اعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمعارف قرآنی

تجلیات الهی در مراتب هستی

بسم الله الرحمن الرحیم

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، توحید همه هستی را پر کرده و جایی برای شرک باقی نگذاشته است. بنابراین همه هستی چیزی جز تجلیات الهی نیست؛ اما چگونه ممکن است شرور را با خدا یکی کرد و اتحاد بلکه وحدت وجودی را برای آنان قایل شد؟ یا چگونه می توان میان ظلمات و نور ارتباط برقرار کرد یا میان خاک با افلاک یا وجود پست ترین ها را با وجود برترین ها یکسان دانست؟

فاطر هستی

یکی از نام ها الهی، فاطر است که خدا خود را بدان نامیده و خلقت را بدان نسبت داده و فرموده است: فاطر السموات و الارض.(فاطر، آیه 1؛ شوری، آیه 11؛ یوسف، آیه 101؛ زمر، آیه 46؛ انعام، آیه 14؛ ابراهیم، آیه 10)

واژه فطر را به معنای خلق گفته اند؛ اما وقتی به اصل معنای آن توجه می شود، آن را به معنای «شق» و پاره نمودن دانسته اند. عالمان قرآنی در بیان چرایی نامگذاری خلقت به فطرت بر این باورند که گویی «خلقت پاره کردن حجاب غیبت است» و خدا با خلقت خود را از پرده غیبت خارج کرده است؛ زیرا افطار صائم به معنای پاره کردن هیئت اتصالی امساک است. پس خدا در مقام «فاطر» گویی خود را از غیبت خارج کرده و در آینه آیات مخلوق به نمایش گذاشته است.

به نظر می رسد که اگر حقیقت «فطور» نبود، هماره خدا در غیبت احدیت باقی می ماند  وهیچ صفت و اسمی تجلی و ظهوری نداشت؛ اما با ظهور اسم «فاطر» خدا از غیبت احدیت خارج شده و به ساحت واحدیت اسمایی و صفاتی وارد شده است. این گونه شد که «هو» احدیت در مظهر واحدیت «الله» تجلی و ظهور یافت.

بنابراین می توان گفت که همه هستی چیزی جز انفطار و شکافتن و انفجار از فجر حقیقت نیست؛ یعنی چنان که فجر پرده شب را می شکافد و پوستین آن را بر می کند تا روز حقیقت تجلی و ظهور کند، اسم فاطر چنین با غیبت احدیت هویت کرد و خود را در احدیت اسما و صفات به نمایش گذاشت. پس کسی که به ارایه الهی ملکوت آسمان ها و زمین می بیند، حقیقت «فطر» را می بیند و به خدای فاطر ایمان می آورد؛ چنان که ابراهیم(ع) این گونه بود.(انعام، آیات 75 و 79) او در آینه آیات الهی از مخلوقات زمینی و آسمانی فاطر بودن خدا را می بیند. پس از صفات فعلی کوکب گذشته و برتر از آن از صفات الهی قمر عبور و حتی از شمس ذات گذشته و به «فاطر» می رسد که از پرده غیبت را دریده و خود را در آینه مخلوقات به نمایش گذاشته است.(انعام، آیات 75 تا 79)

وحدت وجودی و موجودی هستی

بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، خدای یکتا و یگانه یعنی احد و واحد، «صمد» است. صمد به معنای چیزی پر و غیر خالی است؛ پس «اجوف» و میان تهی نیست. بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، خدای احد و واحد، دارای صفاتی است که مهم ترین صفت آن «صمد» بودن است(توحید، آیات 1 تا 2)؛ زیرا صمد بودن توحید را برای همه هستی اثبات می کند و هر گونه شرک را بر می دارد؛ زیرا وقتی خدای احد واحد در مقام صمدیت ظهور داشته باشد، دیگر شرک و شراکتی باقی نمی گذارد؛ چرا که این ذات الهی، بسیط است و بساطت او در همه هستی جاری و ساری است که از آن به مخلوقات یاد می شود. بنابراین، خدای صمد، والد و مولود ندارد، چنان که کفو و هم سنگی ندارد. پس همه هستی تجلیات واحدیت اسمایی «الله» و مظاهر آن است؛ از همین روست که خدا به صراحت ضمن این که بر «فاطرالسموات و الارض» بودن خود تاکید دارد، بر «الله نورالسموات و الارض»(نور، آیه 35) تاکید دارد تا بیان کند که همه هستی چیزی جز تجلیات نوری «الله» نیست که در مقام واحدیت ظهور کرده است؛ زیرا خدا در مقام اثبات توحید در هستی می فرماید: قل هو الله احد؛ بگو «هو» همان «الله» است که در مقام «احدیت» است. پس اگر «هو» هویت احدیت است، «الله» ماهیت احدیت است. البته این ماهیت الهی با ماهیات دیگر فرق دارد؛ زیرا ماهیت در مخلوقات بیانگر محدودیت است که مقدرات وجودی برای آنان رقم می زند تا «اسم» شده و از دیگر اسماء جدا شوند؛ زیرا هر چیزی با ماهیت خاص خود از دیگر چیزها جدا شده و قابلیت شناسایی بلکه قابلیت وجودی یافته و به نام موجود از دیگر موجودات بازشناخته می شود. به سخن دیگر، این ماهیت انسان است که آن را از ماهیت حیوان جدا می کند یا آسمان را از زمین، بلکه حتی افراد و اشخاص با ماهیت خاص خود از دیگر افراد جدا شده و بازشناخته می شوند و قابلیت اشاره می یابند؛ اما «الله» هر چند که نسبت به «هو» به نوعی ماهیت یافته است، اما ماهیت او با سایر ماهیات این تفاوت را دارد که هم چنان ماهیت نامحدود است؛ زیرا با آن که «الله» از احدیت «هو» خارج شده و نوعی «فطرت» تحقق یافته، اما «الله» از همان ظرفیت بی نهایت احدیت «هو» بهره مند است؛ از همین روست که «الله» به عنوان اسم مستجمع همه صفات و اسمای الهی، با آن که تنها بیانگر اسمای ظاهر است، اما در باطن خود همه اسمای غیر مستاثری که ظهور نیافته را دارا است. از همین روست که «الله» به یک معنا ناظر به «هو» است و خدا به این نکته توجه می دهد: قل هو الله احد.(توحید، آیه 1)

از نظر قرآن، هویت مطلقه که با «هو» به اشاره اشاره شده، از یک سو، در غیبت است، ولی از یک سو به نام «الله» در ظهور مطق است. این گونه است که ظاهر و باطن را جمع کرده است. پس همزمان با آن که به نام «الله» مستجمع جمیع کمالات و اسمای حسنای الهی ظاهر است، ناظر به جمیع کمالات اسمای مستاثر است که در باطن «هو» در غیبت احدیت و یکتایی است. پس الله در همان حال که واحد است، در باطن خود «احد» است؛ چون ناظر به «هو» است. بنابراین، نوعی تناظر میان احدیت «هو» و واحدیت «الله» را می توان دریافت. پس احدیت لازمه واحدیت و واحدیت لازمه احدیت است و هماره نوعی تلازم میان آنان است.

از آن جایی که همه هستی، به اسم «فاطر السموات و الارض»، از غیبت احدیت به اسم جامع «الله» خارج شده و همه هستی مظهر تجلیات «الله نور السموات والارض» شده است، نمی توان در هستی جز توحید را یافت و دید؛ زیرا همه هستی از بالا و پست، چیزی جز تجلیات انوار صفات و اسمای الهی چیزی نیست.

البته چنان که گفته شد، هر صفتی از صفات الهی و هر اسمی از اسمای حسنای الهی به شکل جداگانه یا ترکیبی، خواستار ظهور هستند و به نام «فاطر» غیبت احدیت را می شکافد تا در مقام واحدیت ظهور و تجلی داشته باشد. این تجلیات در مظاهر می بایست همه هستی را پر کرده و جایی خالی و «اجوف» نگذارد؛ زیرا صمدیت الهی چنین اجازه ای نمی دهد. پس همه هستی چیزی جز تجلیات صفات و انوار آن نیست. البته تنکاح اسماء و صفات موجب می شود تا یک یا چند یا همه اسماء و صفات براساس مشیت حکیمانه با هم ظهور داشته باشند. این گونه است که «تقدیر» معنا می یابد؛ یعنی اسماء و صفات الهی با هم مقدراتی را موجب می شود که بی نهایت مظاهر و تجلیات را به دنبال دارد. از این تقدیرات که به سبب تنکاح رخ می دهد، ماهیات با محدودیت هایی خود ظهور می کند.

از نظر آموزه های وحیانی، اول و آخر، عالی و دانی معنا ندارد، مگر به این معنا که ماهیات به سبب تقدیراتی که ظهورات اسماء و صفات می طلبد، از نظر شدت بهره مندی از نور یا ضعف آن در مراتب تجلی قرار می گیرد. پس وقتی ما از «تنزل» در مراتب هستی سخن می گوییم، مراد همان شدت و ضعف بهره مندی ماهیات از انوار صفات الهی است. این گونه است که در «احسن تقویم» ماهیات بیش ترین بهره مندی را از نور داشته و نور شدت بیشتری دارد، و در «اسفل السافلین» ماهیت کم ترین بهره مندی را دارا می شوند.

البته این بدان معنا نیست که مظاهری که در اسفل السافلین قرار گرفته اند، فاقد حقیقی باشند؛ زیرا هرگز فقدان حقیقی رخ نمی دهد؛ زیرا وقتی چیزی ظهور می یابد، بقیه صفات و اسماء به بطون می روند؛ چنان که وقتی شدت نور ظهور اسمایی در تمامیت باشد، بطون در آن ضعیف تر می شود و هر چه ضعف در ظهور نوری رخ دهد، بطون قوی تر می شود.

از نظر قرآن، شرور یا ظلمات به معنای همان ضعف در ظهور است؛ از همین روست که همه چیز «من عندالله» است، هر چند که «من الله» نیست؛ هم چنین از نظر قرآن، ظلمات همانند نور به «جعل» الهی است.(انعام، آیه 1) این بدان معناست که ظلمات، چیزی جز ضعف ظهور نور الله در ماهیتی از ماهیات نیست.

بنابراین همه هستی چیزی جز ظهور اسماء الله و تجلیات نور الله نیست. همه هستی فریاد رسای توحید است و جایی برای شرک نمی گذارد. این بدان معناست که وجود در هستی همان «الله» در مقام واحدیت است، موجود نیز چیزی جز همان مظاهر اسماء الله و تجلیات نور الله نیست. پس تفاوت در وجود و موجود تنها در مقام وهم و خیال است و حقیقی نیست؛ زیرا موجودیت به معنای بهره مندی ماهیات از نورالله در میزان شدت و ضعف آن است. از همین رو، خدا به صراحت می فرماید که به موجودی در ظهور کم گذاشته نشده است و هر آن چه لازم ماهیت موجودی بوده از نور الله داده شده است(طه، آیه 50) اما برخی در دایره تنزلات کم ترین ظهور اسمی را برده و بیش تر در بطون مانده اند؛ و برخی دیگر بیش ترین ظهور اسمی را برده و کم ترین بطون را دارا هستند.

حضرت ابراهیم (ع) که ملکوت آسمان ها و زمین و مفطورات و مخلوقات آن را به علم یقین رویت دیده است، خود را متوجه وجهی می کند که خدای فاطر است و از هر گونه شرک مبرا می شمارد(انعام، آیه 79)؛ زیرا هستی از آسمان ها و زمین چیزی جز نورالله نیست.(نور، آیه 35)

بنابراین، فرقی میان آن که در «عرش الله» است یا آن که در «اسفل السافلین» قرار گرفته در اصل وجود نیست، بلکه در بهره مندی از شدت و ضعفی است که بر اساس تقدیر در ام  الکتاب و در ساحت امر قبل خلق مشخص شده است؛ زیرا امر الهی قابل از خلقت است. از همین رو، وقتی به دانی نگریسته می شود، خود آیتی از آیات الهی و نوری از صفات و اسماء الله در کم ترین مرتبه و پایین ترین آن است، چنان که عالی ترین که آیت الله الکبری است نیز نوری از انوار الله است؛ بر همین اساس از پیامبر(ص) نقل شده که ایشان فرمود: لَو دَلّیتُم بِحَبل الَی الأرضیین السُفلی لَهَبطتُم عَلی اللهِ؛ اگر به ریسمانی به درون پست ترین زمین ها بروید به خدا هبوط کرده اید.(معجم احادیث نبوی، ذیل ماده «د ل و»)

تنزلات در ساختار خطی و دوری

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، هستی از آسمان و زمین که تجلیات نور الله و مظاهر اسماء الله هستند، در همه موجودات و مخلوقات به یک معنا یکسان است، و همگی به یک معنا در تمام کمالی خویش قرار داشته و از «احسن تقویم» سود برده اند؛ زیرا در پایین سطح از تنزلات که ضعف بیش تری دیده می شود؛ زیرا ظهور کم تری است، اما در همان حال از اسماء الله در بطون برخوردار هستند که می توانند آن را ظهور بخشند.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، «هو» احدیت، در «لیله» است. این همانند جرم سیاه خورشید است. پس اولین تجلی را برای خودش داشته و نخستین اسم «فاطر» آن غیبت را شکافته و در مقام «الله» چون ضیاء درخشیده است که همان تابش خورشید حقیقت است. پس از آن هر یک از صفات و اسمای ظاهر، خواهان ظهوری خاص و ظهوری جمعی شدند که در واحدیت «الله» به نمایش در آمد. آن گاه الله بر قمر عالم هستی کنونی تابید و از واکنش آن ، ماهیات بسیاری در ساحت هستی در مراتب عرضی و طولی ظهور یافت.

به نظر می رسد که پس تابش ضیاء شمس و خورشید که همان ظهور واحدیت الله است، نوری از آن بر قمر عالم «امر» تابید تا مقدرات اسمایی خودنمایی کند و از آن جا ماهیات ظهور یافتند و مظهر اسماء الله شدند.

البته از نظر آموزه های قرآنی، پس از نور در عالم خلقت دنیوی «دخان» ظهور یافت و از دخان، نار و آتش در آمد و از درون آتش خاک و آب بر آمد و از درون این ها مخلوقات دنیا به ویژه زمین ظهور یافتند.

البته از نظر آموزه های قرآنی این امر در دایره دوری «انا لله و انا الیه راجعون» دوباره باز می گردد(بقره، آیه 156)، یعنی دوباره همین آسمان و زمین، آتش شده سپس دخان شده و سپس به نور باز می گردد و در نهایت در ضوء و ضیاء می رود و در غیبت قیامت نهان می شود. خدا در باره مرتبت آغاز و انجام هستی در ساختاری به نام «دخان» یا همان گاز سیاه مانند در دو آیه به اجمال سخن به میان آورده است.

درباره آغاز هستی کنونی دنیوی می فرماید: ثم استوی الی السماء و هی دخان؛ سپس آهنگ آفرینش آسمان کرد در حالی که به صورت دود سیاه بود.(فصلت، آیه 11) درباره انجام این هستی کنونی نیز به بازگشت به دخان اشاره می کند و می فرماید: فارتقب یوم تاتی السماء بدخان مبین یغشی الناس؛ پس به انتظار روزی باش که آسمان به دودی سیاه آشکار بیاورد که همه مردم را فرا می گیرد.(دخان، آیات 10 و 11)

پس از نظر قرآن، هستی کنونی همان گونه که ایجاد شده در یک حرکت دوری از آغاز به انجام همان مسیری را صیرورت و شدنی را در پیش می گیرد که آمده است؛ یعنی دایره تنزل با عروج از همه جهات مثل هستند. البته باید به عنوان «مثل» توجه داشت؛ زیرا عین هم نیست؛ زیرا تنزل بازکردن و در ساحت تجلیات و ظهور انوار صفات و اسمای الهی است، در حالی که عروج به سوی نقطه آغازین در ساحت بطون و کمون است.

از همین رو، می توان به یک حالت خطی در ساحت تنزلات نیز رسید؛ به این معنا که بگوییم همه هستی همانند طوماری است که باز می شود و دوباره جمع می شود؛ چنان که خدا می فرماید: یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب کما بدانا اول خلق نعیده؛ روزی که آسمان را در هم می پیچیم مانند درهم پیچیدن طومار ثبت؛ همان گونه که نخستین بار آفریده ها را آفریدیم دوباره آنان را باز می گردانیم.(انبیاء، آیه 104)

پس از نظر قرآن، همه هستی در ساختاری چون طومار گاه باز می شود و ظهور می یابد و روزی دیگر در هم پیچده شده و به بطون می رود. پس هستی چیزی جز ظهور و بطون اسماء الله و انوار صفات الهی نیست. این بدان معناست که هیچ چیزی جز خدا در هستی نیست و هر موجودی همان وجود بحت و محض وجود اسماء الله و انوار آن نیست.

نکته آخر آن که بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، نور در حقیقت خود پوشش و پرده ای بر حقیقت است که در دایره بازگشت از آخرین مرتبه ظهور انوار به سوی مراتب عالی، در نهایت این پوشش نوری یا همان حجاب نوری نیز برداشته و کنده می شود و انسلاخ رخ می دهد. پس اگر در زمانی به فطور پرده غیبت شکافته شد، در نهایت در هنگامه جمع طومار یا بازگشت و رجعت، انسلاخ انجام می شود و دوباره همه چیز در غیبت فرو می رود تا جایی که جز خدای واحد قهار نمی ماند که خود پاسخگو پرسش خویش است: لمن الملک الیوم، لله الواحد القهار؛ شاهی امروز برای کیست؟ تنها برای خدای یگانه قهار است.(غافر، آیه 16)

به سخن دیگر، اگر در آغاز ظهور، خدای فاطر غیبت هویت را شکافت و به الله تجلی کرد و هستی ظهور نمود، در آخر کار خدای واحد قهار، پوسته ظهور را می کند و شب غیبت را از درون آن در می آورد تا دوباره در تبدیلی دیگر فطوری دیگر و ظهوری اخروی تحقق یابد.(ابراهیم، آیه 48)

در هنگام انسلاخ و کندن پوسته روز از شب این حقیقت بارها تکرار می شود، اما در هنگامه بازگشت و رجعت یک بار این حقیقت به شکلی فراگیر تحقق می یابد و انسلاخ انجام می شود تا روز ظهور به شب غیبت در آید؛ زیرا «سلخ» به معنای کندنی هم چون کندن پوست از بدن حیوان است. خدا در قرآن بر این نکته تاکید دارد که هماره یکی از آیات الهی این است که خدا پوسته روز را می کند و انسان را به درون تاریکی غیبت می  برد؛ چنین اتفاقی در هنگامه قیامت نیز اتفاق می افتد که فراگیر است و برای ظهوری دیگر در آخرت شرایط فراهم می آید. خدا می فرماید: آیه لهم اللیل نسلخ منه النهار فاذا هم مظلمون؛ و نشان های دیگر از قدرت و حکمت ما برای آنان شب است که پوشش روز را از آن بر می کنیم؛ پس آنان ناگهان در تاریکی در آیند.(یس، آیه 37)

در توضیح این واژه سلخ باید گفت که کسانی که تابع شیطان می شوند و آیت بودن را از مظاهر هستی حذف می کنند، گویی چنین انسلاخی را انجام می دهند؛ چنان که بلعم باعورا این سگ شیطان چنین کرد و آیات قدرتی که در اختیار او گذاشته شده و به اسم اعظم تصرف می کرد، از آیات بودن هم چون پوستین کند و بیرون کشید و تنها خواست به قدرت بهره گیرد و در برابر موسی(ع) قیام کند و اهداف آفرینش آن آیات را از آنان سلب کند.(اعراف، آیات 175 و 176)

از نظر قرآن، چهار ماه حرام نیز نسبت به هشت ماه دیگر، چنین شرایطی دارد که «انسلاخ» می شود و ماه های غیر حرام از آن بیرون می آید.(توبه، آیه 5)

به هر حال، در هنگامه قیامت، روز ظهور سلاخی می شود و دوباره پوسته ظهور برداشته شود و هستی به عصر «غیبت» واحدیت فرو می رود تا «الله» در مقام «الواحد القهار» خود بماند و سپس ظهوری دیگر در یوم الاخره داشته باشد و جهانی دیگر جایگزین سازد و تبدیلی رخ دهد.(ابراهیم، آیه 48)

گرایش فطرت انسان به توحید

از نظر قرآن، این فطرت الهی انسان است که در ذات او نهادینه شده و او را به سوی توحید می کشاند؛ البته در هر آیتی از آیات الهی و مظهری از انوار تجلیات صفات الهی، توحید مفطور است؛ زیرا حقیقت همه هستی چیزی جز تجلیات آن حقیقت نیست؛ پس در ذات هر آیتی از آیات الله، این حقیقت مشهود است و خود آیت الهی بذاته و وجوده بدان شهادت می دهد.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، فطرت هر موجودی از جمله انسان گرایش به کمال مطلق دارد که همان خدا است؛ زیرا خدا مظهر تمام کمالات است. خدا در انسان کمال گرایی بلکه تمام گرایی را در کنار عیب گریزی و نقص گریزی قرار داده است. به این معنا که می خواهد هر کمالی را در تمامیت آن داشته باشد و از هر عیب و نقصی بگریزد. از همین روست که نه تنها دوست دارد کمالی داشته باشد تا عیبی نداشته باشد، بلکه هر کمالی را در تمامیت آن داشته باشد تا نقصی نیز نداشته باشد.

فطرت الهی انسان می داند و می بیند که کمال در تمامیت آن در «واحدیت» و «احدیت» است که در بسیط محض است و هیچ ترکیبی در آن راه ندارد؛ زیرا ترکیب به معنای نیاز به جزء است که خود نیاز فقر است و از غنا به دور. فطرت انسان خدای یکتا و یگانه و احد و واحد را خدایی می بیند که در کمال به تمام است و هیچ نقص و عیبی ندارد. اگر هویت مطلقه الهی ترکیب داشت و بسیط نبود، نمی توانست هویت مطلقه باشد. این هویت ماهیتی ندارد؛ زیرا ماهیت به معنای محدودیتی است که به جنس و فصل نیاز دارد؛ زیرا ماهیت است که موجودی را از موجودی دیگر جدا کرده و باز می شناساند. اسماء الهی هر چند که به یک معنا ناظر به ماهیتی است، اما ماهیت نیست؛ زیرا محدودیتی برای خدا نیست؛ زیرا اگر قدیر است، به معنای «لاعجز» است، و اگر «غنی» است، به معنای «لافقر» است و اسمای اثباتی و ثبوتی به نوعی به اسمای تنزیهی باز می گردد؛ زیرا «الله اکبر من ان توصف» خدا بزرگ تر از آن است که  توصیف شود و به حدی محدود گردد.

البته چنان که گفته شد، مخلوقات و به یک معنا ماهیات و موجودات، از خدا تولید یا منفصل نمی شوند، بلکه همه مظاهر و شئون حقیقت او و مظاهر تجلیات انوار صفاتی و اسمایی او هستند. پس همان گونه که او از چیزی تولید نشده و والد ندارد، هم چنین چیزی از او تولید نمی شود و منفصل نمی گردد؛ بلکه همه مخلوقات، مظاهر انوار صفات او هستند. پس خدا «مبداء و مرجع» همه هستی است؛ زیرا همان گونه که ولادت و انفصال عیب و نقص برای خدا است، ولادت و انفصال مخلوقات نیز معنای ندارد؛ زیرا همه هستی مظهر و به تعبیر قرآنی نور الله هستند که به نورش ظهور یافته اند. پس دوگانه ای در هستی نیست تا کفو او باشد؛ خواه از مخلوقات باشد یا غیر مخلوق؛ زیرا اگر خدا هویت مطلقه صرف و محض کمال است، تکرار برای هویت مطلقه معنا ندارد که کفو او باشد. مخلوقات نیز همه مظاهر انوار صفات او هستند و هرگز انفصال و تولیدی برای آن نیست تا شرک و کفو او قرار گیرند.

خدا در سوره توحید به نسبت خویش پرداخته و این حقایق را به روشنی تبیین کرده است. تبیین کامل تری در شش آیه آغاز سوره حدید و سه آیه آخر حشر بیان شده تا حقیقت توحید شناخته شود و مرزهای خالق و مخلوق دانسته گردد.

البته از نظر قرآن، فطرت الهی انسان در باطن و ذات خویش گواه و شاهدی بر حقیقت توحید است و به ربوبیت و پروردگاری اش شهادت می دهد(اعراف، آیه 172)؛ اما این امر تا زمانی است که اولا انسان در دنیا سرگرم امور دنیوی نشود و توجه به ذات خویش داشته باشد و خدا در تمام حقیقت وجودی خویش بیابد؛ زیرا خدا مشهود در هر آیتی از آیات از جمله آیت الله الکبری است که خود انسان است؛ زیرا همه اسماء الله در خود به دمیدن شدن «روحی» دارا است.(ص، آیه 72؛ بقره، آیه 30) پس غفلت انسان در دنیا او را از توجه به فطرت توحیدی باز می دارد؛ چنان که دفن و دسیسه فطرت با فجور او را از چنین فهم و ادراک و شهودی باز می دارد و اجازه نمی دهد تا در مسیری حرکت کند که صیرورت آن توحید و متاله و خدایی شدن و رسیدن به مقام خلافت در مظهریت ربوبیت است.(شمس، آیات 7 تا 10؛ اعراف، آیه 179؛ بقره، آیات 7 تا 18)

اما اگر انسان در مسیر توحیدی و صراط مستقیم هدایت های تکوینی عقلی فطری(طه، آیه 50) و هدایت تشریعی وحیانی مطابق آن(روم، آیه 30) حرکت کند، به چنین منزلتی می رسد که در آخرت در شکل تمامیت آن ظهور و بروز می کند که از آن به رضوان الله یاد می شود که بازگشت به مقام خدایی است.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا