اخلاقی - تربیتیتاریخیعرفانمقالاتمناسبت ها

احوالات و کرامات شیخ علی اکبر الهیان

شیخ-علی-اکبر-الهیانشیخ علی اکبر الهیان و امام خمینی (ره)

شیخ علی اکبر الهیان پس از سال ها عبادت و ریاضت و پیمودن مراحل تهذیب نفس و سلوک شرعی به مدارج عالی کمال معنوی و شهودی رسید و کوشید تا گام در مسیر نهد که پبامبر گرامی به عنوان اسوه بشریت بر آن گام نهاده بود و تا قاب قوسین او ادنی شتافته بود. وی از در زمره بزرگان علمای اهل معنا و نخبگان عوالم باطنی بود و در اوج سیر و سلوک و سیاحت می نمود.

وی در معارف و عقاید پیرو مشرب فکری استاد بزرگ خویش آیت الله سید موسی زرآبادی بود و در تربیت و پرورش شاگردان خود از مبانی تربیتی استاد بهره می برد و با ترویج و اشاعه مکتب ایشان می پرداخت.

وی با افاضل علما و حکمای عصر خویش، هم چون آیت الله رفیعی قزوینی در زمینه پاره ای از مسایل عرفانی و حکمت متعالی صدرایی مباحثاتی داشته و انتقادهایی شدیدی به ویژه در مسایل اصالت وجود و هم سنخی میان خدا و خلق و یا جسمانیه الحدوث بودن نفس برحکمت متعالی داشته است؛ اما این نقدها تنها به صورت مباحثه ها و مناظره های علمی بود و هیچ گاه باورمندان به عقاید فوق را تکفیر و یا تفسیق نکرده است؛ بلکه او با حکمای معاصر خود آمد و شدهای همدلانه و دوستانه ای داشته است. به عنوان نمونه به ذکر نمونه ای از این پیوندها و آمد و شدها به نقل از فرزند ایشانمی پردازیم:

ایشان زمانی در قم با حضرت امام خمینی (ره) در یکی از مدارس علمیه هم حجره شده بودند و با وجود اختلاف مشارب فکری و اذواق فلسفی، به طور کامل مراتب احترام یک دیگر را مراعات می کردند و مرحوم الهیان در مواقع غیبت حضرت امام از حجره به نظافت حجره و اثاث زندگانی ایشان می پرداختند؛ و این در همان زمانی بود که عده ای از مقدسین قشری شدیدا با فلاسفه و حکیمانی هم چون امام (ره) مخالفت و از مراوده با ایشان خودداری می ورزیدند.( مجله حوزه سال شانزدهم شماره مسلسل 93 ص 250)

آثار و شاگردان

از آثار و نگاشته های ایشان چندان اطلاعی در دست نیست و به نظر می رسد که آن ها را به عللی نابود ساخته است چنان که از برخی از شاگردان وی نقل شده است که وی گونی از کتاب را به دریا انداخته است و منهدم نموده است که به ظاهر نوشته های شخصی ایشان بود و بر این باور بود که این ها به درد مردم نمی خورند.

با این همه برخی از اوراق پراکنده مشتمل بر پاره ای مباحث فقهی و اعتقادی نزد فرزندانشان باقی است.

اما شاگردان وی عبارتند از :

1. آیت الله علامه شیخ مجتبی قزوینی تنکابنی خواهر زاده شیخ

2. استاد حافظیان

3. آیت الله سید فاضل فضل هاشمی نجفی

4. آیت الله سید حسین فضل هاشمی نجفی

5. سید عبدالغفور فضل هاشمی نجفی

6. میرزا رحیم تنکابنی

7. سید محمد مدنی

8. سید محمد موسوی خوئینی ها

9. دکتر میر حسینی

10. سید محمد رضا میرحسینی

11. ابوالقاسم الهیان دبیر دبیرستان های تنکابن

12. سید محمد میر جعفر میاندهی

13. سید جلیل زرآبادی فرزند سید موسی زرآبادی ( در گذشت سال 1374 هجری شمسی )

14. سید خلیل زرآبادی ( از اخیار و نیکان قزوین )

15. سید عبدالله شفیعی لنگرودی ( درگذشت 1371 هجری شمسی )

16. سید اسدالله نوری ( درگذشت 1350 هجری شمسی )

17. علامه محمد تقی قزوینی تنکابنی خواهر زاده شیخ

18. فقیهی پرشکوهی

19. سید کاظم احدی( درگذشت 1364 هجری شمسی )

20. شیخ حجازی

21. سید علی محمد اشکوری

22. سید محمد تقی اشکوری

23. امام ابهری

24. سید محمد علی موسوی گرمارودی ( درگذشت 1370هجری شمسی) پدر سید علی گرمارودی

25. سید عمادالدین سید جوادی قزوینی

26. شیخ ابوالقاسم شرقیان رامسری

27. شیخ محمد تقی نحوی رامسری

28. شیخ عبدالرازق الهیان فرزند شیخ محمدباقر الهیان

29. محمد رضا حکیمی

30. تیردست آستانه ای

31. علامه انصاری لاهیجی

سرگذشت ، احوالات و کرامات

برای شیخ حالات غریب و شگفت و کرامات بسیاری حکایت می کنند که برخی از آن ها در این جا نقل می شود. پیش از این در کتاب «آیت عرفان» برخی از کرامات و حکایات ایشان را نقل کرده ام. اما برخی از موارد در هنگام حروف چینی مفقود شد و برخی دیگر نیز بعدها شنیده و گردآوری شده که در این جا آن را می آورم. البته کسانی که این حکایتها و کرامات را نقل می کنند به حکم عقل و نقل و قانون موظف هستند که منبع را ذکر نمایند. (خلیل منصوری)

مار و چوب خشک

شیخ عبدالرزاق الهیان فرزند شیخ محمد باقر الهیان از عموی خویش حکایت می کند که : عالم بزرگوار سید میر ابوطالبی برایم نقل کرد که روزی با محمد رضا حکیمی از شاگردان شیخ علی اکبر الهیان و نویسنده کتاب مکتب تفکیک به روستای سردسیر جنت رودبار رفته بودیم. در کوه ماری سمی را یافتیم که وجود ما بیمناک شده بود. محمد رضا حکیمی پیش رفت و زمزمه ای کرد و دستی بر بالای مار کشید و مار چون چوب خشکی شد. آن را برداشت و از پس گردن در پیراهن خویش کرد و بیرون کشید. چند بار این کار را کرد که گویی می خواهد با چوب خشکی پشتش را بخاراند. با آن چون چوب خشکی بازی کرد.

سپس وردی بر آن چوب خشک خواند و آن را برزمین نهاد. مار دوباره جان گرفت و به آرامی را خویش را در پیش گرفت و رفت . یادم آمد که خداوند به موسی می فرماید: ما هی بیمینک یا موسی قال هی عصای اتوکوا الیها

اهل ریاضت شرعی

سید جلیل زر آبادی از شاگردان شیخ خود در مصاحبه با مجله حوزه شماره 689 می گوید: حاج آقا عماد حاج سید جوادی مدیر مدرسه الشفائیه قزوین از دست پروردگان و تربیت یافتگان عالم ربانی مرحوم آقای الهیان بود.

مرحوم الهیان از شاگردان مرحوم والد ما بود. مرحوم والد به ایشان بسیار توجه داشته است . وی در بعد معنوی و روحی به مقام و مکانت بسیار بالایی دست یافته بود. به اخلاف و تربیت طلاب بسیار اهمیت می داد. با این که هشتاد سال سن داشت و نحیف بود، بسیار تهجد داشت و به انجام مستحبات اهتمام می ورزید.

در یکی از مسافرات ها که در خدمت ایشان بودم با این که مریض بود و پاهایش مجروح بود و به خاطر سفر کوفته و خسته ، اما سحر که بیدار شدم دیدم ایشان مشغول نماز است.

مرحوم امام خمینی (قدس سره) مکرر در غیر اوقات متعارف، خدمت ایشان می رسید. ایشان بسیار زاهد بود و هیچ گونه تعلقی به مقام دنیا نداشت. وقتی آن مرحوم به قم آمد از زندگی پدرش تنها کتاب مانده بود. وی به این کتاب ها بسیار علاقه مند بود ؛ زیرا کتاب های بسیار پر ارزشی بودند. آن کتاب ها را به حاج حسین آقا مصطفوی فروخت به پانصد تومان و خرده ای و سفارش کرد این پول را به تنکابن ببرند به فلان آقا بدهید؛ زیرا من وقتی در تنکابن بودم ، مرجع وجوهات شرعیه بودم ، بعضی از آقایان معمم می آمدند می رفتند پیش آن آقا با توصیه من سهم سادات می گرفتند. به آن آقا بگویید : این مبلغ از بابد سهم سادات است قبول کنند.

ایشان آن قدر مقید بود که حتی وقتی سیگار می کشید ته سیگار را جمع می کرد و سپس آن ها را دوباره می پیچید و به مصرف می رساند( در آن زمانه مردم عادت به سیگار کشیدن داشتند و به طور عمومی در میان علمای دخانیات و تدخین رواج داشت)

شیخ اهل دعا و ریاضت بود و برخوردار از روحی بزرگ و اراده ای مصصم. ایشان می فرمود: آن قدر بدی ها دیدم ولی با طرف طوری رفتار کردم که یقین می کرد من نفهمیده ام و متوجه نشده ام که او با من بدی کرده است.

برای تربیت و تهذیب نفوس سه چیز را سفارش می کرد:

1. بیداری آخر شب و نماز شب؛

2. خواندن قرآن به هنگام نزدیک شدن نماز صبح که : ان قرآن الفجر کان مشهودا؛

3. یکی از دو زیارت جامعه و یا عاشورا را بخوانید.

استاد من در اخلاق و معارف ، مرحوم حاج شیخ علی اکبر الهیان بود و من از محضر ایشان خیلی بهره برده ام.

غذای ساده

تیردست آستانه ای یکی از شاگردان سیر و سلوکی ایشان برایم حکایت کرد: مادر سید جلیل زرآبادی یعنی همسر حضرت آیت الله سید موسی زرآبادی استاد آیت الله شیخ علی اکبر الهیان از دنیا رفته بود. من شیخ برای تشییع جنازه حاضر شده بودیم. آن هنگام در منزل آقای دبیرحاج سید جوادی در قزوین با ایشان بودم. ایشان همیشه کم می خورد و کم می خوابید. هنگام ناهار شد. شیخ آماده پذیرایی از ما شد که غریب بودیم و به نحوی مهمان وی محسوب می شدیم. دیدم سفره ای گذاش. چند تکه نان خشک که غذای همیشگی ایشان بود با سه قطعه کوچک پنیر که هر کدام به اندازه دانه گردویی بود. آنها را مرتب بر سر سفره چید. این غذای ایشان بود و می گفت: چیز بدی هم نیست.

حقیقت این است که ایشان به گونه ای غذا می خورد که رفع گرسنگی شود و نمیرد. آن روز یک زیر دستی که توی آن تخم مرغ و شیرینی هم بود آوردند. سپس کمی درنگ کرد و شیرینی را سر سفره گذاشت و تخم را برداشت و کناری گذاشت گفت: تخم مرغ باشد برای شب.

آتش در عطاری

سید هادی میرجوادی حکایت کرد: مدتی که شیخ مدیریت مدرسه آستانه را داشت از آن جایی که ایشان آدمی پر جنب و جویش بود و یک جایی بند نمی آمد، هر گاه به سفر می رفت، آقای واسعی را می گذاشت تا به کارهای مدرسه رسیدگی کند؛ البته مدتی ایشان سید جلیل زرآبادی را به آستانه آورده بود تا تدریس کند و گاهی همین سید بزرگوار در نبود شیخ الهیان مدرسه را اداره می کرد.

در همان مدتی که سید جلیل امور مدرسه را می گرداند وضعی پدید آمد که مدرسه را دچار بحران کرد. اوضاع شهریه طلاب و پرداختی های ماهیانه به طلاب به هم ریخت و طلبه ها دچار مشکل مالی شدند. سید جلیل پیشنها کرد که آقایان بازاری ها هر کدام 5 تومان بدهید تا امور مدرسه بگردد و به این طریق شهریه طلاب تامین شود. وی طوماری نوشت و فهرستی تهیه کرد که هر بازاری چقدر پرداخت کرده و یا می کند. البته شیخ علی اکبر الهیان از این مساله بی اطلاع بودند که چنین کاری شده است.

در همان زمان روزی به در دکان عطاری رفته و تقاضای تخم مرغ کردم. آن آقای عطاری گفت: شما پول مفت می خورید و کاری نمی کنید. بهای تخم مرغ ها سه شاهی می شد. هنگامی که به مدرسه برگشتم، شیخ علی اکبر الهیان از سفر بازگشته بود، واقعه را تعریف کردم. ایشان بسیار ناراحت شدند. هنوز نیم ساعتی نگذشته بود که خانه عطاری آتش گرفت و مردم تا بیایند آتش را خاموش کنند همه چیز خاکستر شد. همه می گفتند که خداوند بر وی خشم گرفته و غضب کرده است؛ زیرا خداوند می فرماید که زمانی که آنان نومید شدیم از ایشان انتقام ستاندیم: فلما آسفونا انتقمنا.

به هر حال شیخ علی اکبر خیلی ناراحت شد به سید جلیل گفت که چرا از مردم پول گرفتی و این گونه مدرسه را اداره کردی؟

یک هفته مدرسه را تعطیل کرد و به رامسر و آخوندمحله رفت. یک روز دیدیم که ایشان با یک کارتن سیگار که پر از پول بود وارد مدرسه شد و آن را برد و در چاه زغال خانه انداخت که در آن زغال انبار می شد و هر کسی که می خواست زمانی که زغال نیاز بود می رفت و به مقدار نیاز بر می داشت. از این رو زغال خانه هیچ قفل و زنجیری نداشت. آن گاه شیخ رو به طلاب کرد و گفت: هر کسی بدهکاری دارد برود از آن پول به مقدار بدهکاری اش بردارد و بدهکاری خودش را پرداخت کند.

آقای تیردست که از محبان و مریدان شیخ بود نیز همین حکایت را تعریف و تایید کرد.

طی الارض و خرق العاده

حاج آقا تیردست آستانه ای و سید هادی میرجوادی برایم گفتند: شیخ علی اکبر الهیان طی الارض داشت و به آسانی بیماران را شفا می داد و درمان می کرد. او بیماری های خطرناکی را که درمان نداشت به کرامات خویش درمان می کرد. کرامات زیادی از او دیده ایم ویا از اشخاص معتبر شنیده ایم. او صاحب کرامات های بسیار بود. این کرامات برای ایشان امری پیش پا افتاده بود که شخصی را درمان کند و یا بیماری را شفا دهد. به یقین ایشان به مقام آدمیت رسیده بودند . درباره ایشان باید گفت:

رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند

بنگر که تا چه حد است مقام آدمیت

طغیان رودخانه سپید رود

حاج حسین پورمحمدی فلاح که دارای چاپخانه ای در آستانه است نقل می کند: پدرم برای من حکایت کرد که سالی رودخانه سپید رود طغیان کرد و زمین های اطراف آن خسارت و زیان بسیاری دید. مردم هراسان بودند و از این که هر دم آب رود افزایش می یابد خواب و آرامش نداشتند. آب آن چنان بالا آمده بود که از اطراف سرازیر شده بود و بستر رودخانه با آن وسعت گنجایش آب را نداشت. این گونه بود که آب روی زمین کنار رود جاری شده بود.

مردم دست به دامان شیخ علی اکبر الهیان شدند و از او خواستند تا دعای بخواند. شیخ به کناره سپید رود می رود گلی یا کلوخی را بر می دارد و به درون آب می اندازد. با انداختن گل یا کلوخ آب آرام می گیرد و از طغیان می افتد و دیگر آسیبی به زمین های کشاورزی مردم وارد نمی شود.

کوهی از علم

در داستان ها آمده است که شیخ بهایی و میرداماد به همراه شاه عباس به گردش و یا شکار می روند. گاهی می شود که اسب یکی از ایشان پیش می تازد و آن دیگر عقب می افتد. شاه عباس به نزد یکی از ایشان می رود و می گوید که بنگر چه سان تند و تیز می تازد که گویی همراهی ندارد و ما را از یاد برده است. آن بزرگوار پاسخ می دهد که اسب ایشان به جهت این که عالمی وارسته چون اویی بر او نشسته می خواهد پر در آرد و پرواز کند از این رو سبکبار می تازد. آن گاه شاه از وی جدا می شود و به سوی آن دیگری می تازد و می گوید: شیخ سنگین است و اسب نمی تواند او را با خویش بردارد و یا آن که چنان آهسته می راند که گویی شمایی در این میان نیست می کوشد تا یگانه باشد و خود بنمایاند. آن بزرگ می فرماید: سبب این که اسب ایشان این گونه سنگین می آید آن است که تحمل و توانایی بر دوش گرفتن عالمی چنین بزرگ را ندارد و اسب گویی در زیر علم او کمرش خمیده باشد.

سید هادی میرجوادی می گفت: روزی شیخ در مدرسه بیمار می شود. آقای شمس آستانه ای از طلاب مدرسه که آدمی قوی هیکل و دارای بنیه خوبی بود شیخ را که بسیار لاغر و نحیف بود بر دوش می گیرد تا به درمانگاه ببرد. آقای شمس می گوید: با آنکه راه دور و درازی نبود ولی خیلی خسته شده بودم گویی کوهی بزرگ را بر دوش می کشیدم.

این همه از عظمت روحی ایشان بود و گرنه از نظر جسمی آدمی لاغر و نحیف بود و سنگینی وزنی نداشت.

بهترین شیوه ریاضت

همه می خواهند بهترین و کوتاه ترین و ساده ترین وآسان ترین راه دست یابی به قدرت معنوی و روحی را به دست آورند و ریاضت ها تحمل کنند. به نظر می رسد که بسیاری از مردمان به کژی می روند. شیخ راهی را که بیان می کند بسیار ساده است.

حاج آقا تیردست می گوید: ریاضت ایشان که بدان توصیه و سفارش می کردند پیچیده نبود. ریاضت ایشان در تقوا بود که بهترین نوع ریاضیات است که همان ریاضت شرعی است نه ریاضت غیر شرعی.

گرفتار گیسوی زلف خدایی

آقای تیر دست آستانه ای در احوالات استاد عرفان عملی اش می گوید: او چنان در بند دوست و گرفتار او بود که غیر خدا را نمی دید و در غیر اگر می دید جز خدا نمی دید.

ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم

وز هر چه گفته اند و شنیده ام و خوانده ام

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر

ما هم چنان در اول وصف تو مانده ایم

درمان نازایی

آقای تیردست می گوید: فردی به نام " پیش آمد دوست " نزد شیخ آمد و بست نشست که خانم من جلوگیری می کند و ما اولادی نداریم. به هر حال من با همسرم مشکل دارم وشمار کاری کنید تا این مشکل حل شود. دعایی بخوانید تا این زن به راه آید و خدای فرزندی به ما دهد. شیخ نمی پذیرفت. این مرد آن قدر گفت و گفت تا شیخ را راضی کرد تا کاری برای او انجام دهد.

شیخ پذیرفت و به آقای پیش آمد دوست گفت: برو سر قبر فلانی دعا کن تا خدا به خانم تو فرزندی بدهد. ایشان همان دستور را به کار بست و خداوند نیز دو فرزند به او مرحمت کرد.

کفش های گالشی (چرمی)

آقای تیردست برایم حکایت کرد: شیخ خیلی ساده و بی پیرایه می زیست. یک کفش چرمی و گالشی داشت که پاپوش او بود. ظاهر گالش زنانه بود نه مردانه ؛ یعنی مانند گالش های مردانه عاج نداشت. شیخ آن ها را می پوشید و به این طرف و آن طرف می رفت. حاج حسین اصغرنیا که خود از بازرگانان به نام آستانه بود به شیخ ارادتی ویژه داشت. از این رو رفت و برای شیخ گالش های مردانه نو و تازه ای خرید و به عنوان سوغات و پیشکش به ایشان داد. شیخ گالش ها را دید و گفت: این گالش ها برای کیست ؟

گفت : برای شما؛ چون این گالش های شما خوب نیست و بهتر است که آن ها راعوض کنید.

شیخ گفت: تو بهتر می فهمی یا من ؟ من این را سه سال است که دارم. دو سال دیگر هم نگه می دارم. این را به آدم مستحق بده .

تیردست می افزاید: با آن که گالش هایش اصلا خوب نبود و پاره پاره شده بود ولی با این حال نپذیرفت. نمی دانم دلیلش چه بود. ولی آن ها را نپذیرفت.

گر نستانی به ستم می دهند

آقای تیردست آستانه ای می گفت: پس از وفات آیت الله وحید آستانه ای در پی این بودیم که حوزه پر برکتی که ایشان راه انداخته بود هم چنان گذشته پر رونق نگه داریم و آدم با علم و عملی آن را اداره کند. البته در آن زمان افراد با سواد بسیار بودند ولی آدم با علم و عمل کم بود. در قم و جاهای دیگر پرس و جو کردیم. پیش برخی از علمای لنگرود رفتیم تا فردی مناسب را پیدا و معرفی کند. آن ها گفتند : این تشکیلات ( یعنی مدرسه تازه تاسیس جلالیه ) را تنهای آقای الهیان می تواند اداره کند.

آقای احدی از سرشناسان رشت و افرادی دیگر هم چون سید اسدالله نوری لنگرودی ، شفیعی لنگرودی و به ویژه عالم و عامل فقیه فرزانه علامه غلام حسین حجتی انصاری معروف به علامه لاهیجی نقشه کشیدند که مرا بفرستند تا دنبال آقای الهیان بروم و ایشان را از آخوندمحله به آستانه بیاورم .

حاج آقای اوحدی با حاج مهدی آستانه ای رفتند و خواستند ایشان را به حوزه آستانه بیاورند تا آن جا را اداره کند. آنان رفتند ولی کاری از پیش نبردند و شیخ حاضر نشد تا بیاید. از این رو مرا فرستادند.

به آخوند محله رفتم. در همین کندسر که رو به روی کارخانه برق بود چایخانه ای بود رفتم آن جا و نشانی منزل آقای شیخ را پرسیدم. گفتند: آقای شیخ محمد باقر الهیان و بردارش شیخ علی اکبر الهیان در فلان جا منزل دارند. بچه ای را با من همراه کردند تا خانه را نشان دهد. خانه ای بود دو طبقه که یک بهار خوابی در پایین و یک بهار خوابی در بالا داشت. دیوار حیاط سنگی بود. شیخ را صدا کردم . ایشان روی طارمی پیدا شد و مرا به خانه دعوت کرد. بالای رفتم و نزدش نشسته و قضیه را گفتم.

ایشان گفت: خوابی دیده بودم که تعبیرش این شد. من از خدا چیزی خواسته بودم ولی نمی خواستم این طوری شود ولی خواست خواست اوست و این نیم بند شعر را خواند: گر نستانی به ستم می دهند.

فضولی موقوف

آقای حجت انصاری برادر زاده علامه لاهیجی می گفت: شیخ علی اکبر برای زیارت امیر شمس الدین که اهل باطن و کرامات بود بسیار می رفت. مقبره آن بزرگوار در لاهیجان معروف و مشهور است و مردم برای زیارت و گرفتن حاجت و نیاز نزد آن بسیار می روند.

روزی علامه لاهیجی عموی این جانب برایم نقل کرد که : با شیخ به زیارت امیر شمس الدین به اردو بازار لاهیجان رفته بودیم. ایشان وارد شدند و من بیرونی ایستاده بودم. دیدم شیخ با کسی هم سخن شده است. با خود گفتم : ایشان کسی را نمی شناسند ، پس در بقعه با چه کسی سخن می گویند؟

از روی کنجکاوی خواستم از لای در ببینم که ایشان با چه کسی سخن می گویند و طرف خطاب ایشان کیست؟

دیدم آقای الهیان پشت در ایستاده اند. تا سرک کشیدم جناب ایشان با صدای رسا گفت: فضولی موقوف!

من از خطاب و عتاب ایشان ترسیدم و به سرعت خودم را عقب کشیدم.

خون بها

آقای حجت انصاری می گوید: روزی آقای توکلی بزرگ که فرزندانش اکنون دارای کارخانه چای توکلی و در لاهیجان ساکن هستند نزد علامه لاهیجی آمده و از ایشان خواهش کرد تا از جناب شیخ علی اکبر الهیان بخواهد با علومی که دارد جواهرات نفیس و گران بهایی که از خانه ایشان دزدیه شده بود را بیابند.

آقای توکلی برای یافتن جواهرات خویش از طریق شیخ بسیار پافشاری کرد و علامه نیز این گونه عمل کرد. در نهایت شیخ به علامه گفت: به آن ها بگو پیگیر جواهرات نباشند چون این جواهرات خون بهای ایشان بوده است . قصد جان ایشان و خانواده ایشان را داشتند که جواهرات موجب شد تا جان به در برند.

کتمان حقایق

آقای حجت انصاری در باره احوالات شیخ می گوید: شیخ بسیار کتوم بودند و آن چه بودند را در ظاهر خود نشان نمی دادند . از همین رو حتی مسایل بسیار جزیی و پیش پا افتاده را در صورتی که دیگری در مجلس بود خود پاسخ نمی داد و به دیگری ارجاع می داد.

هر گاه آقای سید علی اکبر گرمارودی حضور داشتند به احترام سادات شخص را به او حواله می داد، در حالی که آقای گرمارودی دور ایشان به عنوان شاگردی می گشتند و از شیخ بهره می بردند. آقای سید علی اکبر گرمارودی دست کم سی سال از شیخ علی اکبر الهیان عقب تر بودند ولی شیخ این گونه عمل می کرد و خودش را نشان نمی داد و حقیقت خویش را کتمان می کرد.

میازار جانوری

میازار موری که دانه کش است

که جان دارد و جانش خوش است

حاج اسماعیل توسلی کیجدی لاهیجی از تجار و بازرگانان مشهور و به نام و متدین لاهیجان از آقای حجت انصاری نقل می کند : سالی شیخ علی اکبر الهیان بر ما وارد شد. تابستان بود و در اتاق آن چنان پشه روی دیوارها نشسته بودند که دیوار سیاه شده بود.

علامه لاهیجی مرا فرستاد تا داوری بگیرم و پشه ها را بکشم. شیخ که حاضر بود گفت: چرا این کار را می کنید. به پشه ها بگویید بروند آن ها می روند.

سپس اشاره ای کرد و رفت. آن شب پشه ای در اتاق نماند و هر چه پشه بود اتاق را ترک کرد و ما به راحتی شب را بی نیش پشه خوابیدیم.

گرامافون

آقای قاسم رحیمیان: در سال هایی که متفقین ایران را اشغال کرده بودند، روس ها در همه جای شمال حضور داشتند و بسیار جولان می دادند.

آن زمان در رشت تحصیل می کردم. روزی از رشت با ماشین عازم آخوندمحله بودم. شیخ علی اکبر الهیان نیز سوار شد و در قسمت جلوی ماشین نشست. من در انتهای ماشین نشسته بودم و ایشان را می دیدم.

راننده گرامافونی داشت. وقتی سوار شد آن را روشن کرد. صدای گرامافون بلند بود و صدای موسیقی و ترانه فضای ماشین را پر کرد.

شیخ همیشه با ظاهری ساده و ژولیده بود. از این رو کسی آگاهی از مقام و جایگاه وی نداشت. هنگامی که گرامافون روشن شد، شیخ از راننده خواست تا آن را خاموش کند. راننده اعتنایی به این شیخ ژولیده نمی کرد. شیخ چند بار دیگر تذکر می دهد ولی راننده توجهی نمی کند. شیخ که نزدیک گرامافون بود، دستی به گرامافون می کشد و گرامافون از کار می افتد. راننده هر چه می کند تا گرامافون روشن شود و به کار بیافتد نمی شود.

من که عقب ماشین نشسته بودم و این چیزها را می دیدم پیش رفتم و به راننده از شیخ و مقامات وی مطالبی گفتم. وقتی می خواستم برگردم. شیخ مرا به اسم صدا کرد و گفت: باز هم داری در می روی؟

من تعجب کردم و سخنی نگفتم؛ زیرا آن روز هم مانند برخی دیگر از روزها از درس و بحث مدرسه داشتم می گریختم. من آن وقت ها محصل گریزپایی و کم تر در بند درس و بحث بودم. آن روز هم می خواستم از درس فرار کنم و سری به ولایتم بزنم که خیلی دلم ولایتم تنگ شده بود.

آقای قاسم رحیمیان می افزاید: با آن که شیخ اولین بار بود که مرا دیده بود، از کارم خبر داشت و به علم الهی فهمیده بود که من در حال فرار از درس و بحث مدرسه هستم.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا