اجتماعیاعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

روان شناسی یا دانش روان در آموزه های اسلامی

بسم الله الرحمن الرحیم

معرفت نفس به معنای روان شناسی غیر از علم نفس به معنای دانش روان است. البته گاهی علم النفس و معرفه النفس را به روان شناسی تعبیر می کنند؛ در حالی که به طور طبیعی علم النفس همانند همه علوم دیگر به کلیات و قوانین کلی حاکم بر روان و نفس توجه دارد، در حالی که معرفه النفس ناظر به خصوصیات شخصی و فردی است. نویسنده در این مطلب بر آن است تا بر اساس آموزه های وحیانی اسلام برخی از قوانین حاکم بر روان و نفس بشر را بیان کند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

معرفت نفس، شناخت شخصی از روان و رب شخصی

در روایات اسلامی بر معرفت نفس بسیار تاکید شده است؛ زیرا معرفت نفس دریچه ای به سوی معرفت پروردگار است. از پیامبر(ص) و امیرمومنان امام علی(ع) روایت است که فرموده است: مَنْ عَرَفَ نفسَه فقد عَرَفَ ربَّه؛ هر کسی به نفس خویش معرفت بیابد به تحقیق به پروردگارش معرفت یافته است.(عوالي اللّئالي، ج۱، ص۵۴ و ۱۰۲؛ تفسير نور الثقلين، ج۱، ص۸۵؛ المناقب، ص۳۷۵؛ بحارالأنوار، ج۲، ص۳۱ و ج۶، ص۲۵۱ و ج۵۴، ص۹۹ و ج۶۲، ص۲۹۳ و ج۸۸، ص۴۵۶؛ الجواهر السنية، ص۱۱۶؛ عوالم العلوم، ج۲، ص۳۲۵؛غررالحكم، ص۵۸۸، ح ۳۰۱؛ شرح غررالحكم، ج۵، ص۱۹۴، ح۷۹۴۶؛ مصباح الشريعة، ص۱۳؛ موسوعة اطراف الحديث النبوى الشريف، ج۸، ص۳۵۹)

این روایت بیان می دارد که هر کسی اگر به شکل کامل نسبت به نفس و روان خویش معرفت یابد، پروردگارش را می شناسد. آن چه در روایت مورد تاکید است ارتباط تنگاتنگ شناخت انسان نسبت به نفس خویش است که شناخت پروردگارش را به دنبال خواهد داشت. روایت بر دو واژه معرفت نفس و معرفت رب و پروردگار تاکید دارد.

برای درک حدیث و مقصود آن باید به سه واژه معرفت، نفس و رب و مفهوم آن ها توجه خاص مبذول شود. مراد از معرفت شناخت جزئیات است. عُرف در لغت به معنای جای بلند و مرتفع است. از همین رو، در بیابان و شنزار جایی که برجسته و مرتفع باشد عرف می گویند.(نگاه کنید: منتهی الارب؛ اقرب الموارد، ذیل واژه) از آن جایی که در یک بیابان مکان برجسته نشانه خوبی برای بیابانگرد است و آن مکان را نیز از دیگر اماکن متمایز می سازد و موجب شناخت و شناسایی می شود، به هر چیزی که برجسته و شناخته شده باشد، عرف اطلاق می شود. بر همین اساس گفته می شود که عرف به معنای امر شناخته شده، پسندیده و نیز آداب و سنت های عقلانی و عقلایی و مردمی فراگیر گفته می شود.

در اصطلاح «معرفت» را در جزئیات و «علم» را در کلیات به کار می برند. ما با ابزارها و ادوات حسی نسبت به وجودش چیزی چون شخص زید معرفت می یابیم. سپس با علم و قواعد کلی احکامی برای این شخص زید چون انسان و حیوان بودن را اثبات می کنیم و سپس احکام دیگری چون ممکن در برابر واجب، یا وجود فقری در برابر وجود غنی و مانند آن را اثبات می کنیم. (نگاه کنید: شيرازي، ملا صدراي، الاسفار الاربعه، قم، نشر مصطفوي، 1364، ج 3، ص 511 ـ 512؛ مصباح يزدي، محمد تقي، آموزش فلسفه، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1370، ج 2، ص 132)

«نفس» به معنای روان همان روح الهی است که در کالبد قرار می گیرد و «برای انجام کارهایش نیازمند جسم، قوا، ابزار و آلاتی است.» (اکبری، رضا، ملاصدرا به روایت ما، تهران: شرکت چاپ و نشر بین الملل، 1386)

اما واژه «رب» به معنای پروردگار است. هر موجودی دارای پروردگاری است که او را ربوبیت کرده و پرورش می دهد. ربوبیت الهی در مقام فعل است. الله به عنوان خالق و رب و مانند آن ها تجلیاتی دارد. تجلیاتی که الله به عنوان پروردگار دارد  ناظر به مخلوقات خواهد بود.

از آن چه بیان شده می توان دریافت که مراد از معرفت نفس، شناخت جزیی هر کسی نسبت به وجود و موجودیت خود است که یک علم حضوری و شهودی همانند درد دندان و شادی پیروزی است. این شناخت جزیی موجب می شود تا انسان نسبت به خدایی شناخت جزیی پیدا کند که در شخص به عنوان پرورش دهنده اش تجلی و ظهور یافته است؛ زیرا خداوند در هر چیزی «شهید و شاهد و مشهود» است. خداوند می فرماید: إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ شَهِيدًا؛ به راستی که خداوند بر هر چیزی شهید است.(نساء، آیه 33؛ حج، آیه 17؛ سباء، آیه 47؛ فصلت، ایه 53)

از این روایت به دست می آید هر کسی اگر نسبت به نفس خویش معرفت جزیی پیدا کند، معرفتی به پروردگار خودش پیدا می کند که در وجودش در حال پرورش اوست. از آن جایی که پروردگار هر کسی تجلی و مظهری از پروردگار جهانیان و رب العالمین است، شناخت جزیی انسان نسبت به این مظهر کمک می کند تا شناختی نسبت به مظهر کل و رب العالمین یافته و از این طریق به علم و دانش دست یابند؛ زیرا معرفت جزیی بنیاد علم و دانش کلی است و انسان علوم خویش را از طریق ابزارهای حسی و شهودی به دست می آورد که شامل شنوایی و بینایی و قلب ادراکی می شود.(ملک، آیه 23؛ نحل، آیه 78؛ مومنون، آیه 78؛ سجده ، آیه 9)

پس وقتی سخن از معرفت نفس است، این که انسان نسبت به نفس خویش معرفت و شناختی پیدا کند و خودش را بشناسد و این شناخت می بایست به علم حضوری و شهودی باشد. این شناخت شهودی همانند وحدت و وجود است که تشخص دارد و مساوق با آن است. بنابراین، شناخت شخصی و جزیی خواهد بود و هر کسی به میزان شناخت و معرفت شهودی که نسبت به خودش پیدا می کند با مظهری از مظاهر ربوبیت الهی که در خودش است معرفت و شناخت می یابد. البته این معرفت شناخت شهودی که انسان نسبت به خودش و سپس پروردگارش می یابد، یک شناخت و معرفت کامل و جامع از رب العالمین و پروردگار جهانیان نیست تا معرفت و علم به خدا و الله به شکل کامل در وی تحقق یابد؛ زیرا او از منظر خویش و آینه وجودی محدود خویش خداوند را می بیند و در می یابد. از همین روست که امام باقر(ع) می فرماید: كلّما میّزتموه باوهامكم فی ادقّ معانیه فهو مخلوق مثلكم مردود الیكم؛  یعنی هر چه در ذهن شما بیاید و آن را تصور كنید در باریك‏ترین جلوه‏ها و مفهوم‏هایش، آن خدا نیست بلكه او هم مخلوقی مثل شماست كه در وجودش احتیاج به شما و برگشت وجود او به شما است. (بحارالانوار، ج66 ، ص292)

از همین روست که گفته می شود: وَ مَا عَرَفْنَاکَ حَقَّ مَعْرِفَتِکَ ؛ آن چنان که باید و شاید تو را نشناختیم.(بحار الانوار، ج ۶۸، ص 23)

اما همین مقدار شناختی که از معرفت نفس شهودی برای انسان شدنی است، می تواند پروردگارش را در ذات و نفس خویش مشاهده کند و ببیند و بیابد و آن را تصدیق کند.(اعراف، آیه 172) از همین معرفت شهودی جزیی می تواند به علم و دانشی کلی دست یابد و به عنوان یک قاعده از ربوبیت های جزیی به ربوبیت کلی رب العالمین و از ربوبیت و پروردگاری که در خود و دیگران است به پروردگار جهانیان برسد و الله را در تمام آفاق و انفس مشاهده کند و در همه چیز بیابد.(فصلت، آیه 53)

از آن چه گذشت این مطلب نیز به دست می آید که معرفت شخصی نفس که به شکل معرفت شهودی است، در نهایت می تواند به علم نفس تبدیل شود و قواعد کلی حاکم بر نفس را کشف کرد؛ چنان که از معرفت شخصی نفس هر کسی پروردگارش را که در او ظهور شهودی کرده و شهید در خودش است را ببیند و از راه آن به علم کلی نسبت به پروردگار جهانیان و رب العالمین دست یابد و خداوند برایش شاهد و مشهود  و شهید باشد. از همین روست که هر چه میزان معرفت نفس قوی تر و بهتر باشد، معرفت رب و سپس علم به خدا نیز بیش تر خواهد بود.

کلیاتی از علم النفس در آموزه های اسلامی

از آن جایی که معرفت نفس یک علم شخصی و جزیی و شهودی و مرتبط با نفس هر شخصی است نمی توان به عنوان یک علم به آن پرداخت. در حقیقت اگر در روایات تشویق به معرفت نفس و روان شناسی می شود، به عنوان شناخت فردی و شخصی از روان خود به علم شهودی است.

اما در اسلام آموزه های بسیاری است که به علم نفس و دانش نفس و روان پرداخته و کلیات و قواعد و سنت های حاکم بر نفس توصیف و تبیین شده و بر اساس این کلیات و قوانین و سنت های حاکم بر نفس، توصیه ها و سفارش هایی نیز شده است.

اگر بخواهیم نسبت و رابطه معرفت نفس و روان شناسی را با علم نفس و دانش نفس بدانیم و بشناسیم، نسبت آن دو همانند نسبت نصیحت و موعظه است. نصیحت ناظر به جزئیات و موعظه ناظر به کلیات است. در نصیحت با توجه به روحیات و مزاج و جسم و بنیه و دیگر خصوصیات شخصی چون محمد به او توصیه و سفارش هایی می شود. گویی شخصی مریض و بیمار به نام محمد نزد پزشک می رود و از او نسخه ای برای درد شکم خویش می خواهد. پزشک نیز با توجه به آزمایش ها و مزاج ها و جسم و بنیه محمد نسخه ای ویژه و خاص برایش می نویسد که برای شخص دیگری چون علی کاربرد ندارد و علی نمی تواند برای درد شکم خویش به آن نسخه عمل کند.

اما موعظه همانند سخنان یک استاد در کلاس های درس پزشکی است که به قواعد و قوانین حاکم بر بیماری چون بیماری درد شکم می پردازد و مثلا می گوید درد شکم می تواند به علل چندگانه ای باشد که عبارتند از فلان و بهمان است. پس نصیحت همانند نسخه نویسی برای شخص خاص و بیماری خاص و موعظه همانند یک علم ودانش در باره بیماری های روحی و روانی است بدون توجه به مورد و مصداق خاص است.

همین ویژگی را می توان درباره تفاوت و فرق روان شناسی و معرفت نفس با علم نفس و دانش روان شناسایی و بیان کرد. پس آن چه در در آیات و روایات اسلامی آمده است بیان قواعد و سنت ها و قوانین  حاکم بر نفس و توصیه های کلی همانند موعظه است که هر شخصی با توجه به آن معرفتی که از نفس و روان خویش پیدا می کند، به تطبیق آن قوانین و قواعد بر نفس خویش می پردازد تا به درمان نفس و روان خویش پرداخته یا در حل و فصل مسایل کلی و علمی به خودش کمک کند.

قوانین و سنت ها و توصیه های اسلامی در حوزه اجتماعی و فردی

البته در آیات و روایات وقتی از علم نفس و دانش روان سخن به میان می آید و قوانین و سنت ها و توصیه هایی مطرح می شود، ناظر به دو بعد فردی  و اجتماعی مرتبط با نفس است.

الف : قوانین و سنت ها و توصیه ها در حوزه فردی

در حوزه فردی می توان به این قوانین و سنت ها و توصیه ها اشاره کرد:

  1. راحت نفس: نفس انسانی حالات متضاد و متقابلی چون تعب و راحتی و آرامش و ناآرامشی دارد. درک این حقیقت می تواند در مساله «قبض و بسط» و نیز «شرح و ضیق نفس» به ما کمک کند. بر اساس آیات قرآنی خداوند با اسما و صفاتی چون قابض و باسط و نیز شارح و ضایق ظهور می کند و نفس انسانی مظهر این صفات و اسمای الهی در مقام ربوبیت و پروردگاری است. (بقره، آیه 245؛ انعام، آیه 125؛ نحل، آیه 106، طه، آیه 25؛ شرح، آیه 1) حال اگر نفس انسانی بخواهد در حالت راحت باشد، باید شرایطی را برای خودش فراهم آورد. امام صادق(ع) با ایجاد ارتباط میان اموری به این امر توجه می دهد و می فرماید: وَالنُّـطْقُ راحَةٌ لِلرُّوحِ وَالسُّكُوتُ راحةٌ لِلْعَقْلِ؛ سخن گفتن آسايش روح است و سكوت، سبب راحتى عقل است.(من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 402) البته باید دانست که اصطلاح روح و عقل ناظر به مراتب و درجات روان و نفس دارد؛ زیرا نفس در وحدت و بساطت خویش همه قوا و مراتب است؛ ولی در هنگام معرفت و دانش این مراتب به شکل قضایا تحلیلی بیان می شود تا بتوان احکام و قوانین و توصیه های خاص هر مرتبه و درجه از نفس و روان بیان کرد.
  2. تحولات نفس : نفس انسانی دارای تحولات شدید است. به همین اعتبار آن را قلب می نامند که البته قوه ادراکی و احساسی و عاطفی انسان را نیز بیان می کند. بر اساس آموزه های قرآنی، نفس انسانی می بایست در یک صیرورت و شدن الهی قرار گیرد و به سوی خداوند برود. این صیرورت و شدن به سوی خداوند با رنگ خدایی گرفتن انسان و متاله شدن و تحقق صفات الهی در نفس و ظهور و بروز آن صفات خواهد بود.(بقره، آیه 138 ؛ آل عمران، آیه 28؛ نور، آیه 42) هر چند نفس انسانی ظرفیت تجلیات صفات الهی و مظهریت آن را داراست، ولی از آن جایی که این حرکت از خاک و نطفه شروع و آغاز می شود و به حیوان می رسد و سپس ظرفیت شدن های برتر را با انشایی دیگر به دست می آورد(مومنون، آیه 14)؛ اما تا زمانی که انقلاب و قلب درست و راستی نداشته باشد، متاله و خدایی نخواهد شد و در همان حیوانیت خود باقی می ماند. متاله شدن انسان همانند آن است که انسان شکری را به آبی اضافه کند. در این صورت این شیرینی قایم به آب و معلوم به آب و موجود به آب خواهد بود. چنین زمانی است که انسان از مقام «کالانعام بل هم اضل»(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44) بیرون آمده و به عنوان «حیّ متاله » در خواهد آمد و مظهر خلیفه الله و ربانی شده (بقره، آیه 30؛ آل عمران، آیه 79) و به مقام قرب نوافل و فرائض می رسد که عین الله و ید الله و بالعکس خواهد شد.(انفال، آیه 17) پس این انقلاب نفس می بایست به درستی و به سمت و سوی خدا باشد. این گونه است که نفس می تواند از دنیا و ما فیها فرار به سوی خدا داشته باشد(ذاریات، آیه 50) و به شهود الهی برسد و خداوند را در خودش مشاهده کند و به ربوبیت الهی اقرار کند(اعراف، آیه 172)؛ زیرا در این هنگام پرده ها از روی نفس برداشته می شود(ق، آیه 20) و دیگر نفس نابینا و ناشنوا و بی ادراک و فهم نخواهد بود؛ چنان که کافر و منافق این گونه است.(بقره، آیات 7 تا 10) امیرمومنان امان على عليه السلام درباره تحولات نفس هشدار داده و می فرماید: اِنَّ لِلْقُلُوبِ شَهْوَةً وَكِراهةً وَاِقْبالاً وَاِدْبارا فَأتُوها مِـنْ اِقْـبالِها وَ شَـهْوَتِها، فَـاِنَّ الْقَـلْبَ اِذا اُكْرِهَ عَـمِىَ؛ دلها را حالتِ خواستن و ناخواستن و روى آوردن و پشت كردن است. از راه خواسته ها و تمايلات، سراغ قلبها برويد؛ چرا كه اگر دل را به كارى مجبور كنند، كور مى شود.(غرر الحکم، ج 6، ص 206؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 193) آن حضرت(ع) دراین روایت توصیه می کند که چگونه می توان از این تحولات و انقلابات گوناگون و متضاد و متقابل نفس سود جست و راه درست را پیدا کرده و نفس را در مسیر درست انقلاب الهی قرار داد؛ زیرا اگر انسان خود به اختیار این انقلاب درست را انتخاب نکند و در آن سمت قرار نگیرد، حرکت جوهری نفس در نهایت به سمت خداوند خواهد بود(انشقاق، آیه 6) هر چند که این انقلاب بدترین مسیر و صیرورت است(بقره، ایه 126) و انسان به جای خدا کمال و جمال با خدای جلال مواجه و رو به رو می شود.(همان) پس صیرورت انتخابی نفس باید بر اساس ایمان و شکر(انسان، ایه3) و انقلابی به سوی پروردگار رب العالمین باشد که خدای کمالی است.(اعراف، ایه 125؛ شعراء، آیه 50؛ زخرف، آیه 14)
  3. اسارت نفس: یکی از حالات نفس انسانی، حالت اسارت است. نفس انسانی در صورتی آزاد و حر خواهد بود که از تعلقات رهایی یابد. بسیاری از آموزه های دستوری اسلام و قرآن و احکام و قوانین آن برای رهایی نفس انسانی از اسارت است. خداوند بندگی انسان در برابر خداوند که از طریق تعبد و عبادت به دست می آید را عین آزادی و آزادگی نفس می داند؛ زیرا چنین انسانی از ربوبیت و پروردگاری و الوهیت هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی آزاد و رها می شود و زنجیرهای بردگی و اسارت را از خود بر می دارد.(اعراف، آیه 157) بر همین اساس است که نذر حضرت مریم(ع) برای بندگی خدا عین حریت و آزادی و آزادگی تعبیر می شود.(آل عمران، آیه 35) با توجه به مطالب گفته شده معلوم می شود که یکی از حالات نفس گرفتاری و اسارت آن است. البته برخی از امور مانند آزمندی و حرص نفس عامل قوی تری در اسارت نفس می شود. از همین روست که امام على عليه السلام فرموده است: اَلْحَريصُ اَسيرُ مَهانَةٍ لا يُفَـكُّ اَسْرُهُ؛ حـريـص، گرفـتار و اسيرخوارى و ذلّتى است كه اسارت و بند او هرگز باز نمى شود.(غرر الحکم، ج 1، ص 361) آن حضرت (ع) در جایی دیگر می فرماید: وَ كَمْ مِنْ عَقْلٍ أَسِيرٍ تَحْتَ هَوَى أَمِيرٍ؛ و چه بسا عقل كه اسير فرمانروايى هوس است.(نهج البلاغه، حکمت 211) پس نفس در مرتبه عقل نیز ممکن است تحت فرمانروایی هواهای نفسانی قرار گیرد و غضب و شهوت بر آن حکومت کند و اجازه ندهد تا از آزادی عمل برخوردار باشد و اسیر وسوسه ها و هواهای نفسانی خواهد بود. راه رهایی نیز جز همان پذیرش عبودیت تعقلی خداوند نخواهد بود.
  4. ارتباط مراتب نفس: چنان که گفته شد، نفس دارای مراتبی است که حتی بدن را می بایست از مراتب و درجات نفس دانست. رابطه مراتب نفس یک رابطه بسیار دقیق و ظریف است به طوری که مراتب عالی بر مراتب دانی مقدم و فرمانروایی و پیشوایی دارد. در این باره می توان روایات بسیاری را شناسایی و بیان کرد. یکی از این روایات که به خوبی به مساله ارتباط میان مراتب نفس پرداخته حدیثی است که از امام علی(ع) روایت شده است. اميرمـؤمنان عليه السلام فرموده است: اَلْعُقُولُ اَئِمَّةُ الأَفْكارِ، وَ الأفْكارُ اَئِمَّةُ الْقُلُوبِ، وَالْقُلُوبُ اَئِمَّةُ الْحَواسِّ وَالْحَواسُّ اَئِمَّةُ الأعْضاءِ؛ عقل ها و دركها و فهم ها، پيشواى انديشه ها و تفکرات است؛ و افکار و انديشه ها، امامِ دلها است؛ دلها ائمّه حواس است؛ و حواس، پيشواى اعضا و اندام است. (مستدرک الوسایل، ج 11، ص 207)
  5. خشم و غضب نفس: یکی از حالات نفس ، خشم و غضب است. قوای نفس انسانی شامل عقل به عنوان چراغ راه و معیار اعتدال، شهوت به عنوان قوه جاذبه و غضب به عنوان قوه دافعه می شود. البته همه این ها همانند صفات متقابل و متضاد الهی چون صفات جلال و جمال، از همان نفس بسیط نشات می گیرد و موجب تعدد در ذات نفس نمی شود. انسانی که در مسیر کمالی قرار دارد همان طوری که به قوه جاذبه به عنوان شهوت برای جذب نیازمند است، هم چنین به قوه دافعه نیازمند است. اما این دو قوه غضب و شهوت باید با عقل مهار و مدیریت شود تا در مسیر درست قرار گیرد؛ وگرنه موجب هلاکت و خواری انسان می شود. امام على عليه السلام فرمود: اَلْـغَضَـبُ يُرْدى صاحِبَهُ وَ يُبْـدى مَعـايِبَـهُ؛ خشم، صاحب خود را به پستى و هلاكت مى اندازد و عيبهاى او را آشكار مى سازد.(غرر الحکم، ج 2، ص 31)
  6. تاثیر متقابل تن و روان: در آیات و روایات بر تاثیر متقابل نفس و بدن و تن و روان تاکید شده است. هر چند بر اساس آموزه های اسلامی حقیقت انسان بسیط و یکتا است و تنها در مقام تحلیل ذهنی مراتب و درجات آن جدا می شود، ولی بر اساس نیازمندی نفس و روان به بدن و تن دوره ایجاد و بقا می توان گفت که سخن از تاثیر متقابل امری درست است. به هر حال، امام علی (ع) در تاثیر متقابل تن و روان آدمی می فرماید: اَلْهَمُّ يُذيبُ الْجَسَدَ؛ اندوه، بدن را ذوب و آب مى كند.(میزان الحکمه، ج 10، ص 349) در این روایت به خوبی بیان می شود که اندوه و غم و غصه های باطنی و روانی آدمی در بدن و تن تاثیر می گذارد. از روایات دیگر به دست می آید این نفس و بدن تاثیر متقابل دارد، هر چند که تفاوتی میان آن دو در شدت و ضعف تاثیرگذاری وجود دارد.
  7. قوت نفس نسبت به بدن : بر اساس آموزه های وحیانی اسلام، هر چند نفس و بدن یک حقیقت را تشکیل می دهند و ترکیب و دوگانگی آنان براساس تحلیل ذهنی است. بر این اساس ما وقتی سخن از قوت نفس و یا ضغف بدن می کنیم به دو مرتبه از یک حقیقت اشاره داریم. بر اساس آموزه های اسلامی، نفس انسانی محل انگیزه است. انگیزه ها در نفس ایجاد شده و موجب حرکت و عمل جوانحی و جوارحی می شود. هر چه انگیزه نفس انسانی قوی تر باشد، انسان در مقام عمل نیز قوی تر وارد می شود و حتی می تواند ناتوانی بدنی را جبران کند. به سخن دیگر، ارتباط میان نفس و بدن از اموری است که در آیات و روایات بسیار مورد تاکید است؛ زیرا نفس انسانی در بدن رشد می کند و حتی به نظر می رسد که در آن جا ایجاد می شود(مومنون، آیه 14) بر این اساس می توان گفت که نفس و بدن انسان در یک دیگر تاثیرات متقابل دارند؛ با این تفاوت که نفس از تاثیرات شدیدتری در بدن برخوردار است به طوری که اگر بدن که ابزار و اداوت عمل نفس است اگر ضعیف و ناتوان باشد، قدرت و قوت نفس می تواند آن را جبران نماید. امام صادق عليه السلام در این باره فرموده است: ما ضَعُفَ بَدَنٌ عَمّا قَوِيَتْ عَلَيْهِ النِّيَّةُ؛ هرگز بدنى از آنچه كه «نيّت» و انگيزه نسبت به آن قوى باشد، ضعيف و ناتوان نمى شود.(بحارالانوار، ج 67، ص 205)
  8. تاثیر متقابل ظاهر و باطن: برخی از مردم بر این باورند که ظاهر در باطن یا باطن در ظاهر تاثیری ندارد. برهمین اساس می گویند این اعمال ظاهری و بدنی چه تاثیری بر روان آدمی دارد، یا می گویند: دل آدم باید پاک و سالم باشد، نیازی به حجاب نیست. در حالی که بر اساس آموزه های اسلامی حیا و عفت ظاهری در قالب حجاب و مانند آن بر عفت و حیای باطنی تاثیر دارد. این تاثر و تاثیر امری غیر قابل انکار است. اگر نفس انسانی به عنوان باطن دارای خصوصیات نادرست اخلاقی است، ظاهر رفتاری انسان می تواند آن را تحت تاثیر قرار دهد. در همین رابطه ارتباط تنگاتنگ نفس و بدن و ظاهر و باطن انسان روایات بسیاری وارد شده است. از جمله امیرمومنان على عليه السلام می فرماید: اِنْ لَمْ تَكُنْ حَليما فَتَحَلَّمْ، فَاِنَّهُ قَلَّ مَنْ تَشَبَّهَ بِقَوْمٍ اِلاَّاَوْشَكَ اَنْ يَكُونَ مِنْهُمْ؛ اگر حليم و بردبار نيستى، خود را به بردبارى و حليمى بزن، چرا كه هيچ كس خود را شبيه قومى نمى سازد، مگر اينكه اميد است از آنان باشند. (وسایل الشعیه، ج 11، ص 212؛ نهج البلاغه، حکمت 207) در این روایت بیان می شود که تظاهر به اموری مثبت می تواند اخلاق بد و صفات زشت باطنی را تحت تاثیر قرار داده و کمک موجبات اصلاح آن را فراهم آورد. آن حضرت هم چنین در جایی دیگر به ارتباط تنگاتنگ میان نفس و بدن و روان و تن اشاره می کند و می فرماید: ما اَضْمَرَ اَحَدٌ شَيْئا اِلاّ ظَهَرَ فِى فَلَتاتِ لِسانِهِ وَ صَفَحاتِ وَجْهِهِ؛ هرگز كسى چيزى را در دل پنهان نمى كند، مگر آنكه از لغزشها و پَرِشهاى زبانى اش و نيز از دگرگونيهاى چهره اش آشـكار مى شود. (نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 26) پس می توان از راه ظاهر باطن یعنی نفس و قلب را شناخت و وضعیت آن را دانست. این مساله در تعاملات و ارتباطات اجتماعی می تواند بسیار مفید و موثر باشد؛ زیرا می توان وضعیت خود در نفس و روان دیگری شناخت و دانست و فهمید نسبت به او چه دید و اعتقادی دارد. هم چنین آن حضرت(ع) در جایی دیگر می فرماید: ذَوُواالْعُيُوبِ يُحِبُّونَ اِشاعَةَ مَعائِبِ النّـاسِ لِيَتَّسِعَ لَهُـمُ الْعُـذْرُ فِـى مَعايِبِهِمْ؛ افراد عيب دار، دوست دارند تا عيوب مردم را پخش كنند، تا بهانه اى براى معايب خويش فـراهم آيد وبا يافتن شريك جرم، مى كوشند خطاى خويش را پنهان كنند. (غرر الحکم، ج 4، ص 340) از امیرمومنان امام علی(ع) هم چنین در رابطه تاثیر متقابل ظاهر و باطن در جایی دیگر روایت است که روزی آن حضرت عليه السلام لباس وصله دارى پوشيده بود. وقتى از آن حضرت(ع) در اين باره سؤال كردند، فرمود: لِباسُ الدُّونِ يَخْشَعُ لَهُ الْقَلْبُ؛ لباس پست و پايين، موجب خشوع قلب مى گردد. (دعائم الاسلام ، ج 2، ص 159) پس ظاهر و حتی پوشش ظاهری بدن در نفس تاثیر دارد. پس همان طوری که حالات خود بدن تاثیر قوی تر و شدیدتر بر نفس می گذارد، حتی ظاهر بدن نیز می تواند تاثیرات مثبت و یا منفی داشته باشد. امام صادق عليه السلام نیز فرمود: اِذا لَبِسَ الْجَسَدُ الثَّوْبَ اللَّيِّنَ طَغى؛ هرگاه بدن، لباس نرم بپوشد، طغيان مى كند!(دعائم الاسلام، ج 2، ص 159)
  9. عشق و دلبستگی نفس: یکی از حالات نفس، دلبستگی و تعلق خاطر شدید آن است که می تواند در قالب محبت افراطی یعنی عشق خودش را نشان دهد. تاثیر این حالت در داوری و قضاوت و گرایش های انسان نقش بسیار مخرب و غیر سازنده ای دارد. على عليه السلام فرموده است: امام مَنْ عَشِقَ شَيْئا اَعْشى بَصَرَهُ وَ اَمْرَضَ قَلْبَهُ، فَهُوَ يَنْظُرُ بِعَيْنٍ غَيْرِ صَحيحَةٍ وَ يَسْمَعُ بِاُذُنٍ غَيْرِ سَمِيعَةٍ؛ كسى كه به چيزى عشق ورزد، آن عشق، چشمش را نابينا و دلش را بيمار مى سازد، آنگاه با چشمى ناسالم نگاه مى كند و با گوشى ناشـنوا گوش مى دهـد.(نهج البلاغه، صبحی صالح، ص 160، خطبه 109)
  10. ایمان واقعی نفس: یکی دیگر از حالات نفس، ایمان است. همان طوری که گفته شد نفس دارای مراتبی است. از جمله مراتب نفس ایمان است. ایمان ترکیبی از عقدالذهن و عقد القلب است. به این معنا که جزم اندیشه و قطع عقلی به موضوعی وقتی با قلب و عواطف انسانی پیوند خورد، ایمانی پدید می آید که در نگرش ها و اعمال و گفتارها خود را نشان می دهد. این گونه است که میان عقل و قلب و جوارح پیوندی استوار پدیدار می شود؛ زیرا ایمان عبارت است از: معرفت و شناخت قلبی و اقرار زبانی و عمل ارکانی و بدنی، چنان که امیرمومنان امام علی(ع) فرموده است: الإيمان؛ معرفةٌ بالقلب و إقرارٌ باللّسان وعملٌ بالأركان(نهج البلاغه، حكمت 227) هر گاه چنین ایمانی در نفس انسانی پدید آید، انسان نسبت به آن چه معتقد است و باور و ایمان دارد، بسیار سخت می شود و تصلب و تعصب نیز پیدا می کند. این گونه است که دیگر تغییر ناپذیر خواهد بود، چنان که امام صـادق عليه السلام فرموده است: اِنَّ الْمُـؤْمِنَ اَشَدُّ مِن زُبُر الْحَديدِ، اِنَّ الْحَـديدَ اِذا دَخَـلَ النـّارَ لانَ، وَ اِنَّ الْمُؤْمِنَ لَوْ قُتِلَ وَ نُشِرَ ثُمَّ قُتِلَ لَمْ يَتَغَـيَّرْ قَـلْبُهُ؛ مؤمن، از پاره هاى فولاد، استوارتر و محكم تر است. آهن هرگاه در كوره آتش رود، نرم مى شود؛ امّا مؤمن اگر كشته شود و زنده گردد، سپس دوباره كشته شود، دلش هرگز دگرگونى نمى يابد. (بحارالانوار، ج 67، ص 178)
  11. نفاق نفس: دورویی و نفاق از دیگر ویژگی های نفس است؛ یعنی همان طوری که نفس دو گرایش ایمان و کفر را نسبت به حقایق هستی در پیش می گیرد و گاه به سبب جهل یا جحد(نمل، آیه 14) به کفر می گراید و گاه دیگر به سبب علم و تقوای ابتدایی و فطری به ایمان می گراید و جزم و عزم، و عقل و قلب، و اندیشه و عاطفه به مطلب و امری گرایش پیدا می کند، هم چنین نفس انسانی گرفتار نفاق می شود و برخلاف آن چه می داند یا باور دارد می گوید و رفتار می کند. البته این نفاق همانند ایمان و تقوا از امور تشکیکی دارای مراتب و درجات است. به نظر می رسد که از نظر اسلام حتی در مراتب ایمانی نیز گاهی رگه های از نفاق خودنمایی می کند، چنان که شرک خفی در مراتب ایمانی شخص دیده می شود و مثلا شخص گرفتار به شرک فعلی در مقام توحید فعلی است؛ یعنی اگر در مقام الوهیت و عبادت و مانند آن شرک نمی ورزد ولی در مقام توحید فعل گرفتار نقش اسباب در طول نقش الهی می شود که خود نوعی شرک خفی است. به هر حال، نفاق نیز در حوزه ایمانی می تواند در برخی از مراتب و درجات ایمان خودش را نشان دهد؛ چنان که رسول اكرم صلي الله عليه و آله درباره این حالت نفس انسانی فرموده است: مازادَ خُشُوعُ الْجَسَدِ عَلى ما فِى الْقَلْبِ فَهُـوَ عِنْـدَنا نِفـاقٌ؛ آن مقدار خشوع جسم و بدن، كه زيادتر از خشوع قلبى باشد، نزد ما «نفاق» و دورويى است.(اصول کافی، ج 2، ص 396) رسول خدا صلي الله عليه و آله هم چنین در جایی دیگر به مساله ارتباط توافق و تطابق قلب و فعل مومن و عدم توافق و عدم تطابق فعل و قلب منافق اشاره کرده و فرموده است: بُـكاءُ الْمـؤمِنِ مِنْ قَلْبِهِ وَ بُكاءُ المُنافِقِ مِنْ هامَتِهِ؛ گريه مؤمن از قلب اوست، و گريه منافق از سر اوست؛ يعنى سطحى و ظاهرى است، مثل اشك تمساح. (میزان الحکمه، ج 10، ص 153)
  12. عجب و خودپسندى نفس: یکی از بدترین حالات نفس عجب و خودپسندی نفس است. این امر موجب می شود که انسان بیش از اندازه خودش را باور کرده و بپروراند و بادکنکی رشد یابد به طوری که به سادگی بترکد و هلاک شود. عجب و غرور و خودپسندی ریشه بسیاری از صفات زشت و رفتارهای ناپسند انسان است. از این روست که درمان آن هماره در دستور کار اسلام بوده است. در آموزه های اسلامی به گونه ای عجب مذموم دانسته شده که آن را حتی بدتر از گناه معرفی می کند؛ زیرا گناه هر چند عامل زیانباری بر سر راه رشد انسان است، ولی عجب خاستگاه و ریشه سقوط و هبوط انسانیت انسان است. از همین روست که امام صـادق عليه السلام در یک مقایسه و نسبت سنجی فرموده است: اِنَّ اللّهَ عَزَّوَجَلَّ عَلِمَ اَنَّ الذَّنـْبَ خَيْرٌ لِلْمُؤْمِنِ مِنَ الْعُجْبِ، لَوْلا ذلِكَ مَاابْتَلَى اللّهُ مُؤْمِنا بِذَنْبٍ اَبَدا؛ خداوند دانست كه براى مؤمن، «گناه» بهتر از «عُجب» و خودپسندى است و اگر چنين نبود، خداوند هرگز مؤمنى را به گناه مبتلا نمى كرد.(اختصاص، شیخ مفید، ص 242) خواجه عبداللّه انصارى در الهی نامه خود می فرماید: الهى … من غلام آن معصيتم كه مرا به «عذر» آورد و از آن طاعت بيزارم كه مرا به «عُجب» آورد.
  13. قساوت قلب: سنگدلی و یا قساوت قلب از دیگر حالات نفس انسانی است. بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، دل انسانی می تواند چنان سخت و شدید شود که حتی چیزی از آن نرمی و آب بیرون نیاید و یا تاثیر بگذارد.(بقره، آیه 47؛ انعام ، ایه 43؛ حدید، آیه 16) همان طوری که گفته شد ظاهر و باطن انسان و نفس و بدن بر یک دیگر تاثیر دارد. می توان آثار این تاثر و تاثیر و نیز نشانه های قساوت و نرمی قلب و نفس که امری باطنی است را در ظاهر و بدن مشاهده کرد. چنان که را امام علی(ع) می فرماید: ما جَفَّتِ الدُّمُـوعُ اِلاّ لِقَسْوَةِ الْقُـلُوبِ، وَ ما قَسَتِ الْقُلُوبُ اِلاّ لِكَثْرَةِ الذُّنُوبِ؛ اشك چشم، جز به خاطر قساوت دلها نمى خشكد و دلها جز به خاطر زيادى گناهان، مبتلا به قساوت نمى شود.(بحارالانوار، ج 70، ص 354) البته از این روایت هم چنین به خوبی به دست می آید که ریشه قساوت قلب و سنگدلی گناهان است و برای درمان قساوت قلب باید ترک گناه کرد.
  14. ريشـه تـكبّر و تجبّر: کبر و تکبر از صفات الهی است؛ زیرا خداوند دارای صفت کبر است و تکبر سزاوار اوست. خداوند در آیه 23 سوره حشر خودش را به اسم المتکبر معرفی می کند. خداوند نه تنها دارای صفت کبر است بلکه اسم کبیر و متکبر و اکبر را تنها سزاوار خود دانسته است و کسی را نمی پذیرد که کبر ورزد و تکبر نماید. اما نفسانی انسان دچار این صفت می شود که اختصاص به خداوند دارد و به گونه مدعی صفت خاص خدایی می شود که سزاوارش نیست؛ زیرا آن صفتی که انسان سزاوار اوست، ذلت و تواضع و تذلل است ؛ زیرا وجود انسانی وجودی فقری در برابر وجودی غنی حمید خداست. پس باید این حقیقت را بپذیرد و حتی بدان افتخار کند؛ زیرا فقر به خدای غنی حمید همان غنای واقعی انسان است. تواضع و تذلل و ذلت در برابر تکبر و بزرگی خداوند نیز عین بزرگی برای انسان است. هم چنین صفت جبر و همانند قهر و کبر از صفات الهی است و خداوند خودش را در همین آیه 23 سوره حشر به الجبار ستوده است. انسان نمی بایست خود را جبار بداند که بسیار صفت زشتی است؛ زیرا این صفت موجب می شود تا با دیگران تعامل خوبی نداشته باشد و در برابر خداوند عصیان ورزد و عناد نماید.(هود، آیه 59؛ ابراهیم، آیه 15 و ایات دیگر) به نظر می رسد که اموری موجب می شود که نفس دچار صفت پست کبر و تکبر و تجبّر شود و ناخواسته جباریت داشته باشد. یکی از این امور به عنوان خاستگاه و ریشه و منشای جباریت و تکبر انسانی احساس ذلت و خواری است که نفس در خود می یابد و می کوشد تا به این گونه آن را جبران کند. حضرت صادق عليه السلام فرموده است: ما مِنْ رَجُلٍ تَكَبَّرَ او تَجَبّرَ اِلاّ لِذِلَّةٍ يَجِدُها فِى نَفْسِهِ؛ هيچ كس تكبّر و قدرت نمايى نمى ورزد، مگر بخاطر ذلّتى كه در درون خويش مى يابد و آن را احساس مى كند. (اصول کافی، ج 2، ص 312) در حالی که احساس ذلت در برابر خداوند و تذلل امری ممدوح و پسندیده است که موجب رشد و بالندگی انسان می شود و انسان را تحت حمایت خداوند متکبر جبار قرار می دهد تا دیگران به او کبر نفروشند و جباریت نورزند.
  15. زنــده دلى: دلمردگی و زنده دلی از دیگر حالات نفس است. نفس انسانی همان طوری که گرفتار قساوت و سنگدلی می شود، گرفتار این دو حالت نیز می شود. در آیات و روایات راه هایی برای احیای قلب و زنده دلی بیان شده است. از جمله رسول خدا صلي الله عليه و آله فرموده است: بِمَوْتِ النَّفْسِ تَكُونُ حَياةُ الْقَلْبِ وَ بِحَياةِ الْقَلْبِ الْبُلُوغُ اِلَى الأسْتِقامَةِ؛ حيات دل با مرگ نفْس است و رسيدن به استوارى و استقامت، در سايه زنده دلى فراهم مى شود. (مستدرک الوسایل، ج 11، ص 226) البته باید توجه داشت که منظور از نفس عبارت موت النفس همان هواهای نفسانی و خواسته ها و زیاده طلبی های نفس اماره بالسوء و نفس بدفرمان است که در آیه 53 سوره یوسف مطرح شده است؛ زیرا لفظ و واژه نفس بر معانی چون ذات، روان، هواهای نفسانی و مانند آن اطلاق می شود و با قرینه های حالی و مقالی می توان دریافت که مراد و منظور کدام یک از معانی است. از آن جایی که ارتباط تنگاتنگی میان زنده دلی با مرگ نفس بیان شده می توان دریافت که مراد از نفس همان هواهای نفسانی و نفس بدفرمان است. در ایات قرآنی هم چنین از نفس مطمئن(فجر، ایه 27) و نفس لوامه (قیامت، آیه 2) سخن به میان آمده است. این ها نیز حالات دیگر نفس را بیان می کند. پس می توان به اطمینان گفت که مراد از نفس در این روایت همان نفس بدفرمان یا نفس الاماره بالسوء است.
  16. درمان ترس از خطر موهوم: یکی از حالات نفس ترس و خوف است که می تواند بر اساس ریشه های عقلانی و منطقی یا خیالی یا موهوم باشد. خوف و خشیت از مراتب ترس و هراس است که به انسان با اساس دیدن واقعیت ها و یا آثار واقعی و گاه خیالی و موهوم دست می دهد. نفس انسانی گرفتار حالاتی چون غم و اندوه و شادی و سرور و فرح و خوف و وهل و وجل و هیبت و رهب و مانند آن ها و نیز امید و رجا و مانند آن ها می شود که حالات متضاد و متقابل یک دیگر هستند. ریشه یابی این امور و حالات نفسانی به درک نفس و معرفت از حالات نفس کمک می کند چنان که در خودشناسی و خداشناسی نیز به ما یاری می رساند و درک بهتری از ربوبیت و پروردگار خود به دست می آوریم. یکی از این حالات نفس ، ترس و خوف از امور موهوم است که از عمل ورفتار درست ما را باز می دارد و موجب ضعف و سستی در عمل و رفتار ما می شود. امام على عليه السلام در درمان ترس موهوم فرموده است: اِذا هِبْتَ اَمْرا فَقَعْ فيهِ فَاِنَّ شِدَّةَ تَوَقّيهِ اَعْظَمُ مِمّا تَخافُ مِنْهُ؛ هرگاه از كارى هراس و بيم داشتى، خود را در آغوش همان كار بيافكن؛ چرا كه سختى پرهيز و هراس، بزرگتر از خود آن چيزى است كه از آن مى ترسى. (نهج البلاغه، صبحی صالح، حکمت 175)
  17. تقویت و تغذیه نفس : همان طوری که بدن و تن نیازمند غذا و تقویت هستند، نفس انسانی نیز نیازمند تقویت و تغذیه است. تعلیم و تزکیه و خودسازی و تربیت و مانند آن ها از جمله غـــذاى روح و روان و نفس آدمی است. انسان باید همه در محتوای غذایی روح و جسم خود توجه داشته باشد و همه ببیند که چه به جسم و روح می دهد.(عبس، آیه 4؛ روایات تفسیری از امام صادق) اميرالمؤمنين عليه السلام درباره غذای نفس می فرماید: قُـوتُ الأَجْسادِ اَلطَّـعامُ وَ قُوتُ الأرْواحِ اَلإِطْعامُ؛ «طعام»، قُوت و غذاى جسم است، و «اطعام» غذاى روح است. (بحار الانوار، ج 72، ص 456) البته باید توجه داشت که مراد از روح در این جا همان نفس است؛ چنان که خداوند نیز در آیه 29 سوره حجر و آیات دیگر از نفس آدمی پیش از دمیدن در کالبد به عنوان روح یاد می کند. نکته دیگر آن که اطعام به معنای خوراک دادن به دیگران به حوزه عواطف و احساسات باز می گردد و موجبات لذت و بهره مندی نفس انسان می شود؛ چنان که غذای مادی و خوراکی موجب تقویت و تغذیه و لذت بدن و جسم می شود.

ب: قوانین و سنت ها و توصیه ها در حوزه اجتماعی

آن چه بیان شد تنها گوشه ای از قوانین و سنت ها و نیز توصیه هایی است اسلام در حوزه فردی در دانش نفس و علم نفس بیان کرده است. در حوزه اجتماعی نیز قوانین ، سنت ها و توصیه هایی دارد که به برخی از آن ها اشاره می شود:

  1. آبروی اجتماعی: انسان در میان مردم برای خود وجاهت و آبروی دارد. نفس انسانی دوست دارد تا آبروداری کند و بر حفظ و نگه داری آن کوشش می کند. اما برخی از رفتارهای ما خواسته و ناخواسته این حالت و صفت محبوب نفس را از میان می برد. از جمله این رفتارهای اجتماعی که موجبات بی آبروی نفس و روان آدمی می شود، درخواست هایی که انسان از دیگران می کند و دستش را پیش این و آن دراز می کند. امام عـلى عليه السلام می فرماید: ماءُ وَجْهِكَ جامِدٌ يُقْـطِرُهُ السُّؤالُ، فَـانْظُـرْ عِنْدَ مَنْ تُـقْـطِرُهُ؛ آبروى تو جامد است و درخواست و طلب تو از دیگر آن را قطره قطره مى ريزد. پس ببين كه آبروى خويش را نزد چه كسى فرو مى چكانى؟( نهج البلاغه، حکمت 346) در این باره «صائب» تبریزی می سراید: دست طلب چو پيش كسان مى كنى دراز/ پل بسته اى كه بگذرى از آبروى خويش.
  2. بیماری نفس اجتماعی: یکی از حالات نفس در حوزه اجتماعی، بیماری اجتماعی نفس است. نفس انسانی همان طوری که دارای حالات فردی چون سلامت و بیماری است، در حوزه اجتماعی نیز به چنین حالاتی مبتلا و دچار است. برخی از امور است که موجب می شود که نفس و روان آدمی در عملکرد اجتماعی اش دچار بیماردلی شود. امام على عليه السلام فرموده است: ايّـاكُمْ وَالْـمِراءَ وَالْخُـصُـومَةَ فَاِنَّهُما يُمْرِضانِ الْقُلُوبَ عَلَى الاْءِخوانِ وَ يَنْبُتُ عَلَيْهِـما النِّـفاقُ؛ از كشمكش وجدال وخصومت بپرهيزيد، كه اينها دلها را نسبت به برادران، بيمار مى سازد و بر شاخه جدال و دشمنى، نفاق مى رويَد. (اصول کافی، ج 2، ص 300)
  3. مودت و دوستی: مودت واژه ای است که بیش تر در حوزه محبت نسبت به دیگری به کار می رود(نساء، آیه 73؛ مائده، آیه 82؛ عنکبوت، ایه 25)؛ زیرا محبت واژه ای است عام تر و شامل علاقه به چیزی یا کسی است؛ اما مودت در ارتباط با چیزها نیست بلکه افراد است. از این روست که مودت با اهل بیت (ع) و ذوی القربی(شوری، آیه 23) یا حتی مودت میان همسران سخن به میان آمده است.( روم، آیه 21) از حالات نفس مودت و ضد و متقابل آن کینه و ضغانت است. در آیات و روایات روش هایی را برای این که ارتباط مودت میان افراد تحکیم یابد بیان شده است. از جمله آنها می توان به ابزار هدیه اشاره کرد. رسول خدا صلي الله عليه و آله در این باره فرموده است: اَلْهَديّةُ تُورِثُ الْمَوَدَّةَ وَ تَجْلِدُ الأُخُوَّةَ وَ تُذْهِبُ الضَّغينَةَ، تَهادُوا تَحابُّوا؛ «هديه»، دوستى مى آورد و رابطه برادرى را استوار مى كند و كينه را مى زدايد، هديه به يكديگر بدهيد تا محبّت بيابيد.(بحارالانوار، ج 74، ص 166) هم چنین اعلام دوستى از دیگر راه هایی است که می تواند روابط اجتماعی را تحکیم کند و مودت را در نفس تحکیم سازد. امام صادق عليه السلام فرموده است: اِذا اَحْبَبْتَ رَجُلاً فَاَخْبِرْهُ بِذلِكَ فَاِنَّـهُ اَثْبَتُ لِلْمَـوَدَّةِ بَيْنَكُما؛ هرگاه كسى را دوست داشتى به او خبر بده، چرا كه اين كار، دوستى ميان شما را استوارتر مـى سازد. (اصول کافی، ج 2، ص 644) در مقابل برخی از کارها و رفتارها موجب می شود که ارتباط اجتماعی بد و نابود شود و نفس انسانی دچار کینه و مانند آن گردد. از جمله این کارها می توان به انتــقاد در جـمـع اشاره کرد. امام على عليه السلام فرمود: نُصْحُكَ بَيْنَ الْمَـلاَءِ تَقْريعٌ؛ نصيحت كردن تو ديگرى را در حضور جمع، خُرد كردن و كوبيدنِ شخصيّت طرف است. (میزان الحکمه، ج 10، ص 580)
  4. نیک گمانی و بدگمانی : از دیگر حالات نفس نیک گمانی و بدگمانی به دیگری است که در آیات و روایات به سوء الظن و حسن الظن تعبیر شده است. خداوند بدگمانی را به عنوان یک گناه مطرح می کند. در حقیقت گناهی که نفس با بدگمانی نسبت به دیگری مرتکب می شود یک گناه بزرگی است که بسیاری از گناهان دیگر را به دنبال خواهد داشت.(حجرات، ایه 12 و ایات دیگر) بدبينى هم چنین موجب می شود که انسان نسبت به دیگری احساس وحشت داشته باشد و نتواند زندگی آرامی را برای خود و دیگری پدید آورد. از این روست که در حوزه اجتماعی حالات نفس از بدگمانی به شدت برحذر داشته شده است. امام على عليه السلام فرموده است: مَـنْ لَمْ يُحْسِنْ ظَنَّـهُ اِسْتَوْحَشَ مِنْ كُلِّ اَحَدٍ؛ آنكس كه گمان خود را نيكو نسازد و بدبين باشد از هر كسى وحشت مى كند. (غرر الحکم، ج 5، ص 442) هم چنین در روایات است که بدگمان، تنها مى‏ماند. اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: اَسْوَءُالنّاسِ حالاً مَنْ لَمْ يَثِقْ بِاَحَدٍ لِسُوءِ ظَنِّهِ وَ لَمْ يَبْقَ بِهِ اَحَـدٌ لِسُوءِ فِعْلِهِ؛ بدحال ترين مردم كسى است كه بخاطر بدگمانى اش، به هيچ كس اطمينان نمى كند، در نتيجه بخاطر بدرفتارى اش كسى براى او نمى ماند. (بحارالانوار، ج 75، ص 93)
  5. شخصیت اجتماعی: نفس انسانی دارای شخصیت و ارزش بسیاری است و نمی بایست کاری کرد که شخصیت اجتماعی از میان برود و در جامعه خوار و ذلیل گردد. برخی از رفتارها موجب بی ارزشی نفس و شخصیت انسان در حوزه اجتماعی می شود. از جمله آن ها می توان به مجادله و شوخی اشاره کرد. امام صادق عليه السلام فرمود: لا تُمـارِ فَيَـذْهَبَ بَهـاؤُكَ وَ لا تُمازِحْ فَيُجْتَرَأَ عَلَيْكَ؛ مجادله مكن، كه شخصيّت و عظمتت مى رود، و شوخى مكن، كه بر تو گستاخ مى شوند. (اصول کافی، ج 2، ص 645)
  6. خـصلتـهاى پنـهان نفس : نفس دارای خصلت های نهانی است که معاشرت و رفتارهای اجتماعی آن را افشا و آشکار می سازد. اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: خَوافِى الْأَخْلاقِ تَكْشِفُها الْمُعاشَرَةُ؛ : معاشـرت، خصلتها و اخلاق پنهان را آشكار مى سازد. (غرر الحکم، ج 3، ص 466)
  7. خـوديـابى: انسان پیش از آن که در جایی دیگر خود را پیدا کند و در اجتماع شخصیت سازی کند، باید خودش را در خودش پیدا کند. شخصیت هر کسی در درون اوست و اگر نفس خودش را پیدا کند در جامعه می تواند بهتر رفتار داشته و موفقیت بیشتری را کسب کند. از این روست که اميرمؤمنان عليه السلام فرمود: عَجِبْتُ لِمَنْ يَنْشُدُ ضالَّتَهُ وَ قَد اَضَلَّ نَفْسَهُ فَلا يَطْلُبُها؛ در شگفتم از كسى كه گمشده خود را مى جويد، در حالى كه «خود» را گـم كرده و در پى يـافتن آن نيست! (غرر الحکم، ج 4، ص 340)
  8. دوســت يـابى: نفس نیازهایی عاطفی دارد که از جمله آن ها مودت و دوستی با دیگران است. ارتباط اجتماعی کمک می کند تا نفس رشد کمالی داشته باشد و حتی به سکونت و آرامش دست یابد؛ زیرا کسی که نتواند دوستی بیابد نمی تواند همسری داشته باشد تا در کنارش به آرامش و سکونت برسد. باید نفس را کمک کرد تا در مسیر تعامل با دیگران به عواطف و احساساتی دست یابد که او را در دوست یابی کمک و یاری می رساند. امام على عليه السلام فرموده است: اَعْجَزُ النّاسِ مَنْ عَجَزَ عَنْ اِكْتِسابِ الاِخوانِ وَ اَعْجَزُ مِنْهُ مَنْ ضَيَّعَ مَنْ ظَفرَ بِهِ مِنْهُمْ؛ ناتوان ترين مردم، كسى است كه از «دوست يابى» ناتوان باشد. و عاجزتر از او كسى است كه برادران و دوستان خود را نتواند نگهدارد. (نهج البلاغه، حکمت 12)
  9. اخلاق اجتماعی : نفس می بایست دارای اخلاق اجتماعی شود . این مساله بسیاری برای رشد نفس مهم اساسی است. دانش روان شناسی اجتماعی و دانشی است که امروز برای تبیین حالات و رفتارهای اجتماعی مورد توجه قرار گرفته است. خلق نیک انسان به او کمک می کند تا در جامعه بهتر رشد کند و کسی که از خلق و خوی نیک بی بهره است در رنج و عذاب روحی و نفسی است. رنج روحـى بداخـلاق مطلبی است که امام صـادق عليه السلام در این عبارت به آن اشاره داشته و فرمـوده است: مَنْ ساءَ خُلْقُهُ عَذَّبَ نَفْسَهُ؛ هركس بداخلاق باشد، خودش را شكنجه و آزار مى دهد. (اصول کافی، ج 2، ص 322)
  10. روحيّـه‏هاى متفاوت نفس انسانی: نفس انسانی دارای روحیات اجتماعی متفاوت و متنوع است. شناخت این روحیات کمک بسیاری به تعاملات انسانی می کند. امام صادق عليه السلام فرموده است: اِنَّ الَّذينَ تَراهُمْ لَكَ اَصْدِقاءَ اِذا بَلَوْتَهُمْ وَجَدْتَهُمْ عَلى طَبَقاتٍ شَتّى: فَمِنْهُمْ كَالاَسَدِ فِى عِظَمِ الْأكْلِ وَ شِدَّةِ الصَّوْلَةِ وَمِنْهُمْ كَالذِّئْبِ فِى الْمَضَرَّةِ وَ مِنْهُمْ كَالْكَلْبِ فِى الْبَصْبَصَةِ وَ مِنْهُمْ كَالّثَعْلَبِ فِى الرَّوَغانِ وَالسِّرْقَةِ، صُوَرُهُمْ مُخْتَلِفَةٌ وَالْحِرْفَةُ وَاحِدَةٌ؛ كسانى را كه دوست خودت مى پندارى، اگر آنان را امتحان كنى، خواهى يافت كه بر چند طبقه و گروهند: گروهى همچون شيرند، پر خوراك و حمله آور، گروهى چون گرگند، در زيان رسانى و درندگى، گروهى همچون سگند، در دُم جنباندن و چاپلوسى، گروهى مانند روباهند، در نيرنگ و دله دزدى. چهره ها مختلف است، ولى كارشان يكى است. (اختصاص، شیخ مفید،ص 252) از این حدیث به دست می آید که نفس اگر به کمال نرسیده باشد در همان مرتبه حیوانی خود باقی خواهد ماند و به تعبیر قرآن در مرتبه کالانعام درجا خواهد زد. رفتارهای انسانی فراتر از رفتارها و روحیاتی است که از حوزه نفس حیوانی تراوش می کند.
  11. حسادت اجتماعی: یکی از حالات نفس حسادت است که هماره در ارتباط با تعاملات و دیگران اتفاق می افتد؛ زیرا اگر دیگری نباشد حسادت مفهوم و معنایی ندارد. پس حسادت را می بایست به حوزه نفس اجتماعی بازگرداند. البته باید توجه داشت که رابطه تن و روان یک رابطه تنگاتنگ است چنان که گفته شد. همین رابطه را می بایست در حوزه اجتماعی یعنی مساله حسادت نیز پی گیری و شناسایی کرد. به نظر دانش روان اجتماعی اسلام اگر انسان حسود باشد تن رنجور می شود و اگر حسادت نباشد یا کم باشد تن سالم خواهد ماند. على عليه السلام فرمود: صِحَّةُ الْجَسَدِ مِنْ قِلَّةِ الْحَسَدِ؛ تندرستى، از كمبود (يا نبودن) حسد به دست مى آيد. (وسایل الشیعه، ج 11، ص 294)
  12. تکبر اجتماعی : گاه تکبر در درون نسبت به خدا است و گاه دیگر در حوزه عمل اجتماعی است. تکبر و استکبار انسان نسبت به دیگری عامل سقوط انسان است. نفس بسیاری از مردم گرفتار چنین حالتی می شود. قدرت و حکومت از جمله عواملی است که می تواند تکبر را بروز و ظهور دهد و آن نفس شیطانی را آشکار سازد. على عليه السلام فرموده است: تَكَبُّرُكَ فِى الْوِلايَةِ ذُلٌّ فِى الْعَزْلِ؛ تكبّر ورزيدن تو در دوران رياست و سرپرستى، موجب ذلّت در ايّام بركنارى است. (غرر الحکم، ج 3، ص 316)
  13. نفس ریاکار: مردم خیلی از کارها را براساس ریا و خودنمایی انجام می دهند. این به نفس باز می گردد که گرفتار بزرگی و تکبر است و می خواهد خود را نشان دهد. می توان در رفتار اجتماعی از طریق نشانه هایی این چنین نفسی را شناخت از آن ها پرهیز کرد. على عليه السلام فرموده است: ثَلاثُ عَلاماتٍ لِلْمُرائى: يَنْشِطُ اِذا رَأىَ النّاسَ وَ يَكْسِلُ اِذا كانَ وَحْدَهُ وَ يُحِبُّ اَنْ يُحْمَدَ فِى جَميعِ اُمُورِهِ؛ رياكار را سه نشانه است: هرگاه مردم را ببيند، با نشاط و تحرّك مى شود، هرگاه تنهاست، سست و بى حال است، و دوست دارد در همه كارهايش او را تعريف كنند. (وافی، ج 5، ص 856)
  14. شناخت همدلی: انسان در تعاملات اجتماعی هماره در شک و تردید است که دیگری نسبت به او چگونه است. یکی از راه هایی که در روایات برای شناخت همدلی و یا دشمنی دیگران بیان شده است مراجعه به نفس خود در قضاوت از نظر دیگران است. صالح بن حكم گويد: سَمِعْتُ رَجُلاً يَسئلُ ابا عبدِاللّه عليه السلام فقال: الرَّجُلُ يقولُ اَوَدُّكَ، فَكَيْفَ اَعْلَمُ اَنَّهُ يَوَدُّنى؟ فَقالَ عليه السلام : اِمْتَحِنْ قَلْبَكَ، فَاِنْ كُنْتَ تَوَدُّهُ فَاِنَّهُ يَوَدُّكَ؛ شنيدم مردى از امام صادق عليه السلام مى پرسيد: گاهى مردى به من مى گويد: دوستت دارم. از كجا بدانم كه (راست مى گويد و) دوستم دارد؟ حضرت فرمود: قلب خودت را بيازماى، پس اگر تو او را دوست دارى، بدان كه او نيز تو را دوست دارد. (اصول کافی، ج 2، ص 625) در همین رابطه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله روایت است که فرمود: اَلاْرْواحُ جُنُودٌ مُجَنَّدَةٌ فَما تَعارَفَ مِنْها اِئْتَلَفَ وَ ما تَناكَرَ مِنْها اِختَلَفَروحها، لشكريانى آراسته اند. روحهايى كه همديگر را بشناسند با هم الفت مى يابند و آنها كه يكديگر را نشناسند، اختلاف پيدا مى کنند.(کنز العمال، هندی، ج 9، صص 6 و 22)

آن چه بیان شد تنها گوشه ای از علم النفس اسلامی و دانش نفس و روان اسلامی است که به تبیین و توصیف و تحلیل نفس و روان پرداخته و ضمن تبیین سنت ها و قوانین حاکم بر نفس و روان به توصیه هایی در این زمینه پرداخته است. تحقیق در متون اسلامی می تواند ما را در کشف حقیقت نفس و دانش نفس و روان کمک و یاری کند و از بسیاری از توصیه های نادرست و غلط فرهنگ و روان شناسی و علم نفس غربی حفظ نماید و راه درست تعامل و درمان را یاد دهد.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا