شعر و داستان
ناله مستانه
هر شبم تا به سحر ناله مستانه زنم
باده از جام تو نوشم، شکر شاهانه زنم
می زنم دست در آن زلف پریشان حالت
تا به جان آمده و لب بر آن شانه زنم
دلم آشفت ز تنهایی آن ماه سماء
گفتم آیم به سما تا مه آن خانه شوم
به امید لطف شاهانه تو دل طلبم
ترسم آخر نرسم یا که دیوانه شوم
گر شبم بی تو گذر شد مرا باکی نیست
درد آن که در این خانه ویرانه شوم
همه شب با تو به نجوا روم و ناله کنم
دلم آرام ندارد، چو از این خانه شوم