اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانمعارف قرآنی

خودارزشگذاری و آثار آن

بسم الله الرحمن الرحیم

انسان ها در گام نخست در مواجه به بیرون به ارزشگذاری می پردازند و براساس ارزشگذاری نسبت به آن امور کنش و واکنش نشان می دهند. به سخن دیگر، بهای هر چیزی را بر اساس فلسفه و اهداف زندگی خویش می سنجند و بر اساس میزان و اندازه اهمیتی که نزد آنان دارد با آن تعامل می کنند؛ پس گاه برای چیزی اصلا ارزشی قائل نیستند، هر چند که برای دیگران ارزش بسیاری داشته باشد؛ و گاه دیگر برای چیزی ارزشی تمام قائل هستند که از نظر دیگران بی ارزش است؛ زیرا هر کسی از «ظن خویش» و اهداف و فلسفه زندگی خود به چیزی نزدیک یا دور می شود و به آن اهتمام می ورزد یا بی اعتنا می گذرد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مهم ترین چیزی که انسان نخست می بایست بدان بپردازد و برایش ارزشگذاری کند، «نفس» خویش است؛ زیرا تا قیمت و بهایی خویش را نشناسند، نمی داند خودش با آن چگونه معامله کند تا چه رسد که بداند دیگران با او تعامل داشته باشند؛ بنابراین، اگر شخص قیمت و بهایی خویش را نداند، ممکن است تا خود را بسیار گران بفروشد یا هم چون ریگ بیابان آن را بی ارزش شمارد و اجازه دهد تا هر کس و ناکسی با او هرطوری که می خواهد تعامل داشته باشد.

بنابراین، نخستین تکلیف و وظیفه هر انسانی آن است که قیمت و ارزش خویش را بشناسد و بر اساس آن ارزشگذاری با خود عمل و رفتار کند و اجازه دهد تا دیگران براساس آن «شأن» و ارزش شما با شما تعامل داشته باشد.

ارزش بی پایان نفس انسانی

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی به دلیل آن که همان «روح» الهی دمیده در کالبد انسانی است(ص، آیه 72)، از ارزش و شرافت و کرامت بسیاری برخوردار است؛ زیرا خدا این گونه انسان را اگر نگوییم بر همه هستی کرامت و برتری و فضلیت بخشیده، دست کم بر بسیاری از مخلوقات خویش تفضیل و برتری داده است.(اسراء، آیه 70)

از نظر قرآن، این نفس در حالت استوا و اعتدالی که خدا در فطرت او قرار داده، ارزش بی پایانی دارد و هیچ چیزی نمی تواند هم وزن و هم سنگ نفس انسانی باشد؛ زیرا نفس انسانی به عنوان مظهر اسماء الله و صفات حسنای الهی، در جایگاه خلافت الهی قرار دارد و هیچ چیز در هستی نمی تواند برتر و یا هم سنگ او باشد، تا در ترازو در کفه دیگر همردیف نفس انسانی قرارگیرد.

ازآن جایی صفات الهی در ذات خویش از ظرفیت بی پایانی برخوردار است، نفس انسانی به سبب همین دارایی از ظرفیت بی پایانی برخوردار است. از همین روست که اگر بخواهیم در یک کفه دیگر همه عالم قراردهیم، شاید به اعتبار این که همه عالم با هم بیانگر اسماء و صفات الهی است، آن گاه می توان یک همترازی و هم سطحی ایجاد کرد؛ اما باز چون نفس انسانی به تنهایی همه صفات را دارا است و از اموری برخوردار است که ظرفیتهای بی پایان اسماء الله و صفات را در او هماره تشدید می کند پس همه عالم نیز نمی تواند در کفه دیگر به عنوان هم سنگ قرارگیرد.

به سخن دیگر، در نفس انسانی با همه خردی و کوچکی ظاهری، همه عالم و هستی وجود دارد؛ و به ظاهر می بایست همه عالم را در یک کفه و نفس انسانی را در کفه دیگر گذاشت تا هم سنگ و همتراز شوند، اما مساله این است که این نفس انسانی دارای ظرفیت جمعی است که همه عالم آن را دارا نیست. از همین روست در حدیث قدسی آمده است: لا یسعنی ارضی و سمائی و لکن یسعنی قلب عبدی المومن؛ زمین و آسمان من وسعت ندارد تا مرا در خود جا دهد؛ اما قلب بنده مومن مرا در خود جا می دهد.(عوالی اللئالی، ج 4، ص 7)

از این دسته روایات این معنا به دست می آید که این ظرفیت برای هر نفس انسانی در ذات و ساختار اصلی است؛ اما بسیاری آن را تغییر می دهند و این ظرفیت و استعداد ذاتی و فطری را از میان می برند؛ زیرا بسیاری از مردم با فجور و عبور از خطوط قرمز محدودیت های الهی وگناهان خویش، نفس الهی را دفن و دسیسه می کنند تا جایی که دیگر این ظرفیت را ندارد.(شمس، آیات 7 تا 10) از همین روست که قلب بیمار و تغییر یافته و خارج شده از فطرت الهی، حتی قدرت تعقل و تفقه را از دست می دهد(اعراف، آیه 179) و دیگر نمی تواند بر آن وسعت فطری خویش باقی باشد و جایگاهی برای خدا باشد و خدا در او ظهور یابد؛ بلکه مظهریت تنها برای کسی است که مقام عبودیت را برای خویش حفظ کرده باشد و بر اساس همان طرح الهی باقی بماند که برای آن خلق شده است.(ذاریات، آیه 56)

قلب مومن به سبب حرکت در مسیر عبودیت و ساختار هدایت فطری و سپس شرعی بر قابلیت های الهی خویش می افزاید تا جایی که مظهر تمام اسماء الله در تمامیت آن می شود و این گونه به عنوان مظهر اسماء الله و صفاتی الهی درجایگاه خلافت و مظهریت ربوبیت نشسته و به پروردگاری می پردازد. بنابراین، چنین نفس دارای مظهریت است که ارزشی فراتر از همه کائنات می یابد و قلب او عرش الله می شود که خدا از آن بر هستی حکومت می کند.

بنابراین، از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی در ساختار اصلی و فطری خویش از این استعداد و ظرفیت بی پایان برخوردار است که عرش الله شود و مظهر اسماء الله قرار گیرد و به عنوان مظهریت در ربوبیت و پروردگاری به خلافت بر هستی از طرف خدا بپردازد.(بقره، آیات 30 و 31)

پس باید گفت انسان چیزی فراتر از تعبیر شیخ شبستری است که فرموده: «جهان انسان و انسان شد جهانی/ از این پاکیزه تر نبود بیانی»؛ زیرا از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان فراتر از همه جهان است؛ زیرا اگر همه هستی تجلیات نور اسماء الله و صفات الهی است(نور، آیه 35)، اما انسان به تنهایی تجلیات نور الله به شکل جمع الجمعی است و این حالت به انسان اقتداری می دهد که همه جهان به جمعیت خویش نمی تواند به آن اقتدار برسد؛ زیرا اگر چنین بود، جهان به شکل جمعی و جمعیت می بایست بتواند خلیفه الله باشد؛ در حالی که هیچ چیز در جهان حتی در حالت جمعی به چنین جایگاهی نمی رسد؛ بلکه این انسان است که تنها و فقط خلیفه الله می شود. پس برای انسان هم سنگی حتی در جمعیت جهان و هستی نیست تا در کفه دیگر قرار گیرد. این ارزشی است که خدا برای انسان قایل است. پس انسانی که در این مرتبه از ارزشگذاری از سوی خدا است، نمی بایست خود را کم ارزش و بی اهمیت شمارد و به بهای اندکی خویش را بفروشد.

خدا خریدار نفس انسانی

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، اگر انسان بخواهد خود را در برابر چیزی بفروشد، می بایست خود را برای خدا بفروشد؛ زیرا در هستی چیزی نیست که هم سنگ انسان باشد و قیمت انسان را بدان بتوان پرداخت کرد. از همین روست که خدا بارها در قرآن خود را خریدار و مشتری انسان دانسته و از او خواسته تا اگر می خواهد خویش را بفروشد به خدایش بفروشد لاغیر.

البته خدا خریدار و مشتری نفسی است که الهی شده و در مسیر کمالی عبودیت به نور ایمان مزین شده و ایمان در قلبش محبوب شده و کفر و فسوق و عصیان از دلش خارج شده و درمقام رشد عقلی به تمامیت رسیده باشد.(حجرات، آیه 7) از همین روست که خدا به صراحت در قرآن با این شرط خواستار خرید نفس انسانی شده و فرموده است: ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنه؛ به راستی که خدا نفوس مومنان و اموالشان را می خرد و در برابرش برایشان بهشت می دهد.(توبه، آیه 111)

باید یادآور شد که بهشت آخرت تنها بهایی نفس انسان نیست، بلکه در برخی دیگر از آیات خدا بیان می کند که ارزش نفس انسانی فراتر از این چیزها است؛ بلکه در مرتبه نخست بهایی که گذاشته شده این است، و اگر انسان زرنگ و هوشیار و بیدار باشد و قیمت و بهایی واقعی خویش را بشناسد به گران تر از  این نیز می تواند خویش را بفروشد. از نظر قرآن، اگر مومنان در مراتب تقوای الهی به جایگاه عالی برسند و در مرتبه سوم تقوای اخص قرار گیرند و در مقام متقین قرار گیرند، در آن هنگام نه تنها خدا بهایی که برای خرید نفس انسانی می دهد، بهشت است، بلکه چیز هایی دیگر را نیز بر آن می افزاید که ارزشی بیش تر دارد؛ زیرا خدا می فرماید: ان المتقین فی جنات و نهر فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر؛ برای متقین در بهشت و نهرها و در مقام صدق در کنار خدای فرمانروا و مالک مقتدر هستند.(قمر، آیات 54 و 55)

پس اگر قمیت واقعی و حقیقی نفس انسانی را بدانیم، قرارگیری در مقام بلندی الهی است که در قالب «ملیک مقتدر» بیان شده است. البته این تنها نشستن نیست، بلکه بیانگر آن است که شخص در آخرت در چنان جایگاهی قرار می گیرد که خود نیز «ملیک مقتدر» می شود. از این روست که همانند خدا در بهشت پادشاهی داشته و هر چه را بخواهد به مشیت خویش ایجاد و خلق می کند و «سبحانک اللهم» او در بهشت حکم «کن فیکون» الهی را پیدا می کند.(یونس، آیه 10)

البته این مقام برای نفس مطمئن است که «راضیه مرضیه» شده و در مرتبه ظهور اسماء الله به مظهریت تمام رسیده است و در جنتی فراتر از جنت فعل بلکه در جنت صفات و جنت ذات راه یافته است.(فجر، آیات 27 تا 30) این گونه است که چنین نفسی به عنوان نفوس مقربان الهی و سابقون در همه امور هستی، نه تنها بهشت می روند، بلکه خودشان به این سطح از خلافت و مظهریت در ربوبیت و پروردگاری می رسند که خدا در توصیف آنان فرموده است: اما المقربون فروح و ریحان و جنت نعیم؛ اما مقربان خودشان روح و روح بخش و بهشت نعیم هستند.(واقعه، آیات 88 و 89)

از نظر آموزه های اسلامی اگر انسان نفس خویش را با عبودیت و عبادت خدا تزکیه و تطهیر کند به جایی می رسد به عنون مظهریت در اسماءالله می تواند کن فیکون کند؛ چنان که در حدیث قدسی آمده است: یا ابن آدم انا اقول لشیء کن فیکون اطعنی فیما امرتک اجعلک تقول لشیء کن فیکون؛ ای پسر آدم من به چیزی می گویم : باش پس می شود؛ مرا در چیزی که امر کردم اطاعت کن تا تو را همانند خود قرار داده بگویی به چیزی: باش پس می شود.

پس نفس انسانی دارای چنین ارزش و بهایی است که نه تنها می بایست آن را به بهشت بلکه فراتر از آن فروخت که همان خلافت الهی در اوج آن است. انسانی که به کم تر ازآن قناعت کند، قدر و ارزش خویش را نشناخته و خود را به بهای اندک فروخته است.

از همین روست که امیرمومنان امام علی(ع) به انسان ها هشدار می دهد که قدر و بهای خویش را بشناسید و بدانید و به کم خود را نفروشید: رحم الله امرء عرف قدره و لم یتعد طوره؛ خدا رحمت کند بنده ای که قدر و اندازه خویش بشناسد و به آن چه شایسته ارزش او نیست، تجاوز نکند.(شرح صد کلمه علی علیه السلام، ابن میثم بحرانی، کلمه پنجم، ص 107)

خدا در حدیث قدسی در بیان ارزش انسان و نفس انسانی فرماید: یا ابن آدم خلقت الاشیاء لاجلک و خلقتک لاجلی؛ ای پسر آدم همه چیز را برای تو خلق کردم و تو را برای خودم.(علم الیقین، فیض کاشانی، ج 1، ص 381)

کم فروشی نفس خویش

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، انسان نفس خویش را نشناخته و آن را بسیار بی ارزشی و کم ارزش دانسته و در بازار عرضه داشته و فروخته است. بسیاری از مردم خود را به متاع قلیل دنیا می فروشند؛ زیرا از نظر قرآن دنیا با همه بزرگی و کهشکان های آن، تنها همین آسمان اول نیست، بلکه اگر دنیا را بخواهیم بسنجیم خیلی بزرگ است؛ اما باز این دنیای به این بزرگی نسبت به آخرت بسیار کوچک است. بنابراین، اگر کسی خود را به همه این دنیا بفروشد خیلی خود را کم ارزش و کم بها فروخته و گرفتار خسران مبین شده است؛ زیرا از نظرقرآن، همه هستی در برابرآخرت، متاع اندک و قلیل است؛ زیرا اولا دنیا این متاع متغیر و کم بقا است؛ در حالی که آخرت دایمی و برقرار است؛ ثانیا متاع دنیا خالص نیست و با شرور آمیخته درحالی متاع آخرت خیر محض است؛ ثانیا کسی که به متاع قلیل دنیا خود را می فروشد، دوزخ را برای خویش می خرد..(قصص، آیه 60؛ شوری، آیه 36؛ آل عمران، آیات 197 و 198)

اصولا کسانی خود را کم می فروشند که بهایی خویش را نشناسند یا می خواهند از خودشان راحت شوند و عجول و کم حوصله هستند و صبرندارند تا خودشان را به بهایی واقعی و حقیقی بفروشند. داستان اینان همانند فروشندگان یوسف(ع) است که آن حضرت(ع) به کم ترین بها فروختند: و شروه بثمن بخس دارهم معدوده؛ او را به بهایی اندک و ناچیزی به چند درهم فروختند.(یوسف، آیه 20)

در روایت است که کودکان مدینه نیز پیامبر مکرم و معظم اسلام(ص) که اشرف مخلوقات هستی است، به هشت دانه گردو فروختند؛ زیرا بهایی آن حضرت(ص) را کودکان نمی دانستند؛ چنان که کودکان دنیا نیز قیمت و ارزش خویش را نمی دانند و به متاع قلیل دنیا می فروشند. در روایت است وقتی پیامبر(ص) از خانه قصد مسجد کرد تا نماز بگزارد، کودکان مهاجر و انصار در کوچه مشغول بازی بودند؛ آنان پیش آمده و پیامبر(ص) ایشان را نوازش کرد. آنان گفتند: ما شنیده ایم که شما با فرزندانتان حسن و حسین(ع) شترسواری کرده و آنان را بر دوش خویش سوار می کنید. آیا چنین است؟ پیامبر(ص) تصدیق کرد و گفت: آری. کودکان گفتند: مگر ما فرزندان شما نیستیم؟ پیامبر(ص) فرمود: آری شما فرزندان من هستید. چه می خواهید؟ گفتند: ما هم می خواهیم بر شانه شما سوار شده و شتر سواری کنیم. پیامبر(ص) فرمود: وقت تنگ است و باید با مردم منتظر در مسجد نماز بگزارم. پس به شکل دیگری می توانم با شما معامله کنم. پرسیدند: به چه شکلی؟ رسول الله(ص) فرمود: من شتر شما هستم؛ اما این شتر را من خودم از شما می خرم. قبول دارید؟ گفتند: بلی یا رسول الله. پیامبر(ص) به بلال فرمود: برو و هر آن چه برای کودکان خوشایند باشد از خانه بیاور تا خود را از این کودکان بخرم. بلال رفت و با هشت دانه گردو برگشت. رسول الله(ص) گردوها را میان بچه ها تقسیم کرد و فرمود: حالا دیگر این داد و ستد تمام است؟! گفتند: آری تمام است.

پیامبر(ص) تبسمی کرد و به اصحاب خود فرمود: آل یعقوب یوسف را به چهل درهم فروختند و کودکان مدینه مرا به هشت دانه گردو.(پیامبران، جواد فاضل، ج 1، ص 27)

امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: العالم من عرفه قدر؛ عالم و دانشمند کسی است که قدر واندازه خویش را بشناسد.(شرح غرر الحکم، ج 1، ص 324، حدیث 1238) سپس در جایی دیگر فرمود: کفی بالمرء جهلا ان یجهل نفسه؛ برای مرد همین میزان نادانی و جهالت بس که قدر خویش نشناسد و به خویش نادان و جاهل باشد.(همان، ج 4، ص 757، حدیث 7035)

انسانی که قدر و ارزش خویش را نشناسد، خود را به هواهای نفسانی و وسوسه های شیطانی واگذار کرده و دنبال مال و ثروت و زینت های دنیوی یا زینت زندگی دنیوی می رود واین گونه خود را به متاع قلیل و اندک دنیا می فروشد. چنین شخصی از درجه انسانیت سقوط می کند تا جایی بی ارزش و بی اعتبار می شود که خدا در توصیف چنین انسانی ساقط می فرماید: کالانعام بل هم اضل؛ همانند چارپایان بلکه از آنان نیز پست تر و گمراه تر.(اعراف، آیه 179؛ فرقان، آیه 44)

خویشتن را نشناخت مسکین آدمی

از فزونی آمد و شد در کمی

خویشتن را آدمی ارزان فروخت

بود اطلس ، خویش را بر دلقی بدوخت

صد هزاران مار و کُه حیران اوست

او چرا حیران شدست از مار دوست

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا