اجتماعیاخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیروان شناسیمعارف قرآنی

كاوشى در شخصيت شناسى مستكبران

از ويژگى هاى بارز قرآن، عينى گرايى و ملموس سازى، اصول و مفاهيم نظرى و كلى است. بسيارى از اصول و سنت هايى كه خداوند در سراسر قرآن، به صورت كلى، تجرّدى و انتزاعى بيان مى كند، در داستان و قصه هاى قرآنى نمونه هاى عينى آن تبيين و ترسيم مى شود. به شكل كلى تر مى توانيم بگوييم كه قرآن تنها به صورت كلى، انتزاعى و عمومى مسايل توجه نمى كند، بلكه آن ها را به صورت مجسّم و عينى بيان مى كند و سيماهاى مجسم و ملموس مطالب و مفاهيم را از نظر دور نمى دارد. گاه نخست به انديشه هاى كلى، انتزاعى و مجرد اشاره و سپس آن ها را در اشكال جزيى ترسيم مى كند; و گاه ديگر نخست به چيزهاى محسوس و ملموس اشاره مى كند و گام به گام بالا مى رود تا آن را در يك قالب كلى بيان كند كه در اصطلاح «سنت هاى الهى» ناميده مى شود.

بنابراين در شناخت بينش و ديدگاه هاى قرآن درباره و يا پيرامون هر مسأله اى مى توان به هر دو دسته از آيات توجه كرد. رويكردى كه قرآن در بيان خويش برگزيده، بر اين روش استوار است كه مسايل را ملموس، عينى و قابل درك و فهم عمومى نمايد. گرايش به تجسيم و عينيت بخشى اصول و مفاهيم، قرآن را از يك كتاب ساده علمى و يا «مانيفست مكتبى» به «كتاب هدايت» تبديل مى كند; رويكردى كه از اصول بنيادين روش و شيوه هاى تبليغ دين در انزال كتاب ها و ارسال رسولان است; زيرا خداوند در همه موارد توجه به اين مطلب داشته است كه فرستادگان از هم نوع، قوم و همزبان با مردمى باشند كه به سوى آنان فرستاده مى شوند. اين هماهنگى ها موجب مى شود تا ارتباط ميان فرستادگان و فرستاده شدگان بسيار آسان تر و استوارتر صورت گيرد.

در روان شناسى شخصيت مستكبران نيز توجه به اين اصول و رويكردهاى قرآنى لازم و ضرورى است. از اين رو ما در شناخت اين روحيه به آياتى توجه مى كنيم كه نمونه هاى عينى شخصيت هاى مستكبران در آن تحليل و تبيين شده است. آيات بسيارى در تجزيه و تحليل شخصيت هاى ايشان وارد شده است تا در نهايت تبيين درستى از آنان به دست دهد.

نگاهى به آيات و سوره هاى قرآن نشان مى دهد كه قرآن به دو نمونه عينى از شخصيت هاى استكبارى توجه داشته و به تجزيه و تحليل شخصيتى، رفتارى، كنش ها و واكنش هاى آن ها پرداخته تا تصوير درست و كاملى از آنان در اختيار خوانندگان خويش قرار دهد. اين دو نمونه بسيار كامل ابليس و فرعون است.

همانندى هايى كه ميان انسان و جن وجود دارد، موجب مى شود تا شناخت ابليس به عنوان يك مستكبر كامل و عينى، ما را در شناخت مستكبران انسانى و انديشه ها و رفتارهاى ايشان نيز يارى كند; از اين رو، مى بايست در شناخت و تصوير و ترسيم كامل از مسأله استكبار و مستكبران اين نمونه كامل را نيز ناديده نگرفت; بلكه بايد به تجزيه و تحليل شخصيت ابليس و انديشه ها و رفتارها و كنش ها و واكنش هايش به طور جدى توجه كرد تا در رسيدن به تبيين درست از روش راستين و حقيقت يابى استفاده و بهره برده باشيم.

نمونه ديگرى كه قرآن از شخصيت مستكبران ارايه مى دهد، فرعون است. نگاهى به آيات و سوره هاى قرآن به اهتمام فراوان قرآن، تبيين فرعون و آل فرعون از زواياى گوناگون را نشان مى دهد تا نمونه عينى كاملى از مستكبران ارايه داده باشد; از اين رو حضور، اطرافيان و ملأ و مُترفان قوم در كنار فرعون، موضوعيت ويژه اى مى يابد و در مواضع گوناگون از اعمال، انديشه ها و بينش هاى ايشان پرده بر مى دارد تا بدين وسيله شناخت و تبيين كاملى از مستكبران و روش هاى فردى و  جمعى آنان ارايه شود.

از آن جايى كه فرعون به عنوان يك شخصيت استكبارى به نوع انسان نزديك تر و تصويرپردازى از چهره، انديشه و رفتار او براى جامعه انسانى مفيدتر و ملموس تر است و جستار توان و كشش تحليل همه زواياى شخصيت هاى فوق را ندارد، در اين جا تنها به شخصيت فرعون و آل او توجه مى شود تا به تبيين از شخصيت هاى استكبار و ويژگى هاى ايشان نزديك شويم. بى گمان براى شناخت اين مفهوم و خصلت عينى ـ اخلاقى ـ اجتماعى نبايد به اين دو مورد اكتفا كرد، چنان كه قرآن نيز بدان اكتفا نكرده و اين خصلت را در هنجارها، رفتارها و بنيش و منش انسان هاى ديگر نيز جستجو كرده تا تحليل كامل و درستى از شخصيت انسان به ويژه مستكبران ارايه دهد. در نگرش قرآن اين خصلت در انسان و حتى جنّ عامل بسيارى از خطاها و گمراهى هاى دو نوع انسان و جنّ بوده و تأثيرات شگرفى را در همه ابعاد شخصيتى و اجتماعى انسان و جوامع انسانى به جا گذاشته است.

براى تحليل درست و كامل از مفهوم استكبار، نخست نگاهى به كاربرد واژه خواهيم داشت، و سپس به عوامل و آثار فردى و اجتماعى و راه هاى مقابله با آن مى پردازيم.

واژه شناسى معنايى و مفهومى استكبار

استكبار از ريشه «كبر» به معناى طلب بزرگى، بزرگى كردن و خود را بزرگ شمردن است.[1]

گاه واژه استكبار و مشتقات آن توسط حرفِ (عن) متعدّى مى گردد، در اين صورت به معناى روگرداندن و پشت كردن است و گاه با حرف (على) متعدّى شده كه به معناى گردن كشى كردن و تجاوز به حقوق ديگران است.[2] در صورت متعدّى شدن نيازمند مفعول است; امّا در اغلب موارد مفعولى براى آن ذكر نمى شود; در چنين مواردى معمولا مفعول استكبار همان فاعل است; يعنى شخصى خود را بزرگ مى شمارد و از اين رو گردن كشى و سرپيچى مى كند.[3]

در محاورات قرآنى و در اصطلاح رايج سياسى، اجتماعى استكبار به لحاظ خاستگاه آن كه اغلب، ثروت و قدرت است در برابر استضعاف قرار گرفته است.[4]

واژه استكبار و مشتقات آن 48 بار در قرآن كريم آمده كه چهار مورد آن به استكبار شيطان و بقيّه موارد به استكبار انسان اشاره دارد. ماده عُتُوّ و برخى مشتقات آن نيز كه در قرآن كريم به كار رفته به معناى استكبار است.[5]

در نگرش توحيدى قرآن، بدترين اقسام استكبار، عدم تمكين و يا تواضع در برابر فرمان خداوند و پيامبران الهى است[6] و آيات زيادى متذكر اين مسأله شده[7] كه بيانگر استكبار از سوى كافران و عدم پذيرش آيات و دستورات الهى از سوى ايشان است. البته بعضى از آيات قرآن استكبار و سرپيچى را تنها صفت و خصيصه اشخاص نمى داند بلكه آن را به جوامع و امت ها نيز نسبت مى دهد و نشان مى دهد كه استكبار مى توان صفت جمعى امت ها و جوامع نيز قرار گيرد و جامعه اى به صورت جمعى از بعضى دستورات الهى كه پيامبران از جانب خداوند آورده و مطابق ميل آنان نيست تكذيب كرده و حتى برخى پيامبران را به قتل مى رساندند.[8]

از ديدگاه برخى به طور كلّى استكبار، از آن جهت كه در بردارنده معانيى همچون خودبزرگ بينى، فخر فروشى و برترى طلبى است، خُلقى ناپسند و صفتى مذموم است; به خلاف استضعاف كه لزوماً بيانگر وصفى چه مذموم و چه ممدوح در شخص مستضعف نيست، بلكه طرز تلقى يا عمل خاص ديگران را نسبت به وى بيان مى دارد، و از اين رو است كه در قرآن كريم صيغه هاى فعلى استضعاف به صورت مجهول «استُضعِفوا» آمده است; يعنى ضعيف شمرده شدند يا به ضعف كشانيده شدند.[9]

برخى با استفاده از آيات و نگاهى به روش شخصيت و ريخت شناسى، استكبار را به طبيعى و ارادى تقسيم نموده اند;[10] استكبار طبيعى يا فطرى[11] همچون استكبار شيطان كه ريشه در فطرت،  طبيعت و نفس وى دارد و جزيى از خلق و خوى اوست; از اين رو، ابليس، ذات و طبيعت خويش را برتر از ساختار انسان انگاشته و از فرمان خداوند در سجده بر انسان سرپيچى كرده است; چنان كه قرآن به ترسيم اين بينش و گرايش ابليس اشاره و با به كارگيرى فعل ماضى و واژه كفر نشان مى دهد كه اين صفت در ابليس نهان بوده و در مقام واكنش بروز مى دهد:  «اِلاّ اِبليسَ استَكبَرَ وكانَ مِنَ الكـفِرين *  قالَ يـاِبليسُ ما مَنَعَكَ اَن تَسجُدَ لِما خَلَقتُ بِيَدَىَّ اَستَكبَرتَ اَم كُنتَ مِنَ العالين * قالَ اَنا خَيرٌ مِنهُ خَلَقتَنى مِن نار وخَلَقتَهُ مِن طين;[12] مگر ابليس كه تكبر نمود و از كافران شد. فرمود: اى ابليس چه چيز تو را مانع شد براى چيزى كه به دستان قدرت خويش خلق كردم، سجده آورى؟ آيا تكبّر نمودى يا از جمله برترى جويانى؟ گفت: من از او بهترم; مرا از آتش آفريده اى و او را از گل آفريده اى.»

اما استكبار ارادى و غير فطرى كه مى توان به صورت ريخت و تيپ از آنان يادكرد[13]، مانند استكبار انسان كه كبر و خود برتربينى، ريشه در باطن و طبيعت وى ندارد و تنها و بيشتر به ريخت و كمتر به صورت شخصيت خود را بروز و ظهور مى دهد. از اين رو، ذات و طبيعت خود را برتر از ديگران نمى داند، ولى در پى بزرگى كردن، تفوّق و برترى بر آن هاست. از اين نمونه ها مى توان در جامعه انسانى بسيار يافت، چنان كه قرآن به موارد عينى چندى از جامعه فرعونى اشاره كرده و مى فرمايد:«ثُمَّ اَرسَلنا موسى واَخاهُ هـرونَ بِـايـتِنا وسُلطـن مُبين * اِلى فِرعَونَ ومَلاَِهِ فَاستَكبَروا وكانوا قَومـًا عالين;[14] سپس موسى و برادرش هارون را با آيات خود و حجتى آشكار به سوى فرعون و سران قوم او فرستاديم، ولى تكبّر نمود; چه آنان مردمى گردنكش بودند»; و در بيان كنش هاى رفتارى ايشان در جاى ديگ

[1]. نثر طوبى، ج 2، ص 325; فرهنگ جامع، ج 4، ص 1337.

[2]. راه و راهنماشناسى، ص 80.

[3]. راه و راهنماشناسى، ص 79.

[4]. مفردات، ص 697.

[5]. العين، ج 2، ص 1137; فرهنگ جامع، ج 3، ص 946.

[6]. نثر طوبى، ج 2، ص 325.

[7]. مانند: «واَمَّا الَّذينَ كَفَروا اَفَلَم تَكُن ءايـتى تُتلى عَلَيكُم فَاستَكبَرتُم وكُنتُم قَومـًا مُجرِمين» (جاثيه/45،31)

[8]. «ولَقَد ءاتَينا موسَى الكِتـبَ وقَفَّينا مِن بَعدِهِ بِالرُّسُلِ وءاتَينا عيسَى ابنَ مَريَمَ البَيِّنـتِ واَيَّدنـهُ بِروحِ القُدُسِ اَفَكُلَّما جاءَكُم رَسولٌ بِما لاتَهوى اَنفُسُكُمُ استَكبَرتُم فَفَريقـًا كَذَّبتُم وفَريقـًا تَقتُلون» (بقره/2،87).

[9]. راه و راهنماشناسى، ص 95.

[10]. التحقيق، ج 10، ص 18.

[11]. به تعبير قرآنى مى توان از آن به «شاكله» ياد كرد كه مبيّن شخصيت فرد است; البته شخصيت مى تواند متأثر از بيرون و عوامل اكتسابى شكل گيرد. در نگرش و رهيافت قرآنى، هر كس بر پايه شاكله و شخصيت باطنى خود رفتار مى كند و كنش و واكنش هاى فرد به شخصيت او باز مى گردد.

[12]. ص(38)، 74 ـ 76

[13]. و به تعبير قرآن كريم «صبغه» و رنگ كه مى تواند الهى و يا شيطانى باشد. اين صبغه و رنگ پذيرى در بلند مدت مى تواند به شاكله و شخيصيت تغيير ماهيت بدهد; چنان كه در بسيارى از موارد چنين است.

[14]. مؤمنون (23)، آيات 45 ـ 46.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا