اعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانمعارف قرآنی

دوائر الفت ها و تالیف قلوب

بسم الله الرحمن الرحیم

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، اموری اساسی در هستی وجود دارد که شناخت آنها می تواند بسیار کارساز و راهگشا باشد. به عنوان نمونه سنت ها و قوانین حاکم بر هستی و جان و جامعه و جهان از اموری است که شناخت آن می تواند ما در فهم رخدادها و تحلیل و تبیین کمک کرده و به توصیه هایی هدایت و رهنمون سازد که راهشگا است. به عنوان نمونه سنت «لیس للانسان الا ما سعی»(النجم، آیات 39 و40) به ما می آموزد که آن چه معیار و میزان سنجش و داوری خدا قرار می گیرد، نتایج عمل نیست، بلکه انجام تکالیف از سوی انسان است؛ بنابراین خدا نگاه نمی کند چه اندازه عمل صالح از نماز و انفاق داشته اید، بلکه به این نگاه می کند تا چه اندازه دنبال انجام تکلیف بوده و برای آن تلاش کرده اید. بر این اساس، وقتی شخص وارد دایره اسلام می شود، ممکن است تنها شهادتین بگوید و بمیرد، ولی خدا برای او امتیاز کامل را می دهد، یا اگر تصمیم گرفته اید حسینی زندگی کنید و تمام سعی خویش را مبذول این معنا کردید، ولی به علل و عوامل درونی و بیرونی نتوانستید به ظاهر حسینی شوید، و جان به جان آفرین تسلیم کردید، ولی خدا شما را حسینی می شمارد؛ زیرا نتوانسته اید «حق تقاته»(آل عمران، آیه 102) را داشته باشید، ولی «سعی» خود را به تمام معنا کرده اید.

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، نسبت افراد در طول تاریخ به تقدیم و تاخیر تاریخی نیست، بلکه نسبت آنان به یک دیگر در چارچوب همان معیارها و موازین الهی است. از همین روست که اگر در دایره «ایمان و تقوا» هر چه انسان بالاتر و برتر برود، به همان میزان به دایره «مقربین» یا «ابرار» نزدیک تر و دورتر می شود؛ هر چند که از نظر تاریخی برخی به ظاهر «شیعه» دیگری است و دنبال سر تاریخی او آمده است(صافات، آیه 83)، اما از نظر معیارهای سنجش الهی، شخص شیعه برتر و بالاتر از شخصی قرار می گیرد که پیش از او بوده است؛ چنان که از نظر قرآن، حضرت پیامبر(ص) از نظر تاریخی پس از پیامبران و به عنوان «خاتم النبیین»(ص) و پایان این مجموعه آمده است، اما حقیقت آن است که «خاتم النبیین»(احزاب، آیه 40) به یک معنای دیگر نیز است؛ یعنی آن نگین درخشان و برتر از همه پیامبران الهی است.

دوایر الفت های مومنانه از نظر قرآن

یکی از دوستان اهل بصیرت و شهود با اشاره به پاسخگویی به مردم در ماه مبارک رمضان گفت: «ماه رمضان امسال در مساله پاسخگویی به مردم خوب عمل کردی.» زمانی نگذشت که پس از تماس تلفنی از شخصی از من پرسید: «فلانی چه می  گفت؟» به این معنا که همه محتوای گفتگوی شما را می دانم. وقتی اصرار کردم و گفت: «خوب این از جمله شیرینی کاری ها بود که کردم؛ پس زیاد جدی مگیر.»

با این دو رخداد پرسش هایی را برایم مطرح شد و از دوست اهل بصیرت و شهود خویش پرسیدم: دایره آگاهی و شناختی باطنی به ملکوت افراد تا چه اندازه است؟ کنش و واکنش ها نسبت به امورات آنان بر اساس چه معیاری است؟

پس از اصرار و پافشاری به نکاتی اشاره کرد که می توان از آن به معیارهای مومنانه در روابط حقیقی و نیز سطوح همدلی و همراهی میان آنان دست یافت و این که هر مومنی تا چه اندازه دغدغه دیگری را دارد و به یک معنا «باخع»(کهف، آیه 6؛ شعراء، آیه 3) و «مشفقانه» (شوری، آیه 5) دلنگرانی نسبت به دیگران دارند.

به نظر می رسد نکته اصلی در این امر را می بایست در همان سطوح ایمان و تقوا افراد جست و جو کرد. به نظر می رسد که ایمان افراد به سبب تفاوت درجات به آنان جایگاه خاصی می دهد و جنس هر کسی از جنس دیگری جدا می سازد.

به سخن دیگر، اگر ما به «ایمان» اصالت اساسی ببخشیم، ایمان همان جنس اساسی است که شاکله اصلی هر شخصی را می سازد. ایمان مجموعه از هستی شناسی و بینش ها و نگرش های اساسی است که همه هستی شخص را تحت تاثیر مستقیم وغیر مستقیم قرار می دهد.

به نظر می رسد که اگر بخواهیم یک دسته بندی نسبت به ایمان افراد داشته باشیم، تو گویی از یک جهت بخواهیم آنان را در قالب های چهارگانه زر، سیم، مس و آهن دسته بندی کنیم. در حقیقت انسان ها چنان که در روایتی از امام صادق(ع) بیان شده یک جنس نیستند، بلکه همانند معادن از اجناس گوناگونی تشکیل شده اند؛ چنان که امام صادق(ع) در روایتی می فرماید: الناس معادن کمعادن الذهب و الفضه؛ مردم معادن هستند همانند معادن زر و سیم.(کافی، ج 8، ص 177)

بر اساس همین باور نسبت به انسان ها می توان گفت که افراد انسان یکسان نیستند؛ زیرا از نظر جنس متفاوت هستند و با هم فرق دارند. همین امر موجب می شود تا ظرفیت آنان یکسان نباشد و ابتلائات و میزان کمیت و کیفیت ابتلائات آنان به میزان جنس آنان فرق کند. ازهمین روست که پیامبر(ص) درباره ظرفیت علمی و تفاوت آن در دو نفر چون سلمان و مقداد آنان را بسیار متفاوت دانسته و فرموده که آنان از نظر علمی نمی تواند یک سطح از علم را تحمل کنند؛ زیرا هر یک میزان و مقداری از علم را می توانند تحمل کنند که برای دیگری شاید کم یا زیاد باشد.(الوافی بالوافیات، ج 1، ص 11)

پس افراد انسانی از نظر ایمانی ممکن است طلایی یا نقره ای یا رصاص یعنی مسی یا حدیدی و آهنی باشد. اینان از نظر فهم و ادراک و نیز میزان و سطح قرار گیری در کوره فتنه ابتلائات الهی یکسان نخواهند بود. پس اگر جنس شخص از آهن باشد، می بایست در کوره فتنه «صبر» آب دیده شود تا به پولادی خالص تبدیل شود. سطح و میزان فشاری که به این فرد آهنی وارد می شود به مراتب سخت تر و شدیدتر از کسی است که در سطح مس یا سیم یا زر است.

معیار دیگر سنجش اساسی اگر «تقوا» قراردهیم، همان ساحت «اعمال صالح » است که به ساحت عزم و اراده باز می گردد؛ در این جا هر یک از اجناس چهارگانه ایمانی، در ساحت عمل و سعی خویش امتیازاتی را می گیرند که بیانگر میزان «رشد» آنان در «تقرب» الی الله است. بنابراین، شخص آهنی درعمل صالح می تواند امتیازاتی از یک تا صد را کسب کند و در جنس خویش یکی از این مقامات را داشته باشد؛ هر چه شخص به عدد صد نزدیک تر باشد، به همان میزان «اقرب» خواهد بود. از همین روست که از نظر قرآن، در مقام سنجش با تقوا، اعمال صالح مد نظر قرار می گیرد. البته برخی از اعمال صالح به سبب ویژگی های خاص، همانند آسانبر و بالابرهای سریع و «براق» عمل می کند. به عنوان نمونه از نظر قرآن، عمل صالح «عفو» و «عدل» دو عمل صالحی است که به سبب «اقرب للتقوی» بودن(بقره، آیه 237؛ مائده، آیه 8) می تواند چنین نقشی را ایفاد کند.

بر اساس این طراحی می توان گفت که دایره تقرب و «الفت قلوب» بستگی به میزان «ایمان و تقوا» افراد دارد و هر کسی براساس آن می سنجند و امتیاز می دهند(حجرات، آیه 13)؛ زیرا کریم بودن انسان نسبت به مخلوقات دیگر هستی در پیشگاه خدا، به سبب همان اسماء الله سرشته در ذات و قابلیت خلافت الهی اوست(اسراء، آیه 70؛ بقره، آیات 30 و 31)، اما همین کرامت و کریم بودن افراد انسانی نسبت به یک دیگر، بر اساس ایمان و تقوا است که دارای سطوح گوناگون است که دست کم می توان به سه سطح آغازین، میانی و غایی اشاره کرد.(مائده، آیه 93)

از نظر قرآن، سطح اول را می توان سطح عدالت، سطح دوم را سطح احسان یا سطح ابرار و سطح سوم را سطح اکرام یاد کرد که همان سطح ایثار مقربان است.

بنابراین اگر ما چهار جنس اصلی داشته باشیم هر یک می توانند در چارچوب تقوای الهی به یکی از سه سطوح دسترسی یابند که سطوح اصلی است. دسترسی به این سطوح برای هر یک از اجناس به معنای نوعی کمال در همان سطح خواهد بود. بنابراین، با آن که شخص آهنی در سطح اول یا دوم یا سوم است، کرامت او به همان میزان خواهد بود؛ زیرا میزان امتیازی که آورده بیش تر از این نیست؛ زیرا تقرب خویش را تا این سطح با سعی به دست آورده است.

به سخن دیگر، اشخاص آهنی و مسی و نقره ای و طلایی می توانند در سطوح سه گانه به نوعی همترازی برسند و کرامت یابند. پس اگر ما افرادی داشته باشیم که از اجناس چهارگانه هستند، ولی در سطح سوم تقوای الهی بالا آمده و تقرب جسته اند، در جرگه مقربان در کلاس خودشان خواهند بود و به همان میزان مورد تکریم قرار می گیرند. پس اگر در سطح دوم قرار گیرند جزو جرگه ابرار خواهند بود؛ و گرنه در جرگه اهل عدل قرار گرفته و در پایین ترین سطح کرامت در بهشت الهی وارد می شوند.

در حقیقت ما می توانیم به دوازده حالت اشاره داشته باشیم که از ضرب سه در چهار ایجاد می شود. در این میان چهار حالت از حالات چهارگانه در اوج قرار می گیرند و به نوعی در حریم حرمت وارد می شود که حریم حرمت مقربان است. پس در میان دوازده «شهر» از شهور حقیقت انسانی، چهار شهر در اوج حرمت ها قرار دارند که چهار رکن هستی را نیز تشکیل می دهند و عرش بر آن چهار رکن قرار می گیرد که همان «سبحان الله، والحمد الله، ولا اله الا الله و الله اکبر» است. چهار رکن کعبه نمادی از چهار رکن حقیقت انسانی است که مظهر چهار ذکر بلند الهی و از انوار آن است.«فتامل».

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، دایره الفت میان مومنان بستگی به همین اجناس و سطوح دارد؛ بنابراین، گرایش اصحاب زر به هم بیش تر و قوی تر است؛ چنان که گرایش در میان اصحاب زر سطح سوم قوی تر از دو سطح دیگر خواهد بود. در این جا نوعی گروهی بندی به عنوان «شیعه» تحقق می یابد؛ زیرا اصحاب زر همگی در یک جرگه قرارمی گیرند؛ با این همه فرق میان آنان را می بایست نسبت سطح تقوای آنان ملاحظه و سنجش کرد. آنانی که در این جرگه «سابقون اولون»(توبه، آیه 100) نه از نظر زمانی بلکه سطح سوم تقوا هستند، برتر بوده و دو دسته دیگر از اصحاب زر یعنی عادلان و ابرار دنباله رو و شیعه آنان محسوب می شوند. این گونه می توان سه دایره برای الفت مومنان اصحاب زر ترسیم کرد. هم چنین درباره سه گروه دیگر از اصحاب نقره و مس و آهن می توان چنین دوایری را ترسیم کرد.

شکی نیست که اصحاب زر نوعی احاطه علمی و عملی نسبت به سه گروه دیگر از اصحاب نقره و مس و آهن دارند؛ چنان که اصحاب نقره نسبت به دو گروه دیگر و اصحاب مس نسبت به گروه چهارم. هم چنین نسبت میان مقربان اصحاب زر با مقربان با اصحاب سیم خود یک دایره دیگری را تشکیل می دهد که جدا از ابرار اصحاب زر با ابرار اصحاب سیم است.

به سخن دیگر، اگر ما برای تمثیل به این نکته توجه یابیم که «منعم علیهم» در صراط مستقیم الهی شامل «نبیین»، «صدیقین»، «شهداء» و «صالحین» باشند، نبیین همان زر، صدیقین، همان سیم، شهداء همان مس، و صالحین همان آهن هستند.(نساء، آیه 69)

از نظر قرآن، چهار جنس اصلی شامل همین گروه هایی هستند که در این آیه بیان شده است. در میان چهار گروه پیامبران خواه پیامبران تشریعی خواه غیر تشریعی، برترین جنس یعنی همان زر را تشکیل می دهند که بر سایر انسان ها برتری و فضلیت دارند(نمل، آیه 15؛ انعام، آیه 86؛ اسراء، آیه 55)؛ یعنی با آن که همه چهار جنس با هم «رفیق» نیک هستند، اما نسبت به یک دیگر تفضلاتی دارند. هم چنین پیامبران از جنس زر در میان خودشان نیز یک سطح نیستند؛ زیرا پیامبران دارای درجات تفضلی متفاوتی هستند که سه سطح اصلی را شامل می شوند.(بقره، آیه 253) شکی نیست که پیامبر(ص) با آن که آخرین است، ولی از نظر رتبت و مقام اولین و سابقین است؛ زیرا این اول بودن زمانی نیست، بلکه رتبی است.

هم چنین از نظر قرآن، صدیقن و شهداء و صالحین نیز این گونه هستند؛ یعنی دارای درجات متعدد و متنوعی هستند وهمگی در یک سطح نیستند.

بر این اساس، الفت میان آنان و آگاهی ایشان نسبت به یک دیگر از باب احاطه علمی یکسان نیست، بلکه بستگی به جنس و سطح آنان دارد. از همین روست که حضرت خضر(ع) با آن که نبی تشریعی نیست، ولی به سبب «علم لدنی» که مستقیم از ساحت علم الهی دریافت می کند، از حضرت موسی(ع) بالاتر و برتر است.(کهف، آیات 65 تا 82)

از همین داستان حضرت موسی (ع) و خضر(ع) نیز دانسته می شود که چرا امکان ارتباط کامل و الفت میان دو نبی تشریعی و غیر تشریعی فراهم نیست؛ زیرا یکی در سطح دوم به امور علم احاطی دارد و دیگری درسطح سوم نسبت به تاویلات آگاهی و علم دارد.

به سخن دیگر، ممکن است دو نفر از یک جنس زر یعنی نبیین باشند، ولی چون یکی چون موسی(ع) در سطح دوم از طریق «تکلیم» به علم الهی دسترسی دارد(بقره، آیه 253)، و آن دیگری یعنی خضر(ع) در سطح سوم از طریق «علم لدنی» به علم الهی دسترسی دارد(کهف، آیه 65)، امکان تالیف قلوب و همراهی و همدلی و همگامی فراهم نیست و ناچار است که خضر خطاب به موسی بگوید: هذا فراق بینی و بینک.(کهف، آیه 78)

از نظر قرآن، عدم احاطه علمی موسی (ع) موجب می شود تا خبری از ساحت اعمال خضر نداشته باشد و آن را در چارچوب دانایی و علم الهی خویش تحلیل و تبیین کند. از این رو، در همان چارچوب علمی خود به اعتراض می پرداخت(کهف، آیات 64 تا 78)؛ چنان که میرزا جواد تهرانی بر اساس همان علم سطح دوم خویش نسبت به عملکرد امام خمینی(ره) اعتراض داشت و آن را تحلیل و تبیین نمی توانست بکند. در حقیقت هر کسی در کلاس خودش است و درک او از مسائل و تحلیل و توصیه او نیزدرهمان جنس و سطح خودش است.

بر این اساس، تالیف قلوب می تواند تنها با توجه به معیارهای ایمانی وتقوایی به طور کامل شکل گیرد و در تفاوت درجات ایمانی و سطوح تقوایی ممکن است این تالیف کامل نباشد و گاه به درگیری بیانجامد، مگر آن که آن که از جنس برتر و درسطح بالاتر است سکوت کند. در داستان سلمان محمدی و ابوذر نیز این حقیقت این گونه بیان شده است: لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله او کفره؛ اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان بود می دانست او را می کشت یا تکفیر می کرد.(نگاه کنید: کافی، ج 1، ص 402، حدیث 2)

هم چنین از امام صادق(ع) روایت است که پیامبر(ص) خطاب به سلمان و مقداد فرمود: ای سلمان! اگر علم تو بر مقداد عرضه شود، کافر می شود؛ و ای مقداد! اگر علم تو بر سلمان عرضه شود، او کافر می شود.(الوافی بالوافیات، ج 1، ص 11)

رفاقت نیک اهل بهشت در دنیا

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، گروه های چهارگانه نبیین، شهداء، صدیقین و صالحین همان دارندگان نعمت خاص الهی به جهت هدایت در صراط مستقیم الهی هستند. بنابراین آنان از هر گونه غضب و ضلالت به دور هستند و در امان و امنیت ایمان در دنیا و آخرت زندگی می کنند و بهشت آخرت سرای جاودان آنان است.

بر اساس آموزه های قرآنی، این چهار گروه با آن که تفاوت هایی از نظر جنس و سطوح علمی و نیز سطوح تقوایی دارند، اما هرگز یک دیگر را تکفیر نمی کنند، بلکه با هم رفاقت داشته و بر اساس مدارا با یک دیگر معاشرت می کنند. از همین روست که خدا این چهار گروه را در نهایت این گونه می ستاید: حسن اولئک رفیقا ؛ اینان نیکو رفیقانی هستند.(نساء، آیه 69)

به نظر می رسد که علت رفق و مدارا آنان نسبت به یک دیگر به سبب همین درجات و سطوح علمی و عملی آنان است. البته بر اساس گزارش های قرآنی و روایی و مشاهدات اهل شهود، سطوح عالی هماره نسبت به سطوح دانی و پایین نگاه «رفق» را به حد کمال رسانیده و «احسن» را به نمایش گذاشته اند، این در حالی است که گاه افراد پایین از نظر سطوح علمی و عملی، این «رفق» را به سطح «احسن» نرسانیده، بلکه در همان «حُسن» تعامل داشته اند. چنان که حضرت خضر(ع) که در فضلیت برتر از حضرت موسی(ع) در همان مدار و محور نبوت بود، رفاقت «احسن» را به نمایش گذاشت، ولی برخورد و تعامل حضرت موسی(ع) با حضرت خضر(ع) در سطح «حسن» بود؛ چرا که در هر سه گانه اعمالی که خضر(ع) انجام داده به ایشان نسبت به عملکردش اعتراض کرد و آن را بر خلاف قوانین شریعت دانست؛ زیرا آن حضرت(ع) بر اساس علم و معیارهای شریعت به تحلیل و تبیین عملکردها می پرداخت و توصیه هایی که ارایه می کرد در همین سطح بود؛ در حالی که عملکرد حضرت خضر(ع) فراتر از معیارهای شریعت بود که موسی(ع) با آن آشنا بود.

البته موسی(ع) نمی بایست اعتراض خویش را براساس معیارهای شریعت انجام می داد؛ زیرا اولا: او مامور به اطاعت از کسی بود که دارای «علم لدنی» بود؛ ثانیا: او می دانست که رفتارهای آن براساس معیارهای خاصی است که برای قابل فهم یا شهود نیست، ولی آن معیارها همگی الهی است و به یک معنا آن نیز «شریعت محور» است هر چند که با شریعت آشنایی او در ظاهر در تضاد باشد؛ ثالثا: خضر(ع) به ایشان فرموده بود که همه این اعمال بر اساس معیارهای الهی است که در زمان خودش برای او بیان خواهد شد.(کهف، آیات 60 تا 82)

براساس آن چه بیان شد، یک نکته نیز مهم و اساسی دیگر دانسته می شود؛ به این معنا که هر کسی نمی تواند رفتارهای غیر شرعی خویش را به عنوان اهل طریقت توجیه کند؛ زیرا از سوی خدا به حضرت موسی(ع) نسبت به خضر(ع) آگاهی و شناختی داده شده بود که ایشان شخصی خاص و دارای علم لدنی است؛ بنابراین، حضرت موسی(ع) نسبت به این که خضر بر اساس علم لدنی عمل می کند، آگاهی اجمالی و کلی داشت، هر چند که در جزئیات شناختی نداشت؛ اما کسی که مدعی اهل طریقت است، نمی تواند به دیگری این معنا را اثبات کند که من دارای علم لدنی از سوی خدا هستم و مجاز به اعمالی هستم که به ظاهر خلاف شریعت است. پس جایی برای توجیه مخالفت با شریعت از سوی اهل طریقت باقی نمی ماند. از این روست که خدا حتی به کسی که در یقین در مقامی فراتر و نزدیک تر از «قاب قوسین او ادنی» (نجم، آیات 8 و 9) نشسته و کشف تمام و کمالی چون قرآن دارد، فرمان می دهد: واعبد ربک حتی یاتیک الیقین؛ پس پروردگارت را بندگی کن تا زمان مرگ تو برسد.(حجر، آیه 99) در این آیه «یقین» همان مرگ است که کشف الغطاء تمام برای همگان رخ می دهد(ق، آیه 22) پیس عبودیت بدون عبادت در همان چارچوب شریعت بی معنا است.

به هرحال، اگر همه گروه های چهارگانه را در کنار هم گرد آوریم، هیچ یک از آنان با دیگری اختلاف نمی کنند، بلکه همگی با هم بهترین مدارا و رفاقت را خواهند داشت. چنان که یکی از شاهدان در این باره می گوید: من وقتی به افراد می نگرم، تفاوت سطوح علمی و عملی آنان را می دانم و آنان را بر اساس همان سطح تحلیل کرده و رفتار می کنم.

شاهدان ملکوت انسان ها و اعمال

چنان که گفته شد، یکی از گروه های چهارگانه «شهداء» هستند. واژه شهداء و شهید در قرآن در بسیاری از موارد قریب به اتفاق به معنای شاهدان و گواهان آمده است(بقره، آیات 133 و 143 و 282؛ نساء، آیه 135؛ مائده، آیه 8؛ زمر، آیه 69؛ نور، آیه 13 )؛ زیرا شهید به معنای اصطلاحی در قرآن با عنوان «قتلوا فی سبیل الله» یعنی کشته شدگان درراه خدا معرفی شده اند. بنابراین، به نظر می رسد که گروه شهداء در آیه 69 سوره نساء همان گواهان و شاهدان است؛ زیرا گروه های دیگر از چهارگروه نیز به شهادت می رسند؛ چنان که خدا بیان کرده بسیاری از پیامبران به شهادت رسیده اند.(بقره، آیات 61؛ آل عمران، آیه 21)

البته ممکن است که گفته شود که پیامبران نیز شاهد هستند؛ چنان که خدا به صراحت درباره آنان فرموده که آنان شاهدان و گواهان امت های خویش هستند و پیامبر(ص) شاهد همه این شاهدان است.(بقره، آیه 143) بنابراین، پیامبران شاهدان هستند، اما در تقسیم بندی آیه 69 سوره نساء جداگانه از شهداء مطرح شده اند.

در پاسخ باید گفت: گروه هایی که در سطح برتر و بالاتر قرار دارند، نوعی اشراف نسبت به گروه های پایین داشته و آنان نیز به نوعی از شهود برخوردار هستند، چنان که پیامبران نسبت به گروه هایی دیگر غیر از شهود از عناوین و اسامی دیگر چون «صدیقین» و «صالحین» برخوردار هستند، و خدا افزون بر آن که پیامبران را شاهدان امت ها معرفی کرده است(بقره، آیه 143) آنان را به عناوین دیگر یعنی صدیقین(مریم، آیات 41 و 56) و صالحین(بقره، آیه 130؛ آل عمران، آیات 39 و 46) ستوده است.(حدید، آیه 19)

پس هر یک از گروه های چهارگانه نسبت به گروه پایینی برتری دارد و این برتری و فضلیت را می بایست در دارایی افزون آنان دید؛ زیرا «چون که صد آمد نود هم پیش ما است.» پس همه عناوینی پایینی در بالایی وجوددارد و هیچ کم و کسری ندارد.

بر همین اساس، می توان گفت که پیامبران شاهدان امت ها هستند و همه چیزی را در زمان حضورشان می دیدند و در قیامت شهادت می دهند؛ این شهود نسبت به ملکوت و باطن و نیات افراد است که ملکات و شاکله شخصیت آنان را شکل داده یا می دهد. بنابراین، اگر شخص نور فرشتگان گرفت آن را می بیند و اگر شخصی گاو و خر و سگ شد، آن را نیز می بیند، بلکه حتی جزئیات اختلاف و علت درگیری میان زن و شوهر، یا علت خوف و حزن و شادی و سرور افراد را می بیند و بر همین اساس این امور را نیز می داند.

از نظر قرآن، خدا و پیامبر(ص) و مومنان نسبت به اعمال مردم از چنین شهود و رویتی برخوردار هستند(توبه، آیه 105) و هم اینک آن را می بینند؛ زیرا پیامبر(ص) در مقام «قاب قوسین او ادنی»(نجم، آیات 8 و 9) حتی پس از مرگ نیز بر دنیا احاطه کامل دارد و هم اینک نیز می بیند. هم چنین مومنان که مصداق اتم و اکمل آن معصومان(ع) هستند این گونه هستند: «سیری الله و رسوله و المومنون»(توبه، آیه 105)

البته بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، برخی از مومنان که از آنان به «شهداء» تعبیر می شود، از چنین شهودی برخوردار هستند و آنان نیز پس از پیامبران و امامان معصوم(ع) از چنین شهود و رویتی برخوردار هستند.

دوستانی دارم که از جنس «شهداء» هستند. آنان چنین توانایی را دارند. یکی از آنان می فرمود: من سطح تفاوت خویش با دیگران از هم جنس خویش را می بینم؛ یعنی مثلا آیت الله میرزا جواد ملکی تبریزی در مرتبه 90 و آیت الله شیخ علی اکبر الهی در مرتبه 70 و من در مرتبه 50 و فلانی در مرتبه همتراز من و فلانی در مرتبه 49 و فلانی در مرتبه 20 در پشت سر من قرار گرفته اند.

از نظر این دوستان شاهد، آنان هم چنین افرادی را می بینند که گویی در «مه» هستند و از سطح عالی تری برآنان احاطه علمی دارند؛ بنابراین، اگرایشان از جنس شهداء و شاهدان هستند، آنان از جنس «نبیین» هستند.

شاهدان ممکن است در راه خدا کشته شوند، ولی اگر هم کشته نشوند، شهید هستند؛ چون که شهید زیسته اند و همه زندگی آنان چنان بوده که هیچ گناه و مکروهی را انجام نداده و سعی کرده اند تا افزون بر واجبات به مستحبات نیز عمل کنند. آنان حتی برای این که دیگران به زحمت نیافتند از حق و حقوق خویش می گذرند و سکوت می کنند.

پیوندهای چهارگانه میان انسان ها

به نظر می رسد که میان انسان ها می توان چهار گونه پیوند را شناسایی کرد که مثبت یا منفی است؛ درحقیقت هشت خروجی از این چهار پیوند به دست می آید.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، پیوند اختصاصی به انسان ندارد، بلکه همه هستی به شکلی در پیوند با یک دیگر هستند. این پیوندها بر اساس ساختاری است که در بیش تر موارد غیر قابل «رویت» است؛ چنان که پیوند میان کهکشان ها و ستارگان آسمان «بغیر عمد ترونها؛ به غیراز ستون هایی دیدنی»(رعد، آیه 2؛ لقمان، آیه 10) است. بنابراین، تنها اهل رویت و شهود هستند که آنها را می بینند و رویت می کنند.

پیوند میان انسان ها بلکه میان جنیان و نیز میان انس و جن در دو ساختار اصلی کفر و ایمان رقم می خورد. از همین روست که همه چیز در آیات قرآنی بر اساس همین ساختار تعریف و تبیین و توصیه می شود. از نظر قرآن، میزان «طیب» و «خبث» هر یک نیز بر اساس همین میزان و درجه ایمان و کفر ساماندهی می شود که در مطلب سطوح کاملا به آن پرداخته شده است. هر کسی در هر اسمی درست عمل کرده و به تمام کامل رسانده باشد، از نور آن بهره مند شده و «طیب» نسبت به آن پیدا می کند؛ چنان که در دفن و دسیسه هر اسمی نیز «خبث» ظهور می کند. کسی که در مسیر کلی هدایت فطری عقلی تکوینی و هدایت وحیانی نقلی شرعی قرار می گیرد، در نهایت به «شجره طیبه» تبدیل می شود که اصل و فرع و میوه و ثمرات آن نیز «طیب» است؛ در مقابل نیز برخی به «شجره خبیثه» تبدیل می شود که همه چیز آن «خبیث» است. شکی نیست که شجره طیبه در تمامیت آن اهل بیت عصمت و طهارت هستند.(ابراهیم، آیات 24 تا 26)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، جنس طیب به طیب و جنس خبیث به خبیث گرایش دارد و این گونه یک شبکه ای بزرگ تشکیل می شود.(نور، آیه 26) بر همین اساس گفته شده: الجنس الی الجنس یمیل؛ یعنی «کبوتر با کبوتر، باز با باز / کند هم جنس با هم جنس پرواز.»

بر اساس آموزه های وحیانی، شیاطین جنی و انسی به عنوان خبیث نمی توانند آسیبی به مومنان جنی و انسی برسانند؛ زیرا اولا افراد مومن به سبب ایمان در حفاظت دژ استوار الهی «لا اله الا الله» قرار دارند؛ ثانیا: فرشتگان محافظ آنان را به حکم الهی(یوسف، آیه 64) محافظت می کنند(انعام، آیه 61)؛ چنان که آسمان را از شرور شیطانی جنیان در امان نگه دارند.(رعد، آیه 11؛ طارق، آیه 4؛ حجر، آیات 17 و 18؛ صافات، آیات 9 و 10)

نکته دیگر آن که از نظر قرآن، مومن تا زمانی که در ساختار ایمان سعی و تلاش می کنند و تقوا پیشه می گیرند، در امان هستند؛ اما وقتی که به گناه می افتند، در همان حال گناه، نور ایمان از دل آنان می رود و شخص گرفتار شیطان می شود؛ چنان که در روایات این معنا آمده که مومن در حال ایمان گناه نمی کند، بلکه وقتی گناه می کند که نور ایمان از دلش رفته است و وقتی توبه می کند، دوباره نور ایمان به دل او باز می گردد. ازهمین روست که برخی از دوستان شاهد گفته اند وقتی شخصی را دیدم که نسبت به کسی حسادت می ورزید، سیاهی کامل شیطانی او را در بر گرفته بود و وقتی متوجه شد و حسادت از دل خویش بیرون راند دوباره نور ایمان به او بازگشت و سیاهی رفت. هم چنین یکی دیگر از اهل شهود می گفت که وقتی شخصی را دیدم که با من دشمنی داشت، سگی دیدم که دندان خویش را نشان می دهد و خشم و غضب خویش را آشکار می سازد؛ در حالی در ظاهر می خندید و دیگران گمان می کردند که او از روی محبت می خندد و هیچ کینه و دشمنی نسبت به من ندارد. باید توجه داشت که جنود شیطان بر اساس روایت امام صادق(ع) درکتاب عقل و جهل اصول کافی، هفتاد نوع است که حسادت و کینه از انواع آن است. هرکسی به یکی از این رذایل هفتگانه مبتلا شود در حقیقت همان شیطانک مخصوص آن لشکر را با خود داشته و تیرگی و تاریکی آن بر او سوار است یا پرده زده یا در دل او نفوذ کرده است. بنابراین، بسیاری از مسلمانان و مومنان ممکن است با یکی یا دو یا چند تیرگی و شیطانک هایی مواجه باشند و به همان میزان از نورانیت محروم. برخی از شاهدان شهود می گویند در برخی افراد لشکری از این شیطانک ها را در کنار یا پشت سر آنان دیده شده که بیانگر کسب آن صفات رذیله و دفن نور اسماء الله در این افراد است.

هم چنین بر اساس آموزه های وحیانی قرآن و اسلام، هنگامه گناه «خباثت» آن در شخص ظهور می کند و شخص گناهکار بوی تعفن می گیرد، ولی وقتی استغفار می کند دوباره متعطر به نور ایمان و آثار آن می شود؛ از همین روست که امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: تعطروا بالاستغفار لاتفضحنکم روایح الذنوب؛ خودتان را با استغفار معطر کنید تا بوی بد گناهان شما را رسوا نسازد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، شیاطین از چهار جهت به انسان نزدیک شده و به او ضربه می زنند: از طرف پیش رو، پشت سر، راست و چپ(اعراف، آیات 16 و 17) اما از دو سوی بالا و پایین نمی تواند نفوذ کند؛ زیرا پایین سجده گاه انسان و آسمان محل نزول ایمان و انوار الهی است. از نظر آموزه های وحیانی قرآن، بهترین حالت در قرب الهی همان سجده است.(علق، آیه 19) ازهمین روست که ابلیس و شیطان از سجده بیزار است. بنابراین، شیاطین هنگامه سجده از انسان دور هستند و اصولا به کسی اهل سجده است نزدیک نمی شوند؛ و وقتی اهل سجده از سر از سجده بردارد این حالت برقرار است تا زمانی که فکر گناه یا گناه و خطایی را انجام دهد.

دومین آن حالتی که شیاطین به شخص نزدیک نمی شوند، زمانی است که دست به دعا و نیایش است؛ زیرا قنوت از بهترین حالات تذلل انسان است که دست ها را به گدایی به سوی خدای غنی حمید دراز کرده و از استکبار دور شده است.(غافر، آیه 60) بنابراین انسان مومن در حالت دعا و نیایش و قنوت درامان از شیاطین است.

البته از نظر قرآن، هر گاه کسی گناه و خطایی می کند، حتی اگر اهل ایمان باشد، به نوعی از خدا «غافل» شده است؛ بنابراین، وقتی دوباره خدا به دل او بازگردد و دوباره نور ایمان باز می گردد و شخص به بصیرت می رسد و «مبصر» می شود و در این حالت از شرور شیاطین در امان می ماند.(اعراف، آیه 201)

از نظر قرآن، مومنان که در مراتب عالی ایمان و تقوا هستند، از این توانایی برخوردار هستند تا به عنوان مظهر اسماء الله، از بالا به مومنان پایین دست که حتی در «حرز» قرار گرفته و از چهار طرف از شرور جنیان در امان هستند، نفوذ کرده و از وضعیت آنان آگاه شوند؛ زیرا آنان به یک معنا اهل شهود و شاهدین هستند. یکی از اصحاب شهود می گفت فلانی با حرز کوچک امام جواد(ع) برای خویش دیوارحفاظتی ساخته بود که جن و انس را بدان دژ استوار و حصن حصین از نور راهی نبود، اما من از بالا به او نفوذ کرده و او را دیدم در اتاقی پر نور از امامزاده ای یا شبیه آن دور کعبه ای می چرخید و به عبادت می پرداخت.

براین اساس کشیدن خط نور از چهار قل یا حرزهای معصوم(ع) می تواند، امکان نفوذ را از شیاطین جنی و انسی بگیرد. این ها برخی از نکات در این باره است.

به هر حال، چنان که گفته شد، چهار دسته پیوند میان انسان ها است که آگاهی و شناخت به آنها می تواند نسبت انسان ها در تالیف قلوب یا دشمنی تبیین کند. این چهار دسته اصلی پیوندها میان انسان ها عبارتند از:

  1. پیوند رشته ای: از هر انسانی به انسانی دیگر یک پیوند رشته ای را می توان شناسایی کرد که در چارچوب «ایمان و تقوا» یا «کفر و فجور» شکل می گیرد. این گونه است که شبکه ای از رشته های پیوسته را می توان در میان انسان ها یافت که بر اساس طیف گسترده ایمان و تقوا و کفر و فجور سامان یافته است؛ هر چه میان افراد از نظر افکار و رفتار شباهت بیش تری داشته باشد، این رشته ها از نظر کمیت و کیفیت نیز افزایش می یابد. برهمین اساس اگر فرض کنیم شخص مومن متقی صد اسم الهی را در خود ایجاد کرده و دارای صد نور باشد، صد رشته نوری از او به سوی کسی کشیده می شود که با او در این امر مشابهت دارد؛ زیرا چنین شخصی از نظر تعداد اسماء و صفات الهی و بهره مندی از نور آن «عیب» ندارد، اما ممکن است نقص داشته باشد که به ساحت کیفیت باز می گردد، حال اگر این شخص صد اسم و نور را در تمامیت آن دارا باشد، دیگر نقصی ندارد و رشته ای که میان دو نفر مشابه ایجاد می شود، یک رشته ای صد نوری با کیفیت تمام است. چنین پیوندی را میان چهارده معصوم(ع) می توان یافت که بر اساس روایت «کلکم نور واحد» هستند؛ بنابراین، چون این افراد مظهر اتم و اکمل اسماء الله و صفات نوری او هستند، در همه چیز یک گونه فکر و عمل می کنند و هیچ تفاوت و فرقی را میان آنان نمی توان یافت. البته کسانی که بتوانند به آنان این گونه پیوند بخورند مانند «سلمان منا اهل البیت» آنان نیز این گونه می شوند. حال اگر اشخاص در کمیت عددی و کیفیت ایمان و تقوا به این سطح صد درصدی نرسند به همان میزان که صفات و اسماء را مظهریت کرده یا در همه سطح کیفیت خود را تجلی داده باشند، به همان میزان با افراد هم سطح خویش پیوند می خورند و این ارتباط و پیوند رشته ای در میان آنان بر قرار می شود. در مقابل کسانی که هر میزان از اسماء الله و صفات الهی را در خویش «دسیسه» کرده باشند، به همان میزان پیوند ظلمانی از رشته ای از ظلمات با هم دارند؛ زیرا ظلمات از نظر قرآن امر عدمی نیست، بلکه امر وجودی است و خدا از همین جهت می فرماید: جعل الظلمات و النور؛ خدا ظلمات و نور را جعل کرده است.(انعام، آیه 1) پیوند رشته ای میان کافران از جن و انس نیز این گونه برقرار می شود و شکبه ای از این ظلمات را میان آنان می توان یافت که با هم ارتباط دارند. از آن جایی که هر کسی که دارای در کمیت و کیفیت نور یا ظلمت هم سطح باشد، یکسان فکر و عمل می کند؛ زیرا در هر چیزی مظهر اسماء و صفات و یا فقدان نوری آنها است، خدا به صراحت می فرماید که این افراد هر چند «توصیه» ای به هم ندارند؛ زیرا گاه از نظر تاریخی و زمانی یا مکانی بسیار از هم دور هستند، ولی یکسان فکر و عمل می کنند؛ چنان که پیامبران در یک سطح همین گونه هستند،هم چنین کافران چنین هستند؛ یعنی بی آن که توصیه ای درمیان آنان رد و بدل شود؛ زیرا از نظر تاریخی در دو مقطع بسیار دور از هم قرار دارند، اما از نظر مظهریت یکی هستند و یکسان فکر و عمل می کنند؛ چنان که اهل طاغوت این گونه هستند؛ زیرا مخالفت طاغوتی ها با پیامبر(ص) در طول تاریخ یکسان است با آن که یک دیگر را ندیده و توصیه ای نکرده اند.(ذاریات، آیات 52 و53) از نظر قرآن، اگر این مومنان از نظر مظهریت تفاوت داشته باشند، اگر به سطحی برسند که می توان گفت کف ایمان حقیقی است، هرگز با هم اختلاف نخواهند کرد، و اگر درکی از افکار و رفتار ایشان نداشته باشند، با هم «رفاقت» می کنند. بر اساس شهود شاهدان، رشته ها از نظر ضخامت با هم فرق دارند؛ یعنی از یک شخص به شخص دیگر، رشته هایی کشیده که هر یک از این رشته ها با دیگری فرق دارد. به نظر می رسد که ضخامت فرستنده در میان افراد به اندازه یک لوله آب معمولی خانگی یعنی دو اینچ باشد؛ اما رشته بس بزرگ به اندازه یک وجب نیز است که این رشته بر اساس آیات همان رشته ولایت است. البته باید توجه داشت هر چند که ولایت مهم ترین رشته در میان رشته ها است، اما فرق اساسی ولایت الهی با ولایت شیطانی است؛ زیرا ولایت الهی سرشار از نور بسیار قوی است، در حالی ولایت شیطانی، بس تاریک و ظلمانی است. هم چنین شمار و تعداد رشته های نوری یا سیاه بر اساس ولایت الله یا ولایت شیطان ممکن است از یک تا چند رشته باشد. هم چنین انتقال داده ها از سوی افراد مومن با حضور یا اراده تحقق می یابد. از رو، علما با حضور در کنار هم این انتقال را انجام می دهند بی آن که سخنی به زبان بیاورند. هم چنین ارتباط و پیوند میان شبکه شیطانی این گونه است. در نماز جماعت انتقال انرژی بسیار قوی است و بسیار سریع است؛ اما در نماز فردی چنین اتفاقی نمی افتد. هر عبادتی چون یک کارکرد و نرم افزاری خاص را با خود همراه دارد. با هر ذکری آن نرم افزار وجودی نفس انرژی می گیرد. هر انسانی با خود انرژی را آورده ولی برخی با سوء استفاده خسران کرده و آن را از دست داده اند، اما وقتی با ذکر این انرژی باز می گردد و هر عبادتی چنین قدرتی و توان را می بخشد. شیاطین نیز انرژی خویش را از حضور انسانی می گیرد. در حقیقت شیاطین از نیز از منبع الهی می گیرد و به نظر می رسد که هنوز خود نیز عبادت می کند، هر چند که در ظاهر آن را به زبان نمی آورد. شش هزار عبادت او شش هزار سال به او نیرو و توان می دهد، اما پس از آن نیاز به توان و انرژی دارد که آن را از طریق منبع اصلی یعنی خدا دریافت می کند، زیرا هیچ منبع نیروی دیگر جز خدا نیست. ابلیس در نماز جماعت حضور می یابد و حتی عبادت بی سجده می کند و منکر خدا نیست و از قدرت خدا آگاه است و از آن می ترسد و می گوید: انی اخاف الله رب العالمین؛ من از خدا و پروردگار جهانیان می ترسم.(حشر، آیه 16) باید توجه داشت که ابلیس هر چند در ماه رمضان بسته است، ولی برخی از قدرت ها را دارا است. او تا زمان پایان نماز عید فطر در محدودیت است و پس از آن آزاد می شود. البته این بدان معنا نیست که ابلیس از عبادت و کسب انرژی پرهیز کند، بلکه هم چنان از منبع انرژی بهره می برد و استکبار می ورزد و یاران و اولیای او گمان می کنند که او منبع انرژی و مستقل است، اما همانند فرعون می داند که خود هیچ است و منبع انرژی خدا است. خدا می فرماید که همه هستی خواسته یا ناخواسته بنده او هستند و از منبع وجودی او بهره می برند و بقای آنان متکی به خدا است.(رعد، آیه 15؛ آل عمران، آیه 83) ابلیس در نمادهایی که برای خودش دارد، به این شکل خود برای اولیای خویش نشان می دهد که او مستقل و غنی از خدای رب العالمین است و اگر خدایی باشد، اهریمن و ابلیس نیز خدایی در برابر قدرت خدا و بلکه برتر است که به جنگ خدا رفته و موفق نیز بوده است. البته اولیای ابلیس این را باور دارند و حتی نمادهایی که علیه اوست را از میان برده اند، چنان که نماد شیطان را در مکه که حجاج به تبعیت حضرت ابراهیم(ع) او را سنگ می زنند ، تبدیل به دیوار کرده و همین نماد شیطان را در کشورهای جهان و کنار کاخ سیاه که رنگ سفید بر آن پاشیده اند، قرار دادند تا مورد احترام و تکریم قرار گیرند. جالب و شگفت این که اولیای ابلیس و شیطان در اشکال اسلمی که برای محراب نماز است، شیطان را مستقل ترسیم کرده به این معنا که پس زمینه او سفید است و ابلیس در حالی که به هیچ جا تکیه ندارد همانند خفاشی در حال پرواز با دهانی آتشین بزرگ تصویر می شود که بالای انسانی است که به سبب تبیعت از شیطان و ولایت شیطانی، تاج شاهی بر سر دارد و می تواند بر جهان حاکمیت یابد و بر سر آن نیز نماد دیگری از شیطان با هشت پر یا هشت جهت است که ابعاد هشتگانه شیطانی را نمایندگی می کند. پس اگر عالم شش ابعاد دارد شیطان هشت ابعاد هستی را دارا است که فراتر از هر قدرتی است(تصویر موجود است.) باید توجه داشت که شیطان با تخویف و ترساندن اولیای خویش آنان را در حلقه خویش نگه می دارد و آنان را تهدید می کند که اگر از حلقه خارج شوند آنان را می کشد. این مرگ پس از جنون به شکل خودکشی و مانند آن انجام می شود؛ چنان که یکی از آشناییان که در حلقه او هست می گوید یکبار خودکشی کرده و تهدید شده ام که اگر خارج شوم، مرا می کشد. این در حالی است که راه خروج برای هم چنان برای انسان از حلقه وجود دارد؛ زیرا با توسل به چهارده معصوم(ع) به ویژه امام حسین(ع) می توان از حلقه خارج شد بی آن که آسیب ببیند. البته ایجاد حرز برای رهایی لازم و ضروری است تا به خانواده و بستگان آسیب وارد نشود و این حرز با چهار قل در آب خواندن و دمیدن و نوشیدن می تواند بیرون از دایره نور نیز تداوم یابد. به هر حال، قدرت شیطان در چارچوب مشیت الهی و ماذون به آن است و نمی تواند سلطه ای داشته باشد مگر شخص انسان بخواهد در محدود حلقه او باشد. خدا می فرماید: انما ذلکم الشیطان یخوف اولیائه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مومنین ؛ در حقیقت این شیطان است که اولیای تحت ولایت خویش را می ترساند تا با او باشند. پس از شیطان مترسید و از خدا بترسید اگر مومن هستید.(آل عمران، آیه 175) هم چنین انتقال داده ها از سوی افراد مومن با حضور یا اراده تحقق می یابد. از رو، علما با حضور در کنار هم این انتقال را انجام می دهند بی آن که سخنی به زبان بیاورند. هم چنین ارتباط و پیوند میان شبکه شیطانی این گونه است. در نماز جماعت انتقال انرژی بسیار قوی است و بسیار سریع است؛ اما در نماز فردی چنین اتفاقی نمی افتد. هر عبادتی چون یک کارکرد و نرم افزاری خاص را با خود همراه دارد. با هر ذکری آن نرم افزار وجودی نفس انرژی می گیرد. هر انسانی با خود انرژی را آورده ولی برخی با سوء استفاده خسران کرده و آن را از دست داده اند، اما وقتی با ذکر این انرژی باز می گردد و هر عبادتی چنین قدرتی و توان را می بخشد. شیاطین نیز انرژی خویش را از حضور انسانی می گیرد. در حقیقت شیاطین از نیز از منبع الهی می گیرد و به نظر می رسد که هنوز خود نیز عبادت می کند، هر چند که در ظاهر آن را به زبان نمی آورد. شش هزار عبادت او شش هزار سال به او نیرو و توان می دهد، اما پس از آن نیاز به توان و انرژی دارد که آن را از طریق منبع اصلی یعنی خدا دریافت می کند، زیرا هیچ منبع نیروی دیگر جز خدا نیست. ابلیس در نماز جماعت حضور می یابد و حتی عبادت بی سجده می کند و منکر خدا نیست و از قدرت خدا آگاه است و از آن می ترسد و می گوید: انی اخاف الله رب العالمین؛ من از خدا و پروردگار جهانیان می ترسم.(حشر، آیه 16) باید توجه داشت که ابلیس هر چند در ماه رمضان بسته است، ولی برخی از قدرت ها را دارا است. او تا زمان پایان نماز عید فطر در محدودیت است و پس از آن آزاد می شود. البته این بدان معنا نیست که ابلیس از عبادت و کسب انرژی پرهیز کند، بلکه هم چنان از منبع انرژی بهره می برد و استکبار می ورزد و یاران و اولیای او گمان می کنند که او منبع انرژی و مستقل است، اما همانند فرعون می داند که خود هیچ است و منبع انرژی خدا است. خدا می فرماید که همه هستی خواسته یا ناخواسته بنده او هستند و از منبع وجودی او بهره می برند و بقای آنان متکی به خدا است.(رعد، آیه 15؛ آل عمران، آیه 83)
  2. حلقه های انرژی: هر انسانی خود دارای حلقه ای از انرژی است که بسته به میزان مظهریت اسماء الله و عدم مظهریت او در اطراف او کشیده شده است. کسانی که اهل شهود هستند، این حلقه های انرژی را متفاوت می بینند که به دلیل همان مظهریت اسماء الله از نظر کمیت و کیفیت است. مومنان بر اساس ایمان و تقوای خویش می توانند حلقه انرژی خویش را گسترده کنند تا جایی که مثلا بر اساس گزارش شاهدان شهود، شخص در شعاع پنجاه متری متاثر از انرژی مثبت او به آرامش می رسد و اضطراب در دلش از میان می رود. به سخن دیگر، هر چه شخص اهل ذکر حقیقی باشد و اسماء الله در او قدرت یابد به همان میزان شعاع حلقه او گسترش یافته و اطمینان را برای دیگران فراهم می آورد. این حلقه شخصی است، ولی کسانی که در درون این حلقه در می آیند تحت حضور شخص از آثار آن بهره مند می شوند. این همان حلقه انرژی مثبت است که بسیاری از آن سخن گفته و به این نکته توجه داده اند که وقتی در نزد فلانی هستیم از آرامش و سکون و اطمینان برخوردار هستیم و از او انرژی مثبت می گیریم. چنان که حلقه انرژی هر فردی بستگی به ایمان و تقوای شخص دارد، می توان از حلقات بسیار کوچک یا بزرگ سخن گفت. بر این اساس تاثیر حضور بستگی به میزان حلقه آنان داشته و دیگران در درون این حلقه تحت تاثیر انرژی شخص قرار می گیرند. البته در مقابل کافران هستند که انرژی منفی دارند. این تاثیر منفی نیز بستگی به میزان حلقه ضد انرژی و ظلمانی دارد که آنان از خود به جا می گذارند.
  3. نور وجوه: یکی از مهم ترین عوامل پیوند را می توان در نور وجوه افراد جستجو کرد. براساس آیات و روایات، نور وجوه بستگی به میزان مظهریت افراد متفاوت است؛ برخی از افراد «وجه الله»(الرحمن، آیه 27) بوده و مظهریت اسماء را صد درصد در کمیت و کیفیت دارا هستند بی آن که عیب و نقصی داشته باشند. هر کسی به میزان نوری که به عنوان مظهریت می گیرد برای خود حقیقی ماندگار می سازد که با او در همه عوالم و نشئات است. در برابر به هر میزان که این مظهریت کاهش یابد به همان میزان به جای نور سیاهی و تاریکی می نشیند؛ چنان که خدا در قرآن به صراحت به این امر اشاره کرده و فرموده است: یوم تبیضّ وجوه و تسوّد وجوه؛ روزی که چهره هایی سپید و چهره هایی سیاه شود.(آل عمران، آیات 106 و 107)
  4. پیوند وجودی اجناس: یکی دیگر از پیوندهای میان افراد به جنس افراد بازمی گیرد که از آن به پیوند وجودی تعبیر می شود؛ زیرا انسان ها هم چون معادن متفاوت هستند. در این ساحت مثلا افراد جنس زر برتر از جنس سیم هستند. ارتباط میان این افراد را می توان این گونه ترسیم کرد که جنس زر بر جنس سیم احاطه وجودی دارد؛ در جنس سیم مثلا برخی درصدی خود را به دیگری رسانیده و خود را از نظر سطح کم و کیف یکسان کرده است و برخی صد درصد و مانند آنها. این گونه است که پیوند وجودی افراد هم جنس خیلی ساده تر است تا با جنس دیگر. برهمین اساس، جنس مثلا «نبیین» با هم بهتر پیوند می خورند و یک دیگر را درک و فهم می کنند و می توانند به هم توصیه هایی نیز بدهند تا آسانتر و بهتر صراط مستقیم را بپیمایند. البته جنس شهداء نیز این گونه است. پیوند جنس شهداء و صدیقین به گونه نیست که بتوانند یک دیگر را درک کنند، ولی می توانند با هم «رفاقت» داشته باشند.(نساء، آیه 69) این درباره کاملا سخن گفته شد. از نظر جنسی کسی که بالاتر است به عنوان مظهر «قاهر» یا «قهار» بر جنس پایین حکومت دارد.

عالم رنگ ها و الوان نور

یکی از مهم ترین موضوعات قرآنی درباره خلقت و مخلوق از نظر قرآن، موضوع نور و الوان و رنگها است. از نظر آموزه های وحیانی قرآن، همه هستی چیزی جز «نور» نیست؛ زیرا «الله نور السموات و الارض»(نور، آیه 35) بیانگر این حقیقت  است که همه مخلوقات چیزی جز نور و دامنه آن نیست که در قالب رنگها خود را به نمایش می گذارد. شاید درک این معنا برای بسیاری سخت باشد که چگونه سنگ و چوب و جمادات را می توان به طیف نورها ربط داد و آن را در ساختار نور تحلیل و تبیین کرد؛ یعنی گفت سنگ ها چیزی جز نور نیستند؛ اما حقیقت آن است که از نظر قرآن، همان گونه که برای بسیاری از مردم سخت است تا باور کنند همه هستی در یک مقطع چیزی جز دود سیاه و به تعبیر قرآن «دخان» نیست، هم چنین سخت  است که باور کنند که همه هستی چیزی جز تنزلات نور و تجلیات آن نیست؛ اما حقیقت همین است که خدا در قرآن بیان کرده است.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، در عوالم بالاتر این حقیقت آشکارتر خودش را نشان می دهد؛ از این روست که در عالم برزخ این حقیقت برای مردگان آشکار می شود و کسانی که به دلایلی به آن عالم عروج کرده اند با آن آشنا هستند که برخی از آنها در گزارش هایی محتضران بیان شده است.

از نظر قرآن، در یک دسته بندی می توان همه عالم را به سه دسته طیف الوان و رنگهای نور دسته بندی کرد. خدا می فرماید: أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَخْرَجْنَا بِهِ ثَمَرَاتٍ مُخْتَلِفًا أَلْوَانُهَا وَمِنَ الْجِبَالِ جُدَدٌ بِيضٌ وَحُمْرٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهَا وَغَرَابِيبُ سُودٌ وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ ؛ آیا ندانسته ای که خدا از آسمان آبی نازل کرده است. پس به وسیله آن میوه هایی که رنگ هایش گوناگون است، پدید آورده ایم؛ و از کوه ها ریشه ها و اصولی به رنگ های گوناگون از سپید و سرخ و سیاه  است؛ و هم چنین از مردمان و جنبدگان و چارپایان نیز همانند دیگر اجناس رنگ هایی گوناگون است. از بندگان خدا تنها دانايانند كه از او خشیت دارد. آرى خدا ارجمند آمرزنده است.(فاطر، آیات 27 و 28)

باید توجه داشت که واژه «جُدُد» از ریشه «جَدَد» به معنای ریشه و اصل هر چیزی است. از همین روست که به نیاکان «اجداد» گفته می شود و بر اساس روایات این جدها تا هفت نسل تاثیر مستقیم می پذیرند و سپس خود به شاخه های دیگر تقسیم می شود. از همین روست که انسان می بایست تا هفت جد خویش را بشناسد.

به سخن دیگر، تاثیرات وراثت تا هفت نسل است و پس از آن دوباره تجدید می شود؛ زیرا «جدد» به معنای تجدید و نوآوری است. در نسل هفتم هر کسی نوعی زیر شاخه های جدید پدید می آید. به این معنا که پس از نسل هفتم، خود شاخه به تنه تبدیل می شود و شاخه های پنج گانه ای از آن بیرون می آید که هماره با محوریت یک زن است که به بیرون ارتباط دارد. به سخن دیگر، نسل های جدید با ارتباط یک زن از مجموعه به بیرون خود را تجدید بنا می کند و سازه ای دیگر شکل می گیرد.

در عوامل رشد و بالندگی و تکاملی انسان نیز هر کسی پس از قبولی در هفت آزمون و به تعبیر قدماء «هفت خوان» به مرتبه جدیدی از بازی و «لعب» وارد می شود. در مرحله دوم ظرفیت ها  وامکانات شخص افزایش می یابد و «ابتلائات» سخت تر و شدید تر خواهد بود. این بازی «لعب» تا زمانی که شخص از هفت خوان بگذرد ادامه می یابد و به مرحله سوم و نیز چهارم تا آخرین مرتبه وارد شده و پس از موفقیت در بازی ظاهری به مرحله هشتم در می آید که مرحله قلب است. در این مرحله دیگر شاخه هایی نیست، بلکه شخص بر همه هشت حقیقت خویش مسلط است و هشت پر وجودش بر هستی پراکنده می شود.

البته اگر شخصی در هر مرحله از بازی هفت گانه، در مقابله با ابتلائات الهی که از قبل به اختیار خویش در عالم ذر انتخاب کرده است؛ زیرا شخص نسبت به توانایی خویش آگاهی داشته، می تواند به مرحله بالاتر در آید و «لعب» و بازی دیگری را شروع کند؛ و گرنه اگر در هر مرتبه درون یک مرحله در برابر ابتلائات شکست بخورد همانند بازی مار و پله با نیش مار به مرتبه پایین سقوط می کند. این بازی ممکن است برای شخصی به سرعت پایین یابد و به مرحله بعدی وارد شود، اما بسیاری از مردم با نیش مار سقوط می کنند و این نیش مار همان هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی است. گاه می شود شخصی تا چهل ساله در یک مرحله از بازی بارها بارها با نیش مار سقوط می کند ، اما به مرحله بعدی وارد می شود، و گاه به سبب عدم موفقیت پیمانه او با اجل مسمی پر شده و در این هنگام می میرد و به عالم برزخ وارد می شود.

این شکست ها در «لعب» به تعبیر قرآنی، همان «لهو» است که بسیاری از مردم در این گرفتار می آیند. لعب بازی هدفمند و حکیمانه است که رشد آدمی را به دنبال دارد، هم چنان که کودکان با بازی خویش به این رشد فکری و عملی دست می یابند. هفت ساله اول کودکان با «لعب» همراه است؛ اگر کودکان خوب رشد کرده باشند، این لعب ادامه می یابد  و شخص در مراحل بالاتر نیز این رویه را ادامه می دهد تا هفت مرحله را بگذارند؛ اما اگر گرفتار «لهو» شود یعنی شخصی خواهد بود که بیهوده یعنی بی هدف از این شاخه به آن شاخه می پرد و هماره عمر خویش را تلف می کند و گرفتار خسران و زیان سرمایه عمر می شود. چنین شخصی اگر نتواند از لهو عبور کند پس از سنین نوجوانی گرفتار تفاخر و تکاثر می شود(حدید، آیه 20) و از عمر خویش بهره برای آخرت نمی برد.

از همین روست که خدا اصل در زندگی دنیوی را بر مدار «لعب» و «لهو» قرار داده است که اکثریت در لهو گرفتار هستند و  اقلیتی هدفمند در «لعب» و بازی دنیا با بهره گیری از ابتلائات و هفت خوان های مکرر در عوالم هفت گانه وجود می تواند به کمال مطلق در عالم قلب وارد شده و بهشت های هشتگانه را با هم داشته باشد.

به هر حال، مبنای «جدد» را می بایست در مراحل هفت گانه در نظر گرفت. اما همه این ها بر اساس یک ساختار «ربوبیت» و پروردگاری است که در دست خدای واحد و یکتا است که جنیان به آن اشاره می کنند.

بر اساس نگرش و تفسیر جنیان درباره پروردگار آنان به این نکته توجه می دهند که بر خلاف نظر کافران از جن و انس، جدّ و ریشه پروردگار را می بایست در همان الله جست؛ از همین روست که از زبان جنیان می فرماید: انه تعالی جدّ ربنا؛ یعنی جَدّ و ریشه پروردگار ما همان پروردگار «احد» است.(جن، آیات 2 و 3)

به هر حال، همه هستی چیزی جز نور و الوان و رنگهای آن نیست که سه طیف خودش را نشان می دهد. به سخن دیگر، رنگها تنها سه دسته اصلی است که دارای طیف های بسیار است. از نظر قرآن، دسته اصلی رنگها و ریشه همه آنها را می توان به سه دسته زیر تقسیم کرد:

  1. «بیض»: همان رنگ سپید محض و خالص است که خود دارای زیر مجموعه های بسیاری است. گرایش افراد را می توان در انتخاب رنگ سپید به ویژه انگشری دید. از نظر قرآن، در میان انسان ها، مقربان درگاه الهی از جنس سپید با طیف های بسیار از رنگ سپید هستند.
  2. «حمر»: یعنی قرمز و سرخ است که داری طیف گسترده است. از نظر قرآن، در میان انسان ها، رنگ قرمز همان ابرار و اصحاب یمین هستند که خود طیف بسیاری است.
  3. «غرابیب سود»: این همان سیاه خالص است که طیف دوزخیان و اصحاب شمال از انسان ها را نشان بیان می کند. باید توجه داشت که از نظر قرآن، سیاهی و ظلمات و تاریکی نیز از مخلوقات و «جعل» الهی است: و جعل الظلمات و النور.

بر اساس گزارش های شاهدان شهود، تغییر این اجناس برای انسان به سبب اراده و حق انتخاب شدنی است و انسان و جنیان بر خلاف دیگر مخلوقات هستی دارای اراده و انتقال از یک جنس به جنس دیگر هستند. از آن جایی که تغییر و جا به جایی در میان یک طیف مثلا سپید آسان تر است، این بدان معنا نیست که مثلا نمی توان از طیف سیاه به قرمز یا از قرمز به سپید منتقل شد؛ بلکه این این انقال از بالا به پایین و از پایین به بالا شدنی است. بنابراین هستند از انسان ها که مثلا از جنس سپید اهل بیت (ع) هستند، ولی به دسته دوم یا سوم سقوط کرده اند. بر اساس گزارش قرآن، یهودیان چون خود را از جنس برتر سپید می دانستند به این نتیجه رسیده بودند که از «احباء و ابناء الله» بوده و سقوطی ندارند، در حالی چنین نیست و آنان نیز سقوط کرده و می کنند.(مائده، آیه 18) بنابراین از سادات با آن که از جنس سپید هستند کسانی هستند که سقوط کرده اند که از مصادیق بارز آن جعفر کذاب است که مدعی امامت و مهدویت شد.

از نظر گزارش های  کسانی هستند که از جنس قرمز بوده ولی به دایره سپید در آمده اند؛ چنان که به عنوان نمونه حضرت سلمان خود را به مقربان داخل کرده و از جنس سپید شده و در روایت آمده است: سلمان منا اهل البیت؛ سلمان از ما اهل بیت (ع) است.

به نظر می رسد که برای انتقال ساده از جنس قرمز به سپید می بایست به حضرت فاطمه(س) تمسک جست؛ زیرا مرکز و پرگار هستی اوست و او همان نقطه بیضاء و سپید هستی است که خلق بر مدار و محور ایجاد شده و در حدیث کساء به گزارش کمال آن حقیقت بیان شده است: هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها؛ آنان همان فاطمه و پدرش و همسرش و فرزندانش هستند.

بنابراین، هر کسی فاطمی شد به جنس سپید تبدیل می شود. راهکار آن انجام اعمالی چون تمسک به حدیث کساء و زیارت عاشورا و صلوات به قصد حضرت فاطمه زهراء(س) است؛ هر کسی حضرت زهراء (س) دید او را در مطلق سپیدی محض دید که جامه سبزی بر آن انداخته است؛ زیرا همان گونه که در روایات آمده در هنگامه قیامت نور فاطمی چشمان را از سپیدی محض می زند.

از سوی دیگر بر اساس روایات و خطابات پیامبر(ص) به حضرت فاطمه (س) و لقب «امّ ابیها» یعنی مادر پدرش به این معنا است که فاطمه(ص) اولین نقطه در محور خلقت و نقطه پرگار است. باید توجه داشت که واژه «امّ» به معنای اصل و ریشه است که واژه های امامت نیز از آن مشتق شده است.

نقش صلوات در تغییر جنس

هر کسی دوست دارد تا از ظلمات به نور در آید و از مراتب نور نیز به مراتب بالای آن برسد. بی گمان کسی که در آغاز در عالم ذر با توجه به شرایط زیستی زمین این انتخاب را کرده که من اگر مثلا قرمز باشیم می توانیم سربلند به بهشت در آیم، در عالم دنیا به همان منوال زیست می کند؛ زیرا بر این باور است که در ابتلائات الهی در زمین با این نور می تواند خود را به کمال خویش در همان سطح برساند.

به سخن دیگر، اگر برای هر انسانی این حق انتخاب میان طیف گسترده رنگ های سه گانه باشد، هر کسی آن چه را انتخاب می کند که با ابتلائات آن جنس هماهنگ است. ممکن است کسی بگوید از آن جایی که حرکت در ظلمات می تواند مرا به برترین کمال برساند، من از سطح «غرابیب سود» حرکت می کنم تا به «بیض» و سپیدی خالص و محض برسم؛ زیرا در این شرایط من موفق تر هستم.

هم چنین شخص زمان و مکان و افراد و خویشان و تمام جزئیات ابتلائات را انتخاب می کند و می گوید من با چنین توان و قدرتی می توانم از موانع ابتلائات عبور کرده و به کمالی رسیم که همان «لقاء الله» است.

به سخن دیگر، دنیا بر اساس آموزه های قرآنی، چیزی جز «لهو و لعب» نیست: أَنَّمَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا لَعِبٌ وَلَهْوٌ.(محمد، آیه 36) لعب همان بازی است که هدف آن سرگرمی است، و لهو همان بازی است که هدفی نیز در آن نیست. بنابراین، گویی هر کسی در زندگی دنیوی گرفتار یکی از این دو حالت است. گویی شخص در بازی به نام «جومانجی» شرکت می کند. وقتی انتخاب کرد یا به دنیا آمد(اعراف، آیه 172)، وارد این بازی شده است. این در حالی است که دیگر مخلوقات هستی اصلا حاضر به شرکت در این بازی نشدند و این انسان ظلوم جهول خواست تا در این بازی شرکت کند.(احزاب، آیه 72) این بازی در قالب ابتلائات الهی شامل «شرّ و خیر» است.(انبیاء، آیه 35)

به هر حال هر کسی انتخابی آزاد در عالم ذر(اعراف، آیه 172) داشته است، هر چند که به ظاهر فراموش کرده باشد؛ زیرا وقتی شما وارد بازی می شوید، اطلاعات پیشین را یکبار خوانده اید حذف می کنند و دیگر جلوی روی شما نیست؛ مانند یک صفحه نمایش که به شما نشان می دهند و می گویند با دقت همه این صفحه را نگاه کن و انتخاب کند و برنامه رسیدن و راه و نیز مقصود و مقصد را به دقت بررسی کن؛ زیرا وقتی وارد دنیا می شوید همه این اطلاعات به شکل نهان در شما است و اگر درست پیش بروید گام به گام «تاویل» می شود و حقیقت آن خود را نشان می دهد.

از نظر قرآن، انسان با انواع ابزارها و وسایل می تواند خود را در مسیر تغییر مثبت یا منفی قرار دهد و سقوط کند یا بالا برود.(مائده، آیه 35) از میان همه این ابزارها و وسایل بهترین چیزی که انسان می تواند به آن توسل کند همان صلوات است که جامع ترین آن همان «اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم» که شامل تولی و تبری است؛ زیرا خدا به صراحت می فرماید: ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایها الذین آمنوا صلوا و سلموا تسلیما؛ به راستی که خدا و فرشتگانش بر پیامبر صلوات می فرستند. ای کسانی که ایمان آورده اید بر پیامبر صلوات بفرستید و به طور کامل تسلیم او باشید.(احزاب، آیه 56)

از آن جایی که حضرت فاطمه زهراء(س) محور در اهل بیت(ع) است می بایست قصد و نیت آن حضرت(ص) قرار گیرد که «بیض» مطلق است تا جایی که در قیامت کسی یارای دیدن نور فاطمی را ندارد. بر اساس حدیث کساء حضرت فاطمه(س) سخن خدا را مستقیم می شوند و نقل می کند و سپس حضرت جبرائیل برای پیامبر(ص) همان چیزی که فاطمه (س) مستقیم شنیده را نقل می کند.

از سوی دیگر خدا در قرآن، نزدیک ترین فاصله را برای پیامبر(ص) مطرح می کند(نجم، آیات 8 و 9) ولی آن حضرت(ص) خود بیان می کند که نوعی فاصله «ضباب» میان ایشان و خدا بود. این ضباب همان حالت مه صبحگاهی است. پس میان «احدیت هو» و با «واحدیت الله» نوعی حجاب است که همان مه است که به نظر می رسد که حضرت فاطمه(س) است؛ از همین روست که براساس حدیث کساء حضرت فاطمه (س) قبل از پیامبر(ص) مطالب را مستقمی از خود خدا می شنود.

بر اساس روایات متعدد و متنوع هر کسی به صلوات توسل جوید مانند آن است که ساده ترین وسیله را برای گشودن همه هستی انتخاب کرده است. چنین شخصی هم چون کسی است که سوار آسانبر شده و به سرعت بالا می رود و تغییر جنس او تا جایی است که می تواند «بیض» و سپید محض شود. پس بهتر است که از این صلوات به قصد حضرت فاطمه(س) مورد استفاده قرار گیرد؛ زیرا آن حضرت(س) همان کسی  است که خلقت حتی خلقت پیامبر(ص) به سبب ایشان است. براساس حدیث کساء می توان گفت که اگر کسی حاجتی مهم دارد بهتر آن است تا به حضرت فاطمه زهرا(س) ام ابیها با صلوات خاصه متوسل شود که عبارت است از: «اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ.»

نکته مهم و اساسی درباره حضرت فاطمه زهراء(س) این است که ایشان در مرتبه قبل از خلقت بر اساس زیارت نامه مخصوص «امتحن الله قبل ان یخلقک فوجدک صابره» «زهره» که به معنای «شکوفه» و «شکفتن» است. براساس روایات آن حضرت(س) زهره است؛ یعنی همانند ستاره زهره اولین شکفته در عالم هستی است که آغاز غروب طلوع می کند و به چشم سر دیده می شود. حضرت زهره در این جا قبل از خلقت پیامبر(ص) و دیگران است، اما «فاطمه» یعنی بریده شده و از بهشت قلب به پشت پیامبر(ص) با استشمام سیب یا خوردن آن به دایره خلقت وارد می شود و در این مقام «زهراء» می شود. از همین روست که حضرت فاطمه زهراء(س) به یک معنا فرزند پیامبر(ص) و به یک معنا «ام ابیها» است. از همین روست که در دو مرحله قبل و بعد پیامبر(ص) حضور دارد و حتی قبل از پیامبر(ص) مستقیم از خدا می شنود که همان مقام «زهره» و سپس بعد آن که جبرئیل پیام می آورد، آن در به عنوان «زهراء» نیز می شنود. این مطلب به وضوح و صراحت در حدیث کساء بیان شده تا جایگاه حقیقی «عالین»(ص، آیه 75) دانسته شود که ابلیس و شیطان به آنان دسترسی نداشته و می دانسته است که نمی تواند در آن جایگاه قرار گیرد. ابلیس ندید که در حضرت آدم(ع) همین روح «عالین» دمیده شده و بخشی اصلی وجودی و باطنی و ملکوتی آدم همان عالین است و گرنه طمع نمی کرد تا خود خلیفه الله شود؛ زیرا حقیقت خلیفه الله برای همان «عالین» است.(ص، آیات 75 تا 81)

هفت خوان و هفت مرحله

بر اساس ساختار هستی که قرآن تعریف می کند، هفت آسمان و هفت زمین است.(طلاق، آیه 12) بنابراین، طبقات دوزخ هفتگانه است، اما از آن جایی که طبقات هفتگانه آسمان به عرش می پیوندد که قلب هستی است، بهشت را هشت طبقه است.(زمر، آیات 71 و 72)

از نظر قرآن، هر یک از ابزارهای عملی هفتگانه می تواند دری به سوی بهشت یا دوزخ باشد. پس زبان می تواند دری به بهشت یا دوزخ بگشاید. اما قلب و فواد که مرکز ادراک و احساسات است هرگز دری به سوی دوزخ نیست؛ زیرا یا باز برای مومن است یا کاملا بسته به سوی کافر است.

بر اساس آموزه ها، هفت مرحله دارای هفت خوان است که ابتلائات در آن انجام می شود. هفت خوان در هفت مرحله مجموعا 49 خوان است. کسی که از همه آنها گذشته باشد، به قلب در می آید و این گونه پنجاه تمام تحقق می یابد.

بر اساس روایات اسلامی، هر کسی بهتر است که در روز دست کم پنجاه آیه را بخواند تا روزانه پنجاه 49 خوان را گذرانده و به قلب پنجاه در آید؛ زیرا این گونه خوان ها را در یک روز نیز می گذارند. چنین عملی موجب می شود تا به رشد کمال دست یابد. بر همین اساس در روز قیامت گفته می شود: اقرء فارق؛ بخوان و بالا رو! در حقیقت هر آیه از آیات عبور از یک خوان است و این گونه شخص با هر آیه ای به نهایتی می رسد که در ساختار پنجاه گانه تعریف شده است.

برخی از مردم با اهتمام به آیات قرآنی گویی سوار بر آسانبر شده اند و این راه را به دور ابتلائات سنگین می پیمایند. اینان گویی هم چون کسانی هستند که وقتی می میرند ناگهان در بهشت قلب قرار می گیرند؛ اما برخی دیگر هم چون کسانی هستند که به سختی جان می دهند و به بیرون می آیند و از ظلمات هفتگانه زمین عبور کرده و به آسمان در می آیند و از آن جا به آسمانی در می آیند و گام به گام و مرحله به مرحله از آسمان می گذرند.

بر اساس روایات برخی از کارها هم چون آسانبر عمل می کنند که صلوات از این مورد است؛ زیارت ابا عبدالله الحسین(ع) نیز این گونه است.

از آن جایی که دست کردن انگشتری با نگین «درّ نجف» انسان را به یاد نجف اشرف و امیرمومنان امام علی(ع) می اندازد، هر باری که شخص به آن نگاه می کند، زیارت و عبادت است و شخص با هر باری به عبادت و زیارت می رود. کسی که روزانه پنجاه بار این گونه نظر به آن کند، در حقیقت سوار آسانبر شده است و عبور از طبقات و خوان ها را نمی بیند و به مقصود در مقصد قلب می رسد.

به نظر می رسد هر کسی روزانه با این خوان ها و مراحل مواجه است و می بایست افزون بر عبور از مراحل کلی و اصلی در طول زندگی روزانه نیز این مراحل و خوان ها را بگذارند. گویی به هر شخصی هم چون کارگرها پنجاه متر را تحویل می دهند تا آن جا را حفر کنند. پس اگر شخصی مقدار مشخص را حفر نکند، می بایست در روز دیگر آن کمبود را جبران کند. پس اگر کسی در هفتاد سال خوان ها و مراحل روزانه را نپیماید، جایی برای جبران ندارد.

به نظر می رسد بسیاری از مردم در همان خوان ها و مراحل در جا می زنند و گرفتار نیش مار شیطان می شوند؛ اما کسی که در یک شبی چون شب قدر بتواند از آن بهره گیرد، همان راه هفتاد ساله بلکه هشتاد ساله با آسانبر می پیماید.(قدر، آیات 1 تا 5)

بر پایه حدیث کساء که نقل معتبر و صحیح دارد، اگر چه فاطمه(س) مستقیم از عرش بی واسطه جبرائیل از خدا می شنید، اما وقتی جبرائیل فرود می آید و بر آن است تا با خطاب به پیامبر(ص) وحی الهی و آیه تطهیر اهل بیت(ع) را بیان کند، گزارش فاطمی(س) نشان می دهد که همه کسانی که آن جا بودند، نه تنها جبرائیل را می دیدند، بلکه وحی را می شنیدند؛ یعنی این گونه نبود که نخست پیامبر(ص) خود دریافت کند و سپس ابلاغ نماید؛ بلکه همگان می دیدند و می شنیدند. از همین روست که بی آن که پیامبر(ص) وحی را ابلاغ کند، امیرمومنان(ع) خواهان تبیین آثار این جلوس و خواندن حدیث کساء است.

البته بر اساس روایات بسیار که حتی برخی در نهج البلاغه آمده، پیامبر(ص) خطاب به امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: انک تسمع ما اسمع و تری ما اری؛ تو می شنوی هر چه می شنوم و می بینی هر چه می بینم.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا