شعر و داستان
شاه خیال
در جام دلم، محو نگاه تو شدم
در بستر شب، ماه تمام تو شدم
امشب، همه شب فکر تمنای وصال
جان داده ی آن شاه خیال تو شدم
با تیر مژه، چون بنوازی تو مرا
در بند یکی زلف سیاه تو شدم
لب به جان آمد و رفتش ز نفس
بی درنگ مست وصال تو شدم