ترکیب غذاها را دانشمندان خبره و کارشناس درست کرده اند؛ یعنی کسانی که از فواید و گرمی و سردی گیاهان و مواد غذایی آگاهی داشته و می توانند ترکیبی خوش بو و خوش مزه با تاثیرات مفید برای رشد و سلامت آدمی درست کنند. سرآشپزهای دربار و خانه های اشراف و اعیان همگی در کار خودشان خبره بودند. بهترین غذاها را در خانه آنان می توان یافت؛ زیرا از نظر مواد غذایی هرگز با کمبودی مواجه نبودند تا هر چیزی که از قبل باقیمانده باشد در هم ریزند و غذایی بپزند.
شهید کریمی غذاهای متنوعی درست می کرد که البته بیش تر اینها به سبب ضرورت کمبود مواد غذایی و یگانگی اجاق خوراک پزی بوده است. ایشان گاه چیزهایی را به هم می آمیخت که برای ما تعجب بر انگیز بود. از جمله همان ترکیبی که از شیر و کدو و برنج درست می کرد که نه فرنی بود، نه آش و شاید آش کدو بود که بعدها دانستم در گیلان مشهور است.
البته ترکیب شلغم و سیب زمینی دیگر ترکیبی من درآوردی بود و در گیلان سابقه نداشت. از جمله این ترکیب های غذایی می توان به لوبیا لبویی اشاره کرد.
روزی مقداری چغندر قرمز خریدیم تا بپزیم و به عنوان لبو استفاده کنیم. وقتی به حجره بازگشتیم، دیدیم که شهید کریمی لوبیا گذاشته تا به عنوان شام بخوریم. اما پیش از شام ایشان بشقابی با چنگالی برداشت و از داخل لوبیا، لبوی های سرخی را بیرون کشید که دیگر آن سرخی پیشین را نداشت. ایشان گفت: بیایید پیش از شام کمی لبو بخوریم. آن روز بود که ما برای اولین بار طعم تازه ای از لبو را تجربه کردیم.
شناسایی باند روحانیون توده ای
یکی از شیوه های دشمنان نفوذ در مراکزی بود که انقلاب اسلامی را مدیریت می کرد. از جمله مراکز مهم انقلاب اسلامی حوزه های علمیه بود. در آن زمان برخی از گروهک ها تلاش کردند تا افرادی را به داخل حوزه ها نفوذ دهند تا بتوانند در آینده به اهداف خود برسند.
از جمله گروهک هایی که برای حوزه برنامه داشتند تا در جنگ نرم آینده از درون حوزه ها انقلاب اسلامی را محاصره کرده و به شکست بکشانند، منافقین، توده ای ها و چریک های فدایی بودند.
یک روز متوجه شدم که چند نفر از طلاب مدرسه فیضیه و خان به حجره آمدند. این رفت و آمدها روز به روز افزایش یافت. بعدا فهمیدم که گروهی از باند نفوذی توده ای ها و منافقین توسط شهید شناسایی و به مسئولان معرفی شده بودند. البته شماری از آنان که درس های مکاسب و رسایل و کفایه یعنی سطح عالی حوزه را می خواندند پس از شناسایی و لو رفتن و قبل از بازداشت به ایتالیا و آلمان گریختند. این مساله چند بار دیگر نیز تکرار شد که می توان شناسایی باند هاشمی را که از دفتر آیت الله منتظری هدایت و حمایت شد از آن جمله دانست. اینان تلاش کردند تا حوزه های علمیه را به سمت اهداف و مقاصد شوم خود هدایت کنند. البته این تهدید همواره بوده است و خواهد بود.
خط نوشته بگیر!
شهید تعریف می کرد که در آن زمان به سبب اطمینانی که به افراد به ویژه روحانیت وجود داشت دستورها شفاهی داده و اقدام می شد. از دادستان و قاضی و حاکم شرع عادت بر این بود که دستورهای شفاهی صادر کرده و خواستار اجرای آن توسط پاسداران بودند.
این دستورهای شفاهی در بیش تر موارد خودش معضل و مشکلی بود؛ زیرا مجریان را به دردسر و فرماندهان را به انکار وامی داشت. شهید تعریف می کرد من بارها خودم با این مشکل مواجه شدم و از آن پس تصمیم گرفتم که حفظ ریش سفیدی و اعتماد و اطمینان را کنار بگذارم و دسته نوشته ای طلب کنم؛ چرا که بارها اتفاق افتاده بود که خانه و زمین ساواکی یا غارتگران طاغوتی به احکام شفاهی مصادره و یا میان مردم تقسیم می شد، ولی بعدها وقتی مشکلی پیش می آمد می گفتند خودسرانه اقدام شده و حکمی در این زمینه صادر نشده است.
روزی پاسداری آمد و از یکی از روحانیون استان گیلان شکایت کرد که ایشان حکم و فرمان و دستوری داده و الان منکر آن است، حالا من چه کنم؟ پس از آن روز بود که به این پاسدار و همه دوستان دیگر گفتم: از این پس تا خط نوشته و دستور کتبی نگرفتید اقدام نکنید.
از آن زمان که خواستیم این کار را انجام دهیم، کم تر فرمانی نوشته می شد و درخواست ها بسیار کم تر شد و مشکلات نیز به همان میزان کاهش یافت. گفتیم دیگر اطمینان و اعتمادی بی اعتماد، حتی اگر چک سفید امضا بدهید دیگر نمی پذیریم.
قاضی حجت الاسلام و المسلمین غلام حسین کاشفی
یکی از استادان خوب من در هنگام تحصیل در مدرسه جامع لاهیجان، حجت الاسلام و المسملین کاشفی بود. آن مرحوم در کنار استادانی دیگر چون قنبر فلاح مشفقی، غلام حسین کاشفی، محمد حجت سعیدی و محمدعلی ادیب (خدابخش فتح الله پور لنگرودی) حوزه مسجد جامع را رونق بخشیده بودند. من پس از شش ماه تحصیل در این مدرسه جامع المقدمات را در نزد این سه نفر اخیر به پایان رساندم. کتاب صمدیه را در نزد استاد حجت خواندم که انسانی وارسته و عالمی فاضل بود. پس از آن در آغاز سال 61 بود که به خدمت حجت الاسلام و المسملین کاشفی رسیدیم تا برای چند نفر از طلاب درس سیوطی را بگذارد. ما مدتی پیش ایشان سیوطی خواندیم. ایشان عصایی داشت که همواره در کنارشان بود و با آن ما را تهدید کرده و توجه به درس می داد.
پس از انتقال به قم در مدرسه رضوی به عنوان مبتدی وارد شدیم، ولی به حجت الاسلام کاظمی گفتیم که مقدمات را خوانده ایم و ایشان با یک امتحان از جامع المقدمات رضایت داد تا در درس سیوطی آقای کاشانی شرکت کنیم. البته امتحان گرفتن کاظمی خود حکایت اخلاقی دارد. ایشان همه طلاب را در مسجد رضوی جمع می کرد و در کنار هم می نشاند و می گفت: مردم دین و دنیا و زن و مال خودشان را می خواهند در اختیار شما بگذارند، پس شما نشان دهید که قابل اطمینان و اعتماد هستید. بعد بی هیچ ناظری جز خداوند ورقه ها را پخش می کرد و می رفت و در حالی که کتاب و جزوه در دست بود و افراد در کنار هم نشسته بودند، بی هیچ تقلبی امتحان می گرفت.
شهید کریمی با آن که متهم اول برخی از روحانیون گیلان بود، ولی ملجا و ماوای روحانیون بود. افراد بسیاری نزد ایشان می آمدند و رفت و آمدهای دوستانه ایشان با روحانیون خود جلوه های بسیاری دارد که حقیقت علاقه ایشان به روحانیت و اسلام و اهل بیت (ع) دانسته می شود.
روزی حجت الاسلام و المسملین کاشفی به حجره آمد و درخواست کرد تا به عنوان قاضی معرفی شود؛ چرا که شهید کریمی افراد با نفوذی در دستگاه قضایی داشت. البته ایشان به عللی به خود اجازه نمی داد که ایشان را معرفی کند. پس از این که بارها حجت الاسلام و المسملین کاشفی آمد و تقاضای خودش را تکرار کرد، ایشان به حرمت ریش سفید و پیرمردی و لباسش گفت من پیشنهاد می دهم که شما تنها در امور خانواده وارد شوید و به مسایل دیگر وارد نشوید. آن گاه سفارش کردند و ایشان نیز به عنوان قاضی خانواده مشغول به کار شد. البته مدت زمانی طول نکشید که ایشان به رحمت خدا رفت.
کانون مذهبی لاهیجان
همسرم، خانم فرشته محیطی سورکوهی مدت در لاهیجان در خانه حاج اسماعیل توسلی با خواهرش می زیست. ایشان نقل می کرد که آن زمان کانون برنامه ای دوره ای داشت که هر از گاهی در منزل آقای توسلی برگزار می شد. شهید کریمی وقتی وارد می شد دست بر سرم می کشید و می گفت: کلبعلی!
این کانون بسیار فعال بود و کتاب های مذهبی و انقلابی را میان افراد پخش می کرد. همسرم می گوید: در تابستان کتاب جهاد و شهادت آیت الله سید محمود طالقانی را خواندم. وقتی مدارس باز شد، روزی آموزگار ما اسماعیلی میان پشته ای پرسید که در تابستان چه کتابی را خوانده اید؟ هیچ کس پاسخی نداد. من بلند شده و گفتم: من کتاب جهاد و شهادت محمود طالقانی را خواندم.
پس از پایان زنگ کلاس آموزگار نزدم آمد و گفت: این کتاب را از کجا آوردی؟
گفتم: در خانه خواهرم بود و آن جا خواندم.
آموزگارم که ته ریشی داشت و معلوم بود آدم مذهبی است به من گفت: دیگر نام این کتاب و این شخص را نگو.
بعد از من خواست که اگر می شود این کتاب را برای او بیاورم تا او نیز بخواند.
شهید کریمی خود بارها از جلسات خویش در خانه های افراد از جمله حاج اسماعیل توسلی خواربارفروش لاهیجانی می گفت. روزی حجت الاسلام لطیفی لاهیجی گفت که همسرش شیخان دوستی دارد که شما به خواستگاری اش بروید. گفتم: کجایی است؟ ایشان گفت: لاهیجانی است و باید به منزل توسلی بروم. شهید کریمی گفت: در دوره طاغوت وقتی به خانه توسلی می رفتیم یک دختری کوچک بود و فکر کنم الان حدود بیست سالی دارد.
انتخابات کوی خوابگاه (به نقل از زین العابدین عباسی)
قرار بود در کوی خوابگاه دانشگاه انتخاباتی برگزار شود تا نمایندگانی از دانشجویان انتخاب شوند و انتخاب شوندگان رابط بین دانشجویان با سرپرست کوی باشند. شهید کریمی کاندید شد و بیشترین رای هم آورد. هفت نفر نماینده بودند و قرار شد با سرپرست کوی جلسه ای برگزار کنند. همسر سرپرست کوی که یک زن آلمانی بود در این جلسه شرکت کرد و وقتی دستش را برای دست دادن جلو آورد، کریمی دست نداد و این زن آلمانی خیلی ناراحت شد و سرپرست کوی خوابگاه هم خیلی عصبانی شد و کریمی را به خاطر همین توبیخ کردند و او را گرفتند و سه روز بعد آزادش کردند. او را با پیراهن پاره و سر و صورت کبود آزاد کردند. من گفتم: کجا بودی؟ بغلش کردم و بوسیدم گفت برو برو. مثل اینکه ماموران پیش او بودند و او نمیخواست ما دیده شویم. گویا به او گفته بودند تو باید از این تفکر خارج شوی و در این گونه مراسمها باید با خانمها دست بدهی که او قبول نمیکرد و به همین خاطر به شدت او را زده بودند.
اذان گفتن در زندان (به نقل از حجت الاسلام محمد جعفری گیلانی)
یگانه کسی که فریاد تکبیر را از قشر دیوارهای ضخیم زندان به چهار سوی زندان روانه کرد، قهرمان ما شهید کریمی بود. در دوران ستم شاهی، اذان گفتن در زندان ممنوع بود، آنهایی که زندان بودند میدانند چه میگویم؛ اما این شهید کریمی قهرمان ما بود، اول صبح که میشد بدون هراس از شکنجهی جلادان شاه، انگشتها به گوش با تمام وجودش، فریاد تکبیرش بلند بود. هراس و وحشت از شکنجه دشمن نداشت در زندان خیلیها آمدند، ولی دست خالی برگشتند، اما شهید کریمی هر لحظه ای که از عمرش میگذشت معلوم یود رشد فزاینده ای دارد. تنها درد کریمی این نبود که در زندان با پلیس بجنگد، او در برابر مکاتب شرق و غرب نیز به سلاح اندیشه مجهز بود.
دبیر حق التدریس (به نقل از خواهر شهید خانم فاطمه کریمی)
شهید کریمی بعد از پایان خدمت سربازی در سال 1354 به زادگاهش لاهیجان مراجعت کرد و به تدریس در دبیرستانهای لاهیجان و آستانه و بندر کیاشهر پرداخت و در کنار آن به تدریس خصوصی برای دانش آموزان و دانشجویان مبادرت ورزید. کارایی شیوهی تدریس و سطح بالای آگاهی علمی او در کلاس به طور وسیعی مورد استقبال قرار گرفت. او ضمن گرفتن حق التدریس از دانشجویان مرفه به صورت رایگان دانش آموزان مستضعف را تحت تعلیم قرار میداد و در کنار آموزش علوم تجربی و ریاضی و حتی زبان انگلیسی به دانش آموزان، از دادن آگاهی دینی و سیاسی غفلت نمیورزید و میکوشید تا بذر ایمان به خدا را در دل جوانان تحت تعلیم خود بارور نماید.
از دوره تدریس ایشان ماجرای جالبی در دست است که حکایت از عمق ایمان مذهبی و توجه وی به مباحث دینی دارد. ماجرا از این قرار است که در بندر کیاشهر دبیرستان دخترانه ای وجود داشت که حسن شهرت و قوت علمی دبیر جوان به گوش دانش آموزان این دبیرستان دخترانهمی رسد و از وی تقاضا میکنند که در آن دبیرستان تدریس کنند ما ابوالحسن فقط با یک شرط میپذیرد و آن اینکه تمام دخترها حجاب را رعایت کنند و با حجاب سر کلاس درس حضور پیدا نمایند! شرطی که عملی هم میشود. گذاشتن پیش شرط ارزشی برای تدریس در آموزشگاه دولتی، آن هم از سوی یک معلم جوان حق التدریسی، از عمق اعتماد به نفس و توکل به خدا در حد اعلای آن حکایت داشت. بازتاب سیاسی و اجتماعی این حرکت نمادین هم اگر به بعد دینی و فرهنگی آن اضافه گردد، ابعاد این عمل صالح را میتوان بهتر درک کرد. البته در کنار این جهات معنوی، تواناییها و آگاهیهای علمی و عملیاش به عنوان یک دبیر موفق ریاضی و زبان خارجه قدرت اثرگذاری او را در تربیت دینی محصلین مدارس مضاعف و دو چندان کرده بود.
پیرزن و فرماندار
از ویژگیهای مدیریتی شهید کریمی ساده زیستی، تواضع و مردمی بودن است. از جمله خاطراتی که به شناخت مدیریت شهید کریمی خیلی کمک میکند، خاطره ای است که کاملا در وجدان مردم گیلان جا افتاده است. افرادی که بارها از روستاهای دور و نزدیک برای ملاقات با فرماندار میآمدند میدیدند که مانند یک آدم معمولی جارو به دستش دارد و مشغول نظافت فرمانداری است. در یک مورد پیرزنی روستایی در ابتدای صبح قبل از ساعت اداری به فرمانداری میآید و به کریمی که مشغول جارو زدن است، میگوید با فرماندار کار دارد. کریمی میگوید بنشینید و پس از آنکه کار خود را انجام میدهد به محل کارش میرود و آن خانم را صدا میزند و میگوید بفرمایید. آن خانم میگوید من با شما کار ندارم با فرماندار کار دارم و وقتی کریمی میگوید من فرماندار هستم با نا باوری و تعجب زن روستایی مواجه میشود. میگوید شما چه جور فرمانداری هستی که جارو به دست گرفته و داشتید اتاق را تمیز میکردید؟ اگر شما فرماندارید پس خدم و حشم شما کو؟ نگهبان شما کو؟
حکایت پیرزن و فرماندار را شاعر توانا و با احساس گیلانی سید امیر فخر موسوی در قالب مثنوی زیبایی به نظم کشیده است.
اعتماد به نوجوانان (به نقل از محمد علی فدوی)
بسبار علاقه مند بودم که با شهید کریمی ارتباط داشته باشم. در آن سال کلاس پنجم بودم و شهید کریمی دانشجوی اقتصاد دانشگاه تهران بود. کم کم با ایشان مرتبط شدم و هر از چند گاهی به خدمت ایشان میرسیدم. یک بار که نزد ایشان رفته بودم کتابهایی از امام امت به من دادند تا مطالعه کنم و آنها را در نزد خود نگه داری نمایم.
در آن فضای اختناق که بردن نام امام جرم بود، این کار ریسک بزرگی به شمار میرفت. هر لحظه امکان لو رفتن کتابها و بازجویی از من وجود داشت. بنا بر این ممکن بود که اهداء این کتابها دردسر بزرگی برای استاد عزیزم ایجاد کند. ایشان بدون توجه به این خطرات احتمالی کتابها را به من داد. هدف او از این کار مطالعه ی کتاب ها و ایجاد روحیه مبارزه طلبی در من بود. از آن پس با مطالعه ی کتب و ارشادات شهید خود را در صف مبارزه با شاه و از یاران امام و شهید کریمی می دیدم. همیشه در فکر حمایت از امام بودم و به بحث با دیگران در این زمینه می پرداختم.
شهید از همان ابتدا بذر محبت به دین و امام را در دل ما کاشت. هنوز نوای دعای کمیل ایشان را که سوز فراوانی در قلبم ایجاد می کرد به ذهن دارم. او به راستی عاشق علی علیه السلام بود. وقتی به عبارت الهي صبرت علی عذابك فكيف اصبر علي فراقك می رسید حال دیگری داشت. از خود بی خود می شد. ما نیز متأثر از او می شدیم و به شدت گریه می کردیم. او به راستی دوست داشتنی و الگوی من بود.
سلسله مراتب(به نقل از فدوی)
در هنگام خدمت سربازي ايشان مقيد بودند كه محاسن داشته باشد. روزي فرمانده ايشان به شهيد كريمي گفت: مگر شما معتقد به سلسله مراتب نيستيد؟ ايشان گفتند: چرا! فرمانده گفت: مگر من فرمانده شما نيستم؟ ايشان گفتند: چرا! فرمانده گفت: پس چرا طبق دستور صورت خود را اصلاح نميكنيد؟ شهيد كريمي گفتند: اتفاقا من خيلي به سلسله مراتب معتقد هستم و از اين رو فرمانده همه ما كه خداست دستور داده محاسن داشته باشيم؛ لذا من رعايت سلسله مراتب را ميكنم مگر در شرايط اسثنايي كه جانم در خطر باشد. در آن هنگام هم هر امر فرموده باشد اجرا ميكنم. در دوره خدمت نظام وظيفه سال هاي 53 و 54 به علت اعتقادات مذهبي از تراشيدن ريش سر باز زد و عليرغم تحقير و توهين فرماندهان نظامي تا پايان دوره افسري در اجراي شعائر ديني مقاومت مينمايد.
او در هر فرصتي براي تقويت اعتقادش و عصيان مقدس خود عليه رژيم ستمشاهي بهره ميگرفت و هيچگاه در مبارزه با دشمن سستي و نرمش نشان نميداد. نكته بسيار جالب و شنيدني اين كه در طول دوره دو ساله سربازي آن هم در جو نظامي گري طاغوت هيچگاه حاضر نشد ريش خود را به تبعيت از فرم و روال ارتش شاهنشاهي بتراشد. در اين راه بارها سختي و دشواري سرزنشها و تهديدها و اهانت ها و حتي بازداشت را به جان خريد. او با این شعار که فرمان خدا مافوق همه ی فرمان هاست، مراتب فرمانبرداري خود را از خدا در برابر مارشالهاي ارتش شاه به نمايش می گذارد و وجدان خفته پرسنل جوان ارتش را بيدار می نمود.
نظافت فرمانداری (به نقل از فدوی)
بنا بود هر روز یک نفر فرمانداری را تمیز کند و به اصطلاح شهردار فرمانداری باشد. شهید کریمی نیز با آن روحیه خاکی خود نظافت یکی از روزها را بر عهده داشت. آن روز نوبت شهید کریمی بود و ایشان مشغول جارو کردن فرمانداری بود. آقای صامت استاندار باختران که برای سخنرانی به یکی از شهر های اطراف دعوت شده بود، اول صبح وارد فرمانداری شد. پس از مواجهه با فردی که مشغول جارو زدن بود پرسید: با آقای فرماندار کار دارم، ایشان هنوز نیامده اند؟
آقای صامت مبهوت شده بود. شما آقای کریمی فرماندار لاهیجان هستید؟ مگر این جا نظافت چی ندارد؟ شهید کریمی با سادگی گفت: فرماندار انقلابي بايستي همه كارها را انجام دهد. حالا شما بفرمائيد آن اطاق را كه نظافت كردم آن جا بنشينيد تا همه جا را نظافت كنم، سپس خدمت خواهم رسيد. آقای صامت متعجبانه به شهید می نگریست و به سمت اتاق می رفت.
سخنرانی هویدا (به نقل از فدوی)
سال 55 پانزده شانزده سال بیشتر نداشتم. بنا بود هویدا نخست وزیر بیاید آستانه اشرفیه و سخنرانی کند. هویدا به طور رسمی می گفت که بهایی است و با این وضعیت می خواست در شهر آقا سید جلال الدین اشرف بیاید و سخنرانی هم بکند. جو رعب و وحشت در شهر حاکم بود. ساواک و امنیه، محافظت هویدا را بر عهده داشت. کسی جرئت نمی کرد اعتراضی بکند.
شهید کریمی در این صحنه با نگرانی بسیار، پیگیر ماجرا بود. او بسیار اظهار ناراحتی می کرد و می گفت: هویدای بهایی دارد میآید در شهر آقا سید جلال الدین اشرف که سخنرانی بکند. او نجس است. او کافر است. شهید کریمی نقشه ای را برای ورود هویدا طراحی کرد که بسیار خطرناک بود. اگر هر کدام از ما در این نقشه گیر می افتادیم وضعیت مان معلوم نبود. چند نفر از طلاب برای اجرایی کردن نقشه اعلام آمادگی کردند. از جمله ی این افراد شهید گل پسند بود که بعد از انقلاب در جبهه به شهادت رسید.
نقشه شهید کریمی از این قرار بود که مقداری گوجه و تخم مرغ در بین طلاب داوطلب تقسیم شود تا وقتی هویدا داخل صحن شد او را با آن ها بزنیم. پس از تقسیم تخم مرغ ها و گوجه ها و مخفی کردن آن ها در زیر لباس به سمت صحن رفتیم. در صحن هر کدام از ما در بین مردم پراکنده شدیم تا پس از مأموریت شناسایی نشویم. پس از ورود هویدا و تراکم جمعیت پرتاب تخم مرغ و گوجه شروع شد. شهید کریمی و دیگر دوستان پرتاب می کردند. شهید گل پسند تخم مرغی را به سوی هویدا نشانه رفت که به سینه ی هویدا اصابت کرد. هویدا گمان کرد که بمب به سوی او پرتاب شده است، به ناگاه نقش بر زمین شد و غش کرد. با این نقشه، شهید کریمی ابهت رژیم را در آستانه شکست.
سفره شام (به نقل از فدوی)
با جمعي از برادران حزب اللهي رشت ماهانه به ديدن ايشان می رفتیم و با ایشان تجديد ديدار مينمودیم. گاهی صحبت ها تا زمان ناهار يا شام طول می كشيد. يك بار كه هنگام شام سر زده بر ايشان وارد شده بوديم صحبت به طول انجاميد و هنگام شام شد. ايشان فرمودند:
حتما برادران شام نخوردند؟ بعد بلند شدند و با كمال خونسردي و آرامش سفرهاي پهن كردند و مقداري نان و پنير و زيتون آورند. خود ایشان نيز آن را تقديم كردند و به هر نفر مقداري رسيد. شامي با سفرهاي بسيار كوچك و ساده ولي پرمحتوا و با صفا.
در صحرای منا(به نقل از فدوی)
كريمي را در صحراي منا ديدم «گفتم چه ميكني؟ گفت: چه بكنم! مگر ديگر چيزي از ما باقي گذاردند؟ گفتم: چه ميگوئي؟ گفت: داغانمان كردند ما را كوفتند ما را كوبيدند هر چه به زبانشان آمد نثارمان كردند اما ما ساكت و خاموش به قم رفتيم تا همه صداها را بخوابانيم تا مبادا در اين دوره جنگ فتنه برخيزد و جنگ را تحت الشعاع قرار دهد.»
محکومیت به خاطر محرومان (به نقل از فدوی)
شهيد كريمي دادستان اسبق انقلاب اسلامي و فرماندار لاهيجان به خاطر واگذاري مقداري از اراضي باير يكي از ملاكين مقيم خارج بين 14 نفر از كشاورزان محروم در سال 64 مورد محاكمه قرار گرفت و محكوم گشت. هنگامي كه حكم جلب ايشان به لاهيجان رسید هيچكس جرات نداشت كه حكم را به اجرا در آورد. همه ميدانستند كه در صورت دستگیری كريمي شهر به خاطر پایگاه مردمی او به آشوب كشيده خواهد شد.
از اين رو چند بار رئيس شهرباني لاهيجان جهت ابلاغ حكم به موسسه مطبوعاتي ايشان رفت. در یکی از این مراجعات شهيد كريمي دو دست خود را جلو برد و به رئيس شهرباني گفت: مرا دستبند بزنيد و در تمام شهر بگردانيد و بگوئيد كه دزد شهر را گرفتهايم. رئيس شهرباني از این کار خودداری نمود. ايشان خود مثل هميشه بقچه خود را با مقدار كمي از وسايل شخصي بسته و راهي تهران شد. در دادگستري تهران كه روزي جهت سمينارها در آن حضور مييافت و با حمايت شهيد مظلوم بهشتي احكام انقلابي را به نفع محرومين صادر ميكرد حاضر شد و خود را معرفي نمود. سپس در شعبه 138 دادگاه كيفري تهران مورد محاكمه قرار گرفت و روانه زندان گرديد. شهيد كريمي را در بين عدهاي از قاچاقچيان و جنايتكاران زنداني كردند. زندانيان به بدترين وضع با ايشان برخورد نمودند و چند تن از آنان كه به حكم شهيد كريمي به زندان افتاده بودند رو به ايشان نمودند و گفتند: آقاي كريمي ديديد بالاخره شما هم به زندان افتاديد.
ايشان براي حمايت از انقلاب رو به آن ها نمود وگفت: انقلاب يكي از فرزندان خود را كه خلاف كرده بود اين جور ادب ميكند تا چه رسد به شما. شما بايستي حساب خود را بكنيد. در مدت چندين روزي كه ايشان در آن جا زنداني بودند چنان اخلاق و رفتاري از خودشان نشان دادند كه همه مجذوب اخلاق و رفتارشان شدند.
فصل مظلومیت
دورانی که ایشان از همه کارها و اشتغال دست کشید و به قم پناه برد، فصل مظلومیت ایشان بود. آن بزرگوار همانند دیگر انسان های مومنی که جز خدا سرمایه ای نداشتند و همه چیزشان را مخلصانه همانند پیشوا و امام خود حضرت اباعبدالله الحسین (ع) به پیشگاه خداوند عرضه داشتند، در کمال مظلومیت می زیست.
جو و فضا علیه ایشان از سوی رهبران نفاق که در سلک روحانیت وارد شده بودند مانند یوسفی اشکوری و (ل) موجب شد تا ایشان نتواند در خدمت مردم باشد. بنی صدر و دیگران علیه او فعال بودند. ایشان پیش از این که ترور فیزیکی شوند ترور شخصیت شده بودند. در گیلان به ظاهرش نام های زشت و القاب بد بر او گذاشتند در حالی که خلاف فرمان خداست که انسان های مومن را به القاب زشت بنامند و بخوانند؛ ولی مشکل این جاست که نخست تکفیر و تفسیق شد و سپس به عنوان مجوز آن را یافت که نام های زشت بر او نهند و ایشان را به تهمتی از گردونه بیرون کنند. داستان افک (نور، آیه 11) دوباره در حق یاران پیامبران (ع) و اصحاب امام تکرار شد.
بعد از پایان غائلهی بنی صدر، فصل جدیدی آغاز شده بود. آرامش و ثبات به استان بازگشته و خطری آشکار از ناحیهی ضد انقلاب، ثبات و امنیت گیلان را تهدید نمیکند. در این میان عده ای که در زمان بحران و حادثه به کنج عافیت خزیده بودند، در فضای امن و ثبات جدید شروع به اعتراض نمودند. گلایه ها و شکوائیه ها از نیروهای انقلابی از جمله مدافعان خط اول انقلاب در گیلان یعنی استاندار و فرمانده سپاه گیلان به ویژه دادستان انقلاب شروع شد، ولی با شناخت عمیق مسئولان قوه قضائیه خصوصا آیت الله شهید علی قدوسی از شهید کریمی این تلاشها و تحرکات ره به جایی نمیبرد:
«بنی صدر موقعی که رئیس جمهور بود، شبی با آیت الله قدوسی تماس میگیرد و میگوید این دادستان انقلاب شما در گیلان اوضاع را به هم ریخته، او را برکنار کنید. بعد میگوید نمایندهی وقت امام در گیلان یعنی آقای لاهوتی هم پشت خط است و او هم در صحبت خودش خواستار خلعیت آقای کریمی میشود. شهید قدوسی بعد از شنیدن همهی این حرفها میگوید: من در استانهای این مملکت اگر چند تا دادستان داشته باشم که دل من به اینها گرم باشد، مطمئنا یکی از آنها همین آقای کریمی است».
حجت الاسلام والمسلمین اکبر هاشمی رفسنجانی در یادداشتهای روزانهی خود در کتاب «عبور از بحران»
مینویسد:
«چهارشنبه، 26 فروردین… عده ای از نمایندگان استان گیلان آقایان رمضانی، یوسفی، ناصری، انصاری و فرضپور با وقت قبلی آمدند و مطالبی داشتند که مهمترین آنها تعدیل شیوهی برخورد با ضد انقلاب از قبیل مجاهدین خلق و… و عدم سختگیری نسبت به آنان، دادن امکانات بیشتر به وفاداران به جمهوری اسلامی ولی مخالفان دولت، مثل پیمانیها و مخالفان در مجلس، لیبرالها و نهضت آزادی بود. خواهان تعویض مسئول سپاه، دادستان انقلاب و استاندار گیلان بودند. به آنها گفتم ضد انقلاب سیاستش این است که تشنج ایجاد کند و برخورد به وجود بیاورد، در هر مرحله به آنها امتیاز بدهیم. قدمی جلوتر میگذارند و برخورد به وجود میآورند».
موج دوم شکایات و اتهامات علیه شهید کریمی بعد از شهادت آیت الله قدوسی شدت بیشتری پیدا میکند. مخالفان با مدد گرفتن از برخی از مقامات داخل استان خواستار برکناری وی شدند، اما شهید کریمی با ذکر مثالی از زمان آقا محمد خان قاجار خود به گونهی تلویحی علت برکناری خویش را اینگونه ذکر میکند:
«بگذار این داستان را برایتان بگویم حضور یکی در صحنه چیست؟ دربارهی آقا محمدخان مینویسند: وقتی کریم خان زند کارش تمام شد، آقا محمدخان از شیراز حرکت کرد بیاید طبرستان تا آنجا پادشاه شود. بین راه نزدیک ورامین در باتلاق تا سینه فرو رفت. کم کم میخواهد سرش هم در باتلاق فرو رود. اگر عمیق بشویم متوجه میشویم که آن لحظه چیست؟ آن لحظه، لحظه حساس التماس است. عجز، عجز، عجز. اگر یک نخ هم از آسمان بیفتد، آن را هم خواهد گرفت. آقا محمدخان یک همراه داشت که عمویش بود، چنگ میاندازد و بالاخره او را از باتلاق بیرون میآورد. آقا محمدخان بعدها پادشاه میشود، آن قدر قدرت پیدا میکند که هواها بر او مسلط میشود… یک روز آقا محمدخان عمویش را میخواهد (این را دقیق بشوید یک نقطهی عظیم روانشناسی است آن هم روانشناسی اجتماعی) میگوید یادته یک روز این جور شد و تو دست من را گرفتی، گفت: یادم نیست. آقا محمدخان همهی صحنه را شرح داد. آن مرد گفت: کم الان پیر شدم و چیزی در ذهنم نیست. تاریخ مینویسد این آدم به خبیث بودن باطن آقا محمدخان آشنا بود، میدانست اگر بگوید یادم هست سرش بلا میآورد. با این همه آقا محمدخان گفت فلانی من هر وقت تو را میبینم، چشمم به چشم تو میافتد به یاد آن روز میافتم که عاجز بودم. ان قدر بی قدرت بودم که تو دست من را گرفتی و من را نجات دادی و الان خودم را میبینم که قدرت دارم چشم در بیاورم. احساس حقارت میکنم تو را نمیتوانم ببینم چون عموی من هستی تو را نمیکشم، ولی دو تا چشمت را میخواهم در بیاورم. هر چقدر التماس کرد موثر واقع نشد. دو تا چشمش را در آورد. این مرد باز هم آنجا زندگی میکرد. یک مدت دیگر گذشت آقا محمدخان به او گفت: واقع این است من تو را میبینم احساس حقارت میی کنم. تو که اینجا هستی من همیشه آن روز فلاکت را یاد میآورم. میخواهم آن روز، آن ذلت، آن حقارت، آن عجز که چشم التماس ازش میبارید و به نخی، ریسمانی میخواستم چنگ بیندازم، آن را به یاد نیاورم، برو کربلا آنجا باش تا بمیری، من برای تو ماهانه پول میدهم و همین کار را هم کرد».
کریمی در ادامه، بعد از بیان این داستان این گونه ادامه میدهد:
«درد است اگر بشنوی، انصاری وقتی ترور شد، بعضی از خودیها بشکن زدند کجا قرار گرفتیم ما؟ آقا حضور توی حزب اللهی برای من خطرناک است، چون تو را میبینم به یاد میآورم که تو میدانی من چه نامههایی نوشتهام، تو میدانی من چه امضاهایی کردم، تو میدانی من چه دست بوسی هایی کردم. امروز چرا حزب اللهی را میخواهید که بروند. چرا پیغام میدهی که آقا یک چند ماهی هم اگر شد از لاهیجان و گیلان برو، وزیر هم اگر بخواهی بشوی ما برای تو درست میکنیم، اینجا نباش. ما کاری نداریم ما جاروی دکانمان را میزنیم. حضور تو جوان مسلمان پاک که دست به حرام نزدی، به گوشهی چشم نوامیس مردو نگاه نکردی، رنج آور است. برای اینکه من اسیر شهوت هستم تو را نمیتوانم ببینم. من نمیتوانم قبول کنم که تو حزب الله به گروهکها» نه گفتی، ولی من به او پول دادم، به او اسلحه دادم، کمک کردم، لذا باید حزب الله محو بشود، باید دیوانه معرفی بشود.
مخالفان کریمی حتی او را دیوانه معرفی و اعلام کردند که وی فاقد تعادل روانی است.
ما را به جرم عاشقی دیوانه خواندند فریاد را شیوهی بیگانه خواندند
شهید کریمی در پاسخ به اتهام دیوانگی در یک سخنرانی اظهار میدارد:
«برادران شما مسئول اید این نوار را پیاده کنید، به رئیس جمهور بفرستید، به رئیس مجلس بفرستید، به شورای نگهبان بفرستید. این اتمام حجت من است، به کلیهی مقامات سیاسی و قضایی مملکت بفرستید… خدمت آقا سید احمد فرزند امام بفرستید تا بدانند که نسل حزب الله گیلان چه ها دید و برخلاف تبلیغات سوء، مثل پیرمردان هشتاد ساله و عجین شده با صبر و بردباری برای حفظ مصالح اسلامی، دندان بر جگر گذاشت و سکوت اختیار کرد. بفرستید تا بخوانند و بدانند که تو دیوانه نیستی، تو بی قید و بند نیستی، تو مقید به قیود اسلامی، تو پایبند به ارزشهای اصیل خدایی، قرآنی، تو به عشق ظهور و حضور روحانیت راستین تا امروز جلوی همهی تهاجمات بیگانگان و مزدورانشان ایستادی و حاضر شدی به کله پوک، کله خراب متهم بشوی، اما دشمن اینجا نتواند عرض وجود بکند».
در نهایت متعاقب تحریکات علیه کریمی، وی از دادستانی انقلاب استان گیلان برکنار شد و فقط سمت دادستانی لاهیجان برای او باقی ماند و سرانجام در پاییز سال 1361 دادستانی انقلاب لاهیجان را نیز از وی تحویل گرفتند.
فصل شهادت
یکی از دوستان شهید کریمی استاندار شهید استان گیلان مهندس علی انصاری بود. ارتباط میان دو شهید بسیار زیاد بود. شهید مهندس علی انصاری متولد 1323 شهرستان رودسر بود که در سال 1360 در شهر رشت به دست منافقان ترور و شهید شد. وی و در سال 40 موفق به اخذ دیپلم ریاضی از دبیرستان نظام گردید و سپس وارد دانشکده افسری گردید، اما در خرداد سال 42 به دلیل وجاهت مذهبی اش از دانشکده نظام اخراج گردید. در دوران تحصیل به علت فعالیت های مذهبی و سیاسی چندین بار توسط ساواک بازداشت و زندانی شد، حضور جلسات قرآنی و نهج البلاغه و تفاسیر آیات عظام محمدی گیلانی و محفوظی و فلسفی در استواری و انگیزه فردی ایشان در مبارزه با نظام منحوس پهلوی واستقرار حکومت الله تاثیر بسزایی داشت.
پس از اتمام تحصیلات دورهً کارشناسی برای فوق لیسانس شرکت کرد و موفق شد. ولی ساواک از ادامه تحصیل وی ممانعت کرد. شهید علی انصاری بنا به وصیت پدرش که در وی نبوغ خاصی را مشاهده کرده بود جهت ادامه تحصیل و با اسم مستعار از ایران خارج و به آمریکا رفت و در آمریکا در دو رشته صنایع و دکترای ریاضی بطور همزمان شروع به تحصیل علم و دانش نمود و همان زمان در دو دانشگاه نیز تدریس می کرد و پس از دو ترم به جرم تبلیغ اسلام، از تدریس در تمامی دانشگاههای آمریکا منع گردید. شهید مهندس علی انصاری مسئولیت برگزاری مجالس و تظاهرات در آمریکا را بر عهده داشت و علاوه بر آن دبیر انتشارات انجمن اسلامی بود و در زمینه انتشارات کتب با روحانیون مبارز رابطه نزدیکی داشت و در طول اقامت در آن دیار غربت برای سخنرانی به اکثر نقاط آمریکا و کانادا و لبنان مسافرت کرد و به علت دوستی نزدیکی که با شهید چمران و امام موسی صدر داشت، چندین بار به لبنان سفر کرد. زمانی که خروش انقلاب اسلامی ایران پایه های ظلم را به لرزه افکند، شهید انصاری همانند دیگر عاشقان اسلام به محل اقامت حضرت امام (ره) در نوفل لوشاتوی فرانسه خدمت ایشان رسید و کسب فیض و تکلیف نمود.
در زمستان سال 1359 لاهيجان معرض تاخت و تاز مسلحانه هسته هاي سازمان منافقین قرار گرفت و به دنبال آن بود كه آنها جمهوری خودمختاري دمکراتیک را با مرکزیت لاهیجان اعلام نموده بودند. اما با رشادت مردم مذهبی لاهیجان و گیلان و رهبری افرادی چون شهید انصاری و شهید کریمی شهر آزاد می شود.
در این دوره فعالیت های برخی از روحانیون با نفوذ و از بنیانگذاران سپاه مانند (ل) موجب می شود که اوضاع بیش از پیش بحرانی شود؛ زیرا همکاری این مسئول عالی رتبه و از مبارزان قدیمی و همراهان امام موجب می شود که توده های مردم راه خود را نشناسند و میان حق و باطل در تردد باشند تا زمانی که خون شهیدان مظلوم بهشتی و هفتاد و دو تن از یارانش منافقان را رسوا کرد و مردم از فتنه بزرگ آن سالیان رهایی یافتند. شینده شد که این روحانی بعدها هنگام بازداشت با قرص سیانور مرد ولی حقیقیت هم چنان پنهان است، برای این که هنوز مصالح اشخاص اجازه بازگویی این حقایق را نمی دهد.
در مرداد ماه سال 1359 نيز كه مصادف با ماه مبارك رمضان بود اعضاي اين سازمان به فرمانداري لنگرود حمله ور شدند؛ اما نيروهاي مذهبي به هنگام افطار از خانه هاي خود خارج شده و طي يك رشته درگيري با منافقين آنها را عقب راندند. در شانزدهم تيرماه سال 1360 شهيد انصاري و شهيد نوراني كه هر دو از مهندسين متعهد و متدين منطقه بودند در تاریخ 15 /4/60 در ساعت 7 بامداد خونین در چهارمین روز ماه مبارک رمضان در خیابان لاکانی رشت از سوی منافقین ترور می شوند و به شهادت می رسند. اين دو به ترتيب استاندار و معاون عمراني استانداري گيلان بودند.
در این زمان فرماندار لنگرود مورد سوء قصد قرار می گیرد. اسلحه ای که برای ترور استفاده شده بود از خانه یکی از روحانیون سرشناس استان گیلان به دست منافقان رسیده بود. چنان که شهید تعریف می کرد، فردی به نام حسین (ش) از طریق یکی از فرزندان این روحانی اسلحه را به دست می آورد و به ترور اقدام می کند. این شخص در ترور استاندار نیز دست داشت و سپس بازداشت و اعدام می شود. البته جزئیات پرونده از ذهنم خارج شد؛ زیرا شهید کریمی مطالب را بازگو نمی کرد، مگر به مناسبی و آن نیز با حفظ امانت اسناد که چیزی فراتر از مصلحت لو نرود. البته پرونده ها در مراکز قضایی موجود است که می بایست در هنگام تدوین حقایق شهادت و تاریخ گیلان مورد استفاده دقیق قرار گیرد.
يكي از هسته هاي منافقين در روستاي «داخل» از توابع آستانه اشرفيه شروع به فعاليت مسلحانه نمود و چند تن از نيروهاي متعهد آستانه اشرفيه ازجمله شهيد «دهقان» را به شهادت رسانيد. همين هسته تروريستي در 13 فروردين سال 1365 روحاني شهيد حاج «ابوالحسن كريمی» را در حالي كه بدون اسلحه از مسجد گلشاهي لاهيجان پس از اداي فريضه مغرب و عشا به منزل بر مي گشت در خيابان به شهادت رساني رسید. پس از حمله نخست، ایشان که دیگر ناتوان بود به سمت قبله نشست و سر برسجده گذاشت و در حالت سجده به شهادت رسید. روحش شاد و راهش مستدام باد.
چند روز بعد از شهادت مظلومانهی ایشان، حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای، رئیس جمهور وقت و رهبر معظم انقلاب اسلامی، در قرآنی که به خانوادهی آن شهید اهدا نمودند، این گونه نوشتند: «به خانوادهی گرامی شهید عزیز، برادر ابوالحسن کریمی که عمر کوتاه و پرماجرایش به تلاش و مجاهدت دلسوزانه در راه خدا سپری شد و در همان راه هم شربت شهادت نوشید، تقدیم میگردد».
اسناد حجره کجا رفت!؟
من روز 12 فروردین عقد می کنم و هنگام حضور در خانه خواهرم از تلویزیون خبر شهادت شهید ابوالحسن کریمی را دریافت می کنم. به هر حال سخن ایشان راست شد که ایشان می گفت من با الحور العین ازدواج می کنم ولی شما به الحور الطین می رسید.
پس از شهادت و برگزاری مراسم بزرگداشت سرادر مظلوم حزب الله گیلان، وقتی به قم آمدم یکی از بستگان شهید به حجره آمد و اسناد و برخی از وسایل شهید را با خود برد. پس از آن نیز برخی از نیروهای امنیتی آمدند و سراغ اسناد را گرفتند که البته ما آخر نفهمیدیم آن کارتن های اسناد چه شد؟ البته من بارها دیده بودم که شهید از میان کارتن سندهایی را بیرون می آورد و بر اساس آن مستنداتی را فراهم می آورد. ایشان برای لایحه دفاعیه خود و هم چنین نامه هایی چندین صفحه ای که برای مسئولان وقت نظام از جمله آیت الله صانعی نوشته بود، از این اسناد استفاده می کرد.
به هر حال، این ها اسنادی شخصی نیست و مرتبط با تاریخ گیلان است و می بایست حتی اگر محرمانه و خیلی محرمانه است و افراد و اشخاص به هر عللی متهم می شوند، در جایی برای آیندگان حفظ شود تا زمانی که مصلحت از میان برود و حقایق چنان که بود تاریخ نگاری شود.
تولد تا شهادت (به نقل از محمد علی فدوی)
مرداد سال 1327 هـ ش در يكي از محلات قديمي شهر لاهيجان در خانوادهاي متدين و اصيل نوزادي چشم به جهان گشود كه مادرش او را ابوالحسن ناميد. نامي كه به حق شايسته و منادي زندگاني كوتاه و پر بار بود. پدرش حاج عباسعلی از متدینین و معتمدین بازار لاهیجان بود. ابوالحسن دوران طفولیت را در دامان مادر عفیف و پاکدامن خود سپری نمود.
كودكي لاغر و ضعيف الجثه که از همان اوان طفوليت، آثار و خصوصيات متفاوتي نسبت به همسالان خود داشت. وقتي که يكساله بود محقق هندي شبي به ديدار خانوادهاش آمد و پس از مواجهه با ابوالحسن به پدر ميگويد: «قدر اين كودك را بدانيد او فردي نابغه و انساني بزرگ خواهد شد!» پدر، سخن اين مرد روحاني را حمل بر تعارف مينمايد. يكي از روحانيون وارسته لاهیجان نیز این مطلب را به گونهاي ديگر بيان نمود.
مادرش ميگفت: او هرگز پستانك به دهان نگرفت و بعدها هم پستانك خواهر كوچكش را از دهان او بيرون ميكشيد!
از اوائل كودكي شمع محافل ديني و مجالس عزاداري خامس آل عبا بود. در انجمن قرائت و احكام که به سرپرستي آيت الله حاج شيخ مهدي مهدوي رئيس حوزه علميه لاهيجان در مدرسه جامع تشكيل ميشد، شرکت می نمود. در نزد مرحوم استاد حاج حسين ايماني به فراگيري تجويد قرآن پرداخت. كلاس چهارم و پنجم دبستان بود كه در آشنايي و بيان مسائل ديني و احكام عبادي سرآمد بود. در مجالس و محافل ديني به عنوان شاگردي ممتاز از بزرگسالان مسئله ميپرسيد و نمازهاي آيات و ليالي دهه اول ذيحجه را براي فراگيري ديگران به اجرا ميگذاشت.
وي از همان دوران كودكي در ميان خانواده و جامعه نمونه و نمودي از عصيان بر جلوههاي ابتذال و انحراف و بيگانهپرستي بود. در دبستان از خواندن اشعار و ترانههاي مبتذل که در آن عصر رایج بود نفرت داشت. او سایر اعضاي خانواده را نيز از خواندن این اشعار منع می نمود. در كلاس سرود دبستان كه از دروس رسمي و الزامي مدرسه به شمار ميرفت خودداري نمود. روزی به همين خاطر در يكي از كلاسهاي دبستان دكتر حكيم زاده زنداني می گردد. پس از تعطيلی مدرسه از پنجره مدرسه به بيرون ميپرد و برای اولین بار از زندان ضد ارزشها ميگريزد.
در شيوه پوشش منشي بلند داشت. او با هدايت الهي و با الهام از مشي عملي پدر پارسا و پرهيزگارش حاج عباسعلي كريمي كه يكي از معدود چهرههاي صالح و پاكدامن بازار شهر در عصر طاغوت به شمار ميرفت از پوشيدن لباس هايي كه متاثر از ارزشهاي بيگانه بود خودداري ميورزيد و با كمال شهامت در مسير مبارزه با جلوههاي بيگانه قدم مينهاد.
ريشههاي انقلاب و جوانههاي مبارزه
از كودكي عشق عجيبي به روحانيت بيدار دل و آگاه داشت. پس از پايان دوره ابتدايي تصميم داشت كه جهت تحصيل علوم ديني به حوزه علميه قم برود. اصرار خانواده او را از این تصمیم منصرف می نماید. سپس در دبيرستان مهرگان لاهيجان ثبت نام مينمايد. در دبيرستان مهرگان ضمن اخذ درجات ممتاز علمی به فعاليتهاي مذهبی می پرداخت.
وي همواره با معلمين لیبرال و کمونیست خود مبارزه ميكرد. در آن عصر اختناق و غیر دینی پهلوی که سعی وافر در ابتذال و بی قیدی بود، با تمام وجود به انجام فعاليتهاي عقيدتي همت داشت. اودر اين راه از هيچ ملامت و مخالفتي نميهراسيد. هنگامی که سال سوم دبيرستان بود مدیر دبيرستان او را به جرم خود داری از ریش تراشی که روال آن روز جامعه بود از كلاس بيرون کرد و پس از مشاهده پايداري و مقاومتش او را به باد كتك گرفت و تصميم به اخراجش داشت. او سلحشورانه فرياد ميزند كه او مطيع اوامر خدا و شريعت اسلام است و در اين راه از هيچ نوع تمسخر و تهديدي باكي ندارد و گامي به عقب نخواهد گذارد.
از دیگر پایمردی های او اعتراض به دبیر فیزیک بود. او که شاگرد ممتاز کلاس بود در سال ششم ریاضی با مشاهده ویالون هنگام ارائه درس گام هاي موسيقي به دبير خود تذكر ميدهد كه تنها مجاز است به عنوان تدريس نتها از آن استفاده كند. تذكر او چارهساز نشد و همراهی دیگر دانش آموزان با معلم موجب شد تا با خشم و نفرت كلاس را ترك كند که تو چه تنها باشی یا با دیگران به تکلیف خود عمل خواهی کرد.
بارها در كلاسهای درس در آن فضای غیر دینی پهلوی این داستانها تکرار شد در حالی که او به عنوان با استعداد ترین فرد کلاس حتی سر سوزنی از دینداری خود دست بر نمیداشت. این مقاومتها به حدی بود كه به تدريج مجال گستاخي به اسلام و ارزشهاي ديني از آنان سلب میشد و با حضور او دبيري جرات جسارت به ساحت دين و مقدسات اسلامي را به خود نميداد.
در سال 1345 به اتفاق آقايان زين العابدين قرباني و ارسلان حجت انصاري اقدام به تاسيس كانون بحث و انتقاد مذهبي جوانان لاهيجان نمود و از اين مركز به تربيت و تعليم ديني نسل جوان همت گمارد. جواناني كه در جریان انقلاب اسلامي از فعال ترین جوانان منطقه بودند.
ورود به دانشگاه
شهيد كريمي در تابستان 1347 پس از موفقیت در امتحانات نهايي خرداد و كنكور دانشگاه در رشته رياضي دانشگاه تهران پذیرفته شد. بعدها با شركت در امتحان رشته اقتصاد، در دانشگاه تهران به تحصيل خود ادامه داد.
در دانشگاه به فعالیتهای عقيدتي و سياسي خود ادامه داد. وي در مدتي كوتاه به دليل فعاليت و تحرك بالاي اجتماعي خود در محيط دانشگاه و خوابگاه به عنوان نماينده دانشجويان از خوابگاه اميرآباد برگزيده شد. او در این سمت سعی زیادی در احقاق حقوق دانشجویان داشت و به روياروئيهایي با مظاهر كفر و اختناق رژيم ستمشاهي درگیر بود. نگهبانان و كارگران قديمي اين خوابگاه خاطرات زيادي از او به ياد دارند.
يكي از دانشجويان هم طبقه او می گوید: او سحرهاي ماه مبارك رمضان با صداي بلند در خوابگاه دانشجويی بدون واهمه اذان ميگفت و توجهي به اعتراضات گسترده مخالفين و دلدادگان به شرق و غرب نداشت. به همین دلیل او را با تباني و اشاره ساواك در آب سرد حوض محوطه خوابگاه انداختند ولی با مقاومت جدي سنت اذان گوئي را در آن محيط تحكيم و تثبيت نمود. او باپایداری خود موفق شد كه رستوران خوابگاه را ظهر ها در طول ماه مبارك رمضان تعطيل كند!
مبارزات سياسي
او در اواخر سال 1347 به علت شركت در تظاهرات دانشجويان به مناسبت شهادت پهلوان غلامرضا تختي برای اولين بار دستگير شد. این دستگیری در تعميق شناخت او از پوچي و پوشالي بودن رژيم، سهم به سزايي داشت.
در سال 1350 به علت فعاليت در برابرجشنهاي 2500 ساله دستگير و در زندان قزل قلعه حبس گردید. زندان براي او فرصت مناسبي بود تا با آشنايي با روحانيون انقلابي و مبارز توان بيشتر براي ادامه مبارزه بیابد.
مقاومت ودینداری او در زندان بسیار نمود داشت. وي برخلاف غالب روشنفكران شرق باور كه به علت عدم ارتباط با مبدا، روحيه خود را باخته و به عذرخواهي ميپرداختند، محکم واستوار بود. او زندان را به كانوني براي فراگيري و آموزش و مبارزه تبديل كرد. همرزم او حجت الاسلام جعفري گیلانی ميگفت: «وي در زندان يك لحظه آرام نداشت. پیوسته در حال خواندن قرآن و نهجالبلاغه و فراگيري معارف اسلامي بود. با اینکه اذان گفتن در زندان ممنوع بود، شهيد كريمي که قهرمان ما بود هر صبح بدون هراس از شكنجههاي جلادان شاه، انگشت به گوش با تمام وجودش، فرياد تكبيرش بلند بود! هراس و وحشت از شكنجه دشمن نداشت، حتي در زندان نماز شبش ترك نميشد.»
شهيد كريمي پشتكار عجيبي داشت، در طول شبانه روز 18 ساعت و بعضا 20 ساعت كار ميكرد، وي در اكثر دروس دبيرستاني به خصوص در رشته رياضي و معارف اسلامي تسلط كافي داشت و به دو زبان انگليسي و عربي مسلط بود، به طوري كه در آن زمان به راحتي با دو زبان تكلم ميكرد.
از دو جلد كتاب آموزشي زبان عربي و انگليسي که از تاليفات شهيد كريمي بود جلد اول كتاب آموزشي زبان عربي در زمان حيات شهيد به چاپ رسيد.
با آزادي از زندان در جلسات تفسير قرآن عالم مجاهد آيت الله سيد محمود طالقاني (طاب ثراه) در مسجد هدايت تهران شرکت نمود. او می کوشید تا با كسب ره توشههاي زنده از پرتو جان بخش قرآن خود را براي تداوم مبارزهاي مكتبي مهيا سازد. برای مبارزه با سیستم اقتصادی غرب و شرق و بنا نهادن سیستم اقتصاد اسلامی به مطالعه در منابع اسلامي می پرداخت. در این راه از محضر شهيد مظلوم آيت الله دكتر بهشتي بهره ميگيرد. او با ايجاد ارتباطي مستمر و تشكيلاتي با شهید بهشتی پلي بين عالمان فرزانه حوزه با نسل جوان و دانشگاهي بر قرار مينمايد.
او با معرفي شهيد بهشتي به شهيد قدوسي هر هفته در مدرسه حقاني برای تدريس زبان انگليسي در قم حاضر می شد. سرانجام در خرداد 1352 دور چهارساله دانشگاه را در طول شش سال به علت مبارزات سياسي و حبسهاي دانشجويي به پايان رسانيد و در 24/8/52 به خدمت سربازي رفت. دوره سربازي او داستان مفصلي از مقاومت و پايداريها و افشاگريها او را در قبال رژيم منحوس پهلوي در برداشت.
او در طول دوره سربازي خود در عصر خفقان آریامهری حاضر به تراشیدن ريش خود نشد و در اين راه بارها سختي و دشواري سرزنشها و تهديدها و اهانتها و حتي بازداشت را به جان خريد.
در سنگر تعليم و تربيت
در 24/8/54 بعد از خاتمه خدمت سربازي به زادگاهش لاهيجان مراجعت كرد و به صورت حق التدريس در دبيرستانهاي لاهيجان و آستانه اشرفیه و بندركياشهر به معلمی مشغول شد. كارآئي شيوه تدريس و سطح بالاي آگاهي علمي او در كلاس به طور وسيعي مورد استقبال قرار گرفت. او ضمن گرفتن حق التدريس از دانش آموزان مرفه، دانش آموزان مستضعف را به صورت رایگان تحت تعليم قرار ميداد. او در كنار آموزش علوم تجربي و رياضي و زبان انگليسي به دانش آموزان از دادن آگاهي ديني و سياسي غفلت نميورزيد و ميكوشيد تا بذر ايمان به خدا و بيزاري از شيطان و ايادي اهريمني او را در زمينه دل جوانان تحت تعليم خود بارور نمايد.
از محل درآمد تدريس خصوصي و حق التدريس در دبيرستانها و گرفتن قرض الحسنه از صندوق قرض الحسنه جاويد تهران و… در سال 1355 مطبوعاتي فتح لاهيجان را به عنوان سنگري در آشنایی فكري و اعتقادي نسل جوان شهر تاسيس و از اين سنگر برای مبارزه عليه ساواك و تحريكات عناصر ماركسيست و چپ گرا استفاده می نمود. سنگري كه به مثابه چراغ انقلاب و سد راه مخالفين و معاندين خودنمايي نمود و در دوره شكوفايي انقلاب اسلامي به عنوان مركز رفت و آمد نيروهاي انقلابي و پخش و توزيع جزوات و اعلاميهها و نوارهاي امام خميني در منطقه عمل كرد. به همين علت بارها مورد حملات ددمنشانه ساواك و حتي گروهكهاي ضد انقلاب پس از انقلاب قرار گرفت. اين صداي شهيد كريمي قهرمان بود كه در آن هنگامه آنان را مخاطب قرار ميداد كه «اي شيشه شكنان بزدل و ترسو بيائيد به جاي شيشه شكستن كه ناشي از ترس و جُبن شماست، سينههاي مرا آماج گلولههاي خود قرار دهيد…»
آخرين بار در ارديبهشت 1357 در آستانه نهضت عظيم اسلامي ملت ايران به رهبري امام خميني به دنبال ايراد خطابهاي شورانگيز و افشاگرانه در كانون ولي عصر مسجد جامع آستانه اشرفيه، توسط مامورين ساواك دستگير و پس از بازجوييهاي اوليه در مركز ساواك لاهيجان به زندان عمومي رشت منتقل و به مدت چهار ماه در سختترين شرايط روحي محبوس ميگردد، كه سرانجام بر اثر شدت تحركات انقلابي مردم در آبان 57 به همراه خيل مبارزين و انقلابيون از زندان رژيم آزاد گشت.
او بعد از آزادي زندان بدون كمترين وقفه و كوچكترين نرمش و انعطاف، به صفوف مبارزه اسلامي ملت به رهبري قائد عظيم الشان اسلام امام خميني ميپيوندد. او در صف اول نهضت به عنوان پيشقراول انقلاب با ايراد خطابههاي مهيج و آگاهي آفرين خود در تظاهرات عظيم و تاريخي عاشورا و اربعين سال 57 ركورد جديدي در تاريخ مبارزات اسلامي مردم گيلان به جاي گذارد.
مديريت مكتبي و هوشياري انقلابي
با پيروزي انقلاب اسلامي عناصر التقاطي و چپ گرا به ويژه فدائيان خلق شاخه گيلان با تكيه به تهاجم مسلحانه گروه خود در 19 بهمن 1349 به پاسگاه سياهكل ميكوشيدند تا آن رابه عنوان سوژهای داغ و مهيج براي جذب و جلب نيروهاي پرشور در منطقه گيلان بهرهبرداري نمايند. آنان با تبليغ و درشت نمايي اين رخدادها سعی در تثبیت سیاسی و تشکیلاتی خود داشتند. هدف نهایی آن ها از این امور رويارويي و براندازي نظام نوپاي جمهوري اسلامي بود.
شهيد كريمي به جهت مديريت قاطع و مكتبي و سوابق روشن مبارزاتي و شناخت وسيع و همه جانبهاي كه از گروههاي سياسي مخالف و معارض نظام و برخورداری از پايگاه برجسته در متن نيروهاي انقلابي و اسلامي، از سوي شوراي انقلاب اسلامي شهرستان لاهيجان به عنوان فرماندار به استانداري گيلان پيشنهاد گرديد. او با موافقت و تصويب استانداري و وزارت كشور، مسئوليت فرمانداري شهرستان لاهيجان با چهارصد آبادي و بخشهاي تابعه سياهكل و آستانه اشرفيه و بندر كياشهر را به عهده گرفت.
در اين ایام لاهيجان و ديگر شهرها و بخشهاي گيلان در آتش خودخواهيها و كينه توزيهاي گروههاي معاند از سويي و بي كفايتي و سوء تدبير استاندار غير مكتبي و ملي ماب وقت گيلان از سوئي ديگر ميسوخت.
با رفتن دولت موقت و روی کار آمدن دولت شوراي انقلاب آقاي داوران استاندار وقت گيلان بر كنار گردید. پس از آن از سوي وزير كشور جناب حجت الاسلام هاشمي رفسنجاني، شهيد مهندس محمد علي انصاري به عنوان استاندار جديد استان منصوب گشت.
با آمدن استاندار مکتبی به گيلان صفحه جديدي از مجاهدتها و پیشرفت در مديريت استان ایجاد شد. با تقاضا و پيشنهاد مهندس انصاري و تعدادي از مسئولين ارگانهاي انقلابی، شهيد كريمي با حفظ سمت فرمانداري به سمت دادستان كل انقلاب استان گيلان از سوی آیت الله قدوسی برگزيده شد. از این پس فصل جدیدی در برخورد با گروهک های معاند و زالو صفتان اقتصاد در استان ایجاد شد و امنيت انقلابي با حاكميت قسط و عدل اسلامي در استان برقرار گشت.
البته اين موفقيت به بهايي سنگين بدست ميآيد، چرا كه گروهكهاي خودكامه و نيروهاي جاه طلب سياسي به اين سادگي حاضر به عقب نشيني در برابر اراده انقلاب و اسلام نبودند و به انحاء وسايل ميكوشيدند تا مانع موفقيت برنامه انقلاب و استقرار نظام در اين ناحيه مرزي كشور گردند.
براي آگاهي از عمق استقامت و اوج رهبري هوشيارانه سياسي ايشان در اين دوره بحراني كه همزمان با حاكميت ليبرالها در صدر نظام (رياست و فرماندهي او بر كل قواي مسلح جمهوري اسلامي) و كارشكني و معركه گردانيهاي متعدد گروهكهاي چپ و منافق در سراسر كشور است به گواهي يكي از فقهاي عضو مجلس خبرگان عنايت شود كه ميگويد:
اين ابوالحسن كريمي شايد هنوز چهرهاش براي شما ناشناخته باشد و هنوز اين شهر و اطراف، ابوالحسن كريمي را خوب نشناخته باشد من گوشهاي را ميگويم و ميگذرم.
آن روزي كه در پست فرمانداري بود، در پست دادستاني بود، يك مرد ساده در كمال سادگي حركت ميكرد اما آنچنان «اشداء علي الكفار» مصداق واقعي آيه «محمد رسول الله والذين معه اشداء علي الكفار» با كفار سخت بود.
شما اهل اين شهر شيطان كوه را فراموش كردهايد، دكههاي كمونيستها را فراموش كردهايد؟ كي بود توانست جلوي اينها را بگيرد؟ حزب اللهيها و در راس حزب اللهيها ابوالحسن كريمي بود. بنده بايد بگويم روحانيون اين شهر، عمامه به سرهاي اين شهر! اين (شهيد) عمامه نداشت اما خدمت به عمامه شما كرد. مگر همينها نبودند ناسزا ميگفتند؟ بي احترامي ميكردند، آبروها ميبردند، اما ابوالحسن كريمي سينه را سپر كرد جلوي همينها ماند و بالاخره صداي همه اينها را در سينههايشان خفه كرد.
عملكرد مردمي و ضد استكباري او در فرمانداري و دادستاني بعد از تصدي فرمانداري همانند ايام قبل از انقلاب بدون آلايش و تفاخر با كمال تواضع و فروتني به خدمت مردم منطقه همت گماشت و با پالايش فرمانداري از مظاهر طاغوتي و تجملات اشرافي آن همراه با نظارت عميق به نحوه ارتباط كارمندان فرمانداري در ارتباط با ارباب رجوع فرمانداري را به خانه مردم مبدل كرد و اغلب اوقات بعنوان يك خدمتگزار صادق و تلاشگر به روستاهاي متعدد لاهيجان رفت و آمد داشت و كارها را خود پيگيري مينمود.
او هيچگاه به متنفذان و قدرتمندان طاغوتي روي خوش نشان نميداد و حاضر نبود به خاطر رضايت مرفهین بي درد آرمان انقلاب و عدالت را فدای اميال شخصي آنان نمايد، هر چند خود اولين قرباني اين سازش ناپذيري نسل انقلاب گردد.
او در دادستاني انقلاب براي استقرار عدالت الهی با خوانين مترف و هوسران به شدت برخورد می نمود. وی با اجراي مصوبات شوراي انقلاب به واگذاري زمین های طاغوتیان فراري و زمین های متروكه بین كشاورزان تا حدودي گرد فقر و محروميت را از چهره سوخته آنان زدود و توانست موضع مستكبر ستيز و مستضعف از اسلام ناب محمدی (ص) را در مقابل ديدگان منتظر محرومين منطقه به نمايش بگذارد و از اين رهگذر حربه دروغين دفاع از رنجبر و برزگر را از دست چپ گرايان و منافقان خارج كرد. او با این کار اركان توطئههاي تبليغاتي آنان را خنثي ساخت، هر چند بعدها تاوان و پاداش اين خدمت را از حاميان بي نام و نشان مستكبران دريافت كرد.
بازي هاي سياسي و اوج گيري فتنه
اواسط زمستان 1360 بعد از تثبيت انقلاب و آرامش سياسي، ناگهان موانع جدي رخ مينمايد. مجموعهاي به ظاهر ناهمگون با بي اعتنايي به مباني ارزشي اسلام و انقلاب درصدد حذف نيروهاي صادق و مخلص حزب الله برآمدند. آنان نوك تيز مخالفتها و كارشكنيها و سياستهاي خود را متوجه شخصيت و شخص شهيد مينمايند. سرانجام او را در اسفند ماه سال 60 از دادستاني گيلان و پائيز 61 از دادستاني لاهيجان بركنار مينمايند.
شهيد كريمي مدت كوتاهي در دانشگاه گيلان به تدريس معارف اسلامي ميپردازد تا اينكه در اواخر سال 1362 براي تداوم حركت ديني و سياسي خود راهي حوزه علميه قم بزرگ حوزه تشيع جعفري گشت.
هجرت شهيد كريمي از گيلان به قم يك رفتن ساده نبود، بلكه به تمام معني يك هجرت بود. او كه ميديد ماندن در استان حساسيت هایی را بر ميانگيزد و موجب ميشود، مسئله دفاع مقدس تحت الشعاع مسائل داخلي قرار بگيرد، عزم رفتن كرد.
یکی از دوستان او در تبيين علت اين هجرت ميگويد: «كريمي را در صحراي منا ديدم گفتم چه ميكني؟ گفت: چه بكنم! مگر ديگر چيزي از ما باقي گذاردند؟ گفتم: چه ميگوئي؟ گفت: داغانمان كردند، ما را كوفتند و ما را كوبيدند، هر چه به زبانشان آمد نثارمان كردند اما ساكت و آرام و خاموش به قم رفتيم تا همه صداها را بخوابانيم تا مبادا در اين دوره كه جنگ است فتنه برخيزد و جنگ را تحت الشعاع قرار دهد.»