اعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانفرهنگیمعارف قرآنی

شاکله و شخصیت انسان از دیدگاه مفسران

یکی از مباحث مهم در قرآن مساله شاکله است که بسیاری آن را به شخصیت انسانی تفسیر کرده اند. البته میان دیدگاه عرفانی و فلسفی و روان شناختی در این باره تفاوت هایی است.

برخی در این باره کتاب و پایان نامه هایی را نگاشته اند که از جمله می توان به پایان نامه ای با عنوان "بررسي تفاسير معتبر درباره‌ي دو آيه‌ي «شكل » و «شاكله» و مطابقت آن با نظريه‌ي مثل افلاطوني " نوشته محمد تحريرچي که در سال 1380 با راهنمایی استاد محمدعلي لساني فشاركي در دانشگاه آزاد اسلامي واحد كرج به رشته تحریر در آمده است. نویسنده در اين تحقيق نخست، ‌دو واژه‌ي قرآني « شكل» و « شاكله» را در هفده تفسير معتبر قديم و جديد بررسي کرده است؛ سپس موضوعات مربوط به آن دو را در آثار فلاسفه و حكما و عرفا و دانشمندان مورد مطالعه قرار داده است. به نظر وی مراد از شاكله، عاملي است كه موجود زنده را به تحرك وا مي‌دارد و از آن به نفس، ضمير، قلب، ذهن، مغز، نهد و قالب مثالي تعبير مي‌شود.

البته به نظر می رسد که شاکله که در آیه 84 سوره اسراء از آن سخن به میان آمده است، اقتضائات شخصیتی باشد. به عنوان نمونه پنجره اقتضائاتی دارد ، چنان که آشپزخانه یا حمام و اتاق خواب اقتضائاتی دارد و اگر طوری دیگر طراحی شود، دیگر حمام و یا آشپرخانه نخواهد بود. شخصیت هر کسی مجموعه ای از علل و عوامل بیرونی و درونی و شرایطی اختیاری و غیر اختیاری است. این علل و عوامل است که به عنوان علت ناقصه وسبب عمل می کند و انسان متاثر از این شرایط عمل می کند. این گونه است که" لاجبر و لا تفویض بل الامر بین الامرین یا منزله بین المنزلتین" شکل می گیرد.

شاکله در این آیه مقتضیات شخصیتی هر کسی است که در عمل وی تاثیر گذار می باشد. البته عارفان بر این باورند که در تنکاح اسمای الهی که حدودی خاص برای هر یک را موجب می شود، اعیان ثابت اقتضائاتی یافته اند که نمی توانند از آن بیرون باشند. این همان مقام معلوم است که بر اساس قدر الهی قضای الهی شکل گرفته است. بنابراین، عین ثابت هر کسی اقتضائاتی دارد، چنان که عین ثابت آشپزخانه اقتضائاتی دارد که از آن نمی تواند بگریزد. جهان ماده نیز چنین است و انسان در این دنیا می بایست به مقتضیات دنیا و سنت و قوانین الهی آن تن دهد و نمی تواند از آن بگریزد. این گونه است که شاکله وجودی هر کسی هر چند می تواند تحت تاثیر انتخاب انسانی و اراده و اختیار تغییر کند ولی این تغییرات نمی تواند هیچ گاه بیرون از دایره اقتضائات باشد.

پرسش این نوشتار این است که اصولا شاکله چیست و تا چه اندازه در شخصیت انسان و سرنوشت او نقش دارد. برای پاسخ گویی به این پرسش به سراغ تفاسیر رفته ایم تا ببینیم چه نظری در این باره در میان مفسران مطرح می باشد.

در روان شناسی و روان شناسی اجتماعی سخن از شخصیت است. شخصیت هر کسی در حقیقت همان هویت شخص است که با اندیشه ها و رفتار ساخته می شود. به این معنا که انسان هر چند در ذات خود اقتضائاتی دارد که از آن به وارثت، محیط اجتماعی ، گفتمان های غالب اندیشه ای و تفکر و رفتاری و تاثیرات زمان و مکان یاد می شود، می تواند خود را با اندیشه ها و رفتارهای خویش بسازد و هویت خاص و ویژه ای به دست آورد که در قیامت بدان برانگیخته می شود. یعنی هر انسانی شخصیت و شاکله ای خود می سازد که سازه انسانی خود او است.

برای به دست آوردن حقیقت وجودی انسان نگاهی به تفسیر عرفانی می اندازیم و سپس دیدگاه مفسران از جمله علامه طباطبایی را ارایه می دهیم که به نظر کامل ترین و گویاترین تفسیر در این حوزه باشد.

تفاوت میان انسان ها به تفاوت عین ثابت

هنگامي كه خداوند براساس تفسیر عرفانی کیفیت صدور و ظهور هستی از خداوند یکتا و یگانه، در تعین اول بر خودش تجلی کرد و اسمای الهی از علم اجمالی به علم تفصیلی در ذات صقع ربوبی ظهور یافت و آن اسماء و صفات بر خودش تجلي یافت، اعيان ثابته بوجود آمدند. ظهور اعيان ثابته برمبناي فيض اقدس خداوند است و سپس بر اساس فيض مقدس كه مرتبه اي پس از فيض اقدس است، اعيان ثابته تحقق خارجي مي يابند و اعیان خارجی پدید می آیند ولی همواره اعیان معدوم بالذات و موجود بالعرض هستند. این همه وجود مظهری آنهاست. بنابراین در عرفان بر خلاف فلسفه ما از بود و نبود(هست و نیست) سخن نمی گوییم بلکه همواره از بود و نمود(هستی و مظاهر آن) سخن می گوییم. به هر حال اعيان ثابت به تعبير ابن عربي معدومند، وجود نيستند؛ چرا که "ما شمت رايحه الوجود؛ بوي هستي را نبویده و حس نكرده اند.

تفاوت و كثرت ريشه در اعيان ثابته دارد. چنان كه پيش از اين گفتم اعيان بر اثر فيض اقدس و تجلي حق تعالي بر خويش- كه تجلي حبي ذاتي است- پديد آمده اند. از آنجا كه كمالات حق تعالي متعدد و متكثر است، اعيان- كه تعينات آن كمالاتند- نيز متعدد و متكثرند. سپس براثر فيض مقدس- كه آن را تجلي وجودي يا ايجادي گويند- اعيان ثابته وجود خارجي مي يابند. عين ثابت هر شيء- كه حاوي تمام مقدرات شيء است و همه تطورات و تحولات، درون آن معين شده است- مخاطب كلمه «كن» واقع مي شود و آن را استماع مي كند. بنابر اين در عين حال كه مسموع يعني كلمه خداوند- كه «كن» باشد- يكي است اما سامع، متفاوت و متكثر است. هر سامعي با تمام تفاوتي كه با سامع ديگر دارد، براثر شنيدن كلمه «كن وجودي» موجود مي شود و بدين گونه تعدد و تكثر پديد مي آيد.

شاکله از دیدگاه علامه طباطبایی

علامه طباطبایی بحث مبسوطی در ذیل آیه " قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ فَرَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَنْ هُوَ أَهْدى‏ سَبِيلًا". (اسراء، آیه 84) آورده و می فرماید: " شاكله"- به طورى كه در مفردات گفته- از ماده شكل مى‏باشد كه به معناى بستن پاى چارپا است، و آن طنابى را كه با آن پاى حيوان را مى‏بندند" شكال" (به كسر شين) مى‏گويند، و" شاكله" به معناى خوى و اخلاق است، و اگر خلق و خوى را شاكله خوانده‏اند بدين مناسبت است كه آدمى را محدود و مقيد مى‏كند و نمى‏گذارد در آنچه مى‏خواهد آزاد باشد، بلكه او را وادار مى‏سازد تا به مقتضا و طبق آن اخلاق رفتار كند (مفردات راغب، ماده" شكل".)

و در مجمع البيان گفته است:" شاكله" به معناى طريقت و مذهب است وقتى گفته مى‏شود: اين طريق داراى شاكله‏ها است معنايش اين است كه" هر جميعتى از آن راه ديگرى براى خود جدا كرده‏اند". گويا" طريقه" و" مذهب" را از اين جهت" شاكله" خوانده‏اند كه رهروان و منسوبين به آن دو خود را ملتزم مى‏دانند كه از آن راه منحرف نشوند (مجمع البيان، ج 4، جزء 15، ص 90.)

بعضى ديگر گفته‏اند كه" شاكله" از شكل (به فتحه شين) است كه به معناى مثل و مانند است، بعضى ديگر گفته‏اند: اين كلمه از شكل (به كسر شين) گرفته شده كه به معناى هيات و فرم است.

به هر حال آيه كريمه عمل انسان را مترتب بر شاكله او دانسته به اين معنا كه عمل هر چه باشد مناسب با اخلاق آدمى است چنانچه در فارسى گفته‏اند" از كوزه همان برون تراود كه در اوست".

پس شاكله نسبت به عمل، نظير روح جارى در بدن است كه بدن با اعضا و اعمال خود آن را مجسم نموده و معنويات او را نشان مى‏دهد. و اين معنا هم با تجربه و هم از راه بحثهاى علمى به ثبوت رسيده كه ميان ملكات نفسانى و احوال روح و ميان اعمال بدنى رابطه خاصى است، و معلوم شده كه هيچوقت كارهاى يك مرد شجاع و با شهامت با كارهايى كه يك مرد ترسو از خود نشان مى‏دهد يكسان نيست، او وقتى به يك صحنه هول‏انگيز برخورد كند حركاتى كه از خود بروز مى‏دهد غير از حركاتى است كه يك شخص شجاع از خود بروز مى‏دهد و همچنين اعمال يك فرد جواد و كريم با اعمال يك مرد بخيل و لئيم يكسان نيست.

و نيز ثابت شده كه ميان صفات درونى و نوع تركيب بنيه بدنى انسان يك ارتباط خاصى است، پاره‏اى از مزاجها خيلى زود عصبانى مى‏شوند و به خشم در مى‏آيند، و طبعا خيلى به انتقام علاقمندند، و پاره‏اى ديگر شهوت شكم و غريزه جنسى در آنها زود فوران مى‏كند، و آنان را بى‏طاقت مى‏سازد، و به همين منوال ساير ملكات كه در اثر اختلاف مزاجها انعقادش در بعضى‏ها خيلى سريع است، و در بعضى ديگر خيلى كند و آرام.

نقش اقتضائی و علت ناقصه شاکله

علامه طباطبایی در ادامه به مساله "بنيه بدنى، صفات اخلاقى و محيط اجتماعى در حد اقتضاء، و نه عليت تامه- در اعمال آدمى اثر دارد (كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ)" می پردازد و ادامه می دهد:

و با همه اينها، دعوت و خواهش و تقاضاى هيچيك از اين مزاجها كه باعث ملكات‏ و يا اعمالى مناسب خويش است از حد اقتضاء تجاوز نمى‏كند به اين معنا كه خلق و خوى هر كسى هيچ وقت او را مجبور به انجام كارهاى مناسب با خود نمى‏كند، و اثرش به آن حد نيست كه ترك آن كارها را محال سازد، و در نتيجه، عمل از اختيارى بودن بيرون شده و جبرى بشود.

خلاصه اينكه شخص عصبانى در عين اينكه عصبانى و دچار فوران خشم شده، باز هم مى‏تواند از انتقام صرفنظر كند، و شخص شكمباره باز نسبت به فعل و ترك عمل مناسب با خلقش اختيار دارد، و چنان نيست كه شخص شهوتران در آنچه كه به مقتضاى دعوت شهوتش مى‏كند مجبور باشد، هر چند كه ترك عمل مناسب با اخلاق و انجام خلاف آن دشوار و در پاره‏اى موارد در غايت دشوارى است.

كلام خداى تعالى اگر كاملا مورد دقت قرار گيرد اين معانى را تاييد مى‏كند، آرى اين خداى سبحان است كه مى‏فرمايد:" وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ يَخْرُجُ نَباتُهُ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَ الَّذِي خَبُثَ لا يَخْرُجُ إِلَّا نَكِداً"؛ و زمين پاك و پاكيزه بيرون مى‏آيد زراعت او به فرمان پروردگار آن خوب و با نفع و آن زمين كه ناپاك است بيرون نمى‏آيد نبات آن مگر در حالتى كه اندك و بى نفع است. (سوره اعراف، آيه 58.) كه اگر اين آيه را با آيات دال بر عموميت دعوت‏هاى دينى از قبيل آيه" لِأُنْذِرَكُمْ بِهِ وَ مَنْ بَلَغَ"؛ تا شما را و هر كه دعوتم به گوشش بخورد انذار كنم. (سوره انعام، آيه 19.) مجموعا مورد دقت قرار دهيم اين معنا را مى‏رساند كه بنيه انسانى و صفات درونى او در اعمالش اثر دارد اما تنها به نحو اقتضا نه به نحو عليت تامه، و اگر خواننده قدرى دقت كند مطلب روشن است.

و چگونه چنين نباشد و صفات درونى علت تامه اعمال بدنى باشد و حال آنكه خداى تعالى دين را امرى فطرى دانسته كه خلقت تبديل ناپذير انسان از آن خبر مى‏دهد هم چنان كه فرموده:" فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ" ؛ پس راست گردان روى خود را براى دين در حالى كه مايل باشى از همه اديان باطل به دين حق ملازم باش ملت اسلام را آن ملت اسلامى كه آفريد خداى تعالى مردم را بر آن ملت هيچ تغييرى نيست مر خلق خداى تعالى را اين فطرت دين مستقيم است. (سوره روم، آيه 30. ) و نيز فرموده:" ثُمَّ السَّبِيلَ يَسَّرَهُ" ؛ آن گاه راه دين را براى همه هموار كرد. (سوره عبس، آيه 20.) و معنا ندارد كه هم فطرت آدمى او را به سوى دين حق و سنت معتدل دعوت كند، و خلقت او وى را به سوى شر و فساد و انحراف از اعتدال بخواند آن هم به نحو عليت تامه كه قابل تخلف نباشد.

اختیار انسان در سرنوشت

علامه در ادامه با " بيان اينكه سعادت و شقاوت ضرورى و تغيير ناپذير نيست و اكتسابى و از آثار اعتقادات و اعمال انسان مى‏باشد" می نویسد:

و اينكه بعضى گفته‏اند سعادت و شقاوت دو امر ذاتى است كه هرگز از ذات تخلف نمى‏پذيرد، و مانند جفت بودن عدد چهار و فرد بودن عدد سه است، و يا اينكه گفته‏اند مساله سعادت و شقاوت مربوط به قضاء مقرر شده ازلى است، و مساله دعوت براى اتمام حجت است هم چنان كه فرمود:" لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَ يَحْيى‏ مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ" (سوره انفال، آيه 42) نه اينكه شقى را از شقاوت برگرداند و به اميد اين باشد كه كسى از آنچه در ازل برايش نوشته شده دست بردارد، زيرا آنچه كه نوشته شده، نوشته شده است و ديگر قابل تحول نيست، حرف غلطى است. و جوابش همان اتمام حجتى است كه خود اعتراف كردند، زيرا همين آيه شريفه مى‏رساند كه سعادت براى سعيد و شقاوت براى شقى ضرورى و غير قابل تغيير نيست، آرى اگر از لوازم ذات بودند ديگر براى رساندن لازمه ذات به ذات، حاجت و نيازى به حجيت نبود، چون ذاتيات دليل و حجت‏بردار نيستند، و همچنين اگر سعادت و شقاوت به قضاى حتمى لازم ذات شده باشند نه اينكه خود لازمه ذات باشند باز هم اتمام حجت لغو بود، بلكه حجت به نفع مردم و عليه خداى تعالى مى‏بود، چون او بود كه شقى را شقى خلق كرد و يا شقاوت را برايش نوشت، پس همين كه مى‏بينيم خداى تعالى عليه خلق اقامه حجت مى‏كند، بايد بفهميم كه هيچيك از سعادت و شقاوت ضرورى و لازمه ذات كسى نيست، بلكه از آثار اعمال نيك و بد او و اعتقادات حق و باطل اوست.

علاوه بر اين ما مى‏بينيم كه انسان به حكم فطرتش (نه به سفارش غير) براى رسيدن به مقاصدش به تعليم و تعلم و تربيت و انذار و تبشير و وعد و وعيد و امر و نهى و امثال آن دست مى‏زند، و اين خود روشن‏ترين دليل است بر اينكه انسان بالفطرة خود را مجبور به يكى از دو سرنوشت سعادت و شقاوت نمى‏داند، بلكه خود را همواره در سر اين دو راه متحير مى‏بيند، و احساس مى‏كند كه انتخاب هر يك كه بخواهد در اختيار و قدرت اوست، و نيز احساس مى‏كند كه هر يك از آن دو را اختيار كند پاداشى مناسب آن خواهد داشت هم چنان كه خداى تعالى هم فرموده" وَ أَنْ لَيْسَ لِلْإِنْسانِ إِلَّا ما سَعى‏ وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى‏ ثُمَّ يُجْزاهُ الْجَزاءَ الْأَوْفى‏" ؛ و اين كه نيست مر آدمى را مگر جزاى آنچه خود سعى كرده و اين كه سعى خود را زود باشد كه در صحراى محشر ببيند پس جزا داده شود به آن سعى جزاى تمام. (سوره نجم، آيه 39 تا 41)

تا اينجا به يك نوع ارتباط اشاره شد كه عبارت بود از ارتباط ميان" اعمال" و" اخلاق" و" ذات" در اين ميان يك نوع ارتباط ديگرى است كه در ميان اعمال و ملكات آدمى و ميان اوضاع و احوال جو زندگى او و عوامل خارج از ذات او است كه در ظرف زندگى او حكمفرما است مانند آداب و سنن و رسوم و عادتهاى تقليدى، زيرا اينها نيز آدمى را به موافقت خود دعوت نموده، و از هر كارى كه با آنها ناسازگار است و همچنين از مخالفت با آنها بازمى‏دارد، و چيزى نمى‏گذرد كه يك صورت جديدى در نظر انسان منعكس مى‏سازد كه از مخالفت آن وحشت نموده و مخالفت با آن را شناى بر خلاف جريان آب تصور مى‏كند، و قهرا اعمالش با اوضاع و احوال محيط و جو زندگى اجتماعيش تطبيق مى‏گردد. اين رابطه نيز غالبا تا حد اقتضاء مى‏رسد و از آن تجاوز نمى‏كند، و ليكن گاهى آن چنان ريشه‏دار و پاى‏برجا مى‏شود كه ديگر اميدى به از بين رفتن آن نمى‏ماند، به خاطر اينكه در اثر مرور زمان ملكاتى- يا رذيله و يا فاضله- در قلب رسوخ پيدا مى‏كند و در كلام خداى تعالى هم اشاره به آن آمده، مانند آنجا كه مى‏فرمايد:" إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَواءٌ عَلَيْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا يُؤْمِنُونَ خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ وَ عَلى‏ سَمْعِهِمْ وَ عَلى‏ أَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ" ؛ كافران را يكسان است بترسانى يا نترسانى ايمان نخواهند آورد خدا بر دلها و گوشهاى آنان مهر نهاده و بر چشمهاى آنها پرده افكنده شده.(سوره بقره، آيه 6 و 7) و همچنين آياتى ديگر.

و ليكن با اين حال باز صحت تكليف و صحت اقامه حجت عليه چنين افراد و دعوت و انذار و تبشير آنان جايى نمى‏رود، و هنوز دعوت آنان صحيح است، به خاطر اينكه اگر تاثير دعوت در آنان محال و ممتنع شده، بارى امتناع تاثير آن، به خاطر سوء اختيار خود آنان است، و اين معروف است كه امتناع با اختيار منافى با اختيار نيست (هم چنان كه توبيخ كسى كه انتحار كرده و دارد مى‏ميرد باز هم صحيح است هر چند كه ديگر راهى براى بازگشت ندارد، زيرا اين راه نداشتن را خود براى خود درست كرده).

بنا بر اين، از آنچه گذشت- هر چند كه طولانى شد- اين معنا به دست آمد كه آدمى داراى يك شاكله نيست، بلكه شاكله‏ها دارد، يك شاكله آدمى زائيده نوع خلقت و خصوصيات تركيب مزاج اوست، كه شاكله‏اى شخصى و خلقتى است، و از فعل و انفعالهاى جهازات بدنى او حاصل مى‏شود مانند خود مزاج او كه يك كيفيت متوسطه‏اى است كه از فعل و انفعالهاى كيفيتهاى متضاد با يكديگر حاصل مى‏شود.

شاكله ديگر او خصوصياتى است كه خلقى كه علاوه بر شاكله، كه از ناحيه تاثير عوامل خارج از ذاتش در او پديد مى‏آيد. و آدمى به هر شاكله‏اى كه باشد و هر صفت روحى كه داشته باشد اعمالش بر طبق‏ همان شاكله و موافق با فعليات داخل روحش از او سر مى‏زند، و اعمال بدنى او همان صفات و فعليات روحى را مجسم مى‏سازد، هم چنان كه انسان متكبر مغرور اين صفات روحيش از سراپاى گفتار و سكوت و قيام و قعود و حركت و سكونش مى‏بارد و شخص خوار و ذليل و مسكين از تمامى حركات و سكناتش ذلت به چشم مى‏خورد، و همچنين شجاع با ترسو، و سخى با بخيل و صبور با عجول و هر صاحب صفتى با فاقد آن صفت از نظر كردار و رفتار متفاوت است، و چگونه نباشد و حال آنكه گفتيم عمل خارجى مجسمه صفات درونى است و بقول معروف ظاهر عنوان باطن و صورت دليل بر معنا است.

كلام خداى سبحان هم اين معنا را تصديق نموده و حجت‏هاى خود را بر همين اساس چيده است، از آن جمله مى‏فرمايد" وَ ما يَسْتَوِي الْأَعْمى‏ وَ الْبَصِيرُ وَ لَا الظُّلُماتُ وَ لَا النُّورُ وَ لَا الظِّلُّ وَ لَا الْحَرُورُ وَ ما يَسْتَوِي الْأَحْياءُ وَ لَا الْأَمْواتُ" ؛ هرگز (كافر تاريك‏جان) كور و (مؤمن روشن‏روان) بينا يكسان نيست، و هيچ ظلمت با نور مساوى نخواهد بود و هرگز آفتاب و سايه هم مرتبه نباشد و ابدا زندگان با مردگان برابر نيستند. (سوره فاطر، آيه 22. ) و نيز مى‏فرمايد" الْخَبِيثاتُ لِلْخَبِيثِينَ وَ الْخَبِيثُونَ لِلْخَبِيثاتِ وَ الطَّيِّباتُ لِلطَّيِّبِينَ وَ الطَّيِّبُونَ لِلطَّيِّباتِ …"؛ زنان بدكار و ناپاك شايسته مردانى بدين وصفند و مردان زشت‏كار و ناپاك نيز شايسته زنانى بدين وصفند، و بالعكس زنان پاكيزه نيكو لايق مردانى چنين و مردان پاكيزه نيكو لايق زنانى همين گونه‏اند و اين پاكيزگان از سخنان بهتانى كه ناپاكان در باره آنان گويند منزهند و از خدا برايشان آمرزش مى‏رسد و رزق آنها نيكو است. (سوره نور، آيه 26.) و امثال اين از آيات بسيارى ديگر. " كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ"- پس اين جمله به هر معناى كه حمل شود معناى محكمى دارد، جز اينكه اتصالش به آيه" وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَ لا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلَّا خَساراً" و نيز واقع شدنش در سياق اين معنا كه خداى سبحان مؤمنين را بهره داده و با قرآن كريم و دعوت حقه‏اش شفا مى‏دهد و از همين راه ستمگران را خسران مى‏بخشد اين احتمال را به ذهن نزديك مى‏كند كه شايد مراد از شاكله، شاكله به معناى دوم باشد كه همان شخصيت روحى است كه از مجموع غرائزش و عوامل خارجيش به دست مى‏آيد. گويى كه خداى تعالى بعد از آنكه فرمود مؤمنين از كلام او شفا و رحمت استفاده نموده و ظالمين از آن محرومند، و بلكه استفاده‏شان از قرآن بيشتر شدن خسران ايشان است.

كسى اعتراض كرده است كه چرا بايد ميان بندگانش فرق بگذارد، اعتراض ديگر اينكه اگر اين تفاوت را قائل نمى‏شد و قرآن را بر هر دو فرقه شفا و رحمت قرار مى‏داد غرض رسالت‏ بهتر حاصل مى‏شد و به حال دعوت نافع‏تر بود و چرا چنين تفاوتى قائل شد، لذا در آيه مورد بحث رسول گرامى خود را دستور مى‏دهد كه ايشان را پاسخ دهد. به وى مى‏فرمايد تا به ايشان بگويد:" كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ" يعنى ما تفاوت قائل نشده‏ايم اين خود مردمند كه اعمالشان بر طبق شاكله و فعاليت‏هاى موجودشان صادر مى‏شود، آن كس كه داراى شاكله معتدل است راه يافتنش به سوى كلمه حق و عمل صالح و برخوردارى از دين قدرى آسانتر است، و آن كس كه شاكله ظالم و سركشى دارد، او هم مى‏تواند به سوى كلمه حق و دين راه يابد اما براى او قدرى دشوارتر است، و بيشتر به آن راه نمى‏آيد و در نتيجه از شنيدن دعوت دين حق، جز خسران عايدش نمى‏شود. و خدايى كه پروردگار شما و داناى به اسرار و نهانهاى شما و مدبر امر شما است بهتر مى‏داند كه چه كسى شاكله معتدل دارد و چه كسى شاكله عادل و كدام آسانتر به راه حق مى‏افتد و به استفاده و بهره‏مند شدن از نعمت دين نزديك‏تر است، و همچنين آن پيغمبرى كه خداى عليم به او خبر داده و او را واقف ساخته و مى‏داند كه مؤمنين راه يابنده‏ترند، و در نتيجه شفا و رحمت هم مختص آنان خواهد بود، و از قرآن براى ظالمان چيزى جز بيشتر شدن خسران نمى‏ماند، مگر آنكه از ظلم دست بردارند و از قرآن منتفع شوند.

از همين جا معلوم مى‏شود كه نكته تعبير به صيغه افعل تفضيل در كلمه" اهدى" چه بوده است، چون همانطور كه گفتيم شاكله و صفات درونى در دعوت به آنچه تقاضا دارد دعوت لازم و حتمى نيست كه نتوان از آن تخلف كرد، خلاصه آن كسى كه شاكله ظلم دارد هر چند شاكله‏اش او را به سوى كارهاى زشت دعوت مى‏كند الا اينكه هر چه مى‏كند بطور حتم نيست باز هم مى‏تواند و لو به سختى و كندى راه هدايت را پيش بگيرد چيزى كه هست دارنده شاكله عدالت، تندتر در اين راه پيش مى‏رود.

امام فخر رازى در تفسير خود مطلبى دارد و خلاصه‏اش اين است كه مى‏گويد: آيه شريفه دلالت مى‏كند بر اينكه نفوس ناطقه انسانى اصلا در ماهيت‏هايشان با هم مختلفند، چون در آيه قبلى مى‏فرمود قرآن نسبت به بعضى از نفوس فائده، شفا و رحمت را مى‏بخشد، و در بعضى ديگر خسارت و خوارى را، آن گاه دنباله‏اش فرموده" قُلْ كُلٌّ يَعْمَلُ عَلى‏ شاكِلَتِهِ" و معنايش اين است كه لائق به اين نفوس ظاهره و پاكيزه اين است كه از قرآن آثار ذكاء و كمال بگيرد و در نفوسى كه شاكله ظلم و كدورت دارد، لايق براى آن همين است كه از قرآن آثار خزى و ضلالت بگيرد، هم چنان كه آفتاب نمك را كه سفت است سفت‏تر مى‏كند، و روغن را كه نرم است نرمتر مى‏سازد جامه رنگرز متقلب را سفيدتر و سيه‏رويى او را بيشتر مى‏كند.

آن گاه مى‏گويد: البته اين حرف وقتى صحيح است كه ارواح و نفوس در مرحله ذات و ماهيت هم مختلف باشند، بعضى صاف و نورانى باشد و قرآن كريم نورى بر نور آن بيفزايد، و بعضى ديگر كدر و ظلمانى باشد كه در نتيجه قرآن كريم ضلالتى بر ضلالت و ذلتى بر ذلتشان بيفزايد.( تفسير فخر رازى، ج 21، ص 36. )

اشكال كلام وى اين است كه اگر حجتى اقامه كرد بر اينكه نفوس بعد از رسوخ ملكات در آنها هر يك به صورت يكى از آن ملكات در آمده و غير آن ديگرى مى‏شود باز حرفى بود، و اما او چنين نكرده بلكه اين حجت را براى نفوس ساده اقامه كرده است و حال آنكه نفوس ساده و بى ملكه يعنى قبل از رسوخ ملكات در آنها اختلافى با هم نداشتند و اگر هم آثار مختلفى داشته باشند به طور حتم و ضرورى و جبرى نيست، تا حجت نامبرده در آنها جريان يابد. و خواننده عزيز به ياد دارد كه آيه شريفه متعرض حال آدمى بعد از پيدا شدن شاكله و شخصيت خلقيه است كه از مجموع غرائز و عوامل خارجيه مؤثره حاصل مى‏شود، و آدمى را به يك نوع عمل دعوت مى‏كند البته دعوت بطور اقتضاء نه به طور جبر و حتم (دقت فرمائيد).

بحث فلسفى: در باره سنخيت وجودى و رابطه ذاتى بين فعل و علت فاعلى

حكما گفته‏اند كه ميان فعل و فاعلش كه عنوان معلول و علت را دارند سنخيتى وجودى و رابطه‏اى ذاتى است كه با آن رابطه وجود عمل طورى جلوه مى‏كند كه گويا يك مرتبه نازله و درجه‏اى پائين‏تر از وجود فاعل است، همچنين يعنى سنخيت و رابطه مذكور و به عكس وجود فاعل را چنان جلوه مى‏دهد كه گويا مرتبه عاليه‏اى از وجود فعل است، بلكه بنا بر اصالت وجود و تشكيك آن نيز، مطلب از همين قرار است. به اين بيان كه گفته‏اند اگر ميان فعل كه معلول است و فاعل كه علت است هيچ ارتباط و مناسبتى ذاتى و خصوصيتى واقعى كه اين فعل را مختص آن فاعل و آن فاعل را مختص اين فعل كند وجود نداشت مى‏بايست نسبت فاعل به فعلش با نسبت او به غير آن فعل برابر باشد، همچنين نسبت فعل به فاعل و غير فاعل يكسان باشد، و بنا بر اين ديگر معنا ندارد كه فعلى را به فاعل معينى نسبت دهيم.

وجود رابطه و سنخيت بين فعل و فاعل از نظر قرآن‏

نظير اين برهان در معلول بالنسبة به سائر علل جريان داشته اثبات مى‏كند كه ميان علت‏ها و معلولها نيز سنخيت و رابطه وجود برقرار است، و علت فاعلى از آنجايى كه اقتضا دارد وجود معلول را و وجود دهنده آن است. ذات نايافته از هستى بخش *** كى تواند كه شود هستى‏بخش‏؛ ناگزير بايد خودش واجد كمال وجودى معلول باشد، و همچنين معلوم ممثل و مجسم كننده وجود علت باشد (البته در مرتبه نازله‏اى).

همين معنا را مرحوم صدر المتالهين به وجهى دقيق و لطيف‏تر بيان فرموده، و آن اين است كه معلول در هست شدن محتاج علت فاعلى است و ذاتش وابسته و مربوط به آن است، و با اينكه اين فقر جزء ذات معلول است ديگر معنا ندارد كه از مرحله ذاتش عقب افتاده و بعد از وجود آن پيدا شود، و جداى از هم باشند، چه در چنين صورتى ذات معلول، بى‏نياز از علت، و خود، مستقل از آن مى‏بود، و در چنين فرضى ديگر معلول نبود، و اين خود خلف فرض است، چون فرض ما معلول بودن معلول است، پس وقتى ذات معلول جداى از فقر نبوده، و فقر عين ذاتش شد پس از وجود جز وجودى رابط و غير مستقل بهره‏اى ندارد، و وجودش عين ربط با علت است، و آن استقلالى كه آدمى در بدو نظر در وجود او مى‏بيند در حقيقت استقلال او نيست، بلكه استقلال علت او است كه در او مشاهده مى‏كند، پس بنا بر اين وجود معلول از وجود علت خود حكايت نموده و آن را در همان حدى كه خود از وجود دارد مجسم مى‏سازد.

دیدگاه قرائتی درباره شاکله در تفسیر نور

حجت الاسلام قرائتی در تفسیر نور در این باره می نویسد: امام صادق‏عليه السلام در بحث از نيّت واينكه نيّت از عمل بهتر است، اين آيه‏را تلاوت فرمود. «شاكله»، به معناى ساختار و بافت روحى انسان است كه در اثر وراثت و تربيت و فرهنگ اجتماعى براى انسان پيدا مى‏شود.

بعضى «شاكله» را به معناى فطرت گرفته‏اند، در حالى كه فطرت‏ها يكدست و ثابت است و آنچه در انسان‏ها متفاوت است، انگيزه‏ها، خلق و خوى، عادات و بافت فكرى و خانوادگى افراد است و عمل هر كس هم در گرو آنهاست.

1- رفتار انسان برگرفته از شخصيّت فكرى و روحى و اخلاقى اوست. «يعمل على شاكلته» (از كوزه همان برون تراود كه در اوست.)

2- چون رفتارها ريشه در حالات و عادات دارد، بايد از انگيزه‏ها و خوگرفتن‏هاى نابجا پرهيز كرد تا اعمال نابجا به صورت ملكه در نيايد.«كلّ يَعمل على شاكلته»

3- راههاى هدايت نيز درجات و سلسله مراتب دارد. «أهدى‏»

4- هر كس نيّت بهترى داشته باشد، به هدايت نزديك‏تر است. «أهدى‏ سبيلاً»

شاکله در تفسیر نمونه

نویسندگان تفسیر نمونه بر این باورند که شاکله قابل تغییر و تربیت است. از این روست که می نویسند: دومين آيه روى سخن را به پيامبر (صلى اللّه عليه و آله و سلّم ) كرده مي فرمايد: بگو هر كس بر طبق روش و خلق و خوى خود عمل ميكند (قل كل يعمل على شاكلته . مؤ منانى كه از آيات قرآن ، شفا مى طلبند و رحمت كسب مى كنند، و ظالمانى كه جز خسارت و زيان ، بهره اى از آن نمى گيرند، و انسانهاى كم ظرفيتى كه در حال نعمت مغرورند و در مشكلات مايوس و زبون ، همه اينها طبق روحياتشان عمل مي كنند، روحياتى كه بر اثر تعليم و تربيت و اعمال مكرر خود انسان شكل گرفته است . و در اين ميان خداوند شاهد و ناظر حال همه است : آرى پروردگار شما آگاهتر است به كسانى كه راهشان بهتر و از نظر هدايت پربارتر است (فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا).

آنان در ادامه به چیستی شاکله توجه می دهند می نویسند: شاكلة چيست ؟! شاكلة در اصل از ماده شكل به معنى مهار كردن حيوان است ، و شكال به خود مهار مى گويند، و از آنجا كه روحيات و سجايا و عادات هر انسانى او را مقيد به رويه اى مى كند به آن شاكله ميگويند و كلمه اشكال به سؤ ال ها و نيازها و كليه مسائلى گفته ميشود كه به نوعى انسان را مقيد ميسازد. به اين ترتيب مفهوم شاكله هيچگونه اختصاصى به طبيعت ذاتى انسان ندارد ، لذا مرحوم طبرسى در مجمع البيان دو معنى براى آن ذكر كرده است ، طبيعت و خلقت و نيز طريقه و مذهب و سنت (چرا كه هر يك از اين امور انسان را از نظر عمل به نحوى مقيد ميسازد). و از اينجا روشن مى شود آنها كه آيه فوق را دليلى بر حكومت صفات ذات بر انسان گرفته اند و آنرا دليلى بر جبر مى پندارند، و در اين راه تا آنجا پيش رفته اند كه به تربيت و تزكيه اعتقاد ندارند، تا چه حد در اشتباهند.

اين طرز تفكر كه به علل مختلف سياسى و اجتماعى و روانى كه در مباحث جبر و اختيار آورده ايم بر ادبيات بسيارى از ملتها حكومت ميكند و براى توجيه نارسائيهاى خود به آن متوسل ميشوند از خطرناكترين اعتقاداتى است كه ميتواند يك جامعه را به ذلت و زبونى بكشاند، و در حال عقب افتادگى ، سالها يا قرنها نگاه دارد. درست در شعر زير كه بيانگر اين تفكر در مساله تعليم و تربيت است بينديشيد: درختى كه تلخ است اندر سرشت گرش بر نشانى به باغ بهشت و از جوى خلدش به هنگام آب به بيخ انگبين ريزى و شهد ناب سرانجام گوهر به كار آورد همان ميوه تلخ بار آورد!

اگر براستى اين منطق ، زير بناى مسائل تربيتى و اجتماعى قرار گيرد بيهوده بودن هر گونه تعليم و تربيت ، اجتناب ناپذير خواهد بود. و به همين دليل ما معتقديم مسلك جبر هميشه دستاويزى براى سلطه هاى استعمارى بوده تا به اين وسيله از واكنشهاى شديد مردمانى كه به زنجير كشيده شده اند در امان بمانند. جمله معروف : الجبر و التشبيه امويان و العدل و التوحيد علويان : عقيده جبر و تشبيه خدا به موجودات از اعتقادات بنى اميه است ، و عقيده عدل و توحيد زير بناى مكتب علوى است بيانگر اين واقعيت مى باشد.

خلاصه ، شاكله هرگز به معنى طبيعت ذاتى نيست بلكه به هر گونه عادت و طريقه و مذهب و روشى كه به انسان جهت مى دهد شاكله گفته ميشود بنا بر اين عادات و سننى كه انسان بر اثر تكرار يك عمل اختيارى كسب كرده است ، و همچنين اعتقاداتى كه با استدلال و يا از روى تعصب پذيرفته است ، همه اينها نقش تعيين كننده دارند، و شاكله محسوب مى شوند. اصولا ملكات و روحيات انسان معمولا جنبه اختيارى دارد چرا كه انسان هنگامى كه عملى را تكرار كند، نخست حالت و سپس عادت و بعد تدريجا تبديل به ملكه ميشود، همين ملكات است كه به اعمال انسان شكل ميدهد و خط او را در زندگى مشخص ميسازد، در حالى كه پيدايش آن مستند به عوامل اختيارى بوده است .

در بعضى از روايات شاكله به نيت تفسير شده است ، در اصول كافى از امام صادق (عليه السلام ) چنين نقل شده : النية افضل من العمل الا و ان النية هى العمل ، ثم تلا قوله عز و جل قل كل يعمل على شاكلته يعنى على نيته : نيت افضل از عمل است اصلا نيت همان عمل است سپس آيه قل كل يعمل على شاكلته را قرائت فرمود و اضافه كرد منظور از شاكله نيت است .

اين تفسير، نكته جالبى در بر دارد. و آن اينكه نيت انسان كه از اعتقادات او برمى خيزد به عمل او شكل مى دهد، و اصولا خود نيت يكنوع شاكله يعنى امر مقيد كننده است ، لذا گاهى نيت را به خود عمل ، تفسير فرموده و گاه آنرا برتر از عمل شناخته ، چرا كه به هر حال خط عمل منشعب از خط نيت است .

در روايت ديگرى مى خوانيم كه از امام صادق (عليه السلام ) پرسيدند: آيا مي توان در معابد يهود و كليساهاى نصارى نماز خواند؟ فرمود: در آنها نماز بخوانيد كسى مى پرسد: آيا ما در آن نماز بخوانيم هر چند آنها هم در آن نماز مي خوانند؟ فرمود: آرى ، مگر قرآن نمي خوانى آنجا كه مي فرمايد: قل كل يعمل على شاكلته فربكم اعلم بمن هو اهدى سبيلا سپس فرمود: تو به سوى قبلهات نماز بخوان و آنها را رها كن .

دیدگاه زمخشری در تفسیر کشاف

زمخشری در عبارتی کوتاه در باره شاکله در ذیل همین آیه می نویسد: (قل كل ) أحد (يعمل علي شاكلته ) أي علي مذهبه وطريقته التي تشاكل حاله في الهدي والضلالة، من قولهم "طريق ذو شواكل " وهي الطرق التي تتشعب منه ، والدليل عليه قوله (فربكم أعلم بمن هو أهدي سبيلا) أي أسد مذهبا و طريقة؛ بگو هرکسی بر شاکله یعنی مذهب و روشی که حالت وی را در هدایت و ضلالت شکل می بخشد، عمل می کند. شاکله از این عبارت عربی گرفته شده که می گوید: راه چند شاخه؛ و آن راهی است که چند شاخه و شعبه می شود. دلیل و شاهد بر این معنا آن است که خداوند در ادامه می فرماید: پس پروردگار شما دانا تر به کسی است که او در هدایت ترین راه هاست؛ یعنی راه محکم و روش استوار.

بنابراین از نظر زمخشری، هر کسی دارای شاکله ای است که حالت هدایت و ضلالت وی را تشکیل می دهد. بنابراین در ذات آدمی شعبه هایی است که می تواند شخص با پیروی از آن راه هدایت و ضلالت را بپماید. به نظر می رسد که این رای نزدیک به همان آیه است که در انسان الهامات تقوایی و فجوری وجود دارد و این انسان است که می تواند هر راهی را برگزیند.

دیدگاه آیت الله سید عبدالحسین طیب در تفسیر اطیب البیان

آیت الله سید عبدالحسین طیب (۱۳۱۲ ـ ۱۴۱۱ هـ . ق) در تفسیر اطیب البیان فی تفسیر القران که یکی از بهترین تفاسیر فارسی و معاصر شیعی است، می نویسد:بگو هر كس به حسب ذات خود عملي انجام مي دهد و خداي شما بر آن كسي كه هدايت يافته از همه آگاهتر است؛ (شاكله ) به معناي سجيه ، خوي و اخلاق است كه آدمي را مقيد و محدود مي سازد كه به مقتضاي آن اخلاق رفتار كند. مي فرمايد: هر كس به مقتضاي اخلاقيات خود رفتار مي كند به قول فارسي زبانان (از كوزه همان برون تراود كه در اوست ) يعني شاكله نسبت به عمل مانند روح جاري در بدن است و اين امري اثبات شده است كه صفات دروني انسان در اعمال او اثر دارد، خواه اين شاكله ناظر برنوع خلقت و خصوصيات تركيب بدني فرد باشد يا ناظر به خصوصيات خلقي حاصل از تأثير عوامل خارجي باشد.

به هر جهت خداوند به انسان ظلم نكرده و قرآن براي همه مردم باعث هدايت است ، اما انساني كه سجيه او معتدل باشد به آساني به سوي حق هدايت مي شود و به عكس كسي كه سجيه او منحرف از حدوسط بوده و ظالم باشد پذيرفتن حق و انجام عمل صالح بر او گران بوده و دعوت به حق براي او جز خسارت چيزي نمي افزايد، اما بايد دانست كه اين اقتضاي شاكله به نحوعليت تامه نيست كه تخلف از آن محال باشد چون اگر چنين بود اساس اختيار و تكليف ساقط مي گشت .

و در آخر مي فرمايد: خدايي كه پروردگار شما و داناي آشكار و نهان شماست ، بهترمي داند كه چه كسي شاكله عادله داشته و آسانتر به راه حق هدايت مي شود و به استفاده وبهره مند شدن از نعمت دين نزديكتر مي باشد و كسي كه شاكله اش ظالم است هر چندشالكه اش او را به انكار و ظلم فرا مي خواند، اما اگر اراده كند و از خدا مدد جويدمي تواند راه هدايت را ولو به دشواري در پيش بگيرد، هر چند كه دارنده شاكله عدالت سريعتر هدايت مي يابد.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا