اجتماعیاخلاقی - تربیتیفرهنگیمعارف قرآنی

آداب معاشرت در قرآن

هر عمل مشروعى (دينى و يا عقلى)، اگر بر طبق هيات خاصى واقع شود كه مورد پذيرش عرف عمومى جامعه باشد، ادب است; به عبارت ديگر: ادب عبارت از ظرافت عمل است.

عمل وقتى ظريف و زيبا جلوه مى كند كه نخست مشروع بوده و منع تحريمى نداشته باشد، از اين رو، در ظلم، دروغ، خيانت و كارهاى ناپسند و زشت، ادب معنا ندارد.

دوم آن كه عمل اختيارى باشد و بتوان آن را در چند هيات و شكل انجام داد و شخص به اختيار خود بتواند آن را به وجهى انجام دهد كه مصداق ادب واقع شود، نظير ادبى كه اسلام براى غذا خوردن بيان داشته و گفتن بسم الله را در اول غذا و الحمد لله را در آخر آن مستحب دانسته است ; و يا از خوردن در حال پرى شكم پرهيز داده است; و نيز نظير ادب نشستن در حال نماز كه تورك ناميده مى شود و آن عبارت است از نشستن به روى ران ها و گذاشتن دست ها روى زانو و نگاه كردن به دامن، كه از آداب نماز است.

گر چه معناى ادب، حسن و ظرافت عمل است، و در معناى حسن كه موافقت عمل با غرض زندگى است، هيچ گونه اختلافى نيست، ولى تطبيق اين معناى اصلى با مصاديق آن در نظر مجتمعات و جوامع مختلف بزرگ مانند اقوام، ملل، اديان و مذاهب مختلف و هم چنين در مجتمعات كوچك مانند خانواده ها، بسيار مختلف است. اين اختلاف از جهت اختلافى است كه در تشخيص كار نيك از بد دارند، مثلا چه بسا چيزهايى كه در نزد قومى از آداب به شمار مى رود و حال آن كه در نزد ساير اقوام ادب نيست و چه بسا آدابى كه در نزد قومى مستحسن است، در نزد قوم ديگرى شنيع و زشت است; مانند سلام و تحيت در موقع ديدار و ملاقات با يكديگر كه در اسلام اين تحيت سلام است كه از طرف خداى متعال، مبارك و طيب ناميده شده است، و در نزد اقوامى ديگر برداشتن كلاه و يا بلند كردن دست و يا سجده و ركوع كردن و يا پايين انداختن سر است و در بين زنان اروپايى آدابى در برخورد معمول است كه اسلام آن را شنيع و زشت دانسته است.

همه اين اختلافات ناشى از اختلاف در مرحله تشخيص مصداق است، و گرنه همان طورى كه گفتيم در اصل معناى ادب كه عبارت بود از هيات زيبايى كه سزاوار است عمل بر طبق آن انجام شود، اختلافى نيست. به اين معنا كه حتى دو نفر از عقلاى بشر در معناى آن و اين كه ادب امر نيكو و مستحسنى است اختلاف ندارند.

از اين بيان دانسته شد كه زيبايى و حسن از مقومات معناى ادب است و نيز معلوم شد كه اين زيبايى در مجتمعات مختلف از نظر اختلافى كه در مقاصد خاصه دارند مختلف و در نتيجه آداب و رسومشان نيز مختلف مى شود، اينك مى گوييم بنابر اين دو مقدمه اى كه گذشت، آداب و رسوم اجتماعى به منزله آينه افكار و خصوصيات اخلاقى آن اجتماع است; زيرا اين آداب زاييده مقاصد اجتماعى ايشان مى باشد و مقاصدشان ناشى از عوامل اجتماعى و طبيعى و تاريخى آنها است.

فرق ميان اخلاق و ادب

شايد بعضى ها خيال كنند كه اخلاق و آداب يكى است و حال آن كه چنين نيست، زيرا اخلاق عبارت از ملكات راسخ در روح، و در حقيقت وصفى از اوصاف روح است، ولى آداب عبارت از هيات هاى زيباى مختلفى است كه اعمال صادر از آدمى بدان متصف مى گردد. نحوه صدور اعمال آدمى نيز بستگى به صفات مختلف روحى او دارد و ميان اين دو قسم اتصاف ( اتصاف روح به اخلاقيات و اتصاف عمل به آداب ) فرق بسيارى است. بنابراين آداب ناشى از اخلاق، و اخلاق زاييده مقتضيات اجتماع است.

مطلوب نهايى انسان در زندگى همان چيزى است كه ادبش را در رفتار مشخص ساخته و برايش خط مشيى ترسيم مى كند كه در كارهايى كه به منظور رسيدن به آن مطلوب انجام مى دهد از آن خط مشى تعدى نمى كند.

وقتى معلوم شد كه ادب در خصوصياتش تابع مطلوب نهايى در زندگى است، بنا بر اين، ادب الهى كه خداى سبحان انبيا و فرستادگانش را به آن مؤدب نموده همان هيات زيباى اعمال دينى ايست كه از غرض و غايت دين حكايت مى كند و آن غرض به طورى كه قبلا هم گفته شد عبوديت و بندگى است، البته اين عبوديت در اديان حق از جهت زيادى دستورها و كمى آن و هم چنين از جهت مراتب كمال كه در آن اديان است فرق مى كند.

بنا بر اين، چون هدف اسلام سر و سامان دادن به جميع جهات زندگى انسانى است و هيچ يك از شؤون انسانيت فراموش نشده، از اين جهت سر تا پاى زندگى را داراى ادب نموده و براى هر عملى از اعمال زندگى هيات زيبايى ترسيم كرده كه از غايت حيات انسانى حكايت مى كند. از نظر دين اسلام هيچ غايتى براى حيات جز توحيد خداى سبحان در مرحله اعتقاد و عمل نيست، به اين معنا كه اسلام كمال انسانيت و غرض نهايى زندگيش را اين مى داند كه معتقد شود به اين كه براى او معبودى است كه هر چيزى را او آفريده و برگشت هر چيزى به سوى اوست، و براى او اسماى حسنا و مثال هاى بلندى است. آنگاه بعد از تحصيل چنين اعتقادى در مجراى زندگى قدم نهاده، هر عملى را كه انجام مى دهد يك يك، حكايت از عبوديت او و عبوديت هر چيزى نزد خداى سبحان مى نمايد و به همين وسيله توحيد پروردگار در ظاهر و باطنش سرايت نموده و خلوص در بندگى و عبوديتش از اقوال و افعال و ساير جهات وجوديش ظاهر مى گردد، ظهورى كه هيچ پرده اى نتواند آن را بپوشاند. خلاصه اين كه ادب الهى و يا ادب نبوت انجام دادن همان عمل بر هيات توحيد است.

تأثير تكرار و تمرين در انسان

توضيح بيشتر اين كه يكى از مطالبى كه به طور قطع به ثبوت رسيده و تجربه قطعى نيز آن را تاييد نموده اين است كه علوم عملى – نه علوم نظرى – يعنى علومى كه به منظور عمل كردن و به كار بستن فرا گرفته مى شود، وقتى مى تواند در مرحله عمل به طور كامل نتيجه دهد كه فراگرفتنش در ضمن تمرين و آزمايش باشد، زيرا كليات علمى اگر بر جزييات و مصاديقش تطبيق نشود تصديق آن و ايمان به صحتش براى نفس سنگين و دشوار خواهد بود; چون اصولا انسان در همه عمر سر و كارش با جزييات محسوس است، و اگر هم گاه گاهى اسمى از كليات مى برد به طبع ثانوى و از جهت برخورد اتفاقى به كليات عقلى ايست كه از حيطه حواس خارج است، مثلا كسى كه از معلم و يا كتاب درباره خوبى شجاعت چيزهايى آموخته و آن را تصديق هم كرده ولى هيچ وقت به آن عمل نكرده و شجاعتى از خود نشان نداده وقتى به يكى از مواقف خطرناكى كه دل انسان را پر از وحشت و ترس مى كند برخورد نمايد نمى تواند از معلوماتى كه در باره خوبى شجاعت كسب كرده استفاده نمايد، زيرا قوه واهمه اش در اين موقع او را به احتراز از مقاومت وا مى دارد و هشدارش مى دهد كه مبادا متعرض هلاكت جسمانى و از دست دادن حيات شيرين مادى گردد، اين كشمكش بين واهمه و عقلش براه افتاده و در ترجيح يكى از دو طرف، دچار حيرت و سرگردانيش مى سازد، سرانجام هم در اين نبرد غلبه با قوه واهمه اش خواهد بود، چون حس او مؤيد و كمك كار واهمه است.

پس بر هر جوياى علم و متعلمى كه مى خواهد علوم عملى را فرا گيرد لازم است فرا گرفته هاى خود را بكار بسته و تمرين كند تا آن كه به عمل عادت كند و به اين وسيله اعتقادات بر خلافى كه در زواياى دلش هست به كلى از بين برود و تصديق به آن چه كه آموخته در دلش رسوخ نمايد، زيرا تا زمانى كه عمل نكرده احتمال مى دهد كه شايد اين عمل ممكن نباشد ولى وقتى مكرر عمل كرد، رفته رفته اين احتمالات از ميان مى رود.

آرى بهترين دليل بر امكان هر چيزى وقوع آن است، از اين رو، مى بينيم عملى كه انسان سابقه انجام آن را ندارد انجام آن به نظرش دشوار بلكه ممتنع است ولى وقتى براى بار اول آن را انجام داد امتناعى كه پيش از اين در نظرش بود به امكان بدل مى شود، ولى هنوز در نفس اضطرابى در باره آن هست و در باره وقوع اولين بار آن تعجب مى كند، گويا كارى نشدنى انجام داده، و اگر بار دوم و سوم آن را انجام داد، رفته رفته آن عظمت و صولت سابقش از ميان مى رود و عمل مزبور در نظرش عادى مى شود، و ديگر هيچ اعتنايى به آن ندارد براى همين گفته اند: همان طورى كه شر عادت مى شود خير هم عادت مى شود.

اين روشى كه در تعليم و تربيت گفتيم رعايتش در تعليمات دينى به ويژه در تعليمات دينى اسلامى از روشن ترين امور است، چه شارع مقدس اسلام در تعليم گروندگان خود اكتفا به بيان كليات عقلى و قوانين عمومى نكرده، بلكه مسلمانان را از همان آغاز تشرفشان به اسلام به عمل واداشته، آنگاه به بيان لفظى پرداخته است، روى اين حساب هر فرد مسلمانى كه در فرا گرفتن معارف دينى و شرايع آن تكميل شده باشد به طور قهرى قهرمان عمل به آن شرايع هم هست. چنين كسى به هر عمل صالحى مجهز و از توشه تقوا و فضيلت توانگر است.

عدم تأثير علم بى عمل

اين شيوه و روش خود قاعده اى كلى است، يعنى هر معلم و مربى اى كه بخواهد در تعليم و تربيت اشخاص موفقيتى كسب كند بايد خودش به گفته ها و دستورهاى خود عمل كند، زيرا براى علم بى عمل هيچ تاثيرى نيست، زيرا همان طورى كه براى الفاظ دلالت هست عمل هم داراى دلالت است، به اين معنا كه اگر عمل بر خلاف قول بود دلالت بر اين مى كند كه در نفس صاحبش حالتى مخالف گفته هاى او است كه گفته هايش را تكذيب مى كند و مى فهماند كه گفته هايش جز كيد و نوعى حيله براى فريب دادن مردم و به دام انداختن آنها نيست.

از اين رو مى بينيم دل هاى مردم از شنيدن مواعظ اشخاصى كه خود در طريقه اى كه به مردم پيشنهاد مى كنند صبر و ثبات ندارند نرم نمى شود، و نفوس شان منقاد نصايح آنان نمى گردد، و چه بسا بگويند: گفته هايش همه باطل است; زيرا اگر حق بود خودش به آن عمل مى كرد.

و اگر هم به اين صراحت حكم به بطلان آن نكنند دست كم در باره صحت و بطلان آن ترديد نموده و مى گويند: معلوم مى شود او خودش گفته هاى خود را صحيح و حق نمى داند.

پس يكى از شرايط تربيت صحيح اين است كه مربى اوصافى را كه به شاگرد پيشنهاد و سفارش مى كند بايد به همان گونه كه مى خواهد شاگرد داراى آن اوصاف و متلبس به آن باشد خودش نيز داراى آن باشد، آرى به طور عادى محال است مردى ترسو شاگردى شجاع و دليرى بى باك تربيت كند و يا مكتبى كه مكتب دارش لجوج و متعصب است دانشمندى آزاده در آرا و نظريات علمى بيرون دهد، خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: «أفمن يهدى الى الحق أحقُّ أن يتّبع أم من لا يهدى إلاّ أن يَهدى;(يونس/ 35) پس آيا كسى كه بسوى حق رهبرى كند سزاوارتر است مورد پيروى قرار گيرد». و نيز مى فرمايد:«أتامرون الناس بالبّر و تنسون أنفسكم; (بقره/ 44) آيا مردم را به نيكى فرمان مى دهيد و خود را فراموشى مى كنيد». و نيز از قول حضرت شعيب (عليه السلام) حكايت نموده مى فرمايد: «و ما أريد ان أخالفكم إلى ما أنهاكم عنه إن أريد إلا الإصلاح ما استطعت; (هود/ 88)]آيا باز هم از پرسش او دست بردارم؟ [من نمى خواهم در آنچه شما را از آن باز مى دارد با شما مخالفت كنم ] و خود مرتكب آن شوم[ من قصدى جز اصلاح ]جامعه[ تا آنجا بتوانم ندارم» و هم چنين آيات ديگر، براى است كه معلم و مربى خودش بايد به مواد تعليمى و تربيتى خود عمل كند.

افزون بر اين، كسانى كه دل هايشان از ايمان به گفته هايشان تهى است حتى منافقينى كه در عوام فريبى مهارت كامل دارند و وقتى كه پاى عمل صالح به ميان مى آيد خود را كنار كشيده و در مرحله ادعا خود را صاحب ايمان صريح و خالص، جا مى زنند با اين حال زير نظرشان جز اشخاصى مانند خودشان پليد تربيت نمى شوند، زيرا اگر چه ممكن است زبان مغاير با قلب باشد و چيزهايى كه دل راضى به آن نيست بگويد ولى چون گفتار هم خود فعلى است از افعال بدنى و افعال همه از آثار نفس اند، از اين جهت ممكن نيست فعل كسى با نفسانياتش مخالف باشد.

بنا بر اين، مى توان گفت كلام، صرف نظر از دلالت لفظى وضعى اش، دلالت بر طبيعت گوينده، كفر و ايمان و ساير نفسانيات نيز دارد. آنهايى كه ساده لوح و بى بصيرت اند و نمى توانند بين جهت صلاح ( دلالت وضعيه ) و جهت فساد ( ساير جهات ) آن تميز دهند به جاى اين كه تربيت شوند گمراه مى شوند، تنها صاحبان بصيرتند كه اين جهات را از هم تميز مى دهند، چنان كه خداى تعالى منافقين را براى پيغمبر گرامى خود چنين توصيف كرده: و لتعرفنهم فى لحن القول.

پس معلوم شد كه تربيتى داراى اثر صالح است كه مربى آن داراى ايمان به آن چه كه به متعلم مى آموزد باشد.

افزون بر اين، عملش با علمش مطابقت كند، و اما كسى كه اصلا به گفته هاى خود ايمان ندارد و يا بر طبق آن عمل نمى كند اميد خيرى از تربيتش نبايد داشت.

براى اين حقيقت مثال هاى زيادى در باره سلوك ما شرقى ها و مسلمان ها به ويژه در تعليم و تربيت مى باشد، و به همين جهت تعليم و تربيت هاى ما چه رسمى و چه غير رسميش بهيچ وجه نافع و مؤثر واقع نمى شود.

اين كه مى بينيم كلام خداى تعالى مشتمل است بر حكايت و نقل فصولى از ادب الهى متجلى از اعمال انبيا و فرستادگان براى رعايت همين جهت يعنى نشان دادن عمل در تعليم و تربيت است، چه آن حكايت هايى كه مربوط به اقسام عبادت ها و ادعيه آنهاست ، چه داستان هايى كه مربوط به طرز معاشرت و برخوردشان با مردم است.

مثال واقعى در تعليم و تربيت از قرآن

بيان نشانه هاى عملى مثال هاى واقعى در تعليم و تربيت، خود نوعى تعليم عملى و نشان دادن عمل و تشويق مردم به آن است.

خداى متعال در سوره انعام بعد از آن كه داستان ابراهيم و قومش را در باره توحيد نقل كرده، مى فرمايد: «و تلك حجّتنا اتيناها إبراهيم على قومه نرفع درجات مَن نشاء إنّ ربّك حكيم عليم * و وهبنا له إسحق و يعقوب كلاّ هدينا و نوحا هدينا من قبل و من ذرّيّته داود و سليمان و أيّوب و يوسف و موسى و هرون و كذلك نجزى المحسنين * و زكريّا و يحيى و عيسى و إلياس كل من الصالحين و اسمعيل و اليسع و يونس و لوطاً و كلاّ فضّلنا على العالمين * و من أبائهم و ذريّاتهم و اخوانهم و اجتبيناهم و هديناهم الى صراط مستقيم * ذلك هدى الله يهدى به من يشاء من عباده و لو اشركوا لحبط عنهم ما كانوا يعملون * أولئـك الذين اتيناهم الكتاب و الحكم و النبوة فان يكفر بها هؤلاء فقد وكلنا بها قوما ليسوا بها بكافرين * أولئـك الذين هدى الله فبهداهم اقتده; (انعام/ 83 ـ 90) و آن حجّت ما بود كه به ابراهيم در برابر قومش داديم درجات هر كس را كه بخواهيم فرا مى بريم، زيرا پروردگار تو حكيم و داناست * و به (او) اسحاق و يعقوب بخشيديم و همه را به راه راست در آورديم و نوح را از پيش راه نموده و از نسل او داوود و سليمان و ايوب و يوسف و موسى و هارون را ]هدايت كرديم[ و اين گونه، نيكوكاران را پاداش مى دهيم* و زكريا و يحيى و عيسى و الياس را كه همه از شايستگان بودند * و اسماعيل ويسع و الياس و يونس و لوط كه جملگى را بر جهانيان برترى داديم * و از پدران و فرزندان و برادرانشان برخى را]بر جهانيان برترى داديم[ و آنان را برگزيديم و به راه راست راهنمايى كرديم * اين هدايت خداست كه هر كس از بندگانش را بخواهد بدان هدايت مى كند و اگر آنان شرك ورزيده بوند قطعاً آنچه انجام مى دادند از دستشان مى رفت * آنان كسانى بودند كه كتاب و داورى و نبوت بديشان داديم و اگر اينان ]=مشركان[بدان كفر ورزند بى گمان گروهى ]ديگر[ را بر آن گمارديم كه بدان كافر نباشند * اينان كسانى هستند كه خدا هدايشتان كرده است; پس به هدايت آنان اقتداء كن».

خداى تعالى در اين آيات گروهى از انبياى گرامى خود را نام برده و سپس خاطر نشان ساخته كه ايشان را به هدايت الهى خود اكرام كرده است.

مراد از اين هدايت تنها توحيد است; به دليل اين كه در آخر آن مى فرمايد: و لو اشركوا لحبط عنهم چه همان طورى كه مى بينيد غير از شرك منافى ديگرى براى آن چه كه از هدايت روزى شان فرموده ذكر نكرده، پس معلوم مى شود كه آنها را جز به توحيد هدايت نفرموده است; و اين توحيد است كه در تمامى اعمالشان اثر كرده است، براى اين كه مى فرمايد شرك كه امر قلبى است در اعمالشان اثر نموده و باعث حبط آن مى شود. وقتى شرك چنين اثرى داشته باشد معلوم است كه توحيد هم منافى و ضد آن است، اثر ضد آن را در عمل خواهد داشت.

به اين معنا كه صورت عمل طورى مى شود كه توحيد درونى را مجسم ساخته و آن را مانند آينه اى كه صورتها را نشان مى دهد، حكايت مى كند، به طورى كه اگر فرضا ممكن باشد اعتقاد درونى مجسم شود و به صورت اعمال در آيد هر آينه اعتقاد به توحيد به صورت اين گونه اعمال در خواهد آمد، و به عكس اگر فرضا ممكن باشد كه عمل برگردد و اعتقاد درونى شود هر آينه اين اعمال صالح به صورت اعتقاد به توحيد در خواهد آمد، و اين معنا در صفات روحى مصداق بسيار دارد، زيرا ما به چشم خود مى بينيم كسانى كه مثلا در دل مبتلا به رذيله تكبرند، همين حالت درونى شان از اعمال شان هويدا مى شود ، و هم چنين رفتار اشخاص مسكين، شكستگى و مسكنت آنان را حكايت مى كند.

خداى تعالى سپس پيغمبر خود را از باب تاديب دستور مى دهد به اين كه به هدايت انبياى گذشته اقتدا كند، نه به خود آنان; چون اقتدا عبارت از متابعت در عمل نه در اعتقاد است. اعتقاد به تنهايى امرى غير اختيارى و تقليدناپذير است، بنا بر اين معنا اين دستور اين مى شود كه عمل صالح انبيا را كه بر مبناى توحيد و تاديب عملى الهى از آنان صادر شده اختيار نموده و مورد عمل قرار دهد، و مراد از اين تاديب الهى هم همان چيزى است كه خداى تعالى در اين آيه به آن اشاره فرموده: «وجعلنـهم أئمَّةً يهدُون بأمرنا و أوحينآ إليهم فعل الخير ت وإقام الصلوة وإيتآء الزَّكوة و كانوا لنا عـبدين ;(انبياء/ 73) و آنان را پيشوايى قرار داديم كه به فرمان ما هدايت مى كردند و به ايشان انجام دادن كارهاى نيك و بر پاداش نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنان پرستنده ما بودند» چون اضافه مصدر در فعل الخيرات دلالت دارد بر اين كه مراد از اين فعل افعالى است كه مى كردند، نمازى است كه مى خواندند، زكاتى است كه مى دادند، نه ايجاب و فرض آنها به صورت يك امر تشريعى.

پس اين وحى كه متعلق به اين گونه افعال صادره از انبيا است، وحى تاديبى و تسديدى است نه وحى نبوت و تشريع، چون اگر مراد به آن وحى نبوت بود جا داشت بفرمايد: «و اوحينا اليهم ان افعلوا الخيرات و إقام الصلوة و ءاتيناء الزكوة» وحى كرديم به آنها كه خيرات را به جا آريد و نماز را بپا داريد و زكات را بپردازيد; نظير آيه ثم اوحينا اليك ان اتبع و آيه: و اوحينا الى موسى و اخيه ان تبوءا لقومكما بمصر بيوتا و اجعلوا بيوتكم قبلة و اقيموا الصلوة و از اين قبيل آيات ديگر كه مراد از وحى در آنها وحى نبوت و مربوط به تشريع احكام است.

و مقصود از اين كه گفتيم مراد وحى تسديد است، اين است كه پروردگار متعال بنده اى از بندگان خود را به روح القدس اختصاص دهد تا او آن بنده را در انجام كارهاى نيك و دورى از گناه ارشاد كرده و موفق كند، همان طورى كه روح انسانى ما را در تفكر در خير و شر و روح حيوانى را در اختيار و جذب چيزهايى كه طبع اشتهاى آن را دارد، و دفع چيزهايى كه طبع اشتهاى دفعش را دارد راهنمايى و ارشاد مى كند. اين معناى وحى تسديدى است.

خلاصه كلام اين كه خداى متعال فرمود: «فبهداهم اقتده» و با اين بيان رسول الله (صلى الله عليهوآلهوسلّم) را به طور اجمال به تاديب الهى خود مؤدب نموده و به پيروى از توحيدى كه انبياء را – كه منزه از شركند – به عمل صالح واداشت، توصيه مى فرمايد و آنگاه بعد از اين كه در اين آيات عده اى از انبياى خود را اسم برد در سوره مريم مى فرمايد: «أولئـك الذين أنعم الله عليهم من النبيّين من ذريّة آدم و ممّن حملنا مع نوح و من ذريّة ابراهيم و اسراييل و ممّن هدينا و اجتبينا اذا تتلى عليهم آيات الرحمن خرّوا سجدا و بكيا فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلوة و اتبعوا الشهوات فسوف يلقون غيّا * الا من تاب و امن و عمل صالحا فاوللـك يدخلون الجنة و لا يظلمون شيئاً;(مريم/ 58 ـ 61) آنان كسانى از پيامبران بودند كه خداوند برايشان نعمت ارزانى داشت: از فرزندان آدم بودند و از كسانى كه ]آنان را [هدايت نموديم و برگزيديم ]و[ هر گاه آيات ]خداى [رحمان برايشان خوانده مى شد سجده كنان و گريان به خاك مى افتادند* آنگاه پس از آنان جانشينانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوسها پيروى كردند و به زودى ]سزاى[ گمراهى ]خود[ را خواهند ديد * مگر آنان كه توبه كرده وايمان آورده و كار شايسته انجام دادند كه آنان به بهشت در مى آيند و ستمى برايشان نخواهد رفت * باغهاى جاودانى كه ]خداى[ رحمان به بندگانش در جهان ناپيدا وعده داده است در حقيقت وعده ى او انجام شدنى است».

در اين آيات ادب عامى را كه انبيا در همه شؤون زندگى خود آن را رعايت مى كرده و خضوعى را كه در قلب و عمل براى خداى متعال داشتند ذكر مى فرمايد. بنابراين سجده در مواقعى كه آنان به ياد آيات خدا مى افتادند مثالى براى فهماندن آن خضوع است، چنان كه گريه شان كه خود ناشى از رقت قلب و تذلل نفس است نشانه ديگرى از آن ادب و خشوع است، و اين سجده و گريه، كنايه از استيلاى صفت عبوديت بر دل هاى آنان است، به طورى كه هر وقت به ياد آيه اى از آيات مى افتاده اند اثرش در سيما و ظاهرشان معلوم مى شده، پس انبيا چه در آن موقعى كه با خداى خود خلوت مى كرده اند و چه آن موقعى كه با مردم مواجه مى شده اند در هر دو حال ادب الهى را كه همان جنبه بندگى است از دست نمى دادند.

يكى از شواهدى كه دلالت دارد بر اين كه مراد از ادب اعم است از ادب نسبت به خدا و ادب نسبت به مردم جمله «فخلف من بعدهم خلف أضاعوا الصلوة واتبعوا الشهوات; (مريم/ 59) آنگاه پس از آنان جانشينانى به جاى ماندند كه نماز را تباه ساخته و از هوسها پيروى كردند و به زودى ]سزاى [ گمراهى ]خود[را خواهند ديد». است ، زيرا تضييع نمازى كه همان توجه به خداست، معرف حال خلف آنان است با پروردگارشان و پيروى شهوات معرف حالشان با مردم است، و چون در اين آيات، انبياء در مقابل اين خلف ناصالح قرار گرفته اند مى فهميم كه بر خلاف اينان، انبيا، هم در مراجعه به پروردگارشان، و هم در برخورد با مردم جنبه عبوديت و ادب را از دست نمى دادند و مى فهماندند كه پايه و اساس زندگى شان بر اين است كه براى آنان پروردگاريست كه مالك و مدبر امورشان مى باشد، ابتداى شان از او و بازگشت شان به سوى اوست، اصل اساسى در جميع احوال و اعمال شان همين است و بس.

و اين كه تائبين را استثنا كرده، خود ادب الهى ديگرى را مى رساند، و نخستين كسى كه اين ادب را از خود نشان داد آدم (عليه السلام) بود و قرآن در باره اش فرموده: «و عصى آدم ربه فغوى. ثم اجتباه ربه فتاب عليه و هدى».

درباره ادب جامع ديگرى كه خداى متعال انبياى خود را به آن مؤدب نموده، فرموده است: «ما كان على النبى من حرج فيما فرض الله له سنّة الله فى الذين خلوا من قبل و كان امر الله قدرا مقدورا الذين يبلغون رسالات الله و يخشونه و لا يخشون احدا الاّ الله و كفى بالله حسيبا; (احزاب/ 38 و 39) بر پيامبر در آنچه خداى بر او فرض گردانيده گناهى نيست ]اين[ سنت خداست كه از دير باز در ميان گذشتگان ]معمول[ بوده و فرمان خدا همواره به اندازه مققر ]متناسب با توانايى[ است* همان كسانى كه پيامهاى خدا را ابلاغ مى كنند و از او مى ترسند و از هيچ كس جز خدا بيم ندارند و خداى بر حساب رسى كفايت مى كند.» و آن ادب جامع و سنت جارى در انبياء اين بود كه در آن اندازه از زندگى كه نصيب شان شده و در هيچ امرى از امور خود را به زحمت نيندازند، زيرا انبيا پايه و اساس زندگيشان بر فطرت است و فطرت انسان آدمى را جز به كارهايى كه خداوند وسايل رسيدن به آن را فراهم ساخته هدايت نمى كند و آدمى را مكلف به كارهايى كه خداوند نيل به آن را دشوار كرده نمى سازد.

خداى تعالى همين معنا را از پيغمبر گرامى خود چنين حكايت مى كند: «و ما انا من المتكلفين;(ص/ 86) من از كسانى نيستم كه چيزى از خود بسازم» و نيز فرموده: «لا يكلف الله نفسا الا وسعها;(بقره/ 286) خداوند هيچ كس را جزبه اندازه توانايى اش تكليف نمى كند» و نيز فرموده: «لا يكلف الله نفسا الا ما اتيها; (طلاق/ 7) خدا هيچ كس را جز ]به قدر[ آنچه به او داده است تكليف نمى كند». و چون تكليف خروج از فطرت است، قهرا اتباع شهوات نيز هست و انبياء از پيروى شهوات منزهند پس از تكلف نيز مبرايند.

از آيات و روايات چنين بر مى آيد كه مؤمن در معاشرت با مردم بايد امورى را مراعات كند كه از ادب الهى و پيامبران بر گرفته شده است از اين ميان مى توان آداب زير را بر شمرد:

1. به هنگام برخورد با مردم سلام كنيد.

2. به هنگام برخورد با مردم مصافحه نمائيد.

3. به هنگام جدايى معذرت خواهى كنيد.

قال الصادق(ع): «اذا تلاقيتم فتلاقوا بالتسليم و التصافح و اذا تفرقتم فتفرقوا بالاستغفار». ]بحار 76/ 500[

4. با مردم مدار كنيد.

قال رسول الله(ص): «اعقل الناس اشدّهم مداراة للناس…»]بحار 57/ 52[

5. با روى خوش و تبسم با مردم برخورد كنيد.

قال على(ع): «اذا لقيتم اخوانكم فتصافحوا و اظهروا لهم البشاشة و البشر…».]خصال 633[

6. از عقايد مردم جستجو نكنيد.

قال الصادق(ع: «لاتفتش الناس عن اديانهم فتبقى بلاصديق».]بحار 75 / 253[

7. به بزرگتر از خود احترام كنيد.

8. به كوچكتر از خود رحم كنيد.

قال رسول الله(ص): «من لم يرحم صغيرنا ولم يوقر كبيرنا فليس منّا».]كنز العمال/ 5970[

9. اگر بعضى افراد به شما بدى كردند شما بدى او را به خوبى از بين ببريد.

(ادفع بالتى هى احسن السيئة فاذا الذى بينك و بينه عداوة كانّه ولىّ حميم)

10. اگر بعضى افراد به شما دشنام دادند و معذرت خواهى كردند عذر او را بپذيريد.

قال السجاد: «ان شتمك رجل عن يمينك ثم تحوّل الى يسارك و اعتذر اليك فاقبل عذره».]بحار78/141[

11. به مردم نيكى و احسان داشته باشيد.

12. آنچه را كه براى خود دوست داريد براى مردم دوست بداريد.

13. آنچه را كه براى خود مى پسنديد براى ديگران نيز بپسنديد.

14. بامردم خوشرفتار باشيد.

قال على(ع): «فى وصية لمحمد بن الحنفيه و احسن الى جميع الناس كما تحب ان يحسن اليك و ارض لهم ما ترضاه لنفسك و استقبح لهم ما تستقبحه من غيرك و حسن خلقك حتى اذا غبت عنهم حنّوا اليك و اذامّت بكوا عليك و قالوا انا للّه و انا اليه راجعون و لاتكن من الذين قالوا عنه موته الحمدلله ربّ العالمين».]وسائل8 / 541[

15. در صورتى كه برخى از مردم به شما ستم كردند آنها را ببخشيد.

«وليعفوا و ليصفحوا الا تحبون يغفرالله لكم)]نور/ 22[

16. در برابر مردم از خود تعريف و ستايش نكنيد.

«فلاتزكوا انفسكم» ]نجم/ 32[

17. در برابر مردم تواضع باشيد و از تكبر بپرهيزيد.

«ولاتمش فى الارض مرحاً ان الله لايحب كل مختال فخور».]لقمان/ 28[

18. هيچ گاه مردم را مسخره نكنيد.

«يا ايها الذين امنوا لايسخر قوم من قوم عسى ان يكنوا خيراً منهم». ]حجرات/ 11[

19. به مردم بدگمان نباشيد.

20. از مردم غيبت نكنيد.

21. در زندگى مردم تجسس نكنيد.

«يا ايها الذين اجتنبوا كثيراً من الظن ان بعض الظن اثم و لاتجسسوا و لايغتب بعضكم بعضا…».]حجرات/12[

22. از مردم عيب جوئى نكنيد.

قال رسول الله(ع): «.. لاتتبعوا عثرات المسلمين فانّه من تتبع عثرات المسلمين تتبع الله عثرته و من تتبع الله عثرته يفضحه». ]كافى 2 / 355[

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا