اجتماعیاخلاقی - تربیتیفرهنگیمعارف قرآنیمقالات

مردم چه مي گويند؟

samamos-comمرد جواني مي خواست با كم كردن هزينه عروسي، پول مراسم عروسي را سرمايه زندگي اش كند؛ ولي خانواده همسرش به شدت با اين كار مخالفت كردند. وقتي از علت مخالفت پرسيد، در پاسخش گفتند: مردم چه مي گويند؟!
دختر جواني درباره مهريه اش مي خواست كوتاه بيايد و به جاي سال تولدش، چهارده سكه به نيت چهارده معصوم(ع) بگيرد؟ مادرش به شدت در برابرش ايستاد و گفت: دختر! اين چه حرفي است؟! آخر مردم چه مي گويند؟!

شايد بارها شما نيز با اين گونه استدلال ها مواجه شده باشيد و يا حتي خودتان يكي از كساني هستيد كه تمام هوش و حواستان را جمع مي كنيد كه كاري برخلاف سنت ها و آداب انجام ندهيد و بيش تر از خود سنت، ترس شما متوجه حرف مردم است. نكند خداي ناكرده كاري بكنيم و مردم پشت سر يا روبرويمان حرفي بزنند.

نويسنده در اين مطلب با مراجعه به آموزه هاي وحياني اسلام در صدد اين برآمده تا به واكاوي اين معضل اجتماعي بپردازد و درباره درستي و نادرستي يا حدود و ثغور پذيرش آداب و سنت ها و به اصطلاح حرف مردم، تحقيق نمايد. آن چه در پيش رو داريد، نتيجه اين پژوهش است. با هم اين مطلب را از نظر مي گذرانيم.

فشار جامعه بر رفتارهاي شخصي

رفتارهاي انساني تنها متأثر از انگيزه ها و اهداف شخصي نيست. بسياري از رفتارهاي انسان تحت تأثير فشار اجتماعي شكل مي گيرد. جامعه نقش بسيار فعالي در رفتارهاي شخصي افراد دارد. اين نقش فعال همواره مثبت نيست؛ زيرا جامعه نيز مانند انسان ها داراي افكار و رفتارهاي مثبت و منفي، درست و نادرست است. برخي از افكار و رفتارهاي جامعه مي تواند منفي و بسيار خطرناك باشد. اين گونه نيست كه عقل و خرد جمعي همواره به سمت حق و حقيقت برود، وگرنه جوامع جنگ طلب و متجاوز نداشتيم. اما مي بينيم كه چنين جوامعي درگذشته و حال وجود داشته و دارد.

يكي از دلايلي كه اسلام، اكثريت را معيار حق و باطل قرار نداده، زمينه و بستري است كه در جوامع بشري براي انحراف جمعي وجود دارد. از اين رو در اسلام اقليت و يا اكثريت، به تنهايي نمي تواند ملاك شناخت و تشخيص حق از باطل باشد. بارها در آيات قرآني با عبارت هايي چون بيش تر مردم خردورزي ندارند، بيش تر مردم سپاس گزار نيستند و يا بيش تر مردم نمي فهمند و مانند آن مواجه شده ايد. اين عدم شكر، شعور، عقل ومانند آن به سبب اين است كه مردم همواره بر مسير حق نمي روند، بلكه گاه چنان غرق در باطل و خرافه مي شوند كه نمي توان آنان را به سوي راست بازگرداند. لجبازي و لجاجت در گروه و جماعت، بيش تر مي شود، زيرا شخص را مي توان تحت فشار، از لجبازي بيرون آورد و به سوي حق بازگرداند، ولي جماعت و جامعه لجباز را به سادگي نمي توان به سوي حق بازگرداند. قدرت جماعت به عنوان يك مانع جدي عمل مي كند و اجازه نمي دهد تا در مسير حق قرار گيرند و اقرار به اشتباه و خطا كنند.

خداوند يكي از علت هاي ايجاد توفان نوح و قتل دسته جمعي همه بشر را، لجبازي جامعه انساني در عصر نوح(ع) مي داند. در اين دوره، جامعه انساني چنان به بطلان در عقيده و كفران در عمل خو گرفته بود كه به هيچ وجه حاضر به بازگشت نبود و همه دعوت هاي هزار ساله نوح(ع) را بي پاسخ گذاشتند و بلكه در صدد قتل او برآمدند. خداوند در سوره نوح درباره وضعيت بحراني و خطرناك جامعه نوح از زبان آن حضرت(ع) اين گونه تشريح مي كند و مي فرمايد: نوح گفت: پروردگارا، هيچ كس از كافران را بر روي زمين مگذار، چرا كه اگر تو آنان را باقي گذاري، بندگانت را گمراه مي كنند و جز پليدكار ناسپاس نزايند. (نوح، آيات26 و 27)

در اين آيه به صراحت بيان مي شود كه جامعه چنان آلوده است كه جز فاجر در رفتار و كافر در عقيده زاده نمي شوند. به اين معنا كه كودك تحت فشار سهمگين جامعه از فطرت سالم خود دور مي افتد و به جاي عقيده توحيد، به كفر و به جاي رفتار سالم، به فجور كشيده مي شود.

به سخن ديگر، همان گونه كه جامعه مي تواند فشار سهمگين بر افراد و يا حتي گروه هاي كوچك جامعه وارد آورد و آنان را به سوي جامعه پذيري مثبت سوق دهد و هنجارها را در ميان آنان نهادينه كند، همچنين مي تواند نقش مخربي نيز داشته باشد و اجازه ندهد تا شخص در يك فضاي گفتماني مناسب رشد كند و به كمال برسد.

نقش فعال جامعه در دو سوي خير و شر در آيات قرآني مورد تحليل و تبيين قرارگرفته است. جامعه همان گونه كه هنجارهاي اجتماعي را در اشخاص نهادينه مي كند، مي تواند در يك فضاي گفتماني سنگين، ناهنجاري ها را نيز نهادينه و گسترش دهد و اجازه ندهد تا شخص بر فطرت خود باقي ماند و بر سلامت عقيده و عمل باشد.

به عبارت بهتر كاركردهاي جامعه كاركردهاي فعالي است ولي اين گونه نيست كه همواره اين كاركردها مثبت و هنجاري باشد، بلكه در بسياري از موارد حتي مي تواند منفي و خطرناك باشد و حتي به شخص اجازه ندهد تا در يك فضاي سالم و طبيعي و فطري، رشد كند.

تقليد درست و نادرست

جامعه پذيري كه در سايه سار گرايش فطري و طبيعي آدمي در قالب تقليد انجام مي گيرد، يكي از مهم ترين علل بقاي جامعه و رشد آن است. تقليد به آدمي و جامعه كمك مي كند تا آموخته ها و تجربيات خويش را به ديگري منتقل كند. تراكم دانش و تجربيات است كه تمدن كنوني بشر را پديد آورده است.

تقليد كه عنصر اصلي در جامعه پذيري است با همه فوايد و بركاتي كه دارد، يكي از مهم ترين علل بدبختي بشر در طول تاريخ بوده است؛ چرا كه اين عنصر مفيد همانند تيغ دو لبه اي است كه مي تواند افزون بر فايده، ضررهاي جبران ناپذيري را نيز سبب شود.

با نگاهي به گزارش هاي قرآن از پيشينان و علل گمراهي و بروز عذاب هاي استيصال و نابودكننده، به آساني دانسته مي شود كه نقش جامعه در انحراف و نابودي، نقش تعيين كننده بوده است. جامعه در حقيقت به دو شكل مي تواند تأثيرات منفي بر افراد خود به جا گذارد. از آيه27 سوره نوح معلوم مي شود كه جامعه مي تواند به افكارسازي نادرست و رفتارسازي نابهنجار اقدام كند.

فشار جامعه در افكارسازي نادرست اين گونه است كه تنها به گفتماني خاص اجازه حضور مي دهد تا بر همه ابعاد زندگي بشر چيره و غالب آيد. در چنين جامعه اي اجازه داده نمي شود تا افكار و انديشه هاي ديگر مطرح شود. اين گونه است كه مثلا بت پرستي تنها باور درست معرفي مي شود و آدمي چنان محدود مي شودكه قادر به شناخت افكار و انديشه هاي ديگر نباشد. خداوند از اين فشار به عنوان تأليف ياد مي كند. به اين معنا كه از نظر توده هاي مردم، اين افكار و انديشه ها، تنها افكار و انديشه هايي است كه بدان الفت و انس گرفته اند و بدان گرايش و تمايل دارند، اما نسبت به انديشه ها و افكار ديگر حالتي از انزجار و تنفر دارند. (بقره، آيه170)

انسان ها هر چند كه به طور طبيعي و فطري به خير و خوبي و زيبايي تمايل وگرايش دارند، ولي تحت فشار جامعه ممكن است به سوي شر و زشتي بروند و به اشخاص از كودكي اجازه داده نشود تا بر اين فطرت باقي بمانند. در برخي از گزارش هاي موجود در شبكه جهاني اينترنت اين معنا آمده كه 70درصد از خانواده هاي كانادايي لخت و عريان در خانه به سر مي برند. شرايطي اين چنين همانند شرايط موجود در زمان نوح(ع) است كه كودكان را جز بر كفر و فجور پرورش نمي دهد. اين گونه است كه كودكان كم تر از نه يا هفت سالگي به مسايل سكس و جنسي آلوده مي شوند و از طبيعت و فطرت خود دور مي گردند.

توهم افكار عمومي

چنان كه گفته شد افكار عمومي دو كاركرد منفي و مثبت در حوزه جامعه پذيري به جا مي گذارد. افكار عمومي در دو حوزه افكار و رفتار آدمي تأثير شگرفي دارد. بنابراين مي تواند افكار سازنده و مفيدي را منتقل كند يا افكار سالم را تخريب نمايد؛ چنان كه افكار عمومي مي تواند رفتار سازنده و هنجاري را تقويت نمايد و يا به گسترش ناهنجاري ها و تخريب هنجارها كمك كند.

البته در بسياري از موارد نوعي توهم است كه آدمي را به كارهايي وادار مي كند؛ چرا كه بسياري از مردم كاري به جزئيات كار ديگري ندارند و توهمات دروني و ترس از افكار عمومي آنان را به كارهاي بيرون از خرد وادار مي كند.

ابوسعيد ابي الخير فرد سرشناسي را به بازار فرستاد و گفت: شكمبه گوسفند را روي سر بگذارد و از ميان بازار بگذرد. بعد از او خواست از يكايك افراد بپرسد كه آيا او را ديده اند يا نه؟ پرسيد و خيلي ها او را نديده بودند. بعد گفت: اين خود بودي كه خود را مي ديدي! آورده اند كه خواجه حسن مؤدب، جواني از بزرگزادگان و ثروتمندان نيشابور به خدمت شيخ ابوسعيد درآمد و شيخ اندك اندك روح او را مي ورزيد و مي پروراند. خواجه حسن البته جوان هوشمند و خوش استعدادي بود، و بزودي در چشم و دل شيخ جا گشود. اما پس از مدتي نگاه تيز شيخ دريافت كه هنوز چيزي از آن خواجگي در باطن خواجه حسن باقي است.

روزي شيخ او را مي خواند و به او فرمان مي دهد كه به سوي ديگر شهر برود و مقداري امعاء و احشاء گوسفند بخرد، آن را در سبدي بگذارد، سبد را بر سر بنهد و از ميانه بازار به خانقاه بازگردد.

خواجه حسن لاجرم فرمان شيخ را اطاعت مي كند. در راه بازگشت خون و نجاسات آن امعاء و احشاء بر سر و روي او جاري مي شود، و اين بزرگزاده محتشم لاجرم با روي و جامه آلوده از ميانه بازار مي گذرد تا به خانقاه برسد. وقتي كه شيخ او را مي بيند، به او فرمان مي دهد كه با همين وضع به آن سوي ديگر شهر برود و شكمبه ها را در چشمه اي بشويد و بازگردد. خواجه حسن به ناچار با آن سر و وضع رقت انگيز نيمه ديگر شهر را هم مي پيمايد تا هر آن كس كه او را بار نخست نديده بود، اين بار ببيند! وقتي كه حسن دوباره به خانقاه بازمي گردد، ديگر چيزي از خواجگي او باقي نمانده است. شيخ كه به فراست درمي يابد اين رياضت بر نفس جوان بسيار گران آمده و رنجي عظيم بر او نهاده است، به او مي گويد اكنون تن و جامه بشوي، و دوباره به شهر بازگرد، و از مردم كوي و بازار بپرس كه آيا شما ساعتي پيش مردي ديديد كه سبد شكمبه بر سر از اينجا گذشته باشد؟ خواجه حسن اطاعت مي كند. اما وقتي به شهر بازمي گردد و از مردم پرس وجو مي كند، درمي يابد كه هيچ كس چنان فردي را نديده است يا به ياد نمي آورد.

خواجه حسن شگفت زده به نزد شيخ بازمي گردد، و ماجرا را بازمي گويد. در اين هنگام شيخ خطاب به خواجه حسن مي گويد: «اي حسن! آن تويي كه خود را مي بيني والا هيچ كس را پرواي ديدن تو نيست. آن نفس توست كه تو را در چشم تو مي آرايد، او را قهر مي بايد كرد و بايد چنان به حقش مشغول كني كه او را پرواي خود و خلق نماند.» در واقع سخن شيخ اين بود كه تو مركز عالم خلقت نيستي. اين تويي كه مدام خود را برانداز مي كني، و در كانون عالم و آدم مي پنداري، مردم اما به كار و بار خود سرگرم اند، و تو براي آنها آنقدرها كه مي پنداري اهميت نداري.

آن شب كه صوفيان بر سر سفره از آشي كه آشپز از آن شكمبه ها پخته بود، مي خوردند، شيخ به طعن و مزاح خطاب به ياران گفت: «اي اصحابنا! بخوريد كه امشب خواجه واي حسن مي خوريد!» يعني آشي مي خوريد كه از خودبيني و رعونت خواجه حسن پخته شده است.

در حقيقت توهم اين كه همه زندگي او زير نظر مردم است و مي بايست به گونه اي رفتار كند كه مورد رضايت خلق باشد، بسياري از كارهاي نادرست و نابخردانه ما را سبب مي شود. بسياري از حرف هاي مردم، تنها در ذهن بيمار ما ساخته مي شود، وگرنه مردم به خيلي از افكار و رفتارهاي ما كاري ندارند.

رضايت خالق نه خلق

در ضرب المثل هاي فارسي اين عبارت است كه در دروازه شهر را مي شود بست، ولي در دهان مردم را نه. اين بدان معناست كه اگر بخواهيم همه افكار و رفتارهايمان را براساس خوش آمد مردم انجام دهيم مي بايست از بسياري از كارهاي خردمندانه دست برداريم و يا به كارهايي اشتغال پيدا كنيم كه بيرون از خواست و نظر و انگيزه و هدف ماست.

شايد داستان لقمان حكيم بتواند اين معنا را به شكل بهتري تبيين نمايد. در داستان هاي فارسي آمده است كه لقمان حكيم به فرزندش پندهايي داده است. از جمله اين كه لقمان به فرزندش گفت: فرزندم، هرگز به مدح و ذم مردم اعتنائي مكن؛ زيرا هر اندازه بكوشي نمي تواني رضايت همه مردم را تحصيل نمائي. پس چنان كن كه خدايت از تو راضي باشد.

فرزند گفت: پدر! دوست دارم شاهدي بر موعظه خود بياوري. لقمان حكيم همراه فرزندش با الاغ خود از خانه بيرون رفتند. لقمان سوار الاغ شد و فرزندش پياده مي رفت. جمعي از مردم گفتند: اين پيرمرد چقدر بي رحم است، خودش سوار شده و طفل خردسالش بايد پياده برود. لقمان پياده و پسر سوار شد. گروهي ديگر گفتند: چه پسر بي ادبي، او سوار بر الاغ شده، ولي پدر پيرش پياده مي آيد. اين بار هر دو سوار شدند. عده اي گفتند: اينها چقدر بي رحم هستند. الان پشت الاغ مي شكند. ناچار هر دو پياده شدند و به حركت خود ادامه دادند. بعضي گفتند: اينها چه اندازه احمق هستند، الاغ دارند، اما پياده مي روند.

لقمان گفت: فرزندم! حالا دانستي هيچ راهي براي كسب رضايت همه مردم نيست!؟

لحظه اي نگران من نيستند

يكي از مشكلات جامعه ما توجه بيش از اندازه به گفته هاي خرافي و سنت هاي پوچ و آداب و رسوم غيرعقلائي است كه وقت و هزينه بسياري از مردم را مي گيرد و ايشان را از اصل و هدف اصلي آفرينش و زندگي مي اندازد. يكي از نوشته هاي جالب در اين زمينه كه در اينترنت آمده است، در اين جا نقل مي شود. البته نويسنده مطلب را نشناختم و ندانستم ولي سخن او به كمال و تمام است كه مي بايست از آن درس عبرت گرفت.

مي خواستم به دنيا بيايم، در زايشگاه عمومي، پدربزرگم به مادرم گفت: فقط بيمارستان خصوصي. مادرم گفت: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

مي خواستم به مدرسه بروم، مدرسه سر كوچه مان. مادرم گفت: فقط مدرسه غيرانتفاعي! پدرم گفت: چرا؟… مادرم گفت: مردم چه مي گويند؟!…

به رشته انساني علاقه داشتم. پدرم گفت: فقط رياضي! گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

با دختري روستايي مي خواستم ازدواج كنم. خواهرم گفت: مگر من بميرم. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

مي خواستم پول مراسم عروسي را سرمايه زندگي ام كنم. پدر و مادرم گفتند: مگر از روي نعش ما رد شوي. گفتم: چرا؟… گفتند: مردم چه مي گويند؟!…

مي خواستم به اندازه جيبم خانه اي در پايين شهر اجاره كنم. مادرم گفت: واي بر من. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

اولين ميهماني بعد از عروسيمان بود. مي خواستم ساده باشد و صميمي. همسرم گفت: شكست، به همين زودي؟!… گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

مي خواستم يك ماشين مدل پايين بخرم، در حد وسعم، تا عصاي دستم باشد. زنم گفت: خدا مرگم دهد. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

بچه ام مي خواست به دنيا بيايد، در زايشگاه عمومي. پدرم گفت: فقط بيمارستان خصوصي. گفتم: چرا؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

بچه ام مي خواست به مدرسه برود، رشته تحصيلي اش را برگزيند، ازدواج كند…

مي خواستم بميرم. بر سر قبرم بحث شد. پسرم گفت: پايين قبرستان. زنم جيغ كشيد. دخترم گفت: چه شده؟… گفت: مردم چه مي گويند؟!…

مردم… برادرم براي مراسم ترحيمم مسجد ساده اي در نظر گرفت. خواهرم اشك ريخت و گفت: مردم چه مي گويند؟!…

از طرف قبرستان سنگ قبر ساده اي بر سر مزارم گذاشتند. اما برادرم گفت: مردم چه مي گويند؟!…

خودش سنگ قبري برايم سفارش داد كه عكسم را رويش حك كردند.

حالا من در اينجا در حفره اي تنگ، خانه كرده ام و تمام سرمايه ام براي ادامه زندگي، جمله اي بيش نيست: مردم چه مي گويند؟!… مردمي كه عمري نگران حرفهايشان بودم، لحظه اي نگران من نيستند.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا