توان گفت عمل به شريعت تنها طريقت رسيدن به حقيقت است و اين همان چيزي است كه از آن ايت الله بهجت اين عارف واصل و كامل و كمل و معلم انسانيت به عمل به توضيح المسائل ياد مي كند. بنابراين مي بايست گفت كه راهي جز شريعت براي رسيدن به حقيقت و رهايي از غفلت نيست. هر چند كه هر كسي دكاني باز كند و دلق خويش بفروشد و زخرف خود بنمايد.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا