اجتماعیاعتقادی - کلامیتاریخیفلسفیمعارف قرآنی

تنازل معرفت دينی

آنچه در پي مي آيد مقاله اي در خصوص نظريه تنازل معرفت ديني است كه به بحث و بررسي آراء، عقايد و ادله و شواهدي كه در اين زمينه مطرح شده است، مي پردازد. نويسنده همچنين به مسئله فلسفه تاريخ از ديدگاه شيعيان در مورد تنازل يا تكامل پرداخته است كه با هم بخش اول اين مقاله را مي خوانيم.
در جهان معاصر نظريات چندي درباره «فلسفه تاريخ» و روند سير تاريخ بشري مطرح است. مهم ترين نظريات در فلسفه تاريخ نظرياتي چون «برخورد تمدنهاي» هانتينگتون، «پايان تاريخ» فوكوياما، «گفتگوي تمدن ها»، «جهاني شدن يا جهاني سازي فرهنگ ها» است.
يكي از نظريات در فلسفه تاريخ «نظريه تكامل معرفتي بشر» است. عده اي از روشنفکران بر اين نظريه تأكيد دارند كه روند كلي حركت هاي انديشه اي و معرفتي بشر به سوي تكامل و كمال است. اين نظريه بر اين نكته پا مي فشرد كه گرايش عمومي هستي به سوي كمال در همه ابعاد است؛ از اين رو در بعد معرفتي نيز رو به تكامل و كمال است. اين تكامل نه تنها در بعد معرفت هاي بشري بلكه در معرفت هاي ديني نيز خود را نشان مي دهد. بنابراين مي توان نظريه تكامل معرفتي ديني را به عنوان يك زيرشاخه تكامل عمومي معرفتي بشر مطرح ساخت.
آنان ساز و كار و مكانيزم آن را به اين شكل تبيين و تحليل مي كنند كه هرچه بر معارف برون ديني انسان افزوده مي شود، بر معرفت ديني او نيز افزوده مي گردد. اين افزايش نه تنها در فربگي و تراكم داده ها بلكه در تكامل و بالندگي دروني آن خود را نشان مي دهد و از لحاظ كميت و كيفيت گسترش و توسعه مي يابد و به تكامل مي رسد. مثلا هرچه معرفت هايي چون جامعه شناختي، فيزيك، شيمي، روان شناسي و رياضيات افزايش پيدا مي كند، معرفت ديني نيز سير تكاملي يافته و افزايش پيدامي كند.
دو نگرش متضاد
پرسش اين است كه از ديدگاه شيعه و براساس مباني آن آيا در گذر زمان تكامل معرفتي به ويژه معرفت ديني مطرح است؟ يا در بعد معرفت ديني نه تنها تكامل نيست بلكه تنازل مطرح است؟ در حقيقت يا تكامل در همه زمينه هاي معرفتي مطرح است بدون هيچ تفاوتي ميان معرفت ديني و غيرديني؟ يا آن كه در همه زمينه هاي معرفتي تنازل مطرح است؟ يا آن كه ميان دو دسته معرفت تفاوت است؛ به اين معنا كه معرفت هاي بشري در حال رشد و بالندگي است ولي معرفت هاي ديني سير نزولي را طي مي كند، بنابراين يا هيچ گونه ملازمه اي ميان اين دو دسته معرفت وجود ندارد يا اگر دارد بسيار كم و غيرمؤثر است؟
پاسخهاي متفاوت و متضادي به اين پرسشها داده شده است. گروهي سخن از همبستگي مي كنند و برخي از همپوشي سخن مي رانند و گروهي به تفاوتهاي بنيادين و اساسي ميان مادي و معنوي اشاره مي كنند.
دو نظريه عمده رقيب در اين مجال به طور كامل به صف بندي پرداخته و با آوردن دلايل و شواهد تاريخي مي كوشد تا رقيب را از ميان بيرون كند. برخي از نظريه پردازان در ساحت انديشه بر اين باورند كه معرفت ها روبه تكامل مي رود و اين تكامل شامل معرفت هاي ديني نيز مي شود. «نظريه قبض و بسط تئوريك شريعت» در حقيقت مفاد و محتواي اين ديدگاه را بيان مي دارد.
در برابر اين نظريه دو دسته نظريه ديگر مطرح است: يكي قايل به تفاوت ميان معرفت هاي ديني از بشري و رشد تكامل معرفت بشري و تنازل معرفت ديني و ديگري قايل به «تنازل مطلق معرفت» است. نظريه هاي «برخورد تمدن» و «پايان تاريخ» را مي توان از دسته دوم برشمرد كه از نگاهي دربرگيرنده و اطلاقي برخوردارند؛ چون نظريه «پايان تاريخ» در حقيقت بيانگر پايان رشد، افزايش كمي و كيفي، بالندگي و تكامل معرفتي بشر است. اين رهيافت بر انگاره پا مي فشرد كه در حقيقت «ليبرال دمكراسي غربي» پايان انديشه تكاملي بشر است و انسان از نظر معرفتي به پايان تكامل تاريخي خود رسيده و به كمال مطلق خود دست يافته است. تنها در بخش عمل است كه نيازمند تلاش و كوششي جدي و برنامه اي با ساز وكارهاي عملياتي است تا اين رهيافت تكاملي و كمال بالندگي خود را جهاني نمايد. پس بر مديران دهكده جهاني است تا بكوشند اين انديشه و دستاورد نهايي بشر را در يك جامعه جهاني جامه عمل بپوشانند و در اين راه از هيچ كوششي دريغ نورزند و از همه ابزارها بهره گيرند. نظريه «برخورد تمدنها» نيز روي ديگر سكه اطلاقي تنازل معرفتي است؛ زيرا اين نظريه نيز بالندگي و تكامل را نمي پذيرد و برخورد و نابودي را امر محتوم برمي شمارد يا آن كه نياز به برخورد را براي تكامل امري ضروري مي داند كه در پايان نيز تنها انديشه و تمدن پيروز در گستره جهاني باقي مي ماند. بنابراين رهيافت تنها انديشه اي كه به كمال بالندگي دست يافته تفكر ليبرالي- دمكراسي آمريكايي است كه از چنين امكان بالقوه و بالفعلي برخوردار است. بر پايه اين نظريه تكامل معرفتي پايان يافته و انسانيت هرگز نمي تواند به فراتر از انديشه تكاملي غربي دست يابد. بدين طريق انديشه حاكم همان انديشه پيروز و غالب است كه انديشه ديگري را برنمي تابد.
در برابر اين گروه انديشمندان ديگري بر اين باورند كه ميان معرفت هاي بشري و ديني تفاوت است. معرفت هاي بشري چنانچه مي بينيم رو به تكامل و بالندگي است؛ ولي معرفت هاي ديني رو به تنازل مي رود. اين گروه هيچ گونه ارتباطي مؤثر – چه از نوع همبستگي يا وابستگي علي و معلولي يا همپوشي- ميان دو دسته معرفت نمي بينند، بلكه معرفت هاي ديني و غير ديني را دو گونه ناهمگون مي دانند كه دو مسير جداگانه اي را سير مي كنند. اينان معرفت هاي ديني را به جهاتي به گونه اي مي بينند كه از رشد افتاده و سير تنزل را مي پيمايند. بنابراين نمي توان به ملاك و معيار رشد و بالندگي معرفت هاي غيرديني و بشر صرف، حكم به بالندگي و تكامل در معرفت هاي ديني كرد، بلكه بايد معيارهاي خاص و ويژه اي را در ارزيابي تكامل و تنزل معرفت هاي ديني مورد توجه قرار داد.
ادله و شواهد نظريه تنازل معرفت ديني
نظريه تنازل معرفت ديني، شواهد و ادله اي را براي اثبات مدعاي خود بيان مي دارد كه ما در اين جا به برخي از آنها و اشكالات مربوط به نظريه و پاسخ هاي داده شده، مي پردازيم.
يكي از شواهد بر اين مدعا، اين است كه اگر ما قايل به تكامل معرفت ديني شويم، چگونه مي توان مسأله مصلح و منجي كل را حل كرد و پاسخ مناسبي براي ضرورت چنين چيزي بيان كرد؟
به نظر مي رسد كه از زمان انقطاع وحي رسالي تا زمان ظهور مصلح جهاني، از نظر معرفت ديني تنزل پيدا مي كنيم؛ چنانچه در بعد عملي و از لحاظ رفتاري و كرداري نيز چنين نزولي مطرح است و جهان به جهت رفتار و اعمال نادرست انساني از ظلم و جور پر مي شود: «ملئت ظلماً و جوراً» ]بحارالانوار، ج 12، ص491[ در اين حالت است كه ظهور مصلح و اجراي عدل و قسط به خوبي معنا و مفهوم پيدا كرده و انتظار مصلح و منجي جهاني خود را نشان مي دهد. اما اگر قايل به مبناي تكامل شويم لوازم زيادي دارد كه بسياري از آن يا پذيرفتني نيست يا نمي توان پذيرفت؛ زيرا معناي تكامل معرفت ديني در گذر زمان اين خواهد بود كه پس از «انقطاع وحي رسالي» هم چنان ما از نظر معرفت ديني رو به كمال مي رويم و بود و نبود امام معصوم و مبين وحي فرقي در رسيدن انسان به كمال ندارد.
از سوي ديگر مسأله انتظار مصلح و منجي جايگاه واقعي اش را پيدا نمي كند؛ زيرا هنگامي كه انسان و بشريت به سوي كمال مي رود و هيچ گونه فقر و نيازي نيست و روند حركت عمومي جامعه جهاني رو به پيشرفت و تكامل است؛ در آن صورت در آينده اي نه چندان دور انسان به حد و اندازه اي از تكامل و بالندگي مي رسد كه ديگر نيازي به منجي و مصلح نيست تا چيزي كه خود تحصيل نموده براي او فراهم آورد.
ولي اگر قايل به تنازل به ويژه در معرفت ديني و اجرايي قسط و عدل و تقويت معنويات نشويم، در اين صورت نه تنها انتظار مصلح و ظهور منجي معنا و مفهوم يافته، بلكه بسياري از روايات نيز معناي درستي پيدا مي كند و از ابهام، اجمال و تناقض بيرون مي آيد. مانند اين روايت كه مي گويد: آن حضرت باعث كمال عقول هستند، چون پيش از اين انديشه ها و ادراك ها به ويژه در حوزه دين و معرفت ديني و به ويژه در اجراي عدل و قسط تنازل پيدا كرده است. ]كافي، ج 1، ص25[ از اين دسته روايات مي توان به احاديثي كه در بحارالانوار درباره «امر جديد، كتاب جديد» بيان شده است، اشاره كرد. ]رك: بحارالانوار، ج 52، ص 230[ به نظر مي رسد كه معناي اين گونه گزاره ها و واژه ها اين است كه به نظر ناظر بيروني، يك «امر جديد و كتاب جديد» در هنگام ظهور منجي پديدار شده است؛ درحالي كه واقعاً امام زمان(عج) كتابي غير از قرآن را نخواهد آورد. اين جديد بودن و تازگي به خاطر فاصله گرفتن زياد انسان از معرفت هاي ديني است كه به نظر او يك كتاب و دين جديدي آورده شده است.
در روايات ديگري سخن از «غريب بودن اسلام» است: كما بدأ الاسلام غريباً سيعود غريباً ]بحارالانوار، ج 25، ص 631[ يعني اسلام در آن زمان براي مردم چنان غريب است كه در آغاز چنين بود. اين واژه «غريب بودن» نشان مي دهد كه بشر از نظر معرفت ديني آن چنان چه تنزل مي يابد كه هنگام تشرف آن حضرت معارفي كه بيان مي شود غريب مي نمايد.
از ديگر روايات مي توان به اين بخش از دعاي ندبه توجه داد كه مي گويد: نشان مي دهد پيش از ظهور فرايض و سنن چنان تنزل مي يابد كه نيازمند «تجديد» است. ]بحارالانوار، ج 99، ص601[ ديگر آن كه سخن از «مصلح» بودن آن حضرت است؛ اكنون اين پرسش پيش مي آيد كه آيا ايشان تنها مصلح اجتماعي هستند يا مصلح معرفتي نيز مي باشند؟ به اين معنا كه آيا آن حضرت معرفت ها را اصلاح نمي كند؟ بي گمان ايشان مصلح در همه ابعاد مي باشند و اصلاح گري ايشان دربرگيرنده و شامل اصلاح معرفتي نيز خواهد بود و نبايد اصلاحي بودن آن حضرت را در ابعاد خردي فروكاست.
فلسفه تاريخ از ديدگاه شيعيان: تنازل يا تكامل
در فلسفه تاريخ از ديدگاه شيعيان بلكه مسلمانان مصلح چه جايگاه و نقشي در ابعاد تكاملي انديشه بشري و اجراي آثار معرفتي آن دارند؟
اگر گفته شود كه حركت عمومي، كلان و فراگير بشريت به سوي تكامل در همه ابعاد حتي بعد معرفتي است؛ پرسش اين است كه وقتي انسان خود به بلوغ و تكامل فكري و معرفتي حتي در بعد معرفت ديني مي رسد پس چه نيازي به مصلح است؟ آيا مصلح مي خواهد در ادامه راه تكامل معرفتي- و نيز معرفت ديني- بشرگام بردارد؟ در اين فرض نقش مصلح از حالت اصلاحي به يك نقش مكمل يا مسرع و شتاب دهنده تغيير و تبديل پيدا مي كند و ديگر اصلاح مفهومي نخواهد يافت بلكه بايد ايشان را مكمل يا مسرع د رروند تكاملي بشر دانست.
يا اين كه مصلح تنها منجي است به اين معنا كه انسان ها هرچند از لحاظ انديشه اي و معرفتي تكامل مي يابند ولي در ابعاد عملي و اجرايي تنزل مي يابند و از اين رو در روايت ها آمده است كه در آخر زمان انديشه ها و فهم ها عالي است و سوره توحيد و آيات حديد را مي فهمند ولي در همان زمان ملئت ظلماً و جوراً؛ يعني در مقام عمل و اجرا بسيار تنزل مي يابند؛ اين عبارت منجي در حقيقت به معناي نجات ايشان از ظلم و جور است كه مسأله اجرايي است نه در معرفت، چون منجي در معرفت صدق نمي كند؛ هرچند كه بعضي انجاء را به معرفت نيز نسبت داده اند ولي اين نادرست است.
يااين كه گفته شود كه مصلح مي خواهد جلوي نزول معرفت ما را بگيرد و ما را به تكامل ديگري برساند كه از دايره و حوزه معرفت هاي بشري بيرون است و درحقيقت معرفت ديني ويژه اي است كه در آخر زمان خودش را نشان مي دهد، معارفي كه در طول تاريخ نهان بوده و هيچ كس را به آن دسترسي نبوده و نيست آن حضرت در حقيقت آثاري از اسلام را آشكار مي سازد كه به جهت يا جهاتي نهان و مخفي مانده است. به سخني ديگر، آن دسته از احكامي كه تعطيل شده اند به اجرا درمي آورد و معارضي كه عقول بشري در زمان وحي نمي پذيرفت و در آثار ائمه سينه به سينه و شفاهي به آن حضرت منتقل شده است. در دعاي عهد آمده است: «حضرت را مجدد قرارداده براي آن دسته از احكامي كه تعطيل شده است»؛ و اين تعطيل شدن احكام مي تواند اجرايي يا فهمي و معرفتي باشد.

يك نكته ديگر اين است كه چطور مي شود كه سير عدالت و قسط تا زمان ظهور رو به تنازل باشد؛ چنان چه در روايت آمده است: يملاالله به الارض قسطا و عدلاكما ملئت ظلما و جورا ]بحارالانوار، ج12، ص194[ ولي ازجهت معرفتي ديني روبه رشد و تكامل است؟
اين دو مسئله با هم تضاد دارند؛ يعني اگر عدالت و قسط كم مي شود و ظلم و جور زياد مي شود چگونه است كه معرفت ديني تكامل پيدا مي كند.
به عبارت ديگر، چگونه است كه معرفت ديني روبه تكامل مي رود ولي اثر اين معرفت ديني يعني همان قسط و عدل- روبه تنازل است، (زيرا يكي از آثار معرفت ديني، عدالت و قسط است.) چون بشر هرچه به ظهور نزديك تر مي شود، عدالت و قسط كمتر و ظلم و جور بيشتر مي شود. پس مي توان گفت كه از بعد معرفتي، يعني سبب قسط و عدل نيز روبه تنازل است.
اشكال بر نظريه تنازل معرفتي
در اين جا شايد اشكالاتي مطرح شود از آن جمله اين كه افرادي در آخر زمان سوره توحيد و آيات سوره حديد را مي فهمند، كه نشان دهنده افزايش فهم و درك و معرفت هاي بشري و ديني است.
در پاسخ اين اشكال گفته شده است كه اولاً همه قرآن اين دو بخش نيست و نمي توان آن را دليل بر اين مسأله قرار داد كه توانايي معرفت ديني بشر افزايش يافته است؛ ثانياً از كجا كه اين افزايش توانايي ادراك در زمان ظهور و پس از آن نباشد نه پيش از ظهور؛ ثالثاً در فلسفه، حركت در حركت امر ممكني است. به اين معنا كه ممكن است قطاري رو به جلو رود و يك نفر در قطار رو به عقب حركت كند. در حقيقت حركت كلي به سويي است درحالي كه حركت هايي جزيي به سوي مخالف آن باشد.
در روايت نيز بيان شده كه «افرادي» به چنين توانايي از درك مي رسند، شايد اين افراد گروهي هستند كه برخلاف جريان و روند كلي تنازل معرفتي به رشد معرفتي مي رسند. اين همان مسأله فلسفي «حركه في الحركه » يا «حركه علي الحركه » كه امري يقني و فلسفي است.
يكي از اين جريان ها و حركت هاي مخالف، حركت كلي تنازل مي توان به حركت جزيي امام خميني(ره) كه يك حركت جزيي تكاملي است اشاره كرد. امام خميني نه تنها از درك معرفتي عالي و از يك جريان قوي معرفتي برخوردار بودند بلكه در مقام عمل نيز توانمندي خود را در اجراي قسط و عدل نشان داد؛ با اين همه اين حركت امام خميني يك حركت جزيي برخلاف حركت كلان كلي بوده است كه به سوي تنازل بوده است.
بنابراين هيچ منافاتي نيست كه ما نظريه تنازل معرفت ديني را به شكل كلان مطرح كنيم ولي در همان حال بگويي كه در درون اين حركت بعضي ها چون امام خميني(ره) يك حركت تكاملي را طي كنند.
اشكال ديگر اين است كه اين سخن موجب مي شود كه ما وظيفه خود را كنار بگذاريم و تكاليف را تعطيل نماييم. چون حركت كلان برخلاف تكاليف و وظايف است كه رشد و تكامل معرفتي و اجراي قسط و عدل است. پس نظريه تنازل معرفيت نظريه اي مخالف با اصول و روح دين اسلام است و در حقيقت اين نظريه انفعالي و نوعي مخدر براي رشد و تعالي بشر است و به عنوان يك نظريه منفي و غيرسازنده بايد رد شود.
اين نظريه مي گويد: چون حركت كلان رو به تنازل است. پس تكليف از ما ساقط است و اين با اصول اسلام كه تكليف و وظيفه را هميشگي تا پايان زندگي فردي يا جمعي و نيستي دنيا مي داند، ناسازوار است.
در پاسخ گفته شده است كه تكليف و وظيفه اين است كه خود را به سوي تكامل پيش ببريم و اين حركت و راه چون خلاف حركت كلان و عمومي است انسانهايي كه در آن راه حركت مي كنند دچار زحمات بسياري مي گردند. از اين رو به حركت تكاملي انسان به بشر و سازوكارهاي آن را تكليف گفته اند كه تنها با كلفت، رنج و سختي امكان انجام آن است و اين خود آزمايش دشواري است كه بشر براي رسيدن به تكامل و سعادت فردي و جمعي بايد از آن بگذرد و هزينه سنگين آن را بپردازد.
در حركت فلسفه تاريخ از ديدگاه شيعه اين است كه حركت كلان اجتماعي به سوي تنازل معرفت ديني و عمل به وظايف و تكاليف است؛ ولي در اين ميان حركت هاي تكاملي خرد چه فردي و چه اجتماعي در مقاطع زماني نه تنها امكان پذير بلكه واقع مي شود، چنانچه در بعد فردي امام خميني و بسياري از بزرگان اهل علم و عمل بدان دست يافته اند و در بعد اجتماعي جامعه اسلامي ايران در دهه پنجاه و شصت آن را به خوبي تجربه كرده است. البته با نگاهي تاريخي- تحليلي مي توان مواردي از اين دست را نشان كرد- كه شمار آنها نيز كم نيست- كه جوامع در محدوده زماني و مكاني و در يك حركت خرد توانست برخلاف حركت هاي كلان تنازلي به تكامل معرفتي و عملي دست يابد و جامعه هاي به نسبت كاملي پديد آورد.
اما مخالفت آن با تكاليف و وظيفه و اين كه اين نظريه در حكم يك ماده مخدر موجب انفعال و بيماري فراگير و عمومي در جامعه و فرد مي گردد؛ زيرا وقتي حركت عمومي برخلاف حق و حقيقت و تكامل باشد، انسان از شكست هاي پياپي خسته شده و از پس آن گرايش به انفعال پيدا كرده و از اجراي تكاليف و وظايفي كه شايد به نتيجه برسد سر باز مي زند، در پاسخ اين اشكال مي توان اشكالي همانند آن را بنا بر نظريه مقابل را مطرح ساخت و گفت كه اگر معتقد شويم ظلم و جور جهان را فرامي گيرد و پس از آن حضرت ظهور مي كند- كه از ديدگاه شيعه بلكه مسلمانان بلكه حتي ديگر اديان الهي يك امر متقن و مسلمي است، زيرا ديگر نيازي به مصلح در صورت وجود تكامل در بعد معرفتي و عملي و بروز آثار آن نيست- آيا براي تحقق عدالت و قسط و افزايش معرفت ديني نبايد هيچ اقدامي كرد و يا نبايد هيچ تلاشي در راستاي رفع ظلم و جور انجام داد؟
عقل و دين بر اين تأكيد دارند كه هر كس وظيفه دارد به تكليف خويش عمل نمايد چه در اين راستا به هدف برسد يا نرسد؟ چون آن چه از او خواسته شده انجام تكليف است و بس نه رسيدن به نتيجه، هر چند كه اگر به نتيجه رسيد بهتر و مطلوب تر است. اين وجوب و ضرورت عمل به تكليف و وظيفه خود را به شكل روشن تري نشان مي دهد با توجه به آن كه مي دانيم اين انجام دادن به يقين فرد را به تكامل مي رساند؛ به ويژه در صورت اجتماع گروه زيادي از مردم به انجام وظيفه جامعه نيز به تكامل دست مي يابد و در يك مقطع زماني و يا جغرافيايي مكاني تكامل به دست مي آيد؛ چنان چه امام خميني (ره) به وظيفه فردي و اجتماعي خويش عمل كرد و در اين راستا به جهت همراهي مردم و جامعه توانست يك جامعه نمونه را در دوره معاصر تحقق دهد.
در حقيقت با آن كه تلاش هاي كلان جوامع انساني و حركت آنان به سوي تنازل معرفت ديني است ولي اين موجب نمي شود تا تكليف اسقاط شود. نمونه اين را مي توان در مسئله وجوب شرعي تكاليف به نسبت به كافر يافت؛ زيرا كافر در زمان كفر مكلف به انجام واجبات ديني است و براي ترك آن عقاب مي شود.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا