اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

نسخه برداری از انسان

samamoدنیا برای انسان مکانی برای شدن است. از این روست که در فرهنگ قرآنی همواره از صیروره با اشکال گوناگون سخن گفته شده است. این بدان معناست که آن چه از ماهیت انسانی در برابر همگان در دنیاست، یک ماهیت ناقص است. به این معنا که اگر فرض بر این بگذاریم که همه ماهیات دنیایی کامل هستند که چنین نیستند، بی هیچ گمانی ماهیت انسان، یک ماهیت تمام و کامل نیست. به این معنا که انسان یک نوع از انواع ماهیات جنس حیوان نیست و نمی توان در تعریف به حیوان ناطق بسنده کرد؛ هر چند که این تعریف کمی از حقیقت ماهیت انسانی را در دنیا بر می تاباند ولی تمام حقیقت ماهیت انسانی نیست.

شدن های پیاپی و مکرر انسان تنها یک شدن های کمی یا کیفی محدود نمی باشد، بلکه چنان تاثیرات شگرف از خود به جا می گذارد که ماهیت نوع انسانی را تغییر می دهد. بر این اساس، می بایست گفت که نوع انسان خود، جنس الاجناس است و تحت جنس انسان، جنس های دیگری قرار می گیرد ، چه برسد انواع گوناگون.

قرار گرفتن انسان به عنوان جنس الاجناس، به خوبی نشان می دهد که تعریف مادی و ناقص" انسان همان حیوان ناطق و جانور گویا" تا چه اندازه شناخت انسان را نسبت به خودش محدود ساخته است و او را در پیله تفکرات بسته و مادی زندانی کرده و به همان اندازه از واقعیت خودش دور ساخته است.

نویسنده در این مطلب بر آن است تا حقیقت ماهیت انسانی را بر اساس آموزه های قرآن و تحلیل و تعریف آن، تبیین کند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

انسان در زندان فلسفه ناقص انسانی

فلسفه را تفسیر انسان از هستی و وجود و موجودات دانسته اند. این بدان معناست که عقل انسانی، از مساله وجود و موجودات تفسیر و تعریفی ارایه می کند که در قالب فلسفه انسانی با آن اشنا می شویم. مباحث کلی و عقلانی که در فلسفه مطرح می شود، تفسیر انسانی از هستی است. این در حالی است که عقل انسانی در عالی ترین شکل آن ناتوان از درک تمام و کمال هستی است؛ چرا که خود بخشی هستی و در درون پیله آن قرار دارد و به تعبیر قرآنی هرگز احاطه علمی به هستی ندارد تا بتواند تصویر و تفسیری بیرونی از ماهیت هستی به دست دهد.

البته این بدان معنا نیست که عقل انسانی، اصولا قادر به درک هستی و تفسیر آن نباشد، چرا که خود عقل بخشی از هستی است و درک شهودی و حضوری از خود و هستی دارد. سخن از این است که این درک هرگز کامل و جامع و تمام نیست؛ چرا که بخشی از هستی است و برای تفسیر کامل و جامع می بایست در مقام احاطی قرار گیرد نه آن که محاط چیزی باشد که می خواهد از آن شناخت پیدا کند. این جاست که نقش وحی به معنای تفسیری بیرونی خود را نشان می دهد. البته این بیرون به معنای بیرون از هستی نیست، بلکه به معنای محیط بودن است.

به سخن دیگر، وحی به معنای کلام الهی، تفسیر و تعریف خداوند از مساله و موضوع است. بر این اساس خداوندی که خود وجود و هستی مطلق است، تفسیری کامل از هستی ارایه می دهد که دارای ویژگی احاطه گری است که در آیه الکرسی و آیات دیگر قرآن بدان تاکید شده است.

بنابراین، آن چه انسان از هستی به تصویر می کشد و به عنوان تفسیر عقلانی و فلسفی از آن یاد می شود، تصویری محاطی است نه تصویری محیطی؛ چرا که انسان خود محاط در هستی است و هستی بر او احاطه دارد.

ناگفته نماند که این فراگیری در این حد و اندازه برای عقل آدمی نیز زمانی است که به بلوغ کامل رسیده باشد و از دام ماده و زندان حس و مادیات بیرون رفته و به عقل کل در ارتباط قرار گرفته باشد؛ وگرنه اگر در دام همان عقل مادی گرفتار باشد، تصویری که ارایه می دهد بسیار محدود و ناقص تر خواهد بود؛ چرا که این عقل ، نمی تواند تصویری جز از بخش مادی و حسی هستی بدهد و از تصویر و تفسیر بیرون از ماده و حس عاجز خواهد بود.

به هر حال، عقل انسانی در بهترین حالت و کمالی ترین آن، خود محاط می باشد و نمی تواند از زوایه ای به هستی بنگرد که برخاسته از نوعی احاطه و یا همان منظر عالی باشد.

بنابراین فلسفه انسانی که همان فلسفه عقلانی در عالی ترین نوع و شکل خود است، فلسفه ای محاطی و نه محیطی است. بنابراین تفسیر و تعریفی که از انسان نیز به دست می دهد بر اساس همان درک و احاطه علمی است.

چنان که گفته شد، این تصویر غلط و باطل نیست، چرا که تصویر و تفسیری شهودی و حضوری از خود است، ولی به علل این که می خواهد آن را در کلیت نظام هستی تفسیر و تعریف کند، ناقص می شود؛ چرا که احاطه ای بر کلیت نظام هستی ندارد تا بتواند تفسیر و تعریفی احاطی و محیطی ارایه دهد.

این گونه است که تعریفی که فلسفه انسانی از انسان ارایه می دهد، به عنوان یک نوع از انواع حیوان است که با نطق از دیگر حیوانات چون ناهق و صائل و مانند آن از اسب و الاغ و شیر جدا می شود؛ چرا که اسب را «حيوان صاهل»؛ شير را «حيوان مفترس» و الاغ را «حيوان ناهق» مي نامد. در بيان فوق «فصلِ» ناطق با فصل «صاهل» و امثال آن يك فرق صرفاً كيفي دارد، وگرنه، انسان و اسب هر كدام داراي يك «نفس حيواني» هستند با اين تفاوت كه نفس اين ناطق است و نفس آن صاهل.

بر اساس این فلسفه عقلانی انسانی، تفاوت میان خر و انسان، تنها در همین ناهق و ناطق بودن این دو نوع از جنس انسان است و تفاوت دیگری میان آن دو نمی یابد و می گوید: «الحمار حیوان ناهق» و «الانسان حیوان ناطق» . نتیجه چنین تصویری از انسان آن خواهد بود که حیوان جنس مشترک انواع مختلفی چون اسب و شیر و خر و انسان است و ناطق در حد تام و تعریف کامل برای انسان، در حقیقت همان فصل ممیز خواهد بود که این نوع را از دیگر انواع یعنی خر و اسب و شیر جدا می کند.

تفسیر قرآنی از ماهیت انسان

این تفسیر و تعریف از ماهیت انسان، هر چند که باطل نیست ولی بی گمان در تفسیر وحیانی ناقص است، چنان که تفسیر و تعریف فلسفی از هستی این گونه ناقص و ناتمام است.

در برابر خداوند در آموزه وحیانی از جمله قرآن، تفسیر کاملی از هستی وانسان ارایه می دهد که فراتر از این تفسیر ناقص و تعریف ناتمام است. بر اساس این تفسیر، انسان خود جنس الاجناس است و در مسیر شدن های خویش، جنس ها و انواع گوناگونی را تحقق می بخشد. به این معنا که حتی هر فرد از این به ظاهر نوع که از آن به انسان یاد می شود، خود جنس منحصر به فردی است که دومی برای آن متصور نمی باشد. یعنی چنان که در باره جبرئیل گفته اند که آن نوع منحصر به فردی است، هر شخص و فرد انسانی نیز این گونه است که خود نوع منحصر به فردی می باشد که دومی برای آن نیست؛ چرا که انسان یک حقیقت ثابت بی تبدل و تغییر نیست بلکه حقیقتی است که همواره در حال تغییر و تبدل به ماهیات و انواع گوناگون می باشد.

به سخن دیگر، آن چه در همه انسان ها مشترک است، تنها کلیتی به نام عناصر خاکی و نفس است که همان روح دمیده در گل وجود انسانی است. همه انسان ها در این دو امر مشترک هستند که آفریده از گل و روح هستند. ولی این تنها کف حقیقت انسان است، و هر یک خود سطح و سقف حقیقت خودش را می سازد. این جاست که تفاوت میان انسان با همه آفریده ها و موجودات دیگر هستی خودنمایی می کند؛ چرا که هر شخص و فرد انسانی، خود نوعی منحصر به فرد است که در مسیر شدن های خود با علم و عمل، انواع ماهیات را برای خود می آفریند و خلق می کند.

شدن های متقابل

اگر خداوند گل و روح دمیده شده یعنی نفس را وجه مشترک همه انسان ها بر می شمارد، ولی چنان که گفته شد، این تعریف تنها ناظر به کف حقیقت انسان است. بنابراین، این خود انسان ها هستند که حقیقت نهایی و غایی و تمام و کمال خویش را آشکار تحقق می بخشند؛ چرا که خداوند به انسان این قابلیت را بخشیده تا در یک حرکت جوهری، خود را بسازد و اسمای الهی و توانمندی های سرشته در ذات خویش را آشکار کند.

بر اساس آموزه های قرآنی این معنا ثابت می شود که انسان در دو جهت متقابل می تواند حرکت کند که از آن به صعود و سقوط یاد می شود. به این معنا که هر فرد انسانی می تواند در مسیر شدن های خود از کف تا سقف " قاب قوسین او ادنی" (نجم ، آیه 9) بالا رود و یا از کف به سوی " الدرک الاسفل من النار" (نساء ، آیه 145)هبوط و سقوط کند. بنابراین می تواند در حرکت جوهری خویش، ذاتی از خود بسازد که از سنگ سخت نیز بی مایه تر باشد و هیچ آثاری آب زندگی یعنی حیات و علم و عقل در آن نباشد.

خداوند در باره سیر سقوطی انسان به سقوط برخی از بنی اسرائیل اشاره می کند که ماهیت انسانی خویش را از دست داده و از برخی از جمادات نیز پست تر شده اند. خداوند می فرماید: ثُمَّ قَسَتْ قُلُوبُكُم مِّن بَعْدِ ذَلِكَ فَهِيَ كَالْحِجَارَةِ أَوْ أَشَدُّ قَسْوَةً وَإِنَّ مِنَ الْحِجَارَةِ لَمَا يَتَفَجَّرُ مِنْهُ الأَنْهَارُ وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَشَّقَّقُ فَيَخْرُجُ مِنْهُ الْمَاء وَإِنَّ مِنْهَا لَمَا يَهْبِطُ مِنْ خَشْيَةِ اللّهِ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ ؛ سپس دلهاى شما بعد از اين [واقعه‏] سخت گرديد، همانند سنگ، يا سخت‏تر از آن، چرا كه از برخى سنگها، جويهايى بيرون مى‏زند، و پاره‏اى از آنها مى‏شكافد و آب از آن خارج مى‏شود، و برخى از آنها از بيم خدا فرو مى‏ريزد، و خدا از آنچه مى‏كنيد غافل نيست. ( بقره ، آیه 74)

این که برخی ایشان قلب هایشان از سنگ نیز سخت تر شده به گونه ای که حتی آب حیاتی در آن ها جریان نمی یابد و در برابر عظمت الهی خشیتی ندارند، از آن روست که ماهیت کفی انسانیت خویش را نیز از دست داده اند، چرا که خداوند می فرماید که انسان ها به طور طبیعی و فطری در برابر خداوند خشیت می ورزند و گرایش به کمال و خوبی ها و زیبایی ها دارند و عقل انسانی به سوی آن می رود، این در حالی است که برخی که در مسیر شدن های هبوطی و سقوطی قرار گرفته اند، هیچ نشانه ای از انسانیت در آنان یافت نمی شود و ماهیت انسانی خویش را از دست داده اند.

این تبدیل و تغییر از باب تمثیل نیست. به این معنا که خداوند نمی خواهد بگوید که اینان همانند این چیزها در سنگدلی شده اند و هم چنان کف انسانیت را دارا می باشند؛ بلکه می خواهد بگوید که ایشان ماهیت کفی انسانیت را از دست داده و واقعیت و حقیقیت خارجی و باطنی ایشان این گونه است که در قیامت بروز و ظهور عمومی می کند و همه می بینند که این دسته از انسان ها " سنگ های سوخت دوزخ " می شوند و مانند زغال سنگ ، خود عامل سوختن خود و دیگران می شوند.

این که خداوند می فرماید که آتش دوزخ از مردم و سنگ می باشد:"وقودها الناس و الحجاره " به معنای این است که برخی از انسان در دوزخ نوعی از انسانیت را دارا می باشند که از آن به ناس تعبیر می شود که پست تر از مفهوم انسانیت است و برخی دیگر اصولا حجاره و سنگ شده و مانند زغال سنگ ، سوخت دوزخ می باشند.(بقره ، آیه 24 و نیز تحریم ، ایه 6)

خداوند در آیه 166 سوره اعراف به این مساله اشاره می کند که این مسخ شدن از ماهیت انسانی ، امری واقعی است نه آن که تمثیلی و استعاره ای باشد. به این معنا که انسان ها با اندیشه ها و رفتار خویش خود را در کارخانه دنیا می سازند و ماهیت های جدید می یابند. از این روست که در همین دنیا برخی از کسانی که ماهیت انسانی خویش را مسخ کرده و ماهیت بوزینه یافته اند را معرفی می کند و می فرماید: فَلَمَّا عَتَوْاْ عَن مَّا نُهُواْ عَنْهُ قُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ؛و چون از آنچه از آن نهى شده بودند سرپيچى كردند، به آنان گفتيم: «بوزينگانى رانده‏شده باشيد.»

همین معنا را نیز در آیه 65 سوره بقره این گونه بیان می کند و می فرماید: وَلَقَدْ عَلِمْتُمُ الَّذِينَ اعْتَدَواْ مِنكُمْ فِي السَّبْتِ فَقُلْنَا لَهُمْ كُونُواْ قِرَدَةً خَاسِئِينَ؛ و كسانى از شما را كه در روز شنبه [از فرمان خدا] تجاوز كردند نيك شناختيد، پس ايشان را گفتيم: «بوزينگانى باشيد طردشده.»

چرا که اینان بر خلاف مسیر شدن های کمالی و راهنمایی های عقل و شریعت رفتار کرده و راه سقوط از انسانیت را در پیش گرفته و ماهیت انسانی خود را از دست داده اند. بنابراین تبدیل و مسخ شدن به ماهیات دیگر از انواع دیگر حیوان امری است که در این آیات بدان تصریح شده است.

از این آیات پیش گفته می توان دریافت که انسان نه تنها نوع الانواع است که تحت خود انواعی از جانوران مختلف چون بوزینه خوک را دارد و یا می تواند به حیواناتی چون " شتر گاو پنلگ" یعنی ترکیبی از خصوصیات و ویژگی های این سه دسته حیوان تبدیل شود بلکه خود جنس الاجناس است، چرا که برخی از انسان ها حتی از این حیوانات نیز فروتر می افتند و پست تر می گردند چنان که خداوند در آیه 179 سوره اعراف به این حقیقت اشاره می کند و می فرماید: وَلَقَدْ ذَرَأْنَا لِجَهَنَّمَ كَثِيرًا مِّنَ الْجِنِّ وَالإِنسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لاَّ يَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْيُنٌ لاَّ يُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ آذَانٌ لاَّ يَسْمَعُونَ بِهَا أُوْلَـئِكَ كَالأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَـئِكَ هُمُ الْغَافِلُونَ؛ و در حقيقت، بسيارى از جنّيان و آدميان را براى دوزخ آفريده‏ايم. [چرا كه‏] دلهايى دارند كه با آن [حقايق را] دريافت نمى‏كنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى‏بينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمى‏شنوند. آنان همانند چهارپايان بلكه گمراه‏ترند. [آرى،] آنها همان غافل‏ماندگانند.

ابن تبدیل شدن انسان به حیوانات و چارپایان و بلکه پست تر را در آیه 74 سوره بقره تبیین کرده است؛ چرا که در آن جا نشان داده است که انسان می تواند به جمادات نیز تبدیل شود که پست تر از گیاهان و نباتات است.

استاد علامه آیت الله حسن زاده آملی (مدظله الوارف) در درس خویش بارها می فرمود که انسان ها جنس الاجناس هستند و در کارخانه دنیا خود را می توانند چنان بسازند که فرشته ای مقرب چون جبرئیل نتواند از مقام ایشان فراتر رود و چون برتر رود پر بسوزد و یا در مسیر سقوط چنان سقوط کند که از چارپایان و گیاهان فروتر گردد و حتی از سنگ سخت نیز بی بهره تر از کمالات اسمایی الهی شود که حتی از درون آن آب حیاتی از عقل و انسانیت نجوشد.

وی می فرمود خداوند در آیه 5 سوره تکویر از حشر وحوش و جانوران درنده در روز قیامت خبر می دهد که بیانگر این معناست که برخی از انسان ها در مسیر شدن های خود مسیر سقوط را در پیش گرفته و نه تنها تبدیل به چارپایانی چون گاو و گوسفند شده اند بلکه به حیوانات و جانوران درنده و وحشی چون گرگ و ببر و پلنگی تبدیل شده اند که از همه کس و همه چیز فراری هستند و همه کس و همه چیز از ایشان فرار می کند و فریاد" لامساس " چون سامری گمراه بر می دارند که از خلق گریزان و خلق از او فراری بودند.(طه ، آیه 97)

دقت خداوند در نسخه برداری

چنان که گفته شد انسان ها در دنیا با اندیشه و رفتار، علم و عمل خویش خود را می سازند. این سازه های انسانی از خود به سبب این که ثبت دقیق و کامل از خود انسان است، هیچ اشتباه و خطایی در آن راه ندارد و برای خداوند ثبت و نگهداری اعمال آدمیان کاری سهل و آسان است(حج، آیه 70) چرا که با هر علم و عملی انسان خود را می سازد و خداوند به طور مداوم به ثبت دقیق اعمال و نسخه برداری از آن می پردازد(جاثیه ، ایه 29)

از آن جایی که هر چیزی که می کنیم همان را به عنوان سازه وجودی خود می بینیم ، ثبت و ضبط دقیق و کامل است به گونه ای که مثقال ذره ای در آن اختلاف راه نمی یابد و اعمال بی هیچ کم و کاست و به دور از هر گونه ظلم و ستمی در جان آدمی حک می شود.(توبه ، آیه 121 و نیز کهف ، آیه 49 و مومنون ، آیه 62 و زمر ، آیه 69)

از این روست که خداوند در قیامت نیاز به حسابرسی طولانی برای بندگان ندارد، چرا که در قیامت سازه های وجودی انسانی همان ماهیت و شکلی را می گیرد که انسان نگاشته و خداوند در ملکوت آخرت نسخه برداری کرده است. از این روست که روایات معتبر آمده است که فرشتگانی هستند که همه چیز آدمی از گفتار و رفتار را می نویسند و بر اساس آن ماهیت آخرتی انسان را با علائم ارسالی انسان از این دنیا به آن دنیا تبدیل به فرمت اخروی می کنند و به نمایش می گذارند. در برخی از روایات آمده است که اگر انسان ذکری بگوید آجری بر آجری نهاده می شود و یا فلان عمل موجب می شود تا حورالعینی ساخته شود و یا فلان کار موجب می شود تا کاخی از نقره و یا طلا ساخته شود؛ هم چنین هر فکر و عملی موجب می شود تا شمایل انسانی شخص در آخرت ساخته و پرداخته شود.

صدرالمتألهین شیرازى، از فلاسفه ى اسلامى، فرمود: انسان در حین تولد، حیوان بالفعل و انسان بالقوّه است و خودش سرنوشتش را رقم مى زند، و لذا اگر به پیروى از عقل و شرع، شهوت و غضب را کنترل، و طبق دستور خدا و عقل از آنها استفاده نماید، صورت باطنى او انسان مى شود، ولى اگر اختیار خود را به شهوت و غضب بسپارد، چهره ى باطنى او چهارپا و یا درنده خواهد بود، و چنانچه پیرو قوّه ى واهمه شد، روح شیطانى پیدا مى کند.

به نظر انسان تا زمانی که اقدام به عمل نکرده اند، همان ناس می باشند که با عمل خود ماهیت واقعی خود را شکل می بخشند و حقیقت وجودی خود را آشکار می کنند. این آشکار سازی می تواند به دو شکل کاملا متقابل یعنی متناقضین باشد، یعنی انسانی که متاله و ربانی است و انسانی که سنگ آتش زنه دوزخ می باشد.

آنانی که چشم برزخی دارند و اهل بصیرت هستند از این توان برخوردارند که در همین دنیا ساخته ها و سازه های هرکسی را ببیند. از این روست زهری و یا ابوبصیر با آن که از نظر ظاهری نابینا بود به اراده امام باقر(ع) ماهیت بسیاری از مردمان حج گزار را می بینند که جانورانی بر دور خانه خدا می گردند.

شیخ حر عاملى(ره) در معجزات امام زین العابدین(علیه السلام)، نقل مى کند که آن حضرت در سرزمین مقدّس عرفات، در موسم حج، به زهرى یکى از اصحاب آن حضرت، فرمود: به نظر تو جمعیت حاجى ها چه مقدار است؟ زهرى عرض کرد به نظر مى رسد چند صد هزار باشند و همه حاجى اند. فرمود: نزدیک بیا، پس دست به صورتش کشید و فرمود: چه مى بینى، زهرى گفت: تمام آن مردم را به شکل میمون دیدم، فقط بین هر ده هزار نفر یک نفر را به صورت انسان دیدم; بار دوّم حضرت دستى به چشمانش کشید، فرمود: چه مى بینى؟ گفت: دیدم تمام آن جمعیت انبوه به شکل خوک اند، غیر از همان چند نفر کم، براى سوّمین بار دست کشید، فرمود: اکنون چه مى بینى؟ گفت: همه را به شکل خرس مى بینم، به جز همان نفراتِ به خصوص که انسان بودند. عرض کردم: قربانت گردم شما مرا از این مناظر به وحشت و تعجب انداختید. فرمود زهرى از تمام این جمعیت کثیر، فقط همان چند نفر انسان واقعى و حاجى اند، حالا خود دست به صورتت بکش. کشیدم، پس تمام آن مردم به چشمم انسان شده، به شکل اوّل برگشتند.( حرّ عاملى، اثبات الهداة، ج 3، ص 22.)

ابن شهر آشوب (ره) نظیر این روایت را در معجزات امام باقر(علیه السلام) در ضمن روایت مفصلى از ابوبصیر نقل مى کند که در ابتداى روایت از حضرت معجزه اى مى بیند بعد خواهش مى کند که چشمش بینا شود و حضرت دعا مى کند و او بینا مى شود; سپس حضرت مى فرماید: آیا دوست دارى که بینا بمانى و همانند سایر مردم در روز قیامت حساب رسى شوى، یا مثل اوّل شوى و یک سره به بهشت بروى. ابوبصیر عرض مى کند: مثل اوّل بشوم. پس حضرت دست به چشمانش کشید و مثل اوّل شد. او مى گوید این جریان را به ابن ابى عمیر گفتم: او گفت: شهادت مى دهم که این موضوع حق است، همان گونه که روز، روشن است; سپس گویا در عرفات ابوبصیر از کثرت جمعیت حجاج به شگفت آمده عرض مى کند: ما اکثر الحجیج و اعظم الضجیج؟ چقدر حاجى ها زیادند، چه ناله و ضجّه ى فراوانى. حضرت فرمود: ما اکثر الضجیج واقلّ الحجیج; چقدر سر و صدا زیاد، و حاجى کم است. ابوبصیر، میل دارى صدق گفتارم را به چشم خود ببینى؟ پس دست مبارک بر چشمان او کشید و دعایى خواند پس بینا شد (ابوبصیر نابینا بوده است) فرمود: حالا نگاه کن ببین چه مى بینى؟

فقال: انظر یا ابابصیر الى الحجیج قال فاذاً اکثر الناس قردة و خنازیر و المؤمن بینهم کالکوکب اللامع فى الظلمآء. ابا بصیر مى گوید: دیدم خیلى از مردم به شکل میمون و خوک اند و مؤمن در بین آنها (مؤمن در اصطلاح روایات، یعنى شیعه ى دوازده امامى) همانند ستاره ى درخشان در شب تار بود، عرض کردم: آرى درست فرمودى مولاى من، چقدر سر و صدا زیاد است و حاجى واقعى کم.( ابن شهر آشوب، مناقب، ج 4، ص 184.)

این سازه های انسانی در قیامت تنها آشکار می شود و هر کسی در می یابد که چه کسی است و دیگر نیازی نیست تا حساب و کتابی به معنا و مفهوم زمینی و دنیوی صورت گیرد، چرا که جثه خوکی فرد یا گوش های خرگوشی وی و چنگال های پلنگی او خود بهترین سخنوران و گویاترین و رساترین بیان کنندگان هستند.(نور ، آیه 24 و نیز یس ، ایه 65)

بنابراین می بایست هوشیار بود و از غفلت بیرون آمد و خود را چنان ساخت که شایسته انسانیت انسان است در شدن ها و صیروره های کمالی گام های متاله و خدایی شدن و ربانی گشتن را برداشت و تا قاب قوسین او ادنی قرب رضایت و محبت الهی بالا رفت.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا