شعر و داستان
ساقی کوثر
دلم جز دولت یارم به سر رهبر نمی گیرد
به جز آن ساقی کوثر، یکی ساغر نمی گیرد
بگو ساقی بیاور باده رنگین از آن تسنیم
به جز آن نقش خال نرگسش در سر نمی گیرد
میان شهر آشوبان فتنه خوی روشنگر
به جز آن زاده زهرا دلم، دلبر نمی گیرد
میان گریه می خندم که چون شمع اندرین مجلس
به جز نقش خیال گلرخش، دلبر نمی گیرد
بیا جانا که از وقت فراغ تو بسی بگذشت
دلم جز تاج زهرایی، کسی بر سر نمی گیرد
هزاران شعبده سازد به سحرش سامری شب
بدین بیضا و روح الله حکومت سر نمی گیرد
برای دولت یارم ولایت ناصری باید
به جز آن صالح مصلح، دلم رهبر نمی گیرد