شعر و داستان
شهد شراب
عاشقان کم تر زبان عاشقی بر می کنند
در میان جمع و با لیلی همی سر می کنند
دل هوای دلبرش دارد میان مردمان آشنا
روز و شب با خاطر لیلی، همی سر می کنند
کوه کن فرهاد وین خسرو به قصر جام جم
لیلی و شیرین همی در بی کسی سر می کنند
ای گدای معبدم بر در بکوبش هر زمان
عاشقان مکتبش بی سر همی سر می کنند
گر تو را باشد همی دیدار روی آشنا
هم به شبها تا سحر با شاهدش سر می کنند
دولت قرآن نصیب کس شود در وقت شب
آن که با شهد شرابش تا سحر سر می کنند
صائبا برخیر و جان ده! هم دلت را عاشقی
مردگان هم بی خدا شبها همی سر می کنند