اعتقادی - کلامیعرفانمعارف قرآنی

قرآن و تأثير علم امام در سرنوشت

تا آن جايى كه به بررسى هاى تاريخى مربوط مى شود، زندگى پيامبران و اولياى خدا همانند ديگر مردمان است، و تا آنجايى كه به مردم و نگرش هاى آنان مربوط است،

پيامبران نيز در طول زندگى خود همانند ديگر مردم زندگى مى كرده اند و به سوى هر مقصد و مقصودى مى رفتند از روش هاى معمولى و ابزارهاى ظاهرى بهره مى گرفته اند. از اين رو، همانند ديگر مردمان گاهى به هدف خود مى رسيدند و گاهى نمى رسيدند. اين روش، همانند عمومى بودن رفتار ايشان تا آن اندازه بود كه مخالفان و معارضان را بر اين مى داشت تا همانندى ايشان با ديگر مردمان را به رخ ايشان كشيده و آن را به عنوان يكى از نقاط ضعف در ادعاى پيامبرى ايشان مطرح سازند.

خداوند از زبان مخالفان بيان مى دارد كه ايشان مى گفتند: «مَا هَـذَآ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ يُرِيدُ أَن يَتَفَضَّلَ عَلَيْكُم;[1]اين هم همانند شما بشرى است كه مى خواهد با اين طريق بر شما فضيلت و برترى يابد»; و يا مى گفتند: «مَآ أَنتَ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا»[2]; تو همانند ما بشرى بيش نيستى»; و يا مى گفتند: «مَآ أَنتُمْ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُنَا وَ مَآ أَنزَلَ الرَّحْمَـنُ مِن شَىْء;[3] شما همانند ما بشرى هستيد و خداوند رحمان چيزى به نام وحى نفرستاده است»; و نيز مى گفتند: «هَلْ هَـذَآ إِلاَّ بَشَرٌ مِّثْلُكُمْ أَفَتَأْتُونَ السِّحْرَ وَ أَنتُمْ تُبْصِرُون;[4] آيا اين جز بشرى همانند شما نيست؟ آيا سحر مى آورد و شما آن را مى بينيد با اين حال او را به عنوان پيامبرى مى پذيرد؟»; و يا: فَقالَ المَلاَُ الَّذينَ كَفَروا مِن قَومِهِ ما نَريكَ اِلاّ بَشَرًا مِثلَنا [5]; كسانى از صاحبان زور و قدرت از قومش كه كافر شده بودند، گفتند: ما تو را همانند خود بشرى بيش نمى بينيم. و نيز مى گفتند:«مَا هـذا اِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم يَأكُلُ مِمّا تَأكُلونَ مِنهُ ويَشرَبُ مِمّا تَشرَبون * ولـَن اَطَعتُم بَشَرًا مِثلَكُم اِنَّكُم اِذًا لَخـسِرون.[6]اين كس همانند شما بشرى است كه مى خورد از آن چه شما مى خوريد; و از آن چه مى نوشيد، او نيز مى نوشد; و ما هرگز از بشرى چون تو اطاعت و پيروى نمى كنيم، چون پيروى از همانند چيزى جز خسران و زيان از سرمايه نيست.»; و يا مى گفتند: قالوا اِن اَنتُم اِلاّ بَشَرٌ مِثلُنا تُريدونَ اَن تَصُدّونا عَمّا كانَ يَعبُدُ ءاباؤُنا فَأتونا بِسُلطـن مُبين[7];گفتند: شما پيامبران بشرى چون ماييد كه مى خواهيد از آن چه پدران ما از آن پرستش مى كردند، بازداريد. پس اگر دليلى بر تمايز و برترى خود از ديگر مردمان داريد بياوريد.»

خداوند نيز از زبان پيامران به ايشان پاسخ مى دهد كه بگويد : ما همانند شما بشرى بيش نيستيم ولى با اين همه فرقى نيز داريم : قالَت لَهُم رُسُلُهُم اِن نَحنُ اِلاّ بَشَرٌ مِثلُكُم ولـكِنَّ اللّهَ يَمُنُّ عَلى مَن يَشاءُ مِن عِبادِهِ[8] ; پيامبرانشان مى گفتندند ما نيز همانند شما بشرى هستيم و تنها فرق و تمايز ما با شما در اين است كه خداوند بر ما منت نهاد و به رسالت و پيامبرى برگزيد و او هركه را خواهد بر مى گزيند.» و نيز به پيامبر مى گويد كه در پاسخ ايشان به اشكال همانندى چنين بگو: قُل سُبحانَ رَبّى هَل كُنتُ اِلاّ بَشَرًا رَسولا [9]; بگو خداوند پاك و منزه است. آيا من جز همانند شما بشرى هستم؟» پس نبايد از من كه همانند شمايم انتظار و توقع اى بى جا داشته باشيد.

خداوند به همانندى پيامبران با مردم در جهت بشريت تكيه و تأكيد مى كند و سخن مخالفان را از اين جهت مى پذيرد و مى فرمايد: «قُلْ إِنَّمَآ أَنَا بَشَرٌ مِّثْلُكُم;[10] بگو من همانند شما بشرى هستم». بنابراين در نظر قرآن، پيامبران و اولياى الهى نيز در زندگى روزمره خود همانند ديگر مردمان عمل و رفتار مى كنند و از اين جهت هيچ گونه تمايز و تفاوتى ميان ايشان و ديگران نيست.

از نظر تاريخى نيز مى توان با نگاهى به سيره و سرگذشت نامه هاى اهل بيت (ع) دريافت كه آنان در طول زندگى خود همانند ديگر مردمان زندگى مى كردند.

پرسش اين است كه اگر چنين است، پس چه فرقى ميان پيامبران و اولياى خدا با ديگر مردمان است؟ قرآن به اين پرسش پاسخ مى دهد و بيان مى دارد كه ما نيز مى پذيريم كه ايشان نيز همانند ديگر مردمان هستند و اصولاً بايد همانند باشند تا در پيروى از الگوها و سرمشق ها، همانندى ميان نمونه و پيرو وجود داشته باشد تا در چالش ها و كنش ها و واكنش ها يكسان عمل نموده و هيچ گونه برترى نباشد; چون اگر تفاوت ها به اندازه اى باشد كه ماهيت و نوعيت پيرو و امام را از هم جدا سازد، پيروى از چنين موجودى امكان پذير نخواهد بود، چنان چه اگر پيامبران از فرشتگان مى بودند، امكان پيروى براى بشر فراهم نمى شد; چون ويژگى ها و تفاوت نيازها و كنش و واكنش ها نمى گذارد تا از يك دستور و رفتار پيروى كنند. از اين رو، خداوند پيامبران را از همان نوع برگزيده است، بلكه گام از اين فراتر نهاده و با توجه به خصوصيات زبان طبيعى، پيامبران را با زبان طبيعى و قوميت ايشان برگزيده و به سوى ايشان فرستاده است. اين همزبانى و همانندى در نژاد و قوم و وابستگى و همانندى هاى رفتارى كمك شايانى در پيروى از نمونه و رهبر خواهد كرد.

ويژگى مهمى كه پيامبران را از ساير مردم متمايز مى سازد، در اين است كه از سوى خدا به ايشان وحى شده تا به عنوان واسطه ميان خدا و مردم عمل نمايند و نمونه هاى عينى اى باشند كه مردم در مقام عمل به دستورها، آموزه ها و گزاره هاى آنان را سرمشق خود قرارداده و در زندگى خويش از ايشان پيروى كنند. از اين جاست كه تفاوت هاى اساسى ميان پيامبران و ديگر مردمان خود را نشان مى دهد. تفاوت هايى كه در دو بُعد وجود شناختى و معرفت شناختى خود را نشان مى دهد. اين تفاوت از سويى بسيار بنيادين و مهم است; چون انسان در مقام پيروى تنها از كسانى تبعيت مى كند كه در مقام معرفتى در كمال معرفت و دانش باشد و در مقام اثبات و وجود شناختى نيز خود سير تكاملى اش را به پايان برده و با همه سختى ها، موانع، چالش ها و دشوارى ها آشنا باشد و راهكارها و برونرفت از مشاكل را بشناسد و از همه ابعاد و جهات به حدّ كامل رسيده باشد، تا بتواند به عنوان پيشوا مطرح شود.

با اين همه نبايد پنداشت كه پيامبران و امامان موجوداتى فرابشرى بوده و از دايره انسان و بشريت بيرون هستند. در حقيقت اين تفاوت ها در آن حدّ نيست كه رهبر و پيشوا را از عموم مردم، از نظر رفتارهاى عمومى بسيار متمايز و جدا سازد; و آنان در زمره غير بشرى قرار دهد و فرصتى را براى مخالفان فراهم آورد تا به بهانه تفاوت هاى وجود شناختى و معرفت شناختى از پيروى راه پيامبران و رهبرى ايشان سرباز زنند.

پرسش ديگرى كه در اين جا مطرح مى شود، اين است كه اگر اوليا و پيامبران و پيشوايان دينى با مردم تفاوت هاى وجود شناختى دارند چگونه مى توان از ديگران خواست كه با توجه به ناهمترازى وجودشناختى از ايشان به عنوان پيشوايان و رهروان رفته و استادان رهپيموده پيروى كرد؟

تفاوت هاى وجودشناختى، و ناهمترازى از اين وجه، خود موجب مى شود تا پيشوا در مكان و مقام ديگرى از لحاظ مراتب وجودى قرار گيرد و چنان نمايد كه او فرشته اى در لباس آدمى است. بنابراين با توجه به خصوصيت عصمت و علم و آگاهى ايشان، چگونه مى توان از مردمانى كه هر دم به سويى كشيده مى شوند و «مذبذبين بين ذلك» هستند كه نه در اين سو و سمت قرار مى گيرند و نه در آن سمت و سو آرام مى نشينيد، از ايشان خواست تا با چنين تفاوت هاى وجودشناختى از امامان و پيشوايان معصوم پيروى كنند؟ آيا اين تكليف به محال نيست؟

از سوى ديگر در بُعد معرفت شناختى نيز ناهمترازى است، چون آگاهى و علم و معرفت ايشان در حدّ فرشتگان و يا بيشتر است در حالى كه عموم مردم از نظر معرفتى در حدّ و اندازه خيال و عقل موهوم هستند. آيا مى توان از مردم خواست تا از عقل فعال پيروى كنند؟! آيا از كسانى كه علم و آگاهى محدودى دارند مى توان اميد داشت همان رفتار و كُنش و واكنش هايى را از خود بروز دهند كه عالمان به غيب و معارف والا از خود بروز و ظهور مى دهند؟

به نظر مى رسد كه چالش هاى چندى چون موارد مذكور و شناخت نادرست، و يا نادرستى در شناسايى و شناساندن پيشوايان موجب شده است تا مردم از پيشوايان در رفتار و زندگى روزمره دور شوند و در پى الگوها و نمونه هاى عينى، ملموس و همتراز از نظر وجودى و معرفتى بروند.

قرار دادن برخى از بازيگران ، تيپ ، شخصيت و ستاره هاى تلويزيونى و سينمايى به عنوان بهترين نمونه و الگو نمى تواند يك نگاه سطحى باشد بلكه از عمق و ژرفاى بحران خبر مى دهد. نا همترازى هاى چند موجب شده است كه الگوها و نمونه هاى عينى تر به عنوان اسوه جايگاه پيشوايان حقيقى را بگيرد. اين ناهمترازى را مى توان در دو جا جستجو كرد، يكى آن كه واقعاً چنين ناهمترازى وجود دارد و در طول تاريخ به آن توجه نشده بود و يا شده ولى از آن سرسرى گذشته ايم يا آن كه اين ناهمترازى را در طول تاريخ پديد آورده ايم نه آن كه در واقع چنين بوده باشد.

اصولاً انسان ها شخصيت هاى محبوب خويش را در هاله اى از قداست مى پيچد و به آنان توانايى ها و مقامات و مراتب فرابشرى مى بخشند تا ارزش و جايگاه پيشوايان محبوب خويش را افزايش دهند. در حالى كه اين خطر وجود دارد كه موجبات ناهمترازى را در نسل هاى بعدى پديد مى آورد. اين ناهمترازى اندك اندك و در طول تاريخ ژرف و عميق مى شود كه نمى توان شخصيت را به عنوان الگو و نمونه براى نسل هاى پسين بشرى مطرح ساخت.

كاركرد علم غيب در زندگى عادى پيامبران

پرسش اين است كه اگر ايشان عالم به غيب و داراى معرفتى افزون بر افراد عادى بشر هستند و از جهان غيب با خبر مى باشند، چگونه مى پذيرند از روى علم و به طور عمدى خود را به خطر افكنند و موجبات مرگ و شكست خويش را فراهم آوردند؟ به عنوان نمونه، پيامبر خدا(ص) در روز جنگ احد آن چه بر سرش آمد خودش بر سر خود آورده و موجبات شكست و شهادت گروهى از يارانش را نيز فراهم آورده بود; و يا امير مومنان على(ع) از روى علم و عمد خودش را در معرض ترور ابن ملجم مرادى قرار داده است; و يا امام حسين(ع) از روى علم و عمد خود را گرفتار مهلكه كربلا ساخت و افزون بر شهادت دوستان و خويشان و خودش، زنانش را گرفتار اسارت كرد; يا ديگر امامان خودشان را به طور عمدى گرفتار هلاكت كرده و غذايى مسموم و زهرآگين خوردند و حتى گفته اند ـ چنان در حديث صحيحى امام جعفر صادق(ع) گفته است ـ :« مَا مِنَّا الاّ مَقتُول أو مَسمُوم; هيچ يك از ما نيست مگر آن كه كشته يا مسموم شده است.»

پرسش اين است كه آنان با آن كه مى دانستند، چرا از روى علم و عمد خود را در معرض خطر و مرگ قرار دادند. مگر نه اين است كه به دست خويشتن خود را به هلاكت افكندن حرام و امرى نامشروع است؟ پس چرا ايشان با علم و از روى عمد چنين كردند؟

اساس اين اشكال برخاسته از دو آيه قرآنى است. خداوند در قرآن مى فرمايد:«وَلَوْ كُنتُ أَعْلَمُ الْغَيْبَ لاَسْتَكْثَرْتُ مِنَ الْخَيْر;[11] اگر علم غيب مى دانستم براى خودم خير زياد مى جستم». و نيز مى فرمايد: «وَ مَآ أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى وَ لاَ بِكُم;[12] و من نمى دانم كه خدا با من و شما چه مى كند».

علامه طباطبايى ريشه اين اشكال را در مغالطه خلط ميان علوم عادى و علم غير عادى مى داند و مى فرمايد:[13] علم به غيب، علمى غير عادى است كه كمترين اثرى در مجراى حوادث خارجى ندارد.

توضيح اين كه: افعال اختيارى ما همان طور كه مربوط به اراده ما است، هم چنين به علل و شرايط ديگر مادى و زمانى و مكانى نيز بستگى دارد كه اگر آن علل و شرايط هم با خواست ما جمع شود و با آن مساعدت و هماهنگى بكند، آن گاه علت پيدايش و صدور آن عمل از ما علتى تام مى شود كه صدور معلول به دنبالش ضرورى و واجب است، براى اين كه تخلف معلول از علت تامه اش محال است.

بنابراين نسبت فعل (معلول) به علت خودش، نسبت وجوب و ضرورت است; مانند نسبتى كه هر حادثه ديگر به علت تامه اش دارد; و اما نسبت آن به اراده انسان كه جزو علت است نه تمام علت، نسبت جواز و امكان است نه ضرورت و وجوب تا گفته شود كه تخلف معلول از علت است و چنين تخلفى محال است.

پس روشن گرديد كه همه حوادث خارجى كه يكى از آنها افعال اختيارى انسان است، وقتى در خارج حادث مى شود كه حدوثش به خاطر تماميت علّت واجب شده باشد; و اين مسأله منافات ندارد با اين كه در عين حال صدور افعال انسان نسبت به خود انسان به تنهايى «ممكن» باشد، نه «ضرورى و واجب».

فرض كنيم كه اميرمؤمنان على(ع) مى دانست كه در روزى معين و ساعتى معين و به دست شخصى معين ترور مى شود، حال با توجه به آن چه گفتيم كه تمام حوادث عالم واجب و ضرورى الوجود است، و ممكن نيست يكى از آنها از سلسله به هم پيوسته حذف شود، علم امام(ع) حادثه ترور خود را ممكن الوجود نمى كند، پس چه علم داشته باشد و چه نداشته باشد، اين حادثه حادث شدنى مى باشد و حال كه علم دارد; اين علم، تكليفى براى آن جناب ايجاد نمى كند، و او را محكوم به اين حكم نمى سازد كه امروز به خاطر احساس خطر از رفتن به مسجد خوددارى كن، و ابن ملجم را بيدار مكن، و يا براى خود نگهبانى معين كن، چون اين علم، علم به غيب و شدنى هاست، نه علم عادى تا تكليف آور باشد.

نقش و كاركرد علم يقينى

اشكال و پرسش ديگرى كه ممكن است مطرح شود آن است كه اگر علم يقينى در مجراى افعال اختيارى قرار گرفت عيناً همانند علم حاصل از طرق عادى و قابل استفاده مى گردد، چون در اين صورت، آدمى را بر سر دو راهى فعل و يا ترك آن قرار مى دهد. به اين معنا كه علم يقينى آن جا كه با علم حاصل از راه هاى عادى مخالف باشد مانند علم عادى سبب فعل و يا ترك مى گردد. فرض كنيد انسان به علم عادى يقين كند كه اين ميوه خاص را به يقين مى خورد، چون هم به آن بسيار ميل دارد و هم هيچ مانع بهداشتى و شرعى براى خوردنش وجود ندارد، ولى در عين حال علم يقينى دارد كه چنين عملى در سلسله علل و اسباب وجود ندارد، و او اين ميوه را نخواهد خورد، در چنين فرضى، علم يقينى، علم عادى را باطل مى كند و خودش به جاى آن مى نشيند و علم يقينى از درجه «وجوب» خودش نازل شده، به مرتبه «امكان» پايين مى آيد; يعنى همان طور كه گفتيم آدمى را در فعل يا ترك آن متحيّر مى سازد و همان گونه كه گفتيم سبب فعل و يا ترك آن مى گردد.

در پاسخ به اين پرسش بايد گفت: علم يقينى مانند علم عادى نيست، چون چنين نيست كه علم يقينى به سلسله علل منافات با علم عادى داشته باشد و آن را باطل سازد; چون مى بينيم بسيار مى شود كه انسان علم عادى به چيزى دارد ولى عمل به خلاف آن مى كند، هم چنان كه قرآن كريم مى فرمايد:«وَجَحَدُواْ بِهَا وَ اسْتَيْقَنَتْهَآ أَنفُسُهُم»[14] و آن را با آن كه بدان يقين داشتند انكار ورزيدند; يعنى كفار با علم عادى يقين دارند به اين كه با انكار در برابر حق، عذاب شدنشان در آتش دوزخ يقينى است ولى در عين حال به انكار خود اصرار مىورزند، به خاطر اين كه در زنجيره علل كه يك حلقه اش هواى نفس خود آنان است، انكارشان حتمى و نظير علم عادى به وجوب فعل است.

با اين بيان اشكال ديگرى نيز پاسخ داده شد، زيرا ممكن است به ذهن بيايد كه چگونه ممكن است انسان علم يقينى به چيزى پيدا كند كه خلاف اراده اوست، زيرا چنين علمى اصلاً تصور ندارد، و به همين جهت وقتى مى بينيم كه علم در اراده ما تأثير نمى كند بايد بفهميم كه آن علم، علم يقينى نبوده و ما آن را علم يقينى مى پنداشتيم.

اين اشكال از آن رو نادرست است كه گفته شد، صرف داشتن علم به چيزى كه مخالف اراده و خواست ماست، باعث نمى شود كه در ما اراده اى مستند به آن علم پيدا شود بلكه آن علمى ملازم با اراده موافق است كه همراه با التزام قلب نسبت به آن باشد، وگرنه بسيار مى شود كه انسان يقين و علم قطعى به حرمت شراب و قمار و يا گناه بودن چيزى يا كارى دارد و در عين حال مرتكب آن مى شود، چون التزام قلبى و ايمان به علم خود ندارد، چنان چه همين مسأله در افعال عنايى نيز به چشم مى خورد، چون در اين گونه اعمال نيز مى بينيم علم قطعى به هلاكت، انسان را ـ مثلاً ـ به باقى ماندن در بالاى برج وادار نمى كند، چون التزامى به علم قطعى و يقينى خود ندارد. به اين معنا كه از انسان بعضى كارها سر مى زند كه نه مى توان آن را مانند كار جبرى دستگاه گوارشى و بى اختيار دانست و نه مانند ساير كارهاى اختيارى و ارادى; بلكه نوع سومى از كارهاست كه مى توان از آن به «فعل عنايى» تعبير كرد.

اين گونه اعمال از حيوانات نيز سر مى زند. چنان چه حيوان وقتى خود را در برابر درنده اى مى بيند، از آن جا كه ترس دلش را پر مى كند، ديگر نمى تواند مانند ساير اوقات خود را در ميان چهار سمت ـ پيش و پس، راست و چپ ـ مختار ببيند، چون شدت ترس همه راه ها را به روى او مى بندد و او ديگر نمى تواند باور كند كه از سه جهت ديگر راه گريز دارد، بنابراين تنها يك راه برايش باقى مى ماند و آن دهان درنده است، از اين رو مى بينيم كه حيوان با پاى خود به سوى درنده مى رود و مى گوييم كه حيوان خود را باخته و به دشمن سپرده است.

در انسان نيز گاه چنين حالتى پديد مى آيد، چنان چه اگر فردى را بر بالاى درختى و يا برجى بسيار بلند قرار دهند، با اين كه در روى زمين بيش از جاى يك جفت كفش زمين نمى خواست تا بتواند روى پاى خود بايستد، و بالاى برج شايد چند برابر بيش از آن، جا داشته باشد، ولى در عين حال نمى تواند در آن جا قرار گيرد و تعادل خود را حفظ كند و به محضى كه سقوط خود را تصور كند، آن چنان دلش از ترس پر مى شود كه ديگر باور اين كه مى تواند در آن جا بايستد از او سلب مى شود و او تنها و تنها يك راه پيش روى خويش مى بيند و آن هم اين است كه خود را پرتاب كند، چنين عملى را نه مى توان عمل ارادىدانست، چون عمل ارادى و اختيارى آن عملى است كه فاعلش قادر بر انجام و ترك آن باشد، و در مثال، فاعل قادر به ترك عمل نيست، و نه آن را عملى جبرى دانست، براى اين كه عمل جبرى، عملى است كه بدون اراده انجام گيرد، و سقوط در مثال عملى است كه با اراده فاعل انجام مى شود، از اين رو اين گونه اعمال را عمل به عنايت يا عمل عنايى مى خوانيم.

به هر حال آن چه از قرآن ظاهر مى شود آن است كه پيامبران، امامان و اولياى خدا با آن كه از علم غيب برخوردار بودند ولى اين غيب ايشان در نظام هستى اختلال ايجاد نمى كرد، از اين رو به پيامبر(ص) دستور مى دهد تا به مردم بگويد: كه آن چه از حوادث كه بر او و بر ايشان مى گذرد بيرون از اراده و اختيارش است و او هيچ دخل و تصرفى در آنها ندارد، بلكه خداوند است كه آن حوادث را پيش مى آورد: «وَ مَآ أَدْرِى مَا يُفْعَلُ بِى وَ لاَ بِكُم;[15]نمى دانم كه خدا با من و شما چه مى كند». در حقيقت در اين جا مى كوشد تا بيان دارد كه قدرت دخالت در امور خود و ديگران و حوادث ندارد. هر چند ايشان به اراده و وحى الهى از غيب و آينده آگاه مى شوند، ولى اين غيب در سير طبيعى حوادث نمى تواند تأثيرگذار باشد و روند طبيعى آن را دگرگون سازد.[16]


[1]. مؤمنون/ 24.

[2]. شعراء/ 154 و 186.

[3]. يس/ 15.

[4]. انبياء/ 3.

[5]. هود / 27 .

[6]. مومنون / 33 و 34.

[7]. ابراهيم/10 .

[8]. ابراهيم / 11.

[9]. اسراء/ 93.

[10]. فصلت/ 6 ; كهف/ 110.

[11]. اعراف/ 188.

[12]. احقاف/ 9.

[13]. ر.ك: الميزان، ج 18، ص 292، ترجمه فارسى، نشر دفتر انتشارات اسلامى.

[14]. نمل/ 14.

[15]. احقاف/ 9.

[16]. ر.ك: الميزان، ج 18: ص 290 و 291.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا