اجتماعیاخلاقی - تربیتیاصولی فقهیاعتقادی - کلامیسیاسیمعارف قرآنیمقالات

قرآن و خطوط قرمز در روابط سیاسی

samamosبسم الله الرحمن الرحیم

اسلام بر روابط انسانی بر پایه اعتقاد تاکید دارد. البته محدودیت هایی نیز برای روابط میان جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان از کافران و مشرکان قایل شده است. محدودیت روابط با غیر مسلمانان در راستایی حفاظت از تاثیرپذیری جامعه و دولت اسلامی و سلطه بیگانگان است وگرنه دعوت و تبلیغ دین اسلام در میان آنان بی ارتباط و روابط شدنی نیست. نویسنده در این مطلب بر آن است تا چرایی و علل محدودیت با غیرمسلمانان را بر اساس آموزه های وحیانی قرآن تبیین نماید. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

چرایی و چگونگی روابط با غیر مسلمانان

انسان برای تامین نیازهای عاطفی و روحی و بدنی خود نیازمند روابط با دیگران است؛ زیرا بر خلاف آخرت که جمعیت است(شوری، آیه 7؛ تغابن، آیه 9؛ واقعه، آیه 50) نه اجتماع، دنیا به گونه ای آفریده شده که انسان تنها با اجتماع می تواند نیازهایش را برطرف کند.

جامعه و دولت اسلامی برای تامین نیازهای خود ناچار به ارتباط و اجتماع با دیگران است؛ هر چند که بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، جامعه اسلامی با ایمان و تقوا می تواند از امدادهای غیبی و برکات الهی برخوردار شود(اعراف، آیه 96) بی آن که نیازمند جوامع دیگری باشد؛ اما تا چنین حالتی در مردم و دولت ایجاد نشود، برای تامین نیازهای خود ناچار به روابط هستند؛ اما این روابط نباید به گونه ای باشد که موجب از دست رفتن استقلال اقتصادی، سیاسی، نظامی و مانند آن ها شود.

به سخن دیگر، جوامع انسانی به علل گوناگون نیازمند یکدیگر هستند و هر جامعه‌ای برخی از نیازمندی‌های خود را از طریق جوامع دیگر برطرف می‌سازد؛ ولی جامعه ایمانی می‌بایست هوشیار باشد که این نیازمندی و پاسخ به آن، موجب وابستگی اقتصادی و سرسپردگی به دشمنان و سلطه جوامع دشمن و بیگانه بر آنان نشود. از این رو خداوند در آیه 28 سوره توبه قطع روابط اقتصادی با دشمنان را برای جلوگیری از سلطه آنان و دست یابی به خودکفایی اقتصادی تشویق و ترغیب می‌کند. دراین آیه خداوند به مؤمنان و جامعه ایمانی وعده و امیدواری می‌بخشد که در صورت قطع رابطه اقتصادی و وابستگی به بیگانگان و دشمنان می‌توانند به خودکفایی برسند و این قطع رابطه نه تنها اختلالی در اقتصاد و رشد و توسعه آن ایجاد نمی‌کند؛ بلکه فرصت استثنایی برای خودکفایی و رسیدن به استقلال اقتصادی است.

البته قطع رابطه اقتصادی ممکن است بحران‌هایی را ایجاد کند. دراین حالت نظارت دقیق دولت اسلامی و برنامه ریزی درست و مناسب برای عبور از بحران‌ها می‌بایست مورد توجه قرار گیرد. (یوسف، آیات 47 تا 55؛ کهف، آیات 93 تا 97 و سبا؛ آیات 12 و 13)

باید توجه داشت این روابط با غیر مسلمانان تنها در مدار مسایل مادی و دنیوی نیست، بلکه می تواند دلایل دیگری داشته باشد که از جمله آن ها دعوت و تبلیغ اسلام در میان آنان است؛ زیرا بدون ارتباط و نیز روابط نمی توان افکار وعقاید اسلامی را به دیگران رساند و در میان ایشان تبلیغ کرد و آنان را به اسلام دعوت نمود. از این رو، یکی از مجوزهایی که برای انجام ارتباط و روابط وجود دارد، مجوز ارتباط تبلیغی و دعوتی است. اسلام حتی اجازه می دهد تا دشمنان به محیط اسلامی و جامعه اسلامی وارد شوند و تحت محافظت و مراقبت با استفاده از امکانات جامعه اسلامی، مدتی را برای شناخت حقیقت بماند و بی آن که تحت فشار و تهدید یا تطمیع باشد، به موطن خود بازگشته و به اختیار حق انتخاب داشته باشد: وَإِنْ أَحَدٌ مِّنَ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلاَمَ اللّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَّ يَعْلَمُونَ؛ و اگر يكى از مشركان از تو پناه خواست پناهش ده تا كلام خدا را بشنود سپس او را به مكان امنش برسان، چرا كه آنان قومى نادانند.(توبه، آیه 6)

جواز رابطه انسانی با دیگران

اسلام دین جهان شمول از جهات گوناگون است. این دین هم از نظر کلی و فراگیری نسبت به همه مردمان و هم از نظر دائمی بودن از جهت زمانی ، جهان شمول است.

از آن جایی که همه افراد جهان مسلمان نیستند، برخورد دین جهانی به گونه ای است که زمینه تعامل و تعایش و همزیستی مسالمت آمیز فراهم باشد. بنابراین، رویکرد اسلام و جامعه و دولت اسلامی نسبت به ادیان و شرایع دیگر، یک رویکرد خوب و مسالمت آمیز است. این گونه است که در سطح محلی در قالب پذیرش جزیه با آنان رفتاری مسالمت آمیز دارد و در سطح منطقه و جهانی نیز با رویکرد مثبت با آنان در سطوحی تعامل و ارتباط برقرار می کند.

البته باید توجه داشت که در سطح محلی و منطقه ای با شرایع دیگر توحیدی از جمله مسیحیت و یهودیت، در چارچوب اصول توحیدی تعامل داشته (آل عمران، آیه 64) و آنان را به کلمه مشترک توحید و وحدت در کلمه دعوت می کند ، و با ادیان غیر توحیدی در چارچوب اصول انسانی روابط را سامان می دهد. پس در قلمرو بین المللی، ناظر به جبنه انسانی بدون توجه به ایمان و الحاد به جنبه های انسانی با محوریت اموری چون عدل و قسط و پرهیز از ظلم و جور است تعامل و همکاری داشته و روابط را سامان می دهد.(نگاه کنید: ممتحنه، آیات 8-9 و نیز عهدنامه مالک اشتر)

باید توجه داشت که اثبات مجوز روابط در چارچوب های مشخص به معنای آزادی مطلق نیست، بلکه اسلام محدودیت هایی را در نظر گرفته که بیرون از چارچوب های پیش گفته است. پس اسلام و آموزه های وحیانی قرآن، با آن که دلایل این چرایی روابط با بیگانگان را به تفصیل در آیات قرآنی بیان کرده، اما در چگونگی این روابط نیز خطوط قرمزی را مشخص کرده که باید مراعات شده و از آن عبور و تجاوز نشود.

خطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان

چنان که گفته شد، اسلام مجوز ارتباط و روابط با غیر مسلمانان را بر اساس دلایل و عللی پذیرفته است؛ اما این روابط را آزاد نگذاشته بلکه خط قرمزهایی را برای آن مشخص و تعیین کرده است. در این جا به برخی از مهم ترین خطوط قرمز روابط با غیر مسلمانان اشاره می شود:

ممنوعیت رابطه ولایی با غیر مسلمانان و بیگانگان

از نظر قرآن، مجموعه غیر مسلمانان حتی از اهل کتاب، به عنوان بیگانگان شناخته می شوند؛ بنابراین نمی توان همان روابط و ارتباطی را با آنان برقرار کرد که با مسلمانان برقرار می شود. به سخن دیگر، هر چند غیر مسلمانان طیف وسیعی از انسان ها را تشکیل می دهند که شامل: 1. اهل کتاب از یهود و مسیحی و زرتشتی و صائبی (حج، آیه 17) ؛ 2. کافران و مشرکان حربی؛ 3. کافران و مشرکان غیر حربی ؛ 4. کافران و مشرکان غیر حربی معاهد؛ 5. منافقان شناخته شده در جامعه اسلامی، می شوند، ولی همه به عنوان غیر مسلمانان و بیگانگان دسته بندی می شوند و نمی توان با آنان همان روابطی را داشت که میان مسلمانان وجود دارد.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، هر گونه رابطه ای می بایست در مدار و محور ایمان انجام گیرد. بنابراین، هر گونه میان مسلمانان و غیر مسلمانان ، در سه سطح مودت، تولی و اتخاذ ولی ممنوع است.

خداوند در قرآن، به عنوان یک اصل هر گونه روابط ولایی میان مسلمانان با غیر مسلمانان را نفی کرده است. به این معنا که جامعه و دولت اسلامی باید هیچ رابطه ولایی با بیگانگان نداشته باشد. بنابراین در آیات قرآنی موارد زیر از روابط نفی شده است:

  1. نفی رابطه ولایی با اهل کتاب: قرآن درباره نفی رابطه ولایی مومنان با اهل کتاب می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْيَهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِيَاء بَعْضُهُمْ أَوْلِيَاء بَعْضٍ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللّهَ لاَ يَهْدِي الْقَوْمَ الظَّالِمِينَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، يهود و نصارى‏ را اولیایی خود مگيريد كه‏ بعضى از آنان اولیاء بعضى ديگرند. و هر كس از شما آنها را به اولیاء گيرد، از آنان خواهد بود. آرى، خدا گروه ستمگران را راه نمى‏نمايد.(مائده، آیه 51) در این میان برخی از اهل کتاب به سبب ریشخند و بازی گرفتن دین اسلام باید نفی شوند؛ زیرا خداوند در جایی دیگر می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الَّذِينَ اتَّخَذُواْ دِينَكُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِّنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ مِن قَبْلِكُمْ وَالْكُفَّارَ أَوْلِيَاء وَاتَّقُواْ اللّهَ إِن كُنتُم مُّؤْمِنِينَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، كسانى را كه دين شما را به ريشخند و بازى گرفته‏اند چه‏ از كسانى كه پيش از شما به آنان كتاب داده شده و چه از كافران، دوستان خود مگيريد، و اگر ايمان داريد از خدا پروا داريد.(مائده، آیه 57)
  2. نفی رابطه ولایی با کافران: خداوند در این باره نیز فرموده است: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ الْکَافِرِینَ أَوْلِیَاء مِن دُونِ الْمُؤْمِنِینَ أَتُرِیدُونَ أَن تَجْعَلُواْ لِلّهِ عَلَیْکُمْ سُلْطَانًا مُّبِینًا ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، به جاى مؤمنان، كافران را به دوستى خود مگيريد. آيا مى‏خواهيد عليه خود حجّتى روشن براى خدا قرار دهيد؟ (نساء ، آیه 144) از نظر قرآن کافر، کافر است و فرقی میان کافر خویشاوند و غیر خویشاوند نیست. خداوند می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ آبَاءكُمْ وَإِخْوَانَكُمْ أَوْلِيَاء إَنِ اسْتَحَبُّواْ الْكُفْرَ عَلَى الإِيمَانِ وَمَن يَتَوَلَّهُم مِّنكُمْ فَأُوْلَـئِكَ هُمُ الظَّالِمُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، اگر پدرانتان و برادرانتان كفر را بر ايمان ترجيح دهند آنان را به دوستى مگيريد، و هر كس از ميان شما آنان را به دوستى گيرد، آنان همان ستمكارانند.(توبه، آیه 23)
  3. نفی رابطه ولایی با مغضوبان: هر چند که مغضوبان بر یهودیان تطبیق شده ولی این عنوان عامی است که شامل گروه هایی بسیاری از مردم از کافران و مشرکان می شود. خداوند می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَوَلَّوْا قَوْمًا غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ قَدْ يَئِسُوا مِنَ الْآخِرَةِ كَمَا يَئِسَ الْكُفَّارُ مِنْ أَصْحَابِ الْقُبُورِ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، مردمى را كه خدا بر آنان خشم رانده، به دوستى مگيريد. آنها واقعاً از آخرت سلب اميد كرده‏اند، همان گونه كه كافرانِ اهل گور قطع اميد نموده‏اند.(ممتحنه، آیه 13) از این آیه هم چنین فهمیده می شود که ارتباط و رابطه ولایی با مغضوبان موجب می شود تا شخص یا جامعه نیز مغضوب الهی شود.
  4. نفی رابطه ولایی مومنان با مشرکان : خداوند می فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إِنَّمَا الْمُشْرِکُونَ نَجَسٌ فَلاَ یَقْرَبُواْ الْمَسْجِدَ الْحَرَامَ بَعْدَ عَامِهِمْ هَذَا وَإِنْ خِفْتُمْ عَیْلَهً فَسَوْفَ یُغْنِیکُمُ اللّهُ مِن فَضْلِهِ إِن شَاء إِنَّ اللّهَ عَلِیمٌ حَکِیمٌ ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، حقيقت اين است كه مشركان ناپاكند، پس نبايد از سال آينده به مسجد الحرام نزديك شوند، و اگر در اين قطع رابطه‏ از فقر بيمناكيد، پس به زودى خدا- اگر بخواهد- شما را به فضل خويش بى‏نياز مى‏گرداند، كه خدا داناى حكيم است.( توبه، آیه 28 ) به سخن دیگر، تعلیق حکم بر وصف، مخاطب را از علت یابی بی نیاز می کند و می فهماند که علت داشتن وصف مغضوب علیه است.
  5. نفی رابطه ولایی با منافقان: منافقان هر چند به ظاهر جزو مسلمانان و شهروندان جامعه اسلامی هستند؛ ولی کسانی از منافقان که شناخته می شوند به عنوان کافران باید ارزیابی شده و هر گونه رابطه با آنان قطع شود. خداوند می فرماید: فَمَا لَکُمْ فِی الْمُنَافِقِینَ … وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء حَتَّىَ یُهَاجِرُواْ فِی سَبِیلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَیْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِیًّا وَلاَ نَصِیرًا ؛ شما را چه شده است كه در باره منافقان، دو دسته شده‏ايد؟ … منافقان همان گونه كه خودشان كافر شده‏اند، آرزو دارند كه شما نيز كافر شويد، تا با هم برابر باشيد. پس زنهار، از ميان ايشان براى خود، اولیایی را اختيار مكنيد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان و از ايشان يار و ياورى براى خود مگيريد. (نساء، آیات 88-89)
  6. نفی رابطه ولایی با دشمنان خدا و امت اسلام: برخی از کسانی که در موارد پیشین نفی شده اند ممکن تنها با مسلمانان دشمنی داشته باشند ولی به خدا اعتقاد داشته و دشمنی نداشته باشند؛ بنابراین خداوند در جایی دیگر به مساله دشمنان خدا و مسلمانان اشاره کرده و هر گونه رابطه ولایی را با آنان نفی کرده است: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّي وَعَدُوَّكُمْ أَوْلِيَاء تُلْقُونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ كَفَرُوا بِمَا جَاءكُم مِّنَ الْحَقِّ يُخْرِجُونَ الرَّسُولَ وَإِيَّاكُمْ أَن تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ رَبِّكُمْ إِن كُنتُمْ خَرَجْتُمْ جِهَادًا فِي سَبِيلِي وَابْتِغَاء مَرْضَاتِي تُسِرُّونَ إِلَيْهِم بِالْمَوَدَّةِ وَأَنَا أَعْلَمُ بِمَا أَخْفَيْتُمْ وَمَا أَعْلَنتُمْ وَمَن يَفْعَلْهُ مِنكُمْ فَقَدْ ضَلَّ سَوَاء السَّبِيلِ ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، دشمن من و دشمن خودتان را به دوستى برمگيريد به طورى كه با آنها اظهار دوستى كنيد، و حال آنكه قطعاً به آن حقيقت كه براى شما آمده كافرند و پيامبر خدا و شما را از مكّه بيرون مى‏كنند كه چرا به خدا، پروردگارتان ايمان آورده‏ايد، اگر براى جهاد در راه من و طلب خشنودى من بيرون آمده‏ايد. شما پنهانى با آنان رابطه دوستى برقرار مى‏كنيد در حالى كه من به آنچه پنهان داشتيد و آنچه آشكار نموديد داناترم. و هر كس از شما چنين كند، قطعاً از راه درست منحرف گرديده است.(ممتحنه، آیه 1)

خداوند همان طوری که رابطه ولایی میان مسلمانان با این دسته ها و احزاب را نفی کرده ، فرمان می دهد که رابطه باید میان مومنان باشد؛ زیرا رابطه ولایی کارکردهایی دارد که نباید میان مسلمانان و غیرمسلمانان ایجاد شود. از جمله کارکردهایی رابطه ولایی آگاهی به اسرار باطنی و اطلاعات سری و رازهایی مومنان و جامعه اسلامی است. از این روست که خداوند می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از غير خودتان، دوست و همراز مگيريد. آنان‏ از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى‏ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد. دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است و آنچه سينه‏هايشان نهان مى‏دارد، بزرگتر است. در حقيقت، ما نشانه‏هاى دشمنى آنان‏ را براى شما بيان كرديم، اگر تعقل كنيد. (آل عمران، آیه 118)

نفی رابطه مودت و دوستی با دشمنان

از نظر قرآن، هر گونه رابطه ولایی با دشمنان ممنوع است. از این روست که خداوندبا آوردن کلمه «اتخاذ» که معنا و مفهوم ملکه را در خود دارد، خواهان انزجار قلبی نسبت به آنان می شود. انزجار قلبی اولین مرتبه از مراتب نهی است و مومنان باید با این انزجار قلبی محبت خداوند را جایگزین کنند؛ زیرا در یک قلب جای یکی از آن دو است؛ از آن جایی مومن مدعی دوستی خداوند است، دیگر جایی برای دوستی دشمنان نمی ماند؛ زیرا دوستی خدا با دوستی دشمنان خدا سازگار نیست. از این روست که خداوند می فرماید: لَا تَجِدُ قَوْمًا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ يُوَادُّونَ مَنْ حَادَّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ وَلَوْ كَانُوا آبَاءهُمْ أَوْ أَبْنَاءهُمْ أَوْ إِخْوَانَهُمْ أَوْ عَشِيرَتَهُمْ أُوْلَئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمَانَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٍ مِّنْهُ وَيُدْخِلُهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرِي مِن تَحْتِهَا الْأَنْهَارُ خَالِدِينَ فِيهَا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَرَضُوا عَنْهُ أُوْلَئِكَ حِزْبُ اللَّهِ أَلَا إِنَّ حِزْبَ اللَّهِ هُمُ الْمُفْلِحُونَ؛ قومى را نيابى كه به خدا و روز بازپسين ايمان داشته باشند و كسانى را كه با خدا و رسولش مخالفت كرده‏اند- هر چند پدرانشان يا پسرانشان يا برادرانشان يا عشيره آنان باشند- دوست بدارند. در دل اينهاست كه خدا ايمان را نوشته و آنها را با روحى از جانب خود تأييد كرده است، و آنان را به بهشتهايى كه از زير درختان آن جويهايى روان است در مى‏آورد هميشه در آنجا ماندگارند خدا از ايشان خشنود و آنها از او خشنودند اينانند حزب خدا. آرى، حزب خداست كه رستگارانند. (سوره مجادله آیه 22 ).

توضیح این که در اسلام، نهی از منکر درجاتی دارد که اولین درجه آن انزجار قلبی از بدی و بدکاران است. از این روست بر همه مسلمانان واجب است که نسبت به بدی و بدان منزجر باشد؛ این انزجار قلبی است و باید نسبت به بدی و بدکار در قلب آدمی تحقق یابد، حالا خواه در مقام عمل بتوان مانع منکر و بدکاری آنان شد یا امکان چنین عملی و کاری نباشد؛ با این همه همگان در مقام قلب موظف هستند که هم بدی را بد دانسته و هم بدان را دوست نداشته باشند. پس اگر مسلمان و مؤمنی انسان معصیت کاری را دوست داشته باشد، در حقیقت وی اولین درجه نهی از منکر را عمل نکرده است؛ چون بر هر مسلمانی واجب است که از معصیت و معصیت کار منزجر باشد. البته از آن جایی که انسان ها سیاه و سفید نیستند، بسیاری در زمینه خاکستری زندگی و حرکت می کنند، و خوب و بد اعمالشان مخلوط است؛ چنان که خداوند در آیه 102 سوره توبه فرموده است: وَآخَرُونَ اعْتَرَفُواْ بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُواْ عَمَلاً صَالِحًا وَآخَرَ سَيِّئًا ؛ و ديگرانى هستند كه به گناهان خود اعتراف كرده و كار شايسته را با كارى‏ ديگر كه بد است درآميخته‏اند؛ چنین افرادی به سبب معصیت مورد تنفر و انزجار قرار می گیرنه از باب کارهای مثتبی که دارند. پس انسان ممکن است به شخصی که این گونه است از آن جهت آن که منشأ کار مثبتی است دوست داشته باشد؛ ولی اگر کار منفی داشته باشد، شخص مومن کار منفی و صاحب کار منفی را از جهت دوست نمی دارد.

این درباره مومنان و مسلمانان است؛ هم چنین در باره کافران و روابط با ایشان باید به این نکات توجه داشت؛ یعنی دست کم باید نسبت به آنان از نظر قلبی انزجار و تنفری در دل داشته باشد، نه آن مودت و محبت آنان را در دل جا دهد.

پس بر اساس این آیات، مؤمنان نه تنها ولایت کافران را نمی پذیرند، بلکه به آنان مودت نیز ندارند؛ یعنی هیچ یک از مراحل سه گانه «مودت»، «تولی» و «اتخاذ ولی» را ندارند؛ بر اساس این آیه مومنان حتی اصل مودت را ندارند که پایین ترین مرحله از مراحل است؛ چه رسد به «تولی» یا «اتخاذ ولی» که مستحکم ترین رابطه است.

قرآن کریم راز ممنوعیت پیوندد ولایی با کافران و منافقان را چنین بیان می کند: وَدُّواْ لَوْ تَکْفُرُونَ کَمَا کَفَرُواْ فَتَکُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِیَاء (نساء، آیه 89 )؛ یعنی منحرفان از دین خدا دوست دارند که شما کافر شوید و همسان آن ها باشید.

خداوند هر گونه رابطه ای که بر مدار ایمان نباشد، نادرست می شمارد و خواهان رابطه بر مدار ایمان است. این که خداوند رابطه ولایی در هر سه سطح از سطوح میان جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان را نفی کرده است، به دلیل این است که این رابطه ولایی حتی در کم ترین سطح یعنی رابطه مودت و دوستی می تواند در سیره و سنت مومنان تاثیر بگذارد و رفتارهای بد و زشت را موجب شود و تاثیر منفی به جا گذارد؛ زیرا روابط خواه و ناخواه تاثیراتی را در دو طرف موجب می شود و این تاثیر بی گمان در افکار و عقاید و رفتار خواهد بود. از آن جایی که از نظر اسلام هر گونه ارتباط باید بر مدار ایمان باشد، ارتباط میان مومنان و غیر مومنان اگر برای ایجاد تاثیر در آنان و گرایش آنان به ایمان و توحید و اسلام نباشد و در قالب دعوت و تبلیغ انجام نگیرد، رابطه منفی و باطلی است؛ زیرا این رابطه موجب می شود تا مومنان از کافران اثر بپذیرند و این به سود کافران و دشمنان خواهد بود؛ چون این رابطه، زمینه کژراهه رفتن و انحراف از معارف اسلامی از سوی مسلمانان را فراهم می آورد.

خداوند ارتباط میان افراد جامعه و دولت اسلامی با دیگران را بر پایه یک اصل ایمانی تعریف کرده است و با تاکید بر «مِن دونِ المؤمنین» هر گونه رابطه مؤمن با کافر باطل دانسته است؛ زیرا چنین رابطه ای در مداری غیر از ایمان است.

البته غیر از این آیه ، آیاتی دیگری این معنا را تایید می کند. خداوند می فرماید فَرِيقًا هَدَى وَفَرِيقًا حَقَّ عَلَيْهِمُ الضَّلاَلَةُ إِنَّهُمُ اتَّخَذُوا الشَّيَاطِينَ أَوْلِيَاء مِن دُونِ اللّهِ وَيَحْسَبُونَ أَنَّهُم مُّهْتَدُونَ؛ در حالى كه‏ گروهى را هدايت نموده، و گروهى گمراهى بر آنان ثابت شده است، زيرا آنان شياطين را به جاى خدا، دوستان خود گرفته‏اند و مى‏پندارند كه راه‏يافتگانند.(اعراف، آیه 30 )

و نیز می فرماید: وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ أَفَتَتَّخِذُونَهُ وَذُرِّيَّتَهُ أَوْلِيَاء مِن دُونِي وَهُمْ لَكُمْ عَدُوٌّ بِئْسَ لِلظَّالِمِينَ بَدَلًا ؛ و ياد كن‏ هنگامى را كه به فرشتگان گفتيم: «آدم را سجده كنيد،» پس همه‏- جز ابليس- سجده كردند، كه از گروه جن بود و از فرمان پروردگارش سرپيچيد. آيا با اين حال، او و نسلش را به جاى من دوستان خود مى‏گيريد، و حال آنكه آنها دشمن شمايند؟ و چه بد جانشينانى براى ستمگرانند. (کهف، آیه 50 )

از نظر خداوند پذیرنده ی ولای « مِن دونِ الله» ، یعنی کس که به کافر می پیوندد، گویا به تار عنکبوت و محصول کار او چنگ زده است : مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاء کَمَثَلِ الْعَنکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتًا وَإِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ؛ مثل و داستان كسانى كه غير از خدا دوستانى اختيار كرده‏اند، همچون داستان عنكبوت است كه با آب دهان خود خانه‏اى براى خويش ساخته، و در حقيقت- اگر مى‏دانستند- سست‏ترين خانه‏ها همان خانه عنكبوت است.(عنکبوت، آیه 41 )

انگیزه های رابطه با کافران

به سخن دیگر، رابطه با کافران، با انگیزه های گوناگون صورت می گیرد، از این رو برای شناخت سازگار بودن یا نبودن آن با ایمان، باید گونه های مختلف این ارتباط را بررسی کرد:

  1. رابطه با کافر به جهت خرسندی از کفرش: از نظر قرآن، دوستدار کافر نمی تواند مؤمن باشد؛ زیرا رضایت به کفر هرگز با ایمان سازگار نیست؛ به ویژه اگر با کوشش های عملی برای تأمین رضایت کافران یا با تلاش های فرهنگی برای ترویج فکر آنان یا با فعالیت های سیاسی برای تثبیت حاکمیت آنها همراه باشد. عناوین قرآنی «عبادالرحمن» ، «حزب الله»، «صابرین» ، «مسلمین»، «متقین»، «قانتین»، «ذاکرین» و مانند آنها که برای وابستگان به خدا به کار رفته است نیز شامل چنین کسی نخواهد بود که در صدد تأمین خشنودی کافر است؛
  2. دوستی با کافران برای رسیدن به مطامع دنیوی نه تثبیت کفر: این دوستی گناه کبیره و فسق بزرگ است؛ مثل این که برای به دست آوردن مال دنیا به نفع کافران فقط در محور امور دنیایی آن ها جاسوسی کند. چنین کس کافر نیست؛ ولی مصداق این آیه است که فرموده است: « فَلَیسَ مِنَ اللهِ فی شیء؛ پس او را با خدا کاری نیست.(آل عمران آیه 28)؛ یعنی این شخص و یا جامعه بر اثر تثبیت نظام کفر از مزایایی محروم خواهد بود که مؤمن عادل برخوردار است؛ زیرا تثبیت نظام کفر در حد خود از گناهان بزرگ است؛
  3. ارتباط با کافران برای کسب قدرت یا سرکوبی باطلی دیگر: این پیوند نیز ممنوع است؛ زیرا با باطل نمی توان باطل را کوبید؛ هر چند که این رابطه کفرآور نیست؛ ولی هدف وسیله را توجیه نمی کند و امر ارتباط را موجه و مقبول نمی سازد؛
  4. پیوند با کافران به انگیزه استفاده از قدرت آنان برای احیا و احقاق حق: این رابطه نیز ممنوع است؛ چون حق را با باطل نمی توان تثبیت کرد و برای اثبات حق نمی بایست از هر وسیله ای استفاده کرد. این نوع رابطه هر چند مایه کفر نخواهد بود ، ولی باطل و ممنوع است؛
  5. راه انحصاری در دفع باطل: گاهی دفع باطل ضروری، ولی منحصر در برقراری ارتباط سیاسی- اجتماعی با کافران است که در این حال ارتباط با آنها محذوری ندارد. البته موارد عام دیگری هست که برقراری رابطه مسالمت آمیز مسلمانان با کافران امضا شده است؛
  6. ارتباط برای دفع شر خود کافران: هم چنین ارتباط با کافران برای دفع شر آنان، جایز بوده و کفر آور نیز نیست. رسول اکرم (ص) برای سرکوب اشرار ( نه برای ترویج اسلام و یا ازهاق باطل) با برخی مشرکان پیمان نظامی بسته بودند. البته باید توجه داشت که چنین ارتباطی از مصادیق تولی نیست تا گفته شود که استثناء از اصل اساسی نفی تولی و ولایت آنان است؛ زیرا این نوع ارتباط، ولاء و محبت را نیز به همراه ندارد و اگر هم از مقوله دوستی باشد، به جهت کفر آنان نیست، بلکه به سبب وجود عناوینی دیگر چون انسانیت یا دفع شر توسط قدرت ایشان است. پس رابطه نه از باب تولی یا مودت یا اتخاذ ولی بلکه برای استفاده از قدرتشان است تا بدین وسیله شری دفع شود.

از آن چه بیان شده می توان دریافت که در ارتباط با بیگانگان باید ملاحظات و خطوط قرمز را شناخت و مراعات کرد. این آیات نمی گوید که باید به طور کامل با بیگانگان از غیر مومنان باید قطع رابطه کلی کرد ؛ چنان که جواز ارتباط کلی را نمی دهد. خلاصه آن که از نظر آموزه های وحیانی قرآن، افراط و تفریط نارواست. پس همانگونه که ارتباط مهار نشده با کافران خطاست، ترک مراوده بی حساب نیز نادرست است.

بنابراین، اسلام در عین امضای روابط با کافران فرموده است که این رابطه را در محدوده جان و قلب خود راه ندهید و به آنها علاقه مند مشوید؛ این در حالی است که در روابط میان مسلمانی و درباره مسلمان ها، ضمن حفظ روابط تجاری و صنعتی و سیاسی و مانند آن ها با یک دیگر، حتی می توانید در قلب یکدیگر راه پیدا کنید؛ چون هر دو مسلمان و مؤمن هستید، ولی با کافران رابطه نهانی نداشته باشید و آن ها را «بطانه و امین راز» خود قرار ندهید. واژه «بطانه» از بطن به معنای درونی و داخلی است. این واژه به معنای شکم است ؛ اما «بطانه» به معنای لباس زیرین و داخلی است که به بدن انسان می چسبد و با لباس روین تفاوت دارد. در حقیقت می توان گفت «بطانه» همان آستر پوشاک است که در قبال «ظهاره» به معنای اَبره ی لباس و ظاهری آن است. همان طوری که می دانید ابره ی لباس، ظاهر است؛ ولی آستری آن پنهان است. از این روست که به لباس زیرین و آستری آن بطانه گویند؛ چون باطن است نه ظاهر.

قرآن کریم در بیان رابطه با بیگانگان به این خط قرمز و ممنوعیت ارتباطی و روابطی اشاره کرده و فرموده است : يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ لاَ تَتَّخِذُواْ بِطَانَةً مِّن دُونِكُمْ لاَ يَأْلُونَكُمْ خَبَالاً وَدُّواْ مَا عَنِتُّمْ قَدْ بَدَتِ الْبَغْضَاء مِنْ أَفْوَاهِهِمْ وَمَا تُخْفِي صُدُورُهُمْ أَكْبَرُ قَدْ بَيَّنَّا لَكُمُ الآيَاتِ إِن كُنتُمْ تَعْقِلُونَ ؛ اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، از غير خودتان، دوست و همراز مگيريد. آنان از هيچ نابكارى در حق شما كوتاهى نمى‏ورزند. آرزو دارند كه در رنج بيفتيد. دشمنى از لحن و سخنشان آشكار است و آنچه سينه‏هايشان نهان مى‏دارد، بزرگتر است. در حقيقت، ما نشانه‏هاى دشمنى آنان‏ را براى شما بيان كرديم، اگر تعقل كنيد. (سوره آل عمران آیه 118 )

این آیه می فرماید شما بیگانه ها را بطانه ی پوشاکتان و محرم اسرارتان قرار ندهید و آنان را به قلبتان راه ندهید که محبت آنان در درون جانتان جا پیدا کند؛ یعنی نوعی روابط شما به گونه ای نباشد که محبت آنان در دلتان و اسرار شما در دست ایشان قرار گیرد. پس رابطه نباید چنان باشد که آنان به اسرار جامعه اسلامی و کشورتان آگاه شوند. پس به طریق اولویت نباید آنان را از اسرار خودتان و جامعه و کشورتان آگاه کنید.

از این آیه به دست می آید که اگر رابطه ای میان مسلمان و جامعه و دولت اسلامی با بیگانگان بسته می شود؛ این ارتباط و رابطه تنها باید در حد ظهاره و ابره باشد نه بطانه و آستر. این بدان معنا خواهد بود که جامعه اسلامی تنها می تواند کالا خرید و فروش کند و یا ادوات نظامی را مبادله کند و یا روابط سیاسی و مانند آن ها داشته باشید؛ ولی هرگز نباید این رابطه در سطحی پیش رود که آن ها را به درون جانتان و اسرارتان راه یابند. پس نباید آنان دوست بگیرید و یا آنها را محرم اسرار نظام و آگاه از مسائل سیاسی تان کنید.

حالات رابطه مومنان با کافران

از طرف دیگر ، رابطه با کافران حالاتی دارد که به برخی از مهم ترین آن ها در این بخش اشاره می شود:

  1. تولی یک جانبه : به این معنا که مؤمن یا جامعه اسلامی، سرپرستی و ولایت کافر یا کافرانی را بر خود بپذیرد. بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، چنین رابطه تولی باطل و حرام است و خداوند به صراحت می فرماید: وَلَن يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكَافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلاً ؛ و خداوند هرگز بر زيانِ‏ مؤمنان، براى كافران راه تسلّطى‏ قرار نداده است.(نساء، آیه 141) پس هیچ گونه ولایتی برای کفار علیه مسلمانان نیست. پس اگر خداوند هیچ ولایتی را برای هیچ کافری بر هیچ مؤمنی قرار نداده است ، این بدان معناست که هیچ مسلمانی حق چنین کار ناروایی را ندارد و نمی تواند سلطه و ولایت کافری را بپذیرد و یا تن به آن دهد. بنابراین مقابله با سلطه ولایی کافران واجب و فریضه است و مومنان و جامعه اسلامی باید با چنین ولایت به مقابله و مبارزه برخیزند و زمینه و شرایط آن را از میان بردارند؛
  2. تولی دو جانبه: به این معنا که هر یک از مؤمن و کافر، دیگری را ولی، ناصر یا محبّ خود بداند. این قسم نیز بر اساس آیه 144 سوره نساء ممنوع و ناروا است؛ چون مصداق عنوان «مِن دونِ المؤمنین» است. در حقیقت، این عنوان قرآنی می فرماید: اگر مومنی بخواهد ارتباط و رابطه ای داشته باشد، باید این ارتباط با مومنان باشد، نه غیر مومنان؛ پس هر گونه رابطه تولی دو جانبه نیز حرام و ممنوع است؛ زیرا جامعه ایمانی، ملتی واحد است و کسی که عضو این جامعه باشد، نباید همکیشان خود را رها کند و با دیگران رابطه داشته باشد؛ حال خواه این رابطه در سطح مودت، یا تولی یا اتخاذ ولی باشد، حرام و ممنوع است. بنابراین کسی که همکیشان خود را رها و با کافران پیوند ویژه بر قرار کرده، معصیت کرده است و باید بداند از تهدید الهی در امان نبوده و مغضوب خداوند است. باید یاد آور شد که خداوند در آیات قرآنی مومنان را اولیاء یک دیگر دانسته و رابطه تولی متقابل و دو جانبه را برای آنان اثبات کرده است.(توبه، آیه 71) پس به جای تولی دو جانبه میان مسلمان و کافر، باید این تولی دو جانبه میان مومنان برقرار شود نه میان مومنان و غیر مومنان.

نفی رابطه نصرت

چنان که گذشت روابط میان جامعه اسلامی با بیگانگان نباید در قالب مودت، تولی یا اتخاذ ولی باشد. اما ممکن است کسی بگوید که آیا می توان در قالب یاری و نصرت این رابطه را پذیرفت یا بر اساس آموزه های قرآن آن را تجویز کرد؟

در پاسخ باید گفت : بر اساس آموزه های وحیانی قران، رابطه نصرت و کمک با کافران نیز ممنوع است و مومن و جامعه و دولت اسلامی نباید کاری کند که اعمال و فعالیت های ارتباطی اش به تأیید بیگانگان و تقویت آنان بیانجامد. بنابراین هر گونه حرکت و فعالیتی که موجب نصرت دشمنان و تقویت آنان شود، حرام و ممنوع است.

ممکن است این پرسش مطرح شود: آیا معاملات تجاری و بازرگانی و نقل و انتقال کالاها نیز به سبب تقویت دشمنان و بیگانگان و نصرت ایشان حرام و ممنوع است؟ در پاسخ باید گفت: اگر این تعاملات و معاملات موجب نصرت و تقویت دشمن و تضعیف مومنان و جامعه اسلامی باشد، حرام و ممنوع است، اما اگر چنین نباشد و نصرت دو جانبه از طریق معاملات و تبادل کالا تحقق یابد، مشکلی ندارد؛ زیرا این نصرت دو جانبه است، نه یک جانبه.

به سخن دیگر، هر گونه تعامل و معامله با دشمن در قالب روابط اقتصادی و غیر اقتصادی که منجر به تقویت یک جانبه دشمن یا تایید مکتب فکری و گفتمان آنان باشد، ممنوع و حرام است؛ اما اگر این تعاملات و معاملات، مایه تأیید مکتب باطل کافران نیست و یا مایه گسترش ظلم آنها نسبت به انسان دیگر نیست، چنین تعامل و معامله ای حرام نیست و حرجی در آن راه ندارد.

نفی رابطه ستمگری و ستم پذیری

چنان که گفته شد ، اسلام دین انزوا است تا جدا از جهان و مردمان جهان زندگی کند. هم چنین اسلام نه دین سلطه‏پذیر است و نه سلطه گر. پس هم اصل انزوا را باطل می داند و هم سلطه گری را امضاء نمی کند و هم سلطه‏پذیری را ننگ می داند؛ زیرا معیار و شاخص روابط در اسلام اصولی مهمی چون قسط و عدل است که میزان و درجه و سطح روابط را تنظیم می کند. بنابراین اگر بر اساس قسط وعدل رابطه تدوین و تنظیم شد، انسان نه از قدرت خود سوءاستفاده می کند و نه اجازه می دهد مقتدری از قدرت او بد استفاده کند.

در اسلام، رابطه با کافران در شرایطی دارای مجوز است؛ اما با دو گروه اصولا هیچ گونه رابطه جایز نیست. این دو گروه عبارتند از:

  1. مستکبران: از نظر قران نمی توان با کسی که عنوان استکبار بر آن بار می شود، رابطه ای داشت؛ زیرا مستکبران با تکبر خویش گروهی را مستضعف قرار داده و به آنان ظلم می کنند. خداوند در آیه 75 سوره نساء نه تنها رابطه با مستکبران را نفی می کند، بلکه فرمان می دهد تا مومنان و دولت و جامعه اسلامی به جنگ آنان رفته و برای دفاع از مستضعفان اسلحه بر دارند.
  2. ظالمان و ستمگران: همان طوری که لازم است علیه مستکبران اسلحه برداشت، باید به نفی مظلوم علیه ظالم اسلحه برداشت و به جنگ آنان رفت و به حمایت مظلوم برخاست.(نساء، آیه 75)
  3. رهبران کفر: خداوند هر گونه رابطه مسالمت آمیز با رهبران کفار را منع کرده و اجازه نمی دهد؛ بلکه خواهان جنگ با آنان است.

به سخن دیگر، خداوند در همان حال که در سوره مبارکه «ممتحنه» رابطه با کافران را امضاء کرده، ولی در سوره های نساء، و نیز «انفال» و«توبه» رابطه با مستکبران و ظالمان را امضاء نکرده است؛ چون زندگی مسالمت‏آمیز با کافر ممکن هست؛ ولی با مستکبر و ظالم چنین امکانی نیست؛ زیرا کافران، گرچه اصول الهی را نمی پذیرد، ولی اصول انسانی را می پذیرند؛ این در حالی است که ظالم و مستکبر نه اصول الاهی را می پذیرد و نه اصول انسانی را.

باید توجه داشت که خوی استکبار پیمان شکنی است. از این رو قرآن، در همان حال که فرموده است شما می توانید با کافران زندگی مسالمت‏آمیز داشته باشید، از مومنان خواسته است با مستکبران و ظالمان همواره در نبرد باشید؛ زیرا خوی تجاوز و استضعاف مردم است.(نساء، آیه 75)

خداوند در آیات قرآنی میان دو دسته از کافران جدایی افکنده است» 1. کافرانی که فرماندار و رهبر هستند ؛ 2. و کافرانی که فرمانبر و پیرو هستند. از نظر قرآن، می توان با کافران پیرو و فرمانبر تعامل و معامله داشت؛ اما با کافران رهبر نمی توان چنین رابطه ای را برقرار کرد. بنابراین، باید با آنان جنگید. خداوند در تعلیل و بیان چرایی جنگ با آنان می فرماید: فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ ؛ پس با پيشوايان كفر بجنگيد، چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست، باشد كه [از پيمان‏شكنى‏] باز ايستند.(توبه، آیه 12 ) پس علت جنگ با آنان، همان پیمان شکنی و نقض عهدی است که از سوی آنان به عنوان یک خصلت و رویه و خوی وجود دارد.

بر اساس این آیات باید با سه گروه : 1. ظالمان و ستمگران چه مسلمان و چه کافر؛ 2. مستکبران، چه کافر و چه مسلمان؛ 3. رهبران کفر باید جنگید. به سخن دیگر؛ خداوند می فرماید: باید با ظالمان و مستکبران جنگید؛ اما نه برای اینکه کافرند بلکه چون ظالم و مستکبرند. هم چنین با رهبران کفر باید جنگید؛ چون همواره خود را بر دیگری تحمیل می کند و به هیچ پیمانی احترام نمی گذارد. پس باید با رهبران کفر به نبرد برخاست تا خلع سلاح شود؛ زیرا تا وقتی این رهبران دارای پیروانی هستند و مسلح به اقتدار هستند، خوی پیمان شکنی در اوست و نمی تواند امنیت و آسایش را فراهم آورد و با آنان زندگی مسالمت آمیز داشت.

البته باید توجه داشت که عنوان ظالم و مستکبر، یک عنوان عام و فراگیری است به طوری که ظالم و مستکبر مسلمان را نیز شامل می شود؛ پس اگر ظالم و مستکبر از مسلمانان باشد، با آنان نیز باید مبارزه و مقاتله کرد و به جنگ علیه آنان اقدام کرد.(نساء، آیه 75)

باید توجه داشت مسلمانان دستور دارند در صورت کسب قدرت و سلطه، هرگز به کافران ستم نکنند؛ زیرا خوی ظلم و استکباری بد است؛ و یک مسلمان نباید حتی به کافران ستم کنند. به سخن دیگر، از حقوق بشر این است که به او ظلم نشود و همان طوری که مسلمان هیچ حق ندارند تا به حیوانی – خواه حرام گوشت باشد یا حلال گوشت-، ستم کند؛ هم چنین حق ندارد به هیچ انسانی چه مسلمان و چه کافر ستم کند. پس از نظر قرآن، ظلم در هر جا مصداق، پیدا کرده، ممنوع است؛ زیرا قرآن کریم روابط را بر اساس قسط و عدل تنظیم می کند و عدالت قسطی را فلسفه و هدف بعثت پیامبران قرار می دهد(حدید، آیه 25)؛ پس نه اجازه می دهد که کسی از قدرتش سواستفاده کند و ظالمانه رفتار کند و نه اجازه می دهد کسی سلطه‏پذیر باشد: « لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ ؛ نه ستم روا می دارند و نه ستم می پذیرند».(بقره، آیه 279 ) مگر آن مقدورش نباشد که ستم و ظلم را دفع کند. در این حال، چون دفع ظلم و ستم، خارج از قدرت اوست، بر اساس آیات قرآنی مورد تکلیف وی نخواهد بود. خداوند می فرماید: لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا؛ خداوند نفسی را جز به میزان وسع و قدرتش تکلیف نمی کند.(بقره، آیه 286 و نیز آیه 233؛ انعام، آیه 152)

به سخن دیگر، مومن ظالم و ستمگر نیست؛ چنان که منظلم و ظلم پذیر نیست؛ اما ممکن است مظلوم باشد؛ زیرا توانایی و قدرتی ندارد تا ظلم را از خود دفع کند.

به هر حال، به سه گروه دارای عناوینی چون ظالم ، مستکبر و امام کفر، نمی توان هیچ گونه رابطه مسالمت آمیزی برقرار کرد و باید با آنان جنگید.

به سخن دیگر، ممکن است کسی به اصول الهی معتقد نباشد؛ ولی به اصول انسانی پایبند باشد. چنین کسی کافر است؛ چون خدا را قبول ندارد؛ اما می توان با او زندگی مسالمت‏آمیز داشت؛ اما اگر کسی مستکبر بود یعنی نه اصول الهی را پذیرفت و نه اهل عبادت و اطاعت و مبدأ و معاد بود و نه پای بند اصول انسانی ، چنین شخصی چون اصول انسانی را هم زیر پا می گذارد و رعایت امانت و قسط وعدل و پرهیز از ظلم و جور و مانند آن ها را نمی پذیرد، نمی توان با چنین کسی زندگی و رابطه فرهنگی و تجاری و اقتصادی و سیاسی برقرار کرد؛ چون او به هیچ کدام از این حقوق بشر احترام نگذاشته و به هیچ میثاقی متعهد نبوده و همواره میثاق را یک جانبه نقض می کند . از این روست که اسلام میان کافر با عناوینی چون ظالم، مستکبر و امامان کفر فرق گذاشته است و اجازه روابط محدود را با کفار داده، ولی اجازه رابطه با این سه گروه را نمی دهد بلکه فرمان جهاد و جنگ علیه آنان را صادر می کند. این در حالی است که کافران نیز به خدا و قیامت باور ندارند، ولی خداوند مجوز داده تا در پناه دولت اسلامی زندگی کنند، اما اجازه نمی دهد تا این سه گروه در امنیت باشند ؛ زیرا بقای آنان علیه اصول بعثت و مبانی اساسی آن و خلاف اصول انسانی است. بنابراین در اسلام ستمگری و ستم پذیری هر دو حرام است ؛ چنان که تکبر ورزی و استکباری ورزی حرام است.

باید توجه داشت که اصل قرآنی مخالفت با ستم گری و ستم پذیری یعنی « لاَ تَظْلِمُونَ وَلاَ تُظْلَمُونَ ؛ نه ستم روا می دارند و نه ستم می پذیرند».(بقره، آیه 279 ) اختصاص به مسائل مالی ، ربوی و مانند آنها ندارد، بلکه یک اصلی جامع و کلی است که همه ابواب فقهی و ساحات زندگی را در بر می گیرد.

عدالت قسطی معیار زندگی

چنان که گفته شد عدالت قسطی فلسفه بعثت پیامبران است. خداوند در آیه 25 سوره حدید بیان می کند قیام توده های مردم علیه قاسطین و عدالت خوران یک هدف غایی برای جوامع بشری و فلسفه بعثت پیامبران است. البته در این میان مومنان باید نه تنها به این اصل و انگیزه پای بند باشند، بلکه پیشتاز بوده و استوار و محکم تر از همگان در این امر مشارکت و قیام نمایند، به طوری که ساختار مقوم و قوام بخش مومن و جامعه و دولت اسلامی ، قیام به قسط تحت عنوان «قوامین بالقسط » باشد. (نساء، آیه 135؛ مائده، آیه 8)

از نظر قرآن بشر به دو دسته اصلی: 1. مُقسِط و اهل عدالت قسطی؛ 2. قاسط و قسط خور تقسیم می شود. بر این اساس، کافران و مشرکان نیز به دو دسته تقسیم می شوند: 1. گروهی که اهل توطئه بوده و سعی می کنند مسلمانان را بکشند یا تبعید کنند یا به زندانشان ببرند یا اموالشان را مصادره و غارت کنند و کارهایی همانند آن را انجام دهند؛ 2. و گروهی که بر ضد مسلمانان چنین اقدامی ندارند. در حقیقت کافر به دو دسته عدالت خواه و ظلم خواه بخش می شوند.

خداوند درباره دسته دوم فرموده است: اگر اینان مورد لطف مسلمانان قرار بگیرند نه تنها بد نیست، بلکه خوب است و خدا نهی نمی کند درباره آنها قسط و عدل را اعمال نکنید: لَا يَنْهَاكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فِي الدِّينِ وَلَمْ يُخْرِجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبَرُّوهُمْ وَتُقْسِطُوا إِلَيْهِمْ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُقْسِطِينَ ؛ امّا خدا شما را از كسانى كه در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏اند، باز نمى‏دارد كه با آنان نيكى كنيد و با ايشان عدالت ورزيد، زيرا خدا دادگران را دوست مى‏دارد.(ممتحنه، آیه 8 )

پس نه تنها رابطه با این گروه عدالت خواه قسطی ممنوع نیست، بلکه مورد تشویق و ترغیب خداوند است؛ زیرا عدالت، محور هستی، تکوین و تشریع و عدالت قسطی هدف والای بعثت پیامبران و تلاش های ایشان است. از همین روست که رابطه با گروه مُقسطین از کافران را نیز تشویق می کند. باید توجه داشت که مُقسطان به معنای اهل قسط و عدل در قبال قاسطان است. قاسِط از قَسط( به فتح) به معنای ظلم و جَور است؛ ولی مُقسِط از قِسط (به کسر) مرادف با عدل است. قاسطین همان گروهی هستند که در مقابل علی بن ابی طالب(ع) صف آرایی کردند. قرآن کریم درباره قاسطین یعنی ظالمین چنین می گوید: « واَمَّا القاسِطونَ فَکانوا لِجَهَنَّمَ حَطَبا؛ اما قاسطان هیزم جهنم هستند.» (جن، آیه 15 )

به هر حال، قرآن کریم در عین حال که روابط مسلمانان را با پیروان ادیان توحیدی و نیز کافران را امضا می کند؛ اما نه سلطه‏پذیری مسلمانان را امضا می کند و نه سلطه‏گری غیر مسلمانان را، از این رو فرموده است: «ولَن یَجعَلَ اللهُ لِلکافِرینَ عَلَی المُؤمِنینَ سَبیلا».( نساء آیه 141 ) پس نامسلمانان بر مسلمانان سلطه و راه نفوذ ندارند. این بسته شدن راه نفوذ هم به معنای نفی راه نفوذ علمی است ؛ به طوری که آنان با احتجاج نمی توانند اسلام را دین باطل معرفی کنند؛ زیرا« فَلِلّهِ الْحُجَّهُ الْبَالِغَهُ ؛ حجت بالغ و رسا از آن خدا است» (انعام آیه 149 ) و هم به معنای نفی راه نفوذ تشریعی است به طوری که بتوانند بر مسلمانان حکومت کنند. پس در این آیه 141 سوره نساء هم سلطه تشریعی کافران نفی شد و هم سلطه فرهنگی آنان. این آیه به عنوان معیار بیه همان معیاری که اسلام اجازه نمی‏دهد کسی ظلم کند؛ اجازه نمی‏دهد کسی ظلم بپذیرید اگر کسی ظلم پذیر بود هر چند مظلوم است، ولی مأجور نیست.

بیزاری و برائت جویی از مستکبران و کافران

بر اساس آموزه های اسلامی مسلمان و جامعه و دولت اسلامی باید نسبت به مستکبران و ظالمان و کافران اعلام برائت کند. این برائت جویی باید نسبت به اعمال آنان همانند افکار و عقاید ایشان انجام گیرد. پس همان طوری که آنان حاضر به پذیرش عقاید و اعمال مومنان نیستند، مومنان نیز این گونه عمل کنند:« وَإِن کَذَّبُوکَ فَقُل لِّی عَمَلِی وَلَکُمْ عَمَلُکُمْ أَنتُمْ بَرِیئُونَ مِمَّا أَعْمَلُ وَأَنَاْ بَرِیءٌ مِّمَّا تَعْمَلُونَ »( یونس آیه 41 )

دشمن میان مومنان و این گروه ها همیشگی است. اصولا ایمان چیزی جز حب و بغض نسبت به دشمنان نیست. بنابراین، مومنان این بغض و دشمنی را نسبت به مستکبران و ستمگران خواهند داشت و شکی نیست که شرک و کفر از بزرگ ترین ستم هایی است که بشر نسبت به کسی انجام می دهد.(لقمان، آیه 13)

خداوند در همین سوره ممتحنه که به مساله روابط میان مسلمان و کافران پرداخته می فرماید: قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ إِذْ قَالُوا لِقَوْمِهِمْ إِنَّا بُرَاء مِنكُمْ وَمِمَّا تَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّهِ كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاء أَبَدًا حَتَّى تُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَحْدَهُ ؛ قطعاً براى شما در پيروى از ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست: آن گاه كه به قوم خود گفتند: «ما از شما و از آنچه به جاى خدا مى‏پرستيد بيزاريم. به شما كفر مى‏ورزيم و ميان ما و شما دشمنى و كينه هميشگى پديدار شده تا وقتى كه فقط به خدا ايمان آوريد.» ( ممتحنه آیه 4 )

پس این اعلان تبری از کافران مستکبر به عنوان یک اصل حاکم باید در روابط مسلمانان با بیگانگان مطرح باشد. این اصل هم موضع ابراهیم خلیل است و هم پیروان او و خدا است. از این رو، در قرآن آمده است مسلمانان از پیروان پیامبر(ص) باید از این اصل ابراهیمی پیروی کنند : « إِنَّ أَوْلَى النَّاسِ بِإِبْرَاهِیمَ لَلَّذِینَ اتَّبَعُوهُ وَهَذَا النَّبِیُّ وَالَّذِینَ آمَنُواْ وَاللّهُ وَلِیُّ الْمُؤْمِنِینَ» (آل عمران آیه 68 )؛ چرا که شایسته ترین مردم به حضرت ابراهیم خلیل (ع) تأسی کنندگان به ایشان هستند که همان اصحاب با ایمان و شاگردان با وفای حضرت ابرهیم(ع) خود پیامبر اسلام(ص) است که به مکتب وی اقتدا می کند ( نه به شخص ابراهیم )و مؤمنان به پیامبر اسلام.

این که خداوند هر گونه ارتباط را با کافران نفی می کند، به سبب اهدافی است که آنان از این ارتباط توقع دارند. قرآن کریم می فرماید : «وَدُّوا لَوْ تَکْفُرُونَ کَما کَفَرُوا فَتَکُونُونَ سَواءً»( نساء آیه89 ) ؛ یعنی کافران مستکبر می خواهند شما را مثل خود کنند نه آن که بخواهند با این رابطه خودشان را همانند شما کنند .

پس موضع گیری مومنان باید این گونه باشد که خداوند فرموده است: وَدُّواْ لَوْ تَكْفُرُونَ كَمَا كَفَرُواْ فَتَكُونُونَ سَوَاء فَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ أَوْلِيَاء حَتَّىَ يُهَاجِرُواْ فِي سَبِيلِ اللّهِ فَإِن تَوَلَّوْاْ فَخُذُوهُمْ وَاقْتُلُوهُمْ حَيْثُ وَجَدتَّمُوهُمْ وَلاَ تَتَّخِذُواْ مِنْهُمْ وَلِيًّا وَلاَ نَصِيرًا ؛ همان گونه كه خودشان كافر شده‏اند، آرزو دارند كه شما نيز كافر شويد، تا با هم برابر باشيد. پس زنهار، از ميان ايشان براى خود، دوستانى اختيار مكنيد تا آنكه در راه خدا هجرت كنند. پس اگر روى برتافتند، هر كجا آنان را يافتيد به اسارت بگيريد و بكشيدشان و از ايشان يار و ياورى براى خود مگيريد. ( نساء، آیه89 )

براساس این آیه، هر گونه دلسوزی و ارتباط مهر و لطف با مستکبران و کافران حرام است.

قوانین اصلی در تنظیم روابط بین الملل

به دیگر سخن دو قانون در اسلام مطرح است که هر دو در جریان تنظیم روابط بین الملل مهم‏ هستند:

  1. اسلام گذشته از اینکه مسلمانان را به اصولی دعوت می کند و همه موحدان، اعم از مسلمان و یهودی و مسیحی را به خطوط کلی توحید فرا می خواند، موحدان و ملحدان را هم به اصول مشترک دعوت می کند؛ یعنی از نظر اسلام مسلمان و کافر می توانند باهم زندگی مسالمت‏آمیز داشته باشند که هیچ کدام سلطه‏گر یا سلطه پذیر نباشد این قانون با خط اصلی روابط بین الملل هماهنگ است؛
  2. قانون برائت از مشرکان است که این جزء برنامه های رسمی حج ابراهیمی است و آنها که حج را اقامه می کنند اصل برائت از مشرکان را هم اجرا می کنند و به جا می آورند.

باید دانست فراخوان اسلام برای رابطه حسنه با همه ملل و مردمان جهان، با مساله برائت از مشرکان سازگار است؛ زیرا چنانچه که گذشت کافر با مستکبر فرق دارد: کافر کسی است که -معاذ الله- خدا را قبول ندارد ، ولی اصول انسانی را می پذیرد ؛ در نتیجه نه ستم می کند و نه ستم می پذیرد و هم چنین عهد و پیمان را گرامی می شمارد و در امانت خیانت نمی کند و به عهد خویش وفادار است و به پیمان و میثاق احترام می گذارد؛ اما مستکبر این گونه نیست بلکه بر خلاف اصول انسانی رفتار می کند.

اما فرق اصلی دو قانون یاد شده آن است که کافر از آن نظر که کافر است گرچه مسلمان قلباً از وی تبرّی دارد؛ چون مکتب او را باطل می داند ولی با او زندگی مشترک انسانی را امضا می کند؛ اما مستکبر آن کافر سلطه‏گری است که دستش اگر به خون و عرض و مال مردم برسد در تجاوز به آن کوتاهی نمی کند و چنین انسانی، فرد یا گروهی از هیچ حقی برخوردار نیست؛ نه حق الهی چون خدا را قبول ندارد؛ و نه حق انسانی؛ زیرا اصول انسانی را هم نمی پذیرد و می خواهد به هر شکلی حکومت کند. از نظر قرآن، چنین انسانی حق حیات ندارد، از این رو قرآن کریم میان کافر و مستکبر فرق گذاشته و فرموده است: مستکبر کافر یعنی همان رهبر کفر کسی است که به هیچ عهد و پیمانی احترام نمی گذارد.« وَإِن نَّكَثُواْ أَيْمَانَهُم مِّن بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَطَعَنُواْ فِي دِينِكُمْ فَقَاتِلُواْ أَئِمَّةَ الْكُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَيْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ يَنتَهُونَ؛ و اگر سوگندهاى خود را پس از پيمان خويش شكستند و شما را در دينتان طعن زدند، پس با پيشوايان كفر بجنگيد، چرا كه آنان را هيچ پيمانى نيست، باشد كه از پيمان‏شكنى‏ باز ايستند.»(توبه، آیه 12 )

حضرت ابراهیم خلیل که پدر ملل اسلامی شمرده می شود در عین حال که با کافران زندگی مسالمت آمیز داشت با مستکبران در نبرد و ستیز بود. در جریان برائت از مشرکان آیه نخستین سوره مبارکه «توبه» سندی زنده است که در آنها آمده است با مشرکانی که با آنها پیمان عدم تعرض امضا کرده اید کاری نداشته باشید:«إِلا الَّذِینَ عَاهَدْتُمْ مِنَ الْمُشْرِکِینَ ثُمَّ لَمْ یَنْقُصُوکُمْ شَیْئًا وَلَمْ یُظَاهِرُوا عَلَیْکُمْ أَحَدًا فَأَتِمُّوا إِلَیْهِمْ عَهْدَهُمْ إِلَى مُدَّتِهِمْ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقِینَ»( توبه آیه 4 )؛ زیرا خون انسان در اختیار هیچ کس نیست و فقط در اختیار خداست. پس این که کدام گونه خون ریختن حلال یا حرام است، این امر را باید خدا معین کند. خداوند نیز فرموده است با کافرانی که به میثاق و عهد احترام نمی گذارند و نقض عهد می کنند و پیمان شکن اند، شما هم مجازید که پیمان آنها را هم بزنید و به آن عمل نکنید. پس تا وقتی که کافر به مرز استکبار نرسیده است میثاق به او محترم و عهد با او گرامی است.

قرآن کریم بعد از اینکه از این گروه فارغ شد فرمود آن مشرکان که مستکبرند، خدا و پیامبرش از آنها بیزار است و شما هم که به پیامبرتان تأسی می کنید باید برائتتان را از آنها در روز حج اکبر که حج درمقابل عمره است، اعلام کنید: «وَأَذَانٌ مِّنَ اللّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأَکْبَرِ أَنَّ اللّهَ بَرِیءٌ مِّنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِن تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَّکُمْ وَإِن تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُواْ أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُواْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»(سوره توبه آیه 3 )

پس در حجی که اکبر از عمره است، برائت از مشرکین تعبیه شده است؛ یعنی دو ندا درجریان حج مطرح است: 1. ندای ابراهیمی ؛ 2. و ندای محمدی. ندای ابراهیمی در آیه «وَأَذِّنْ فِی النَّاسِ بِالْحَجِّ یَأْتُوکَ رِجَالا وَعَلَى کُلِّ ضَامِرٍ یَأْتِینَ مِنْ کُلِّ فَجٍّ عَمِیقٍ» ( حج آیه 27 ) بازگوشده است و ذات اقدس الهی به معمار کعبه یعنی ابراهیم خلیل(ص) دستور داد اعلان کنند که مستطیع ها و هر که توان دارد از روستا و شهری که هست بگذرد و به مکه بیاید و وقتی به کنار کعبه آمد و به طواف آن بار یافت و به مراسم حج دست یافتند، این حج اکبر است؛ و آن وقت نوبت اعلان نبی گرامی اسلام(ص) می رسد . آن اعلان از خدا و پیامبر به گوش جهانیان می رسد: «وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ یَوْمَ الْحَجِّ الأکْبَرِ أَنَّ اللَّهَ بَرِیءٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ وَرَسُولُهُ فَإِنْ تُبْتُمْ فَهُوَ خَیْرٌ لَکُمْ وَإِنْ تَوَلَّیْتُمْ فَاعْلَمُوا أَنَّکُمْ غَیْرُ مُعْجِزِی اللَّهِ وَبَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ»( توبه آیه 3 )

این اعلان را پیامبر باید به گوش جهانیان برساند که همه در آن مراسم گرد آیند، و آن اعلان این است که پیامبر خدا(ص) به تبعیت از خدا از مشرکان برائت می جوید ؛ چرا که این مشرکان هیچ عهد و پیمان و میثاقی را پاس نمی دارند. پس در حقیقت این برائت از مستکبرین است، نه کافران یا مشرکان متعهد به میثاق؛ البته از نظر اعتقادی فرقی بین آنها نیست؛ زیرا همگی باطل هستند ولی از نظر رفتاری برخی اهل فسق و فجور بوده و برخی دیگر به برخی از اصول انسانی و اخلاقی پای بند هستند.

دلیل بر این که این برائت نسبت به کافران و مشرکان مستکبر و کافر است، از آن روست که بسیاری از افراد در کشورهای اسلامی زندگی می کنند که متأسفانه معرفت خدا برای آنها حل نشده است. اینان حتی دنبال تحقیق و پژوهش شناختی گام و قدمی برنمی دارند و هم چنان در شک و حیرت به سر می برند؛ با این همه خون و مال و عرض آنان محفوظ است؛ چرا که آنان در پناه دولت و کشور اسلامی زندگی می کنند. پس باید گفت که مراد از برائت و تبری جویی ازمشرکان در حقیقت برائت از مستکبران است. باید توجه داشت زندگی با هر ملت و نحله ای لوازمی دارد که از آن جمله آن تبادلات و روابط تجاری است؛ بنابراین باید گفت که برائت جویی از به معنای نفی تجارت و بازرگانی به این افراد تحت ذمه دولت اسلامی نیست.

جنگ با ظالمان و مستکبران و رهبران کفر

بر اساس آیات پیش گفته دانسته شد که با کسانی که دارای عناوین سه گانه ظلم و استکبار و امامت کفر هستند نه تنها روابط جایز نیست، بلکه باید با آنان جنگید. این جنگ ها هرگز ابتدایی نیست، بلکه یک جنگ دفاعی است؛ زیرا این گروه ها با اقداماتی در قالب ظلم و استکبارورزی و رهبری کفر به جنگ اسلام و ایمان آمده اند. بنابراین، مسلمانان و جامعه و دولت اسلامی در مقام دفاع و تقابل با حملات ستمگرانه و استکباری ظالمان و مستکبران و رهبران کفر، دست به سلاح برده و به جنگ بر می خیزد.

پس اگر بیگانه ای حمله کند، بر هر انسان آزاده ای واجب است که از حریم خود دفاع کند، خواه مسلمان باشد یا نامسلمان. صاحب خانه برای جلوگیری از تجاوز و تهاجم مهاجم به خود و اهلش و مالش می تواند کاملا دفاع کند، هرچند به کشتن وکشته شدن او ختم شود؛ چون چنین انسان مهاجم خونش تباه و مهدور الدم است؛ و چنانچه صاحب خانه در زمان دفاع از حریم خود کشته شود شربت شهادت را نوشیده و شهید شمرده شده و ثواب شهید را دارد : من قتل دون ماله فهو شهید و من قتل دون عرضه فهو شهید. بر اساس قوانین عقلایی بین المللی و اخلاقی دفاع جایز و حکم کلی انسانی است.

این گروه های سه گانه در زندگی خود دو کار می کنند: 1. با فطرت خداجوی خود در جنگند؛ 2. نمی گذارند دیگران اسلام و ایمان آورند. ( نساء، آیه 61 )

آیت الله جوادی آملی می فرماید که از نظر قرآن اگر دفاع مردان الهی نباشد، عده ای مراکز مذهب را ویران می کنند و وقتی مراکز مذهب ویران شد تبلیغ مذهب نیز رخت برمی بندد و هنگامی که تبلیغات مذهبی به دست نسیان سپرده شد، جامعه به فساد کشیده می شود.(حج، آیه 40) و هم چنین تباهی و فساد در زمین گسترش می یابد.( بقره، آیه 251)

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا