وب نوشت

پژواک خاموش

ديشب با چند نفر از دوستان جمع شديم که يک صلاح و مشورتي داشته باشيم. گپ دوستانه و تبادل افکار. از قديم و نديم در چمع چند نفري ما اين رسم بوده است.

وقتي مساله اي مطرح مي شود هرکسي آن چه به ذهنش مي رسد مي گويد بدون اين که با مشکلي به نام خطوط قرمز و تابو رو به رو شود. بدون رودرواسي وهيچ ترس و هراسي مي نشينيم و هرچه دل تنگمان خواست مي گوييم. اين عدم محدوديت تا آن اندازه است که گاه خودم وحشت مي کنم . آخر نمي شود محدوديت هاي اخلاقي و عرفي را ناديده گرفت. انسان است و اجتماع و محدوديت هاي آن.

آدم وقتي حمام هم مي رود يک شورتي پايش مي کند و توي آن خلوت و تنهايي اش لخت نمي گردد. حالا توي جمع حتما حريم و محدوديتي است. (مي گويند پيامبربراي سرکشي از گله اش به دشت رفت . ديد شبان گله لخت زير بوته اي نشسته و جامه بر تن ندارد. شبان وقتي از حضور پيامبر آگاه شد رفت و جامه پوشيد. پيامبر از او پرسيد: چرا لخت بودي؟ گفت : براي اين که جامه ام پاره نشود لخت مي گردم . در اين برهوت بيابان هيچ بني بشر هم که نيست تا به حرمتش لباس بپوشم. پيامبر گله را از او گرفت و به چوپاني ديگر داد و گفت: اگر هيچ کس هم در اين بيابان نباشد نبايد لخت گشت . آدميزادي گفتند و حجب و حيايي) نمي توان گفت من مي خواهم آزاد و رها باشم. هر چه توي اين کله ام آمد بيان کنم. بعضي از اين انديشه ها و پندارهايي که توي اين سر مي آيد یا اصلا قابل گفتن نیست یا اگر هم باید گفته شود باید با نوعی تلطیف بیان شود.
اندیشه اصولا به جهت طبع ذاتی اش غیر قابل کنترل است. همین خلجانات ذهنی است که وقتی پخته شد ابتکارو اختراعی می شود و علم و دانشی. از این رو آزادی اندیشه یک امر طبیعی است و از اصول قراردادی نیست تا ما آن را حق بدانیم و یا ندانیم. وقتی یک چیز توی سرم آمد و به صورت رشته ای به هم بافته تا حدودی نظم منطقی هم گرفت می شود اندیشه. یعنی همین پندار چه نیکش و چه بدش در ذهن آدمی آن قدر بالا و پایین می رود تا ساختار پیدا کند. وقتی ساختار پیدا کرد اندیشه می شود. این اندیشه هم چون ذهنی است و هیچ کس جز خودم از آن خبر ندارد می شود اندیشه من که خودش آزادانه توی این وجودم بالا و پایین می رود و از کسی هم اجازه نمی گیرد که باشد و نباشد. پس این که صحبت از آزادی اندیشه می کنند یا آزادی را درست و حسابی نفهمیدند یا معنا و مفهوم اندیشه را به درستی درک نکرده اند.
از قدیم گفته اند حرف که می زنی اول مزه مزه اش کن تا بیینی چه می گویی. این یعنی همان خط قرمز و محدودیت در بیان اندیشه. این قانون اخلاقی و عرفی که این گونه قالب بندی شده و در جامه ای زیبا به توی نسل بعد انتقال داده می شود به این معنا و مفهوم است که آزادی بیانت محدودیت دارد و نباید هر حرفی را بزنی چون دست کم با این زبان سرخ ناچیزت سر سبزت را از دست می دهی. این یکی هم به معنای تهدید و مجازات برای خروج از قانون اخلاقی و عرفی است. یعنی با این دو گزاره ناقابل هم قانون را به تو گفته است و هم نتایج تمرد از آن را. پس توقع نداشته نباش که چیزی به عنوان آزادی مطلق بیان داشته باشی.
از این جاست که دعوای فلاسفه اخلاقی و سیاسی و دانشمندان حقوقی و اجتماعی آغاز می شود و هزاران کتاب و مقاله برای نفی و اثبات و یا حدود و ثغورآزادی بیان اندیشه نوشته می شود. مکاتب سیاسی پدید می آید که از جمله معروف ترین آن لیبرالیسم است. لیبراسیم به جهت ساختار اومانیستی اش محوریت را به انسان می دهد. خدا در هستی حکومت می کند ولی در زمین و میان مردمان این انسان است که حکومت می کند. حالا که این انسان حاکم سرنوشت خود و زمین است باید آزاد باشد و هیچ گونه محدودیتی نداشته باشد. لیبرالسیم تا جایی با دمکراسی یعنی حکومت مردم با مردم و برای مردم همراه شد ولی این لیبرالیسم راهش را از میانه کج کرد و از دمکراسی برید و دور شد. می گویید چرا؟ خوب معلوم است. دمکراسی در نوع آرمانی اش می گوید رای و انتخاب مردم. حالا اگر مردم همگی و یا اکثریتشان آمدند و این آزادی را محدود کردند آن وقت که کار لیبرالسیم و حقوق فردی ساخته است. از سوی دیگر دولت ها برای ملت ها محدودیت های قانونی وضع می کنند که با اصول لیبرالیسم در تضاد است چون لیبرالسیم با هیچ محدودیتی نسبت به حقوق بشر کوتاه نمی آید. این دعوای لیبرالسیم و دمکراسی الان در جهان به شدت رواج دارد و برای همین نه برای رای مردم عراق ارزش و احترامی قایل هستند و نه برای رای فلسطینیان. چون این ها برای لیبرالیسم و آرمان هایش خطر آفرین هستند. جالب این که می گویند برای خود دمکراسی و آرمان هایش نیز خطر ساز هستند.
در فرانسه اصول بنیادین لیبرالیسم و سکولاریسم با خطر مواجه شده است. از سوی می باید بپذیرند که هر کس آن طوری که خواست بخورد و بپوشد و بگوید و … از سوی دیگر می بینند که اگر به ملت اجازه دهند از حقوقشان به کمال و تمام استفاده کنند، می آید خود لیبرالیسم و سکولاریسم را نفی می کند . پس ناچار می شود برای دفاع از اصول لیبرالیسم و سکولاریسم بر خلاف همان اصول محدودیت هایی را اعمال کند. این محدودیت یعنی خط قرمزی که خود لیبرالیسم با آن به شدت مخالف است. این هم می شود یک بام و دو هوا.
توی این جمع چند نفری ما هم وضع همین طور است. همه چیز را می گویند و از همه چیزوهمه کس انتقاد می کنند. حتی به قول دکتر سروش از مقام آزادی بیان تجاوز می کنند و در محدوده آزادی عمل فحش و ناسزا می دهند و تهمت و افترا می بندند ولی چون موافق اصول خودشان است عیبی ندارد ولی اگر کسی بر پایه همان اصول و حقوق قراردادیشان چیز دیگری گفت دیگر آنان حق سخن گفتن ندارند. یکی از جمع که سکولار است اصلا معتقد است که اسلام چیزی ندارد. قوانین آن رومی و ایرانی است با تغییراتی ناموزون و خدشه ساز و دردسر ساز. اگر بخواهیم مثل غرب به مدنیت برسیم باید همه چیز غرب را آن طور بپذیریم که آنان گفته و عمل کرده اند. نباید هیچ تغییر ولو جزیی در آن ها بدهیم. اگر جمهوریت را پذیرفتیم باید با همه خصوصیاتش بپذیریم نه آن که بیاییم رنگ بومی و ملی بدهیم و در نتیجه هم از آن بیفیم و هم از این .
آن دیگری می گفت: همه چیز را باید از غرب به درستی بیاوریم نه ناقص . ترجمه باید به تمام و کمال و بی نقص باشد و همان را نیز باید به عینه عمل کنیم. نسخه غرب را باید همان طوری بپیچیم که تجویز شده است بی هیچ کم و کاستی.
اگر از اسلام نسخه ببپیچیم نتیجه بهتر از این نمی شود. اسلام ظرفیت ندارد تا پاسخگوی نیازهای این عصر باشد. برای عصر خودش و در آن بیابان عربستان چیز خوبی بوده است ولی حالا دیگر نه تنها مفید نیست بلکه مضر هم هست.
گفتم : درست می گویید. من هم با شما هم رای و هم عقیده ام. ولی سوالی دارم. این غربی ها مگر دمکراسی شان را از یونان و قوانین شان را از روم نگرفته اند؟ گفتند:هان، چنین است. گفتم: آیا آنان همان دمکراسی یونانی را عمل کردند و یا آن که اصول را گرفتند و با توجه به مقتضیات تغییراتی در آن دادند که به آن اصول خدشه وارد نشود و در عین حال به اهداف خودشان هم رسیدند؟
گفتند: تغییرات دادند. گفتم: بله آنان دمکراسی مستقیم را به دمکراسی پارلمانی تغییر دادند و… با این همه می گویند ما اصول یونانی و رومی را عمل می کنیم. اسلام هم چنین ظرفیتی دارد. مثلا اسلام می گوید باید به عدالت عمل شود. آن چه مهم و به عنوان یک اصل بنیادین مطرح است همین عدالت است. کاری به شکل آن ندارد که این عدالت چگونه در جامعه عملیاتی ویا اجرایی می شود. اگر مثلا با یک دادسرا در حوزه عدالت قضایی این نوع عدالت تحقق می یابد همان شکل و روش مورد تایید اسلام است . اگر نمی شود وباید دادگاهی باشد یا دادگاه تجدید نظر و یا استیناف و یا دیوان عدالت کشوری . خوب همین شکل مورد تایید اسلام است. پس می توان اصول را از اسلام داشت و با توجه به شرایط و مقتضیات زمان و مکان روش ها و اشکال مختلفی را برای رسیدن به این اصول پدید آورد. برنامه ریزی و اجرایی کردن که دست ماست. از این رو اسلام بخشی را به عنوان اصول و قوانین بنیادین و اهداف نهایی یا میانی و ابتدایی در نظر گرفته که خودش آن را مشخص و معین نموده است و بخشی دیگر را به عهده اولیای امور نهاده است که از آن به اولی الامر یاد می کند. امر یعنی کارهای مرتبط به مسایل روزمره اجتماعی و جاری. به همین اولیای امور هم گفته است که هر جا را شک دارید به اصول رجوع کنید حتما راه حل مناسب پیدا می کنید. این یعنی جمع وحی با عقل ، تعبد و تعقل. یعنی اندیشه ناب شیعی. حالا اگر عیب در مسلمانی ماست چرا همه کاسه و کوزه ها را بر سر اسلام می شکنیم.. به نظر شما عیب در کجاست؟ در اسلام و یا مسلمانی؟

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا