شعر و داستان
جنگ عقل و قلب
دوستت دارم، بیان عاشقی است
بوسه بر لب، وز جنون عاشقی است
در میان گفتن و فعل مانده ام
گوییا چون خر در گل مانده ام
ره دراز است از کنایات تا عمل
از سر ذهنی تا قلبُ العقل
مست را فرمان ز عقلش نارسد
قلب آن جایست که لیلا می رسد
جنگ عقل و قلب تا کی می شود
بعد آن که شهوتش پی می شود
آدمی محسوس را چون پلّه کرد
بعد آنش، دست عقل را شحنه کرد
چون به آخر شد قلبش شاه شد
از تقلب رست و جسمش ماه شد
انقلابی حاصل آمد این میان
کرمکی پروانه آمد این میان
این تحول از کجا آمد پدید
از دل تعبیر خوابش را بدید
چون که شهوت بر زمین مردار شد
عقل به پیوستش، کمی بیدار شد
قلب آمد، به خدا، شاه می شوم
عقل عاصی که منم پا می شوم
جنگ شاه و پادشاه در این میان
آخرش مغلوب شد عقل این میان