اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

چگونگی سقوط انسان

samamosبسم الله الرحمن الرحیم

انسان در یک حالتی از اعتدال قرار دارد و به اختیار خویش می تواند راه فطرت را بپماید و با بهره گیری از عقل و قلب سالم در کنار وحی، مسیر تعالی را طی کند؛ یا این که هواهای نفسانی و وسوسه های ابلیسی را برگزیند و در مسیر سقوط قرار گیرد.

اما پرسش اساسی این مطلب این است که چرا انسانی که به طور طبیعی کمال گرا و نقص گریز است، به جای کمال راه نقص را در پیش می گیرد و از آن چیزی که به طور طبیعی گرایش دارد، می گریزد و به آن چیزی که به طور طبیعی از آن بیزاری و نفرت دارد، گرایش می یابد؟ چه علل و عواملی موجب سقوط انسان می شود به گونه ای که به زشتی ها، بدی ها، نواقص و پلشت ها گرایش می یابد و نسبت به زیبایی ها، خوبی ها، نیکی ها و کمالات بیزاری می جوید؟

نویسنده با نگاهی به آیات قرآن، بر آن شد تا به این پرسش ها پاسخ دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

پلشت گرایی، حرکت بر خلاف فطرت

واکنش ها و بیزاری های هر انسانی نسبت به زشتی ها و بدی ها و پلشت ها به خوبی نشان می دهد که انسان به طور طبیعی گرایش به خیر و خوبی دارد و زیبایی عنصری است که انسان را مجذوب خویش می کند.

خداوند در آیاتی از قرآن، گرایش انسان به زشتی ها و باطل را امری بر خلاف فطرت دانسته و به عنوان نمونه کفر ورزی انسان پس از دریافت حق و شناخت آن را، مایه شگفتی و تعجب بر می شمارد؛(بقره، ایه 28 و نیز مائده، آیه 84) چرا که گرایش انسان به کفر و باطل در جایی که حق را می شناسد، گرایش به امری بر خلاف فطرت سالم است و هر انسانی به طور فطری و طبیعی سالم است، پس می بایست به سوی آن چه که مطلوب فطرت گرایش یابد. اما جای بس شگفتی است که با وجود همه آیات آشکاردرونی و بیرونی، انسان به سوی کفر و باطل می رود.(آل عمران، ایه 101 و فصلت، آیه 9 و نیز المیزان، ج 17 ، ص 362)

انسان به طور طبیعی به آب شیرین و گوارا گرایش دارد یا از تاریکی می گریزد و در پی روشنایی است و هر گاه به عللی در تاریکی گرفتار آید، می کوشد تا کور سویی را بیابد و به سوی آن بشتابد؛ اما انسان هایی در یک فرآیندی به سوی آب های تلخ و شور و تاریکی گرایش می یابند و از آب شیرین و گوارا و روشنایی چون خفاش می گریزند. (فرقان، آیه 53 و بقره، آیه 257)

هر انسانی از راهی می رود که راست و روشن و امن باشد و آدمی را به هدف ومقصدش برساند. اما برخی از انسان ها بر خلاف این رویه فطری، به راهی می روند که لغزنده، پر پیچ و خم و فاقد مقصد و هدفی روشن است(ملک، ایه 22 و المیزان، ج 19، ص 361)

شگفت این که برخی از انسان ها، در این گمراهی و گرایش به زشتی و پلشتی ها، شتاب می گریند و می کوشند تا زودتر از دیگران در آن گرفتار آیند و زشتی و پلشتی را به دست آورند.(آل عمران، ایه 176 و مائده، آیه 41) این گونه است که از فطرت و عقل خویش می گذرند و هر آن چه زشتی است را به جان و تن می خرند و همه سرمایه وجودی و عمر بی مانند خویش را فدای آن می سازند.

عوامل باطل گرایی و سقوط انسان

اما اکنون این پرسش مطرح می شود که چرا انسان ها برخلاف فطرت و طبیعت خویش به سوی باطل و زشتی ها گرایش می یابند و به جای کمال به سوی نقص می روند و بر خلاف جریان هستی حرکت می کنند؟

خداوند در آیاتی به این پرسش پاسخ داده است و زمینه ها، علل و عوامل این گرایش خلاف را تبیین نموده است. از آیات قرآنی به دست می آید که انسان ها در یک فرآیندی به اسبابی چون گناه و غفلت، اندک اندک،‌ قدرت تشخیص حق از باطل، و زیبا از زشت ، و خوب از بد را از دست می دهند و پس از مهر شدن قلب ها، بد و باطل و زشت را محبوب و مطلوب خویش قرار می دهد.

از مجموعه آموزه های قرآنی این معنا به دست می آید که دو عامل درونی و بیرونی در این گرایش نقش بسیار مهم واساسی را ایفا می کند. مهم ترین عامل بیرونی، وسوسه های ابلیس و دعوت های شیطانی است که آدمی را به سوی سقوط می خواند(حشر، ایه 16 و 17) و اصلی ترین یار و یاور ابلیس و شیاطین در این امر، ستون پنجم ابلیس،‌ یعنی هواهای نفسانی است که آدمی را به سوی زیاده خواهی دعوت می کند. این عامل درونی به سبب روحیه و رویه زیاده خواهی و افراط گرایی، اجازه نمی دهد تا به همان مقدار مورد نیاز بسنده شود، بلکه با تجاوزگری به حقوق دیگر ابعاد درونی بشر، او را به سمت زشتی اصلی یعنی ظلم می کشاند که سرچشمه گرایش به همه پلشتی هاست.

خداوند در آیاتی از جمله آیات 43 و 44 سوره نمل ظلم به نفس را به عنوان عامل اصلی سقوط انسان و کفرگرایی وی برمی شمارد. این بدان معناست که انسان، چنان مدیریت خود را به نفس و هواها و خواسته های آن می سپارد که وی را به سوی هر چیزی که بخواهد می کشاند.

در این میان است که تکبر و استکبار در آدمی او را از مسیر درست فطرت بیرون می برد و خودبزرگ بینی او را در برابر حق و کمال قرار می دهد؛ چرا که انسانی که خودبزرگ بینی او را فراگرفته است، نقصی را در خود نمی بیند و همه چیزش را کمال می یابد. پس لزومی نمی بیند که در پی کمالی برود و یا از نقصی در وجود خویش بگریزد. از این روست که نسبت به حق و کمال عصیان می ورزد و چیزی را بیرون از خود کمالی نمی یابد و نمی شناسند تا در پی آن برود. همین خصلت است که ابلیس را به سوی سقوط کشاند؛ چرا که باور داشت که همه کمالات در اوست و در دیگری خیری نیست تا به سوی او گرایش یابد و از دیگری چیزی بخواهد. انسان مستکبر همانند ابلیس مستکبر است که خود را چنان بزرگ و کمالی می یابد که نیازی نمی بیند که برای دست یابی به کمالی اطاعتی کند. از این روست که سرکشی می ورزد و نسبت به نقص خود کور و نابینا می شود.(بقره، ایه 34 و نیز نحل ، ایه 22 و ص ، آیه 74 و مجمع البیان، ج 1 و2 ، ص 191)

انسانی که خود را کمال محض و مطلق می شمارد، انسان متکبر و مستکبری است که جایی برای کمال گرایی و نقص گریزی در خود نمی گذارد. بر همین اساس کسی که قائل به علم کامل باشد، می بایست او را جاهل مطلق دانست، چرا که انگیزه حرکت و دانش جویی در وی مرده است. هم چنین کسی که خود را کمال مطلق می شمارد، نقصی را در خود نمی یابد تا برای اصلاح آن تلاش کند و نقص را به کمال تبدیل کند.

همین روحیه است که به شکل روحیه تفاخر نیز در انسان ظهور و بروز می کند و انسان های متکبر، انسان های تفاخر طلبی هم می شوند.

خداوند به این دسته از انسان ها هشدار می دهد که این گونه روحیه می تواند بسیار خطرناک باشد و سقوط انسان را رقم زند؛ چرا که این روحیه، انسان ها را به سمت و سوی بی تقوایی سوق می دهد و زمینه ابتلا به همه زشتی ها و پلشتی ها و بدی های عقلانی و فطری را فراهم می آورد. کسی که خود را کمال مطلق بر می شمارد، نسبت به زشتی ها و پلشتی ها ، خود را مصون می شمارد و همین امر موجب غفلت او می شود و در نهایت در دام زشتی ها می افتد و ابلیس او را می فریبد و کمال را از وی می ستاند.

از نظر قرآن بسیاری از مشکلات انسان، رفتارهای برخاسته از جهالت اوست؛ زیرا درک نادرست یا شناخت غلط انسان نسبت به حقایق،‌انسان را به رفتاری بر خلاف حق وکمال می کشاند و فرجامی بد چون کفر و سقوط را برای او رقم می زند.(انعام، ایه 91 و آیات دیگر)

چنین انسان هایی نسبت به غذا و لقمه های که می خورند و خون و گوشت و روان ایشان را تغذیه می کند، بی توجه می شوند و هر لقمه ناپاکی از اشیاء و افکار را به جسم و جانش می دهد. این گونه است که با غذاهای پلشت و حرام، مسموم می شود و درک و فکرش از قدرت تشخیص حق از باطل و خوب از بد باز می ماند. از این روست که خداوند در آیه 161 سوره نساء، حرام خواری را موجب کفرگرایی انسان می شمارد؛ چرا که لقمه حرام قدرت تشخیص را از آدمی سلب می کند و در نهایت قلب و روح آدمی از درک و فهم می اندازد.

خداوند مهم ترین عواملی که موجب سقوط آدمی می شود، غیر از آن چه بیان شد، عواملی چون بخل ورزی(نساء، ایه 37)، دعوت دیگران به بخل ورزی(همان)، تفاخر(کهف ، آیات 34 و 37)، تقلید کورکوانه از نیاکان(مائده، آیات 103 و 104)، تکاثر و زیاده طلبی(کهف ، ایات 34 و 37 و نیز سبا، آیات 34 و 35)، رباخواری(نساء، ایه 161) ،‌رفاه و آسایش افراطی(زخرف، ایه 33 و کهف، آیات 32 تا 37)،‌ ترک انفاق و زکات(بقره، ایه 254 و نیز کشاف، ج 1، ص 299) و مانند آن ها می داند.

این بدان معناست که آدمی در یک فرآیندی چون از حق و خوبی ها دور می شود که دیگر جز زشتی ها و باطل برای او جاذبه ای ندارد. این گونه است که اندک اند در دام شک می افتد(ابراهیم، آیه 9)و به تبعیض در احکام رو می آورد و برخی را می پذیرد که با دل و هواهای نفسانی او سازگار است و برخی دیگر را که با هواهای نفسانی و خواسته های شیطانی او نمی سازد، کنار می گذارد.(نساء، آیه 150) و حتی قوانینی که خودش آن را برای سلامت خود و جامعه وضع کرده،‌نادیده می گیرد و به تحریف آن می پردازد.(توبه، ایه 37)، و به انکار و تحریف برخی از آیات وحیانی اقدام می کند(بقره ،‌آیات 211 و 212) و هر از گاهی سخنان کفر آمیزی را بر زبان می راند(توبه، آیات 73 و 74) و شرک در برخی از اقسام آن را می پذیرد(آل عمران، ایه 80)، با موحدان دعوتگر به حق و معروف دشمنی می ورزد(نحل، ایه 27) و هر از گاهی به توطئه علیه حق و اهل آن رو می آورد(توبه، آیه 107)و به انکار احکام الهی رو می آورد (مائده، ایه 5) و دشمنی اش را در نهایت با تخلف از جهاد و همراهی با اهل ایمان(آل عمران،‌آیه 167) و ترک حج(آل عمران، ایه 97)آشکار می کند و اندک اندک نخست به انکار فرشتگان(بقره، ایه 98) به ویژه جبرئیل و میکائیل(همان ) رو آورده و در نهایت نیز به انکار پیامبری به بهانه بشر بودن پیامبران(تعابن، آیات 5 و 6) دشمن پیامبران(بقره، ایه 98 ) و خدا (همان ) می شود.

این گونه است که انسان در یک فرآیند به سادگی از فطرت سالم خود دور می شود و از گرایش به خوبی به بیزاری از آن دچار می شود و به جای بیزاری از بدی به آن گرایش می یابد. به این معنا که فسق ابتدایی (بقره ، ایات 26 و 99) و گناه (یونس، ایه 13) دل هایشان را از حالت فطری و طبیعی خارج می کند و قدرت تشخیص حق و داوری و قضاوت درست را از ایشان می گیرد(مائده، آیه 44 ) و به کتمان نعمت (نساء، ایه 37) و کتمان حق (بقره، آیات 159 و 161) می کشاند و به صورت علنی به محاربه و جنگ خدا می روند.(مجادله ، ایه 5 و انفال، ایه 12 تا 14)

انسان ها، هر گاه در دام سقوط گرفتار آیند، دیگر منطق ایشان دگرگونه می شود و منطق ارتجاعی جای منطق برهانی و عقلانی می نشیند(یونس، ایات 75 و 78 و ابراهیم، ایات 9 و 10 و مومنون، آیات 23 و 24) قلب های ایشان مهر می خورد و نعل وارونه می زنند و به انکار قلبی هر حق از جمله خدا و آخرت رو می آورند(نحل، آیات 22) پس خود شیاطینی مجسم و انسانی می شوند که رهزن فکر و راه دیگران می شوند و مردمان را به زشتی ها و پلشتی ها می خوانند.(فصلت، آیه 29) این گونه است که در میان مردمان به اختلاف افکنی رو می آورند و دشمن دین خدا می شوند.(آل عمران، ایه 19)

به سخن دیگر، انسان ها این گونه نیست که یک دفعه از دین و فطرت و عقل بیرون روند و به جای کمال در پی نقص بروند و به جای زیبایی ها و خوبی ها به دنبال زشتی ها و بدی ها بشتابند، بلکه این مصیبت هبوط و سقوط در یک فرآیندی تحقق می یابد.

شما خودتان بارها دیده اید که کسی به غذایی تمایل ندارد یا خودتان نیز این گونه بوده اید، ولی در یک فرآیندی آن چنان تغییر می کنید که زشتی ها برای شما عین زیبایی ها و غذای بد بو و بد مزه برای شما بهترین غذا و خوراک می شود. خودتان با نگاهی به وضعیت سی و سه ساله انقلاب اسلامی می توانید داوری کنید که چگونه برخی از ارزش ها در یک فرآیندی به ضد ارزش ها تبدیل شده است و ضد ارزش ها به جای ارزش نشسته است. رسانه ها و ماهواره ها چنان ذائقه انسان را تغییر داده اند که دیگر زشتی را زشت نمی شمارد و فیلم ها و ترانه های مستهجن را این گونه تعبیر نمی کند، چرا که ذائقه ها در یک فرآیندی تغییر کرده است.

از این روست که خداوند به صراحت به انسان هشدار می دهد که اگر یک گام نسبت به حق عقب نشینی کنید سرانجام آن پذیرش کامل باطل است؛ چرا که دشمنی سوگنده خورده و رانده شده ای به نام ابلیس و شیاطین انسی و جنی او، می کوشند تا در یک فرآیندی همگان را به ملت خودشان در آورند و تا به این هدف نرسند از پا نمی نشیند.(بقره ،‌آیه 120)

تغییر ذائقه در یک آفریند امری شدنی است و بر کسی پوشیده نیست. اگر این اتفاق بیافتد مانند آن دباغ خواهد شد که اگر عطر خوش در برابر بینی اش گرفته شود بیهوش می شود و نمی تواند آن را تحمل کند.

دبّاغی که کارش پیراستن پوست احشام از مدفوع و کثافات بود، روزی گذارش به بازار عطرفروشان افتاد. بوی خوش عطرهای مختلف فضای بازار را آکنده بود و مشام عابران را می‍نواخت. اما این دبّاغ نگون‌بخت از آنجا که شامه‌اش به بوی سرگین و مدفوع عادت کرده بود، از بوی عطر کلافه شد و همان جا بر زمین افتاد و مدتی روی زمین بیهوش و بی‌حرکت ماند.

مردم از چپ و راست گرد او جمع شدند و هر یک از آنان می‌کوشید او را به هوش آورد. یکی گلاب به سر و صورتش می‌زد، دیگری عود و عنبر می‌سوزاند. این درمانها هیچ کدام حالش را به جا نیاورد و همچنان بی‌هوش بر زمین بود. تا این که جریان به گوش یکی از برادرانش رسید. او به محض اطلاع سرگین بد بو و متعفن به دست گرفت و دوان دوان خود را به بازار عطاران رسانید و با چالاکی صفوف فشرده جمعیت را از هم شکافت و بر سر دبّاغ بیهوش رفت و آن سرگین را به بینی او نزدیک کرد. پس از مدتی دباغ تکانی خورد و سپس به هوش آمد و از جا برخاست. همه حضار از این امر، سخت تعجب کردند.

مولانا مقصود اصلی خود را از این حکایت این‌گونه می‌گوید، از آن جا که مشام دل حق‌ستیزان با بوی جان‌بخش حقیقت انس ندارد، آن روایح جانفزا را برنمی‌تابند و از آن گریزانند و دل در گرو افکار بی‌اساس و مبتذل می‌نهند.

آن یکی افتاد بی‌هوش و خمید

چونکه در بازار عطاران رسید

بوی عطرش زد ز عطاران راد

تا بگردیدش سر و بر جا فتاد

همچو مردار اوفتاد او بی‌خبر

نیم روز اندر میان رهگذر

جمع آمد خلق بر وی آن زمان

جملگان لاحول گو، درمان کنان

آن یکی کف بر دل او می‌براند

وز گلاب آن دیگری بر وی فشاند

او نمی‌دانست کاندر مرتعه

از گلاب آمد ورا آن واقعه

آن یکی دستش همی مالید و سر

وآن دگر کهگل همی آورد تر

آن بخور عود و شکر زد به هم

وآن دگر از پوششش می‌کرد کم

وآن دگر نبضش، که تا چون می‌جهد؟

وآن دگر بوی از دهانش می‌ستد

تا که می خورده‌ست و یا بنگ و حشیش؟

خلق درماندند اندر بی‌هشیش

پس خبر بردند خویشان را شتاب

که فلان افتاده است آنجا خراب

کسی نمی‌داند که چون مصروع گشت

یا چه شد کو را فتاد از بام، طشت

یک برادر داشت آن دباغ زفت

گربز و دانا، بیامد زود تفت

اندکی سرگین سگ در آستین

خلق را بشکافت و آمد با حنین

گفت: من رنجش همی دانم ز چیست

چون سبب دانی، دوا کردن جلی‌ست

چون سبب معلوم نبود، مشکل‌ست

داوری رنج و در آن صد محمل است

چون بدانستی سبب را، سهل شد

دانش اسباب، دفع جهل شد

گفت با خود: هستش اندر مغز و رگ

توی بر توی بوی آن سرگین سگ

تا میان اندر خدث او تا به شب

غرق دباغی‌ست او روزی‌طلب

پس چنین گفتست جالینوس مه

آنچه عادت داشت بیمار، آنش ده

کز خلاف عادت است آن رنج او

پس دوای رنجش از معتاد، جو

چون جعل گشتست از سرگین کشی

از گلاب آید جعل را بیهشی

هم از آن سرگین سگ داروی اوست

که بدان او را همی معتاد و خوست

الخبیثات للخبیثین را بخوان

رو و پشت این سخن را باز دان

ناصحان او را به عنبر یا گلاب

می دوا سازند بهر فتح باب

مر خبیثان را نسازد طیبات

درخور و لایق نباشد ای ثقات

چون ز عطر وحی کژ گشتند و گم

بد فغانشان که تطیرنا بکم

رنج و بیماری‌ست ما را این مقال

نیست نیکو وعظتان ما را به فال

گر بی ‌ آغازید نصحی آشکار

ما کنیم آن دم شما را سنگسار

ما به لغو و لهو، فربه گشته‌ایم

در نصیحت خویش را نسرشته‌ایم

هست قوت ما دروغ و لاف و لاغ

شورش معده‌ست ما را زین بلاغ

رنج را صد تو و افزون می‌کنید

عقل را دارو به افیون می‌کنید

خلق را می‌راند از وی آن جوان

تا علاجش را نبینند آن کسان

سر به گوشش برد همچون رازگو

پس نهاد آن چیز بر بینی او

کو به کف، سرگین سگ ساییده بود

داروی مغز پلید آن دیده بود

ساعتی شد، مرد جنبیدن گرفت

خلق گفتند: این فسونی بد شگفت

کین بخواند افسون، به گوش او دمید

مرده بود، افسون به فریادش رسید

جنبش اهل فساد آن سو بود

که زنا و غمزه و ابرو بود

هر که را مشک نصیحت سود نیست

لاجرم با بوی بد خو کردنی‌ست

مشرکان را ز آن نجس خوانده‌ست حق

کاندرون پشک زادند از سبق

کرم کو زاده است در سرگین، ابد او

همه جسم است، بی‌دل چون قشور

ور ز رش نور، حق قسمیش داد

همچو رسم مصر، سرگین مرغ زاد

لیک نه مرغ خسیس خانگی

بلکه مرغ دانش و فرزانگی

تو بدان مانی، کز آن نوری، تهی

زآنکه بینی بر پلیدی می‌نهی

از فراقت زرد شد رخسار و رو

برگ زردی، میوه ناپخته تو

دیگ ز آتش شد سیاه و دودفام

گوشت از سختی چنین مانده‌ است خام

هشت سالت جوش دادم در فراق

کم نشد یک ذره خامیت و نفاق

غوره تو سنگ بسته کز سقام

غوره‌ها اکنون مویزند و تو خام

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا