اخلاقی - تربیتیروان شناسیعرفانفلسفیمعارف قرآنیمقالات

ملک و ملکوت انسان

samamosبسم الله الرحمن الرحیم

خداوند بارها در آیات قرآنی از انسان می خواهد تا خودش(نفس) را حفظ کرده و مراقب باشد تا گرفتار نشود و گاه از او می خواهد تا نفس(خودش) را به عنوان خدا و اله نگیرد. پرسش این نوشتار این است که مگر انسان دو چیز است که یکی باید مواظب و مراقب دیگری باشد؟ آن دومی که به عنوان حافظ و مراقب باید عمل کند، کیست یا چیست؟ آیا هر فرد انسانی ترکیبی از دو چیز است که یکی باید مراقب دیگری باشد؟

نویسنده با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا به این پرسش و پرسش های دیگری در این حوزه پاسخ دهد. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.

انسان موجودی مرکب

انسان موجودی ترکیبی از گل(آب و خاک) و روح الهی است. این امر خاص حضرت آدم(ع) نیست، بلکه همه انسان ها از این ویژگی برخوردارند. خداوند درباره خلقت و آفرینش آدم (ع) می فرماید: «انّي خالق بشرا من صلصال من حماء مسنون فاذا سويته و نفخت فيه من روحي فقعوا له ساجدين؛من بشري را از گل و لاي كهنه متغير، خلق خواهم كرد؛ هنگامي كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود دميدم، همگي براي او سجده كنيد.» (حجر، آیات 29-28؛ و نیز ص، آیات 71-72) همه انسان ها حتی حضرت حوا(س) نیز از همین نفس آدم(ع) آفریده شده است؛ هر چند که خداوند در آیات قرآنی به کیفیت و چگونگی آفرینش حضرت حوا(س) از آن نفس واحده نپرداخته و تنها به این بسنده کرده است که همه انسان ها از یک نفس آفریده شده و ما زوج و همسر آن نفس را از همان نفس آفریده ایم و همه مردم از همان دو نفر ایجاد و گسترش یافته و مردان و زنانی را شکل داده اند: يَا أَيُّهَا النَّاسُ اتَّقُواْ رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفْسٍ وَاحِدَةٍ وَخَلَقَ مِنْهَا زَوْجَهَا وَبَثَّ مِنْهُمَا رِجَالاً كَثِيرًا وَنِسَاء نساء، آیه 1)

اما این که چرا فرزندان حضرت آدم(ع) و همسرش را نیز موجوداتی خاکی می دانیم؛ از آن روست که فرزندان آنان هر چند که از طریق نطفه پدید می آیند؛ ولی نطفه همان عناصر خاک و آب هستند. پس اگر بقیه بنی بشر از گل (آب و خاک) آفریده نشده اند ولی از نطفه ای آفریده شده اند که همان عناصر را دارند. پس دو عنصر اصلی که بشر با آن آفریده شده (آب و خاک) هستند که در آیات بسیاری به طور جداگانه یا همراه با هم به آن اشاره شده است.( انعام،آیه1 ؛سجده، آیه 7؛ صافات،آیه 18؛ فرقان، آیه 54 ؛ طارق، آیه 6؛ نحل، آیه 4 ؛ یس، آیه 77 ؛ دهر، آیه 2؛ عبس، آیه 19؛ حج، آیه 5؛ غافر، آیه 67 ؛ فاطر، آیه 11؛ کهف، آیه 37)

خداوند پس از آن که کالبد حضرت آدم(ع) را با آب وخاک یعنی گل لجن شده و بد بو ساخت، در آن از روح خود دمید.(اعراف، ایه 12؛ ص آیه 72) البته ساخت کالبد خود دارای مراحلی بوده که در آیات قرآنی به آن اشاره شده است. مراحل مورد اشاره در آیات قرآنی برای کالبد سازی عبارتند از: خاک ( حج، آیه 5) آمیخته شدن آب با خاک و ایجاد ترکیب گل (انعام، ایه 2) باقی ماندن و به صورت گل بدبو درآمدن(حجر، آیه 28) پس از آن حالت چسبندگی پیدا کردن (صافات، ایه 11) و بعد به صورت گل خشکیده درآمدن و حالت صلصال کالفخار (گل خشکیده) به خود گرفتن(رحمن ، ایه 14)

هم چنین خداوند در آیات قرآن درباره مراحل آفرینش فرزندان آدم و حوا به پنج مرحله اشاره می کند: وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنسَانَ مِن سُلَالَةٍ مِّن طِينٍ ثُمَّ جَعَلْنَاهُ نُطْفَةً فِي قَرَارٍ مَّكِينٍ ثُمَّ خَلَقْنَا النُّطْفَةَ عَلَقَةً فَخَلَقْنَا الْعَلَقَةَ مُضْغَةً فَخَلَقْنَا الْمُضْغَةَ عِظَامًا فَكَسَوْنَا الْعِظَامَ لَحْمًا ثُمَّ أَنشَأْنَاهُ خَلْقًا آخَرَ فَتَبَارَكَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِينَ ؛ و به يقين انسان را از عصاره‏اى از گل آفريديم، سپس او را به صورت نطفه‏اى در جايگاهى استوار قرار داديم آنگاه نطفه را به صورت علقه درآورديم پس آن علقه را به صورت مضغه گردانيديم و آنگاه مضغه را استخوانهايى ساختيم بعد استخوانها را با گوشتى پوشانيديم آنگاه جنين را در آفرينشى ديگر پديد آورديم. آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است. (سوره مومنون، آیه 12؛ و نیز تفسیر نمونه ذیل آیه)

در این آیات نیز در یک مرحله ناگهان لحن سخن عوض می شود و از انشاء خلقی دیگر(ایجاد آفرینش دیگر) خبر می دهد. این مرحله در نطفه همانند مرحله نفخ روح در حضرت آدم(ع) است. از این دو داستان آفرینش حضرت آدم(ع) و فرزندانش این معنا به دست می آید که انسان دارای دو بخش متفاوت است. بخشی که مرتبط با عناصر آب و خاک است و بخشی دیگر که خداوند آن را به خود نسبت می دهد و با عنوان «نفخت روحی » یا «انشاناه خلقا آخر» سخن می گوید. بنابراین می توان گفت که هر انسانی دارای دو وجه گوناگون است. به این معنا که ماهیت انسانی ماهیتی ترکیبی از جسم و روح است. البته این جسم در نطفه خود دارای روحی است که موجب تغییر و تحول می شود از مراحل چهارگانه را می پیماید که خود همانند نمو و رشد سلولی است. اما در حضرت آدم(ع) تا مرحله نفخ و دمیدن روح، چنین حالتی نبوده است؛ چرا که ظاهر مراحل تبدیل خاک تا گل خشکیده، مراحلی همانند رشد سلولی و گیاهی نبوده هر چند که آن نیز دارای تغییراتی بوده است.

به هر حال، انسان موجودی ترکیبی از گل و روح است؛ چرا که نطفه نیز همان ترکیبات (خاک و آب) را داراست تا زمانی که آفرینش و انشای جدید رخ می دهد و روح در آن دمیده می شود.

نفس حیوانی و الهی

از آموزه های قرآنی به دست می آید که آن روح (جان) دمیده شده در کالبد، همان حقیقت انسان است که به سبب آن که در کالبد مادی قرار گرفته از آن به عنوان نفس(روان) یاد می شود. البته در کاربردهای قرآنی و فرهنگ قرآن، واژه نفس دارای معانی چندی است که حتی در باره خداوند نیز به کار می رود. وقتی این واژه درباره خداوند به کار می رود به معنای ذات است. گاه نفس به معنای همان حقیقت انسانی به کار رفته (شمس، ایه 7) و گاه به معنای هوای نفسانی و نفس اماره به بدی به کار می رود (یوسف، آیه 53) که البته در برابر آن نفس لوامه و سرزنشگر قرار دارد که وجدان آدمی خوانده می شود.(قیامت، آیه 2)

به نظر می رسد که نفس انسانی که حقیقت انسان را تشکیل می دهد دارای دو جنبه و وجه و دو لایه است. یک لایه، وجه الهی که امانتی در انسان است(احزاب، ایه 72) و دیگری همان وجه حیوانی است. انسان در بخشی از خود مالک و در بخشی دیگر امانت دار است. البته از آن جایی که مالک حقیقی تنها خداوند است؛ ولی خداوند به انسان نوعی مالکیت، شبیه مالکیت حقیقی داده است. این مالکیت شبه حقیقی نسبت به همین نفس حیوانی است.

این نفس حیوانی ویژگی هایی دارد که از آن جمله سرکشی است؛ زیرا قوای نفسانی چون شهوت و غضب در این جا قرار دارد. این قوای نفس حیوانی موجب می شود که انسان تغذیه داشته باشد و زمینه را برای رشد جسمانی فراهم آورد و در برابر متجاوز و دشمن درونی و بیرونی از جسم و جان دفاع نماید. اما ویژگی سرکشی و تجاوز از حدود در آن موجب می شود تا به حد و مرز خود قانع نباشد. از این روست که در آیات قرآنی از ظلم انسان به نفس خود سخن به میان آمده است. گاه می فرماید: ظلمت نفسی؛ به خودم ظلم کردم (نمل، ایه 44؛ قصص، ایه 16) و گاه دیگر می فرماید: ما ظلمونا وَلكِنْ أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛ ما به این ها ظلم نکردیم ولی خودشان ظلم می کردند(بقره، ایه 57 ) یا می فرماید: ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ؛ خودشان به خودشان ظلم کردند. ( آل عمران، آیه 117) یا می فرماید: ظلمتم انفسکم؛ به خودتان ظلم کردید.(بقره، آیه 54)

می دانیم که الفاظ دارای مفاهيم و مصادیقی هستند. اما گاه می شود که دو لفظ که دارای دو مفهوم جداگانه ای است، دارای مصادیق جداگانه ای باشند؛ مثل خالق و مخلوق یا علّت و معلول یا محرّك و متحرّك و یا ظالم و مظلوم؛ چرا که مثلا خالق و مخلوق نمی تواند از نظر مصداقی یکی باشد. اما برخی از مفاهیم است که می تواند مصداق آن ها یکی باشد. از جمله عالم و معلوم و یا عاقل و معقول که هم می تواند دو مصداق داشته باشد مانند آن چه که در علم حصولی اتفاق می افتد که عالم و معلوم و عاقل و معقول دو مصداق مجزا دارد ولی گاه دیگر می شود که این دو یک مصداق داشته باشند؛ چنان که در علم شهودی اتفاق می افتد. در این موارد سخن از اتحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول است؛ یعنی با آن که دو لفظ و دو مفهوم است،‌ ولی می تواند مصداق هر دو مفهوم یکی باشد؛ زیرا در علم شهودی، انسان به خودش علم دارد؛ یعنی عالم و معلوم در مصداق یک نفر است؛ هر چند که دو لفظ و نیز دو مفهوم دارد؛ ولي مصداق آن یکی است.

اما ظالم و مظلوم از مواردی است که نمی تواند مصداق واحدی داشته باشد. پس ظالم و مظلوم دو لفظ دارای دو مفهوم و نیز دو است؛ زیرا یکی ستمگر و آن دیگری ستمدیده است. ظلم معنايش اين است كه ظالم از حدّ خود تجاوز بكند و به مرز ديگري برسد ؛ از سوی دیگر مظلوم معنايش اين است كه بيگانه ای وارد حريم او شود . پس این که الف بخواهد به خودش ظلم بكند فرض ندارد؛ زیرا الف مرزي دارد و در مرز خودش است. پس اتحاد ظالم و مظلوم ممكن نيست؛ زیرا بازگشت آن به اجتماع نقيضين است.

اکنون که دانسته شد که ظالم و مظلوم از نظر لفظ و مفهوم و مصداق دو هستند و اتحاد نمی پذیرد؛ این پرسش مطرح می شود که چرا خداوند در آیات قرآنی از ظلم نفس به نفس سخن به میان آورده است و به گونه ای مطلب را بیان می کند که گویی خود انسان به خودش ظلم کرده است و نوعی اتحاد میان ظالم و مظلوم است؟

در پاسخ باید گفت که انسان موجودی بسیط چون خداوند نیست؛ بلکه موجودی مرکب است. این ترکیب به هر شکلی باشد،‌ نشان می دهد که انسان دارای دو وجه است که موجب تمایز هر بخش از دیگری است. این بخش ها دارای ویژگی هایی است که در آیات قرانی به آن اشاره شده است. به نظر می رسد که اگر دو مصداقی برای ظالم و مظلوم در انسان باشد، مرتبط با همین دو وجه نفس انسانی است.

در تحليلهايي كه از اين طايفه از آيات شده این معنا روشن شده است كه نفس دارای دو وجه الهی و حیوانی است. وجه حیوانی انسان خود به دو بخش ادارکی و تحریکی تقسیم می شود. شهوت و غضب مرتبط به بخش تحريكي است. وهم و خيال نیز مرتبط به بخش انديشه و ادراكي نفس است. از نظر قران هر یک از اينها مرزي دارند.

از سویی دیگر، خداوند به انسان یک عقلی داده كه با فطرت الهي آميخته است. این عقل خود نیز به دو بخش تقسیم می شود که از آن به عقل نظری و عقل عملی یاد می شود.

عقل نظری معلوقات نظری را ادراک می کند و انسان نسبت به حقایقی چون عدم اجتماع و ارتفاع نقیضین به عنوان ام القضایا علم پیدا می کند. اما عقل عملی نیز حسن و قبح را درک کرده و به ارزش گذاری می پردازد و خوب و بد می کند.

از نظر آموزه های اسلامی، این وجه نفس انسانی، دارای نورانیتی است و اصولا بازخواست انسان با او است؛ زیرا مدیریت نفس را همین عقل نورانی و الهی به عهده دارد.(اصول کافی، ج 1 ، کتاب عقل و جهل)

از ویژگی های عقل این است که موجودی مجرد در درون انسان است. به سبب همین است که از نورانیت و تجرد خاص نسبت به ماده برخوردار است و مانند چراغ در درون انسان ها می درخشد و راه حق را می شناسد و نشان می دهد. این بخش از نفس انسانی را خداوند به انسان تملیک نکرده است بلکه به عنوان امانت در اختیار ماست. این چراغ نورانی را به ما به امانت داده است تا از آن استفاده کنیم و راه را بشناسیم و در مسیر هدایت آن گام برداریم. وظیفه ما این است که آن را به عنوان امانت الله نگه داری کرده و ضمن استفاده درست از آن به خداوند بازگردانیم. پس هیچ حقی نداریم که آن را بشکنیم و یا غبار آلوده کنیم؛ چرا که چنین تصرفاتی با اصل امانت در تضاد است و به عنوان خیانت در امانت شناخته و تقبیح می شود. هر گونه تصرفی نادرست بر خلاف شروط امانت و امانت داری ظلم به چراغ و صاحب چراغ است. این چراغ همان عقل و فطرت الله است. فطرت نوعی خلقت هدایت یافته تکوینی است.(روم، ایه 30) از همین روست که همواره در اعتدال و استوای کامل قرار داشته و ملهم به شناخت حقایق در مقام عقل نظری و شناخت تقوا و فجور در مقام عقل عملی است. چنان که خداوند در آیات 7 و 8 سوره شمس می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ٭ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا. پس خدا همین عقلِ عملي را به فجور و تقوا مُلهم كرده است.

پس اين نورانيّتي که در درون انسانهاست، يك موجود مجرّدي است که خدا اين را به ما تمليك نكرده و مِلك ما نيست، بلکه به عنوان امانت الله است . از همین رو، اگر كسي در بخش انديشه و ادراکی و عقل نظری به آن عقل اهانت كند و به جای پذیرش اموری چون استحاله اجتماع و ارتفاع نقیضین و مانند آن اجتماع و ارتفاع را بپذیرد و باطل را حق بداند، چنین شخصی به آن خودي كه لايه دوم و امانت الهي است، ظلم كرده است. هم چنین اگر در بخش تحریکی و انگيزه و عقل عملی، به جای آن که را «ما به عُبد الرحمن و اکتسب به الجنان» قرار دهد، دنبال شهوت و غضب برود و با شهوت و غضب آن به آن عقل تعدّي بكنند و او را به بند بكشند و شهوت و غضب را امينِ قافله کند به آن خود ظلم كرده است.

پس چون ما دو خود داريم که يك خودي است كه امانت الله است و آن دیگری يك خودی است كه به حسب ظاهر مِلك ماست؛ پس هر گاه این خود ملکی ما به خود امانی ما تجاوز و تعدی کرد، این جا ظلم واقع شده است. پس ظالم و مظلوم دارای دو مصداق هستند که ظالم همان خود حیوانی و مظلوم همان خود الهی ماست که به عنوان امانت در اختیار ما بوده است. خداوند در آیات سورهٴ مباركهٴ «حشر» و در سورهٴ مباركهٴ «آل‌عمران» و «نساء» بين اين دو خود انسانی فرق گذاشته است. مثلا در سورهٴ «حشر» فرمود اينها چون خدا را فراموش كردند خدا اينها را از ياد خودشان برد اينها خودشان را فراموش كردند: لاَ تَكُونُوا كَالَّذِينَ نَسُوا اللَّهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ؛ مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند و پس خودشان را فراموش کردند.(حشر،‌آیه 19) خداوند می فرماید که اينها خودشان را فراموش كردند.

خداوند هم چنین درباره همين افرادي كه خودشان را فراموش كردند در جایی دیگر می فرماید: هر وقت صحبت جبهه و جهاد مي‌شود اينها فقط به فكر خودشان هستند و تمام همت ایشان، خودشان است:أَهَمَّتْهُمْ أَنْفُسُهُمْ(آل عمران، ایه 154)

پرسش این است که چطور مي‌شود اينها خودشان را فراموش كردند، ولی فقط به فكر خودشان‌ هستند؟ اين كدام خود است كه انسانِ معصيتكار به فكر اوست و آن كدام خودی است كه انسان تبهكار او را فراموش كرده است؟ این دو نفس همان دو وجه و دو لایه انسانی است که یکی امانت الهی و دیگری به حسب ظاهر ملک انسان است؛ یعنی همان نفس الهی و نفس حیوانی.

این نفس حیوانی که ملک انسان است، همان عالم ملک آدمی است و آن نفس الهی که امانت الله است و از نورانیت برخوردار است همان باطن و ملکوت انسان است.

حرمت تجاوز و خیانت در امانت الهی

انسان موظف و مکلف است که نگذارد تا نفس حیوانی تجاوزگری پیشه کند. این همان چیزی است که از آن به وقایه یاد می شود. خداوند در آیه 6 سوره تحریم می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا قُوا أَنفُسَكُمْ؛ ای کسانی که ایمان آوردید خودتان را حفظ کنید و نگه دارید. وقایه به معنای گرفتن سپر در جنگ است. انسان می بایست مواظب باشد تا لایه اول که مالک است به لایه دوم که امانت است تجاوز نکند.

ما انسان ها مالک نفس حیوانی خودمان از جمله مالک جسم خودمان هستیم. از همین روست که در آیات قرآنی نسبت به آن دارای حق هستیم و اگر کسی به آن تجاوز کرد و جراحتی وارد کرد می توانیم قصاص کنیم (مائده، آیه 45) و اگر کسی را به قتل رساند، ولی دم می تواند قصاص کند(بقره،‌آیه 178) البته می تواند از حق خود بگذرد و از راه احسان وارد شده و عفو نماید. یعنی این حق را دارد که قصاص به حکم عدالت یا عفو به حکم احسان نماید.

هم چنین مالک هر چیزی است که مرتبط با این نفس است؛‌یعنی لوازم و ملزومات نفس حیوانی نیز در اختیار ماست و از نوعی مالکیت درباره آن برخورداریم. پس در چیزهای حلال و طیب مالک هستیم و می توانیم تصرفات مالکانه داشته باشیم.

اما انسان مالک نفس الهی یعنی فطرت، عقل و نور الهی نیست؛ بلکه آن امانتی در اختیار انسان است تا در جهت مقصد و مقصود آفرینش استفاده کند. از این رو، هر گونه تصرفی بیرون از امانت و شروط آن خیانت و حرام است. از نظر اسلام و آموزه های قرآنی دو حق وجود دارد که یکی حق الناس و دیگری حق الله است. در حق الله تسامح و گذشت و عفو و مانند آن راه ندارد؛ اما در حق الناس تسامح و گذشت و مانند آن راه دارد.

از آموزه های وحیانی اسلام مثلا این معنا ثابت است که حیا در مرد و زن، از لوازم عقل و همان وجود الهی است(کافی، ج 1، کتاب عقل و جهل) از این رو، همانند اصل خودش از امانت های الهی است. بر همین اساس اگر تصرفی در حیا زن و مرد شود، نه خود زن و مرد حق گذشت و عفو دارند و نه ولی و کسی دیگر جز خداوند؛ زیرا حیا و عفت در مرد و زن، از امانت های الهی است و کسی نمی تواند نسبت به حق و حقوق دیگری یعنی خداوند گذشت و تسامح داشته باشد. د

ایت الله جوادی آملی در این باره در درس خود می فرماید: بعضي از حقوق است كه نه براي خود انسان است نه براي وليّ او. معاذ الله ، اگر به زني تجاوز شده يا به مردي تجاوز شده ، اين ناموس و عفّت آيا حقّ‌الناس است يا حقّ‌الله ؟ اگر به زني تجاوز شده آیا اين زن مي‌تواند بگويد من گذشتم؟ اگر به مردي تجاوز شده اين مرد مي‌تواند بگويد من گذشتم؟ اين مثل خون است كه حقّ اوست يا عِفاف است كه حقّ الله است؟ پس چرا حتی اگر زن از حق خود بگذرد باز پرونده هست و باید تازیانه و حد جاری شود: فَاجْلِدُوا كُلَّ وَاحِدٍ مِّنْهُمَا؟ معلوم مي‌شود عفّت و ناموس جزء آن خود دوم است كه حقّ الله است و ما امين هستیم.. اين حقّ الله است. اين حقّ الله براي آن امانت الله است. اين همان لايه دومي است. اين همان خودي است كه ما امين اوييم نه مالك او. پس اگر كسي عفافش را از دست داد، حجابش را از دست داد، به خود ظلم كرد، يعني آن خود دوم. آن خودي كه امانت اوست براي او نيست.

بنابراین، انسان مالک یک خود و امانت دار خود دیگر است. هر گونه تجاوز و تعدی از خود مالکی به خود امانی ظلم است. انسان به یک معنا آزاد نیست تا نسبت به عفاف و حیا خود هر کاری را بکند. او مالک نیست بلکه امانت داری است که با شروطی می تواند تصرفاتی داشته باشد. مثل این همسری انتخاب کند ولی حق ندارد زنا کند. پس کسی نمی تواند بگوید من آزادم که هر گونه عمل کنیم؛ چرا که بخشی از خودت نیز امانت است و حق تصرف مالکانه نداری. کسی که می گوید مي‌گويد من خودم آزادم، چنین شخصی امانت الهي را انكار كرده و مال دیگری را مِلك خود گرفته و تصرف غاصبانه دارد. چنین شخصی است که خداوند او را سرزنش می کند که خداوند مالک را تغییر داده و هواهای نفسانی خود و آن خودحیوانی اش را مالک و خدا قرار داده است: أَفَرَأَيْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَوَاهُ؛ آیا دیدی آن کسی که هوای نفس خود را معبودش گرفته است.(فرقان، ایه 43)

در حقیتق چنین شخصی خدايِ او همان هوس های نفسانی اوست؛ زیرا کسی که مالكِیت خداوند را نسبت به امانت سلب کند و آن خود را مالک عفّت و ناموس خودش بداند که امانت خدا در نزد اوست و خودش را آزاد بداند که هر گونه تصرفی در این امانت بکند؛ چنین شخصی که می گوید من صاحب‌اختيار خودم هستم ؛ این هواهای نفسانی اش را خدا و مالک و معبود دانسته است.

شخص همان طوری که نمی تواند در خود امانی خود تصرفات مالکانه داشته باشد هم چنین اگر مومنی را به سبب همان وجه الهی و ایمانی بکشد یا برنجاند، در حقیقت به جنگ خدا رفته است. از این روست که در روایت است : اگر كسي مؤمني را برنجاند به جنگ من آمده است. چرا که آن حيثيت ايماني او امانت الله است . پس جنگ با این حیثیت انسان به معنای جنگ با خداوند است.

از همین روست که در مسایل حق الله چون ایمان، دین ، عفت و حیا، حجاب، عقل و مانند آن هیچ گونه گذشتی معنا ندارد؛ پس اگر در حق الناس عفو و تسامح خوب است در حق الله هر گونه تسامح حتی از سوی پیامبر(ص) جایز نیست و پیامبرش در صورت تخطی مجازات و عذاب می شود.(بقره، ایه 120؛ مائده، آیه 48؛ و آیات بسیار دیگر) از همین روست که در باره حق الله در عفت گفته شده که اصولا جای رافت نیست : وَلاَ تَأْخُذْكُم بِهِمَا رَأْفَةٌ فِي دِينِ اللَّهِ .(نور،‌ ایه 2)

پس ما دارای دو جنبه ملک و ملکوت هستیم؛ ملک در اختیار ماست و مالکیتی نسبت به آن هم داریم ولی ملکوت امانتی الهی است و هر گونه تجاوز و تعدی و عمل بر خلاف شروط امانتداری ظلم و ستم است.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا