شعر و داستان
پاکبانی دل
دل اگر آینه ی هم رخ آن مَه نشود
هرگزش جلوه گر صورت آن شَه نشود
دست بردار از این شیوهِ زنگار نهاد
تا تو را بستر و هم ریزشی در چَه نشود
چاه ویل است در آن گوشه حرمت شکنی
پا در آن گوشه نهد، هر که در این ره نشود
بس شیاطین در این راه تو باشند به کمین
هوشدار که با شیطنتی، آینه ی شه نشود
سالها دل به صفا بود در آن ساحت قدس
لیک ابلیس بیامد که دلم آینه ی شه نشود
در حریم قدس نیکان، پاکبانی پیشه کن
دلِ ابلیس نهاد، آیینه و مه نشود
گر تو را مهر همان شاهد قدسی است هنوز
عقل و دل هیچ تو را در ره بیره نشود
ناصرا دل گرو شاهد قدسیش بدار
که در این راه کسی بر رهش گمره نشود