اجتماعیاخلاقی - تربیتیتاریخیعرفانمعارف قرآنیمقالاتمناسبت ها

چهل منزل تا عرش

بسم الله الرحمن الرحیم
سفرنامه به کربلا در آبان ماه سال 1396 شمسی برابر با صفر 1439 قمری، دریچه ای است به موضوع زیارت اربعین از نگاه آفاقی و انفسی تا با نگاهی دیگر به این سفر معنوی نگریسته شود. البته نویسنده بر آن بود تا بر اساس روز شمار چیزی را به نگارد، ولی تقدیر بر آن شد تا بر اساس دل نما مطالبی به رشته تحریر در آید.
پیاده تا قبلگاه کائنات 
دل اگر عرش خدا باشد، باید همه کائنات را مجذوب خود کند و همه چیز به سوی دل به حرکت در آید؛ اما این دل جاذب به طبیعت «عرش الله» بودن، خود مجذوب خدایی است که دل تجلیگاه اوسـت.
بی گمان معصومان علیهم السلام مصداق اتم و اکمل اصطلاح مؤمن هستند که قلب او عرش الله است. پس همه کائنات مجذوب معصوم علیه السلام است و معصوم همه چیز را به سوی خود می کشد و دل ها و جان ها پروانه وار به سوی آن کشیده می‌شوند. پس همه عالم به عشق آگاهانه هم چون مجنون به سوی لیلی هستی، دیوانه وار کشیده شده و پروانه وار دور شمع وجودش می گردند.
عرش خدا در همه کائنات، تجلیات و ظهوراتی دارد‌؛ اما در دل انسان هایی که آینه ی آن ایمان مؤمن معصوم است، تجلیات اکمل و اتم دارد. از این رو است که دل مؤمن غیر معصوم، مجذوب عرش خدا است و به سوی آن کشیده می‌شود و به حکم تجلی عرش، خود این دل نیز، همه چیز را به سمت خود می کشد. پس دل مؤمنان هم جاذب و هم مجذوب از دو سمت و سو است؛ یعنی هم به سمت عرش خدا کشیده می‌شود و هم کائنات را مجذوب خود می کند و کائنات به سوی او کشیده می شود. این گونه است که چه بخواهد و نخواهد در حرکت بلکه سعی و تلاش است تا خود را به عرش خدا برساند و انسان تا به آن جا نرسیده است از حرکت باز نیاستد و آرام و سکون نگیرد.
خدا درباره این تلاش سخت انسان می فرماید: يَا أَيُّهَا الْإِنسَانُ إِنَّكَ كَادِحٌ إِلَىٰ رَبِّكَ كَدْحًا فَمُلَاقِيهِ؛ ﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ! ﻳﻘﻴﻨﺎ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻛﻮﺷﺶ ﻭ ﺗﻠﺎﺷﻰ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺕ ﺩﺭ ﺣﺮﻛﺘﻰ ، ﭘﺲ ﺍﻭ ﺭﺍ ملاقات می کنی.(انشقاق، آیه 6)
باید توجه داشت اين تلاش و حرکت در جوهر ذات، حرکت کیفی است که شدن ها و در نهایت انقلاب را به دنبال دارد. از این رو است که خدا در تبیین حرکت جوهری به ویژه در انسان از صیرورت و شدن خاک پست به ظرفیت احسن و انشاء خلقت و آفرینشی دیگر(مؤمنون، آیه 14) و نیز مرگ ها و انتقالات گوناگون و متنوع در نشئاُت گوناگون و تبدل الامثال، از انقلابی سخن می‌گوید تا این گونه انسان را به بی نهایت تبدلات در ذات هر انسانی توجه می دهد. خدا در این باره نیز می فرماید : وَإِنَّا إِلَىٰ رَبِّنَا لَمُنقَلِبُونَ؛ ﻭ ﻳﻘﻴﻨﺎ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ انقلاب داریم. (زخرف، آیه 14)
و هم چنین در جایی دیگر می فرماید: عَلَىٰ أَن نُّبَدِّلَ أَمْثَالَكُمْ وَنُنشِئَكُمْ فِي مَا لَا تَعْلَمُونَ؛ ﺁﺭﻯ ، ﻣﺮﮒ ﺭﺍ ﻣﻘﺪﺭ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﺗﺎ تبدل ﺍﻣﺜﺎﻝ داشته ﻭ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺗﻰ ﻛﻪ ﻧﻤﻰ ﺩﺍﻧﻴﺪ ﺁﻓﺮﻳﻨﺸﻰ ﺗﺎﺯﻩ ﻭ ﺟﺪﻳﺪ در عوالم ﺑﺨﺸﻴﻢ. (واقعه، آیه61)
باید توجه داشت این سیر و حرکت جوهری در ذات هم چنین در اعراض انسانی نیز بروز و ظهور می‌کند؛ چرا که حرکت و تغییر در ذات نمی توانددر اعراض نمودی نداشته باشد؛ بلکه هر چه از اعراض در حرکت دیده می شود، در حقیقت پیامدی از حرکت جوهری و ذاتی است. پس آن چه در باطن و جوهر ذات مومن در حال شدن و صیرورت است، در کنش و واکنش های ظاهری و برونی او نیز نمود می یابد. بر همین اساس، حرکت دور قبله در طواف خانه خدا تنها یکی از جلوه های این حرکت جوهری است، چنانکه حرکت اربعین حسینی و پیاده روی و نیز طواف پروانه وار دور قبلگاه عشق از آثار آن است.
احساس جامانده 
جاماندن فقط واقعه ای در لحظه با خصوصیات شخصی و گرفتار در مکان و زمان است. قضیه و واقعه ها اصولا شخصی است و مانند قضایای علمی، کلی نیست؛ جاماندن به عنوان یک قضیه شخصی، چیزی است که می آید و می رود و بقایی ندارد؛ اما آنچه مانایی و پایایی دارد، همان احساس جاماندن است که در درون آدمی است. البته گاه برخی از احساسات، دغدغه دائمی می‌شود و دست از آدم بر نمی دارد. پس احساس از یک ظرفیتی سود می برد که می تواند آن را دایمی کند، هر چند که مانند قضایای علمی نیست تا کلی باشد. این احساس جاماندن این گونه است. پس عمری آه و حسرت است که آدمی را به خود مشغول می دارد و هماره در دل این را می‌گوید : یا لیتنی کنت معک فافوز فوزا عظیما؛ ای کاش با تو بودم تا به رستگاری عظیم دست می یافتم.
هرچند هزاره ای از عاشورا می گذرد و ما به طور طبیعی آن جا و آن زمان نبودیم و اصولاً نمی توانستیم باشیم، ولی احساس غبن و جاماندن در آدمی بر انگیخته می شود و همین احساس جاماندگی آدم را معذب می کند و به آه و افسوس می کشاند.
این احساس وقتی تشدید می شود که آدم در شرایطی قرار می گیرد که می تواند فراتر از لحظه و مکان عمل کند و با این حال هیچ گامی بر ندارد؛ یعنی نخواهد با هم ذات پنداری خود را در لحظه قرار دهد، در حالی که می تواند یا می توانست با چنین حس و حالی، در آن زمان باشد حتی در خیال خویش و با تظاهر به بودن در آن لحظات عاشورایی؛ چرا که کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا..
به سخن دیگر، وقتی نمی شد که انسان در عاشورا و کربلا باشد، اگر امروز روزی نخواهد در خیال خویش نیز کربلایی باشد، این احساس جاماندگی تشدید می شود و عذاب روح و وجدانش می شود. از همین روست که دوست می دارد به هر شکلی شده خودش را عاشورایی و کربلایی کند و از قافله باز نماند، هر چند که این قافله در درازای تاریخ در حرکت است و فرالحظه و فرا زمان و مکان شکل می گیرد و حرکت می کند. قافله اربعین و عاشورای حسینی هر ساله چنین حسی را به آدمی می دهد؛ زیرا خود را با تاریخ یکتا و یگانه می کند و در فرالحظه با حسین(ع) و قافله عاشورایی همراه و همسفر می شود. اما اگر چنین حس و حالی نداشته باشد و در میان مشاه اربعین گام بر ندارد، احساس غبن و جاماندگی بسیار قوی شده و روح و جان را می آزارد. پس برای رهایی از این حس و حال باید کاری کرد. حضور در دستجات عزاداری و همراهی با اربعینی ها کمک می کند تا این احساس از میان برود یا کم تر شود و خود را مغبون نیابد. من در طول سالیانی که مردمان به کربلا رفتند خود را مغبون و جامانده می یافتم؛ چنان که در میان خیل دوستان شهید خود را مغبون یافتم.

غمش در نهانخانه دل نشيند
به نازي كه ليلي به محمل نشيند

به دنبال محمل چنان زار گريم
كه از گريه ام ناقه در گل نشيند

خلد گر به پا خاري، آسان برآرم
چه سازم به خاري كه در دل نشيند؟

پي ناقه اش رفتم آهسته، ترسم
غباري به دامان محمل نشيند

مرنجان دلم را كه اين مرغ وحشي
ز بامي كه برخاست، مشكل نشيند

عجب نيست خندد اگر گل به سروي
كه در اين چمن پاي در گل نشيند

بنازم به بزم محبت كه آن جا
گدايي به شاهي مقابل نشيند

طبيب، از طلب در دو گيتي مياسا
كسي چون ميان دو منزل، نشيند؟

دعای دلشکسته 
وقتی دلت شکست تیر دعایت از چله برآمده در هدف نشست.
رمضان مردی از شور زیارت امام حسین علیه السلام چنان سخن گفت که شب های قدر به درخواست لقایش گذشت… اما باید دانست که زمان اجابت در کتاب مکنون الهی جز بر خودش معلوم نیست و زمان عمل نیز چنین.(حدید، آیات 22 و 23)
به نظرم، «علی قاصد»ی بود که اسباب ابلاغ و وسایل اجابت دعا از سوی خدای منان و کریم بود. این بر تارک علیین نشسته، روزی آمد و قصد حج و زیارت کعبه دل ها و طواف آن را مطرح کرد. به تلاش اندکی مقدمات سفر و دیدار فراهم شد؛ چون وقتی تو را بخوانند، خود می برند؛ چرا که جاذبه چنان قوی است که کاه و کوه را به سمت خود می کشد، چه رسد دل شکسته ای در کنج حسرت نشسته و به انتظار اشاره ای از غیب چشم دل بسته.
این گونه است که کهربای حسینی، آدمی را چون پر کاهی به سوی خویش می کشد ؛ و شمع وجودش، جان های عاشقان را به سمت خود پروانه وار به طواف می خواند.
مقصود تویی 

تا کِی به‌تمنّای وصالِ تو، یگانه/  اشکم شود از هر مژه، چون سیل، روانه؟
خواهد به‌سر آید شبِ هجران تو یا نه؟! / ای تیرِ غمت را دلِ عشّاق نشانه!
جمعی به تو مشغول و تو غایب ز میانه
رفتم به درِ صومعه‌ی عابد و زاهد/  دیدم همه را پیشِ رُخت راکع و ساجد
در میکده، رهبان‌ام و در صومعه، عابد/  گه معتکفِ دیرَم و گه ساکن مسجد
یعنی که تو را می‌طلبم خانه‌به‌خانه
روزی که برفتند حریفان پیِ هر کار / زاهد سوی مسجد شد و من جانبِ خمّار
من یار طلب کردم و او جلوه‌گهِ یار / حاجی به‌ رهِ کعبه و من طالبِ دیدار
او خانه همی جوید و من صاحبِ خانه
هر در که زنم، صاحبِ آن خانه تویی؛ تو/  هر جا که روم، پرتوِ کاشانه تویی؛ تو
در میکده و دیر که جانانه تویی، تو / مقصودِ من از کعبه و بت‌خانه تویی، تو
مقصود تویی؛ کعبه و بت‌خانه، بهانه
بلبل، به‌چمن، زآن گلِ رخسار، نشان دید/  پروانه در آتش شد و اسرار، عیان دید
عارف صفتِ روی تو در پیر و جوان دید/  یعنی همه‌جا عکسِ رُخِ یار توان دید
دیوانه من‌ام، من! ــ که روم خانه‌به‌خانه
عاقل به‌قوانینِ خرد راهِ تو پوید / دیوانه برون از همه، آیینِ تو جوید
تا غنچه‌ی بشکفته‌ی این باغ، که بوید؟ / هر کس به‌زبانی صفتِ حمدِ تو گوید
بلبل به‌غزل‌خوانی و قمری به‌ترانه
بی‌چاره بهایی که دلش زارِ غمِ توست/  هر چند که عاصی‌ست، ز خیلِ خَدَمِ توست
امیدِ وی از عاطفتِ دم‌به‌دمِ توست/  تقصیرِ خیالی به‌امیدِ کرمِ توست
یعنی که گُنَه را بِه از این، نیست بهانه

از وقتی دل قصد و حج تو کرد به مقصد رسیده ای. البته گام در راه گذاشتن شریعت است؛ زیرا قصد، امری باطنی و در دل است و آن نیت باطنی به عمل و فعل خارجی است که ظهور و بروز می‌کند. چنان که در فرهنگ قرآنی، امر به قول است که خلق  می شود و ظهور و بروز خارجی می یابد.(بقره، آیه 117؛ یس، آیه 82)
اصولاً اگر محبت و مودت در دل باشد، در همه اعضا و جوارح خودنمایی می‌کند. این گونه است که همه چیزهای محبوب برای آدمی محبوب است؛ به ویژه که هیچ نشانی از آن محبوب آدمی در دنیا جز مرقد مطهر و شریف ایشان نباشد. پس باید قصد حج آن کرد تا این مودت و محبت را به نمایش گذاشت و هر طوری شده از محبوب، بهره ای برد و لذتی از او چشید.
این گونه است که با «علی قاصد» به همراه «حسین غفاری» قصد حج کعبه عشاق کرده و به حکم شریعت گام در راه گذاشته تا طریق عاشقی را بپیماییم. راه عاشقی راه سخت و دشوار و دور و دراز است. اولین منزل معشوق از مقام عشّ آل محمد به قم و معصومه اهل بیت(ع) ساوه شد. پس در طریقت عاشقی از «آوه» به سومین آب نهری می رسی که روزگاری به دریا بزرگ ساوه می ریخت و امروز جز نام آن نمانده است و آن حوض سلطان جاده تهران و قم و نیز دریاچه نمک آن در میانه گرمسار، قم و ساوه است؛ چرا که رودهای خروشان را به سدهای بلند به بند کشیده اند و از غرش و خروش باز داشته اند و امروز از رود کرج ، جاجرود، قره چای و قم رود که به این دریای می ریخت، جز بستری خشک چیزی باقی نمانده است. اگر دیروز ساوه، سه آبه یا همان «آوه» بود که باقی مانده آن دریای بزرگ بود؛ ولی امروز هیچ «آوه» ای نیست تا سه «آوه» و به قول امروزی ها ساوه ای یاد آور آن عظمت آب های بیکران دریای ساوه باشد.
باید توجه داشت «سه » در فرهنگ قرآنی و اسلامی بسیار مهم است؛ مثلا توحید سه گانه یا سه آزمون خضر و «تا سه نشود بازی نشود» و.. پس ساوه یعنی سه آب یا سه رود یا سه برکه آب باید خیلی برای ما میمون و مبارک باشد؛ زیرا آب، حقیقت زندگی است(انبیاء، آیه 30) و در تمثل و عالم مثال و رویا دیدن آب به معنای دریافت معرفت و علم است. پس سه آب و ساوه برای ما تمثلی از معرفت در سه گانه توحید است که در مسیر حسینی(ع) می خواهیم آن را دریابیم و با آن یکی شویم. در این مسیر باید از کلی توحید ذات، به توحید صفات درآمده و در نهایت در مقصد توحید فعل فرود آییم؛ هر چند که به ظاهر می بایست از توحید فعل به صفات و ذات عبور کرد، ولی اقتضای دنیوی بودن و در بند دنیا بودن آن است که به توحید فعل در آییم که بسیاری در آن مشرک هستند و خدای تبارک و تعالی می فرماید: وَمَا يُؤْمِنُ أَكْثَرُهُمْ بِاللَّهِ إِلَّا وَهُمْ مُشْرِكُونَ؛ و بیشتر کسانى که به خدا ایمان دارند، در همان حال مشرکند و ایمانشان به شرک آلوده است.(یوسف، آیه 106) این شرک همان شرک خفی و فعلی است که هماره سبب را می ببیند و مسبب را نمی بینند و فعل را به جای مسبب به سبب نسبت می دهند و به جای آن که درطول ببیند در عرض خدا می بینند. در حالی که هر چه فعل است از خدای تبارک تعالی است حتی اضلال و امحاء و افناء.

 

خلیل منصوری

صبحانه را زیر درختانی در جاده ساوه و همدان خوردیم. کمپرس دارها با دیدن سفره صبحانه ما، آنان هم احتیاط می کردند تا خاک کم تر ایجاد کنند. پس از صبحانه از همان جاده قدیم و خلوت پیش رفتیم. قصد ورود به بزرگ راه را نداشتیم ؛ زیرا جاده قدیم به آبادی های در راه نزدیک تر و از نظر چشم انداز نیز بسیار زیباتر بود.
پس از عبور از پلیس راه همدان، نماد اربعین، اولین جلوه همدان است. ایستگاه صلواتی با صبحانه و دستشویی های سیار و انبوه زایران کربلا که داشتند تن از خستگی به دور می افکند، این بهترین چیزی است که آدمی را بس خوشحال می کند و دل در راه در حال و هوای کربلا و اربعین قرار می دهد.
زایران آمده از دورترین نقاط خراسان رضوی و خراسان شمالی و جنوبی و نیز گلستان و مازندران در این موکب بین راهی، استراحتی کوتاه می کردند و دوباره گام در جاده کربلا می گذاشتند تا هر چه سریع تر به مقصد رسند و مقصود و معشوق را به آغوش کشند.
همدان همیشه مقصد عشاق کربلا بود چه زمان جنگ تحمیلی که رزمندگان اسلام با زمزمه کربلا کربلا ما داریم می آییم در خون خویش کربلایی و حسینی شدند و چه زوار امروز امام حسین علیه السلام که به عشق پا بوسی به همدان رسیده اند. همدان تاریخ ایران است. آینه همه خوبی ها.
شاید بی مورد نیست که همدان را برخی همه دانا گفته اند و شاید هگمتانه همانند حکمتانه امروز باشد؛ زیرا هر چند که حکمت به عربی و هگمت به آرامی و زبان های کهن منطقه است، ولی دور از ذهن نیست که واژه حکمت یعنی عمل فرزانه و کار خردمندانه دارای هدف و به دور از هر گونه بیهودگی، از همین شهر هگمتانه گرفته شده است؛ زیرا مردمانی فرزانه و حکیم داشته است به طوری که هیچ کاری به دور از حکمت و هدف بلند انجام نمی دادند و وقتی حکم و حکومت می کردند به فرزانگی حکم و حکومت می کردند و حکمت آمیز بر جهان و جهانیان حکم می راندند. به ویژه آن که برترین نظام حکومتی را آنان بر پاداشتند و به حکمت حکومت کردند.
از همدان بیش تر رشته کوه های زاگراس خودنمایی می کند. کوه بلند الوند چشم نواز است و عظمت خویش را هم چون دماوند البرز به رخ می کشد. از همدان تا مهران در میانه کوه های بلند باید حرکت کرد و جاده کوهستانی و بس زیبا و جاندار است و سرسبزی در درون آن بیش بیش تر می شود تا جایی که درختان بلوط تا چکاد کوه ها نیز خود را بالا می کشند و زیبایی دو چندان به جاده می دهند. مرگانه یا همان مریانج در مسیر راه همدان  به کرمانشاه خود حکایتی بس شیرین از مردمانی دارد که مهمان نوازی آنان زایران کربلا را به وجد می آورد و خستگی و نصب راه را به ناهار و شام و ناشتایی به آرامش و آسایش دگرگونه می سازد. مرگانه به زبان پهلوی همان مرغانه یعنی مرغزار و جایی که مرغ «مرگ» در آن آشیانه می کند و چمنزاری زیبا است که مرغان را به سوی خویش می کشاند. این نامگذاری خود دلیل بر سرسبزی این منطقه است. این واژه به عربی مریانج شد و امروزه به همین نام مشهور است هر چند که اهالی آن را مرگانه می نامند. مردمان این شهر به صفای بسیار سبز دل و با نشاط و طراوت هستند که مهمان نوازی را ذاتی آنان می کند.
جاده مقدس 
همدان با تاریخ ایران آمیخته است ‌؛ زیرا اولین پایتخت دولت مادهای ایرانی است که کردها و گیلانی ها و برخی دیگر از اقوام ایرانی بازماندگان آن است.
کوه الوند بیانگر آل است و منسوب به آن. آل مردانی بودند که به سبب نهان کاری و حملات شبانه چون دیو و جن برای دشمنان خود خطرناک بودند.
کوه های زاگرس سد طبیعی برای ایران است و دولت های ایران به آن تکیه می کردند.
کرمانشاه سرزمین قدرت خدایان است. در گوشه گوشه آن نشان های آن پیدا است. از نگاره بیستون تا تاق بستان و..
شهر کنگه اور که معبد آناهیتا است. شهر مقدس است. تخت سنگ های عظیم معبد آناهیتا محوطه بزرگ را به خود اختصاص داده است.
کنگه به معنی تنومند و جنگاوری زیبا و رشید بیانگر ناهید است که خدای جنگ و رزم است.
اور به معنی مقدس بارها در کلماتی چون اورمیه به معنی آب مقدس و اورشلیم به معنی شهر مقدس خدای صلح و سلم و مانند آن کلمه ای آرامی است که در منطقه غرب آسیا زبان حاکم بود.
زادگاه حضرت ابراهیم علیه السلام نیز شهر اور در عراق کنونی است که خود شهر مقدس خدایان بود.
در میان جاده کوهی زیبا از دور دست به چشم می آید. با توجه به نزدیک شدن به شهر کرمانشاه احتمال داده شد که همان کوه بیستون معروف است که به زیبایی رخ می نماید و سنگ های خارای آن گواهی بر آن دارد که احتمالی درست است. وقتی نزدیک شدیم تابلو دلالت مطابقی با احتمال داشت. تنگه ای سرسبز در کنار کوه خشک. از دور می توان تاق ها و کنده کاری ها را دید. از کنار کوه بیستون که در زبان پهلوی «بَهیستان» و سپس «بَهیستون»  و به پارسی باستان « باگاستانا، بغستان» به معنای جایگاه خدایان است، به سرعت گذشتم. کوه بیستون در کنارهٔ یک راه باستانی پر رفت‌وآمد قرار داشته و این راه، مسیر محل عبور کاروان‌ها همچنین نظامیان از شهرهای مداین، بابل و بغداد به سوی کوه‌های زاگرس و اکباتان بوده است. سنگ‌نبشته بهیستون بزرگترین سنگ‌نبشتهٔ جهان، نخستین متن شناخته شدهٔ ایرانی و از آثار دودمان هخامنشیان واقع در شهر بیستون از توابع شهرستان هرسین در سی کیلومتری شهر کرمانشاه بر دامنه کوه بهیستون است. این سنگ‌نبشته که به فرمان داریوش بزرگ بر روی کوه به سه خط میخی اکدی، عیلامی و پارسی باستان نوشته شده است. البته دوست تر داشتیم تا دمی بیاسایم و در آن جا درنگی داشته و مدتی را بمانیم و از تاریخ آگاه شویم، ترمزی هم کردیم، ولی به سرعت به جاده برگشته و مقصد را در پیش گرفتیم تا به مقصود برسیم. اصلا سراغ طاق‌بستان یا به کردی «تاق وه سان؛ یعنی تاق سنگی» را نگرفتیم که مجموعه‌ای از سنگ نگاره‌ها و سنگ نوشته‌های دورهٔ ساسانی است.
از شهر خدای جنگ به سمت ایلام رفتیم که خود آن نیز شهر خدای بزرگ است؛ زیرا ایل در آرامی و نیز عبری نام خدای بزرگ است. اسراییل به معنی بنده خدا و میکاییل به معنی پیمانه خدا و جبرائیل به معنی جبر خدا از نام های مشهور است. ایلام دره خدای بزرگ است و نخستین دولت شهر در کوه و دشت جنوب ایران. مهران نیز سرزمین مهر و خورشید تابان است و خدای مهربانی.
عبور از صفر مرزی 
سفر به کربلا از زمان حرکت است اما تا زمانی که وارد عراق نشده باشید گویی سفر آغاز نشده باشد. مسائلی چون روادید و موانع پیش بینی نشده می تواند سفر را در نیمه راه به پایان برساند.
ساعت 8 شب وارد مهران شدیم. انبوه جمعیت زوار به خوبی به چشم می آمد. با آن که ده روز به اربعین مانده است، این حجم از زوار طبیعی نمی نمود. عبور و مرور به سختی انجام می‌شود. چند اشتباه کوچک انجام گرفت؛ اما کمک پلیس موجب شد تا بتوانیم به سرعت اصلاح و در مسیر درست حرکت کنیم. به منطقه طایفه «زرگوش» وارد شدیم. از هر کس نشانی آقا «میثم» را می پرسیدم نشانی می داد. آقا میثم به استقبال ما آمد. وارد خانه شدیم. ایشان چای آمده کردند؛ البته ما می خواستیم تا صبح نشده از نقطه صفر مرزی بگذریم.
پسر کوچک ایشان با اسلحه وارد شد. اول گوشه گیری کرد و به سرعت با جمع اخت گرفته و بازی گوشی، بلکه شیطنت وی گُر گرفت. نام او «کیان» بود. با توجه به عمر کودک می‌تواند نامگذاری را تحت تاثیر پخش سریال «مختارنامه» دانست. البته خود کودک، مدعی آن نیز بود و با شمشیرش می خواست، قدرت خویش را به نمایش گذارد. کمی با او بازی کرده و عکس های هم گرفته شد.
آقا «میثم»، لطف کرد با اتومبیل خود ما را به میدان رساند یعنی آخرین جایی که می توان با اتومبیل شخصی رفت. سوار اتوبوس های واحد شدیم تا به مرز برسیم؛ ولی به سبب ازدحام جمعیت وسط راه پیاده کرد و نفری دو هزار تومان گرفت.
پس پیاده‌روی و عبور از چند لایه امنیتی به مرز رسیدیم. برخی که بی روادید می خواستند عبور کنند، برگردانده شدند. پس از کنترل بدنی و اسباب و اثاثیه یعنی همان محتوای کوله‌پشتی و مهر گذرنامه وارد عراق شدیم. البته گذرنامه از سوی آنها نیز کنترل و مهر شد.
ساعت یازده و چهل و پنج دقیقه شب وارد عراق شده و مجموعه ای از رانندگان عراقی مواجه شدیم. با استخاره قرار شد تا نخست به سوی نجف اشرف برویم. با مینی بوس و پرداخت سی هزار تومان برای هر نفر به سمت نجف اشرف حرکت کردیم در حالی که شب تاریک همه جا را در تاریکی مطلق فرو برده بود. تنها چیزی که به چشم می آید آتش پالایشگاه زرباطیه عراق است که از شعله هایش آسمان را روشن کرده است.
اشرف هستی 
مهران شهر شجاعت و شهادت است و مردان کرد آن از همه طوایف شهامت خود را در طول تاریخ به نمایش گذاشتند. از ملکشاهی و پیر محمد خاطرات بسیاری در دل است که در جای خود باید نوشته شود.
حرکت شبانه در جاده‌های ناشناخته برای ما زیاد خوشایند نیست به ویژه با سرعت های سرسام‌آور رانندگان عراقی و افتادن در چاله و چوله بسیار آن. هیچ چیز از مسیر را ندیدیم، هر چند در بازگشت از دشت های وسیع و جلگه های آنان معلوم شد که بیرون از رشته کوه های زاگرس و در حقیقت جلگه آن به شمار می آید. از این روست که آبریز رودهای بسیار زاگرس از جمله رودهای ایلام است. رودخانه‌هایی که از رشته کوه کبیرکوه و دیگر ارتفاعات این استان سرچشمه می‌گیرند و به سوی خاک عراق در غرب استان در جریان هستند که علاوه بر آبیاری زمین‌های کشاورزان منطقه، وارد مرز عراق شده و اراضی مندلی (Mandali) و بدره و زرباطیه و عماره در عراق را آبیاری می‌سازند. در مسیر می توان مسیل های آب و حتی آب های بارانی را مشاهده کرد که عاملی برای کشت و  کشاورزی مردم این بخش از عراق عرب است.
عبور از موانع امنیتی و نظامی و کاهش سرعت نیز تاثیری ندارد؛ زیرا آسفالت این مناطق حذف شده است. در طول مسیر از کوت و دیوانیه و دیگر شهرها گذشتیم. با آن که ساعت از نیم شب گذشته است در طول راه زایران عراقی با علم های که به همراه داشتند هنوز در حرکت بودند. از ناصریه و عماره و نواحی شرقی و شمالی تا جنوب حرکت زوار در ماه صفر امری عادی است.
اولین توقفگاه بین راهی یکی از مواکب بود که با تخم مرغ و سیب زمینی و چای و خرما و آب شرب بسته‌بندی کوچک مکعبی از زوار پذیرایی می کرد. دستشویی آن تمیز و مجهز بود. این موکب ضروری ترین نیازها را تامین می کرد.
پس از استراحت مشروط به 15 دقیقه که نیم ساعت به طول انجامید، به سمت نجف اشرف حرکت کردیم.
ساعت 4 صبح به وقت تهران وارد منطقه استان نجف اشرف شدیم. هر چه به شهرها نزدیک می‌شود تعداد نظامیان و حصار امنیت زیادتر و شدیدتر می شود. نیم ساعت به اذان صبح وارد شهر شده و پیاده شدیم تا مسیری را به مسافت ربع ساعت را طی کنیم. با آن که راه دسترسی کوتاه تری بود که از برخی از محلات می گذشت ولی راه طولانی تری را رفتیم. از پله برقی با رفته و به سبب اذان و درک نماز اول وقت به سرعت وضو گرفته وارد زیر زمین شده و نماز را به اولین نماز جماعت بستیم.
محرم حریم حرم
هر که شد محرم دل در حرم یار بماند. وان که این کار ندانست در انکار بماند. اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن. شکر ایزد که نه در پرده پندار بماند.
برای این که زایر باشید یا در مجلس ابی عبدالله علیه السلام راهت بدهند باید مانند حاجیان قبل از ورود به حریم حرم یار، جامه احرام بپوشید و ظاهر و باطن شما آماده حضور و ادراک این حضور معنوی شود. پس باید غیر از تن و جوارح، جوانح نیز با تخیل در چنین فضایی قرار گیرد.
حضور در حریم حرم قدسی ابی عبدالله علیه السلام نیازمند خلع نعلین از تعلق مادی و معنوی و دنیوی و اخروی است. البته این به تنهایی کافی نیست، بلکه لازم است تا از دنیای واقعی بیرون آیید و در ذهن و خیال خودتان به دنیایی وارد شوید که بیشتر خیال در ایجاد آن نقش دارد.
وقتی شما به دیدن تئاتر می روید در فضایی وارد می شوید که بازیگران برایت می سازند.
اما وقتی وارد تعزیه می‌شوید از قبل دنیایی واقعی را برای شما تخیل گونه به نمایش می‌گذارند. در تعزیه شخص تا برای بودن در متن واقعه حتی در خیالات نرفته باشید بهره ای نمی برید؛ زیرا نیازمند هم ذات پنداری است و این جز با خیال و حضور قلبی در آن واقعه شدنی نیست. وقتی با خیال به تعزیه می روید؛ خودتان بخشی از بازی و بازیگر هستید نه تماشاگر. از این روست که تاثیر می گذارید و تاثیر می پذیرید. گریه می کنید و فریاد بر می آورید. اشک می ریزد و دل شکسته می شوید. پس باید برای بودن در حریم حرم یار، اول باید احرام دل بست تا در حضور باشید. شما در این جا دیگر تماشاگر نیستید، بلکه خود بازیگر میدان عشق ورزی هستید.
عرش الله 
نجف اشرف عرش خدا در زمین است. شرافت چیزی به اموری بستگی دارد که مهمترین آن ارتباط چیزی با خدا است. امام علی علیه السلام تجلی و مظهر همه اسمای الهی است و نجف به سبب آن که در بردارنده جسد چنین انسانی است به شرافتی دست یافته است که آن را اشرف زمین های خدا قرار داده است.
فرصتی دست داد تا از باب قبله به زیارت برویم. کوله پشتی و کشف را بیرون محوطه گذاشتیم و پای برهنه تا در خود را رسانیده و روی انبوه دمپایی های افتاده بر زمین عبور کرده و خود را به درون و نزدیک ضریح رسانده و زیارت و نماز خوانده و به نزد دوستان برگشته تا فرصتی برای زیارت آنان فراهم آورده باشیم.
پس از ساعتی به سمت اطراف رفته و اولین موکب داخل شهری را که از آن اهالی سیستان و بلوچستان بود، به عنوان مکان خوردن صبحانه انتخاب کرده و آش خوردیم.
کوچه های نجف تمیز نبود و ظاهرا علماء نتوانسته بودند النظافه من الایمان را در مردم شهر اجرا کنند و آنان را به این اصل اولی اسلام و بهداشت توجه دهند.
وادی السلام خانه هایی از دگر سو 
نجف اشرف سرزمین از جنس دیگر است. از این رو امیرالمؤمنین علیه السلام وصیت می کند تا با همه فاصله زیاد میان کوفه و نجف اشرف فرزندانش ایشان را شبانه و مخفیانه به آن جا برای دفن ببرند. هرچند پس از مرگ و توفی نفس از سوی خدا، نفس انسانی جسم دیگری از جنس عالم برزخ دارد و دیگر نیازی به جسد مادی دنیوی ندارد، ولی با این حال از آن جایی که جسد مادی بستر ایجاد نفس (مؤمنون، آیه 14) است و این جسد همانند پیله برای نفس است تا در اجل مسمی به کمال رسیده و سپس از آن چون پروانه از این پیله تن بیرون آید؛ اما علاقه و عقله سابق به این پیله بدن خاکی هم چنان به شکلی در نفس انسانی وجود دارد. همین علقه میان نفس و جسد است که نفس را حتی پس از انتقال به نشاه برزخ و تبدل امثال آن سویی، باز هم به سوی جسد می کشاند. هرچند در این بازگشت دیگر حلولی برای نفس در بدن و جسد خاکی نیست بلکه تنها اشرافی است که به سبب اشرافیت عالم بالا نسبت به عالم پایین برای نفس انسانی باقی است. پس نفس به سمت بدن خاکی و جسد می آید و در کنار آن باقی می ماند نه آن که در درون آن رود؛ چنان که هنگام بازگشت نفس در هنگام خواب و به وقت بیداری رخ می دهد؛ ‌بلکه نفس پس از توفی به نزد جسد می آید و در کنارش می نشیند.
به هر حال، نجف اشرف در میان سرزمین ها از موقعیت خاص برخوردار است. شاید بتوان گفت نجف اشرف همانند دروازه ای به سوی عوالم دیگر است. از این رو است که نجف اشرف و وادی السلام به عنوان سرزمین درهای آخرت و جهانی دیگر مطرح است.
وقتی وارد وادی السلام به آن عظمت می شوید با جهان دیگر مواجه می شوید. خانه‌هایی با زیر زمین ها و سرداب های تو در تو که گام نهادن در آن همانند ورود به سرزمین عجایب و وحشت است. احتمال سقوط و فرو افتادن در این خانه ها و سرداب ها برای زایران موجب شده تا هر کسی با احتیاط در آن برود و در جستجوی قبر آشنایی باشد. البته باید یاد آور شد که این شهر آن سویی خیلی بزرگ تر و آبادتر از شهر این سویی نجف اشرف است. زندگان آن سویی به سبب همین اشراف داشتن به عالم دنیا آگاه تر نسبت به زندگان این سویی حتی عالمان و دانشمندان ایشان هستند. از این رو علمایی چون آیت الله سید علی قاضی به میان اهالی این شهر خفته بیدار در وادی السلام رفته و ساعت ها با آنان خلوت داشته و اسرار حال و آینده را به دست آورده و به امثال آیت الله محمد تقی آملی گزارش می کردند.
البته ما چون زایر ابی عبدالله الحسین علیه السلام بودیم تنها دمی در وادی السلام مانده و سپس پای پیاده به سوی خروجی های نجف به سمت کربلا حرکت کردیم.
مقصود در مسیر 
انگیزه بر عمل در اندیشه مقدم است؛ یعنی اول در ذهن و فکر، امری را تصور کرده و سپس ارزش آن را تصدیق نموده و موجب شوق و اشتیاق در دل و قلب برای به دست آوردن آن می شود. این گونه است که جزم اندیشه ای با عزم عمل می آمیزد و حرکت برای تحقق آن آغاز می شود.
پس هماره مقصد و مقصود در ذهن و دل مقدم بر رسیدن در عمل خارجی است.
در برخی از امور تا عمل خارجی نباشد گویی هیچ کاری انجام نشده است، ولی در برخی دیگر همین جزم اندیشه و ایجاد انگیزه همه حقیقت است. در فرهنگ قرآنی، حج خانه خدا و زیارت امام معصوم (ع) این گونه است. پس زایر همین که گام در راه گذاشت، به مقصد رسیده و مقصود را در آغوش کشیده است. از همین رو است که برای هر گام زایر حج و عمره ای مقبول تا شصت بر شمرده اند؛ زیرا هر گامش پیش از آن که به زمین برسد در عرش خدا گام گذاشته است؛ چرا که قلب مؤمن عرش خدا است و اکمل و اتم مصادیق مؤمن همان چهارده معصوم علیهم السلام هستند. پس زیارت امام معصوم علیه السلام زیارت خدا در عرش است؛ چرا که امام مظاهر همه اسمای الهی است.
زایر امام حسین علیه السلام در مسیر حرکت خود به سمت ضریح چون تمام قلب او با خیال امام همراه است در تمام مسیر در حضور آن حضرت و آن حضرت نیز در قلب او است. این گونه است که مسیر حرکت همان مقصد و رسیدن به مقصود است. وقتی زایر به کربلا و ضریح می رسد مانند رود خروشان دور افتاده از دریا است که به دریا رسیده و در آن آرام گرفته است. همین حالت در نجف اشرف برای من مشتاق پدید آمد. از این به دوستان پیشنهاد شد تا هر چه امکان دارد با گام های کوتاه تر و مدت زمان طولانی تر به سمت کربلا برویم تا این بودن در عرش خدا طولانی تر باشد؛ زیرا تا انسان به کربلا و ضریح نرسیده، همه وجود وی با انگیخته؛ یعنی زیارت امام حسین علیه السلام در گیر است. در این حالت، انسان با امام و امام با او است. برای ایجاد چنین حالتی لازم است تا بستر آن ایجاد و فراهم آید و این نیز زمانبر است و نیازمند زمانی تا دل آماده گردد؛ پس نمی توان شتاب کرد و به سرعت پا در طریق المشاه گذاشت و در میدان در آمد. از همین رو، در اولین موکب خروجی نجف اشرف اطراق کردیم.
شوق دیدار 
عمود دین اسلام نماز است که بر اساس و پایه ولایت قرار می‌گیرد. از همین روست که تمامیت نماز و دیگر واجبات از روزه، حج و جهاد به لقای امام معصوم(ع) است. در پایان نماز به همه معصومان با السلام علیکم، سلام می دهیم تا با آنان ملاقات داشته باشیم.
حج با ملاقات معصوم(ع) پایان می یابد؛ زیرا ملاقات معصوم، همان حقیقت ملاقات با خدا است؛ چرا که آنان مظاهر اسمای الهی هستند.
دل چون قصد حج و زیارت خدا کرد، تن به سوی خانه خدا می رود، و چیزیی را که در پایان حج زیارت می کند، همان مظاهر اسمای الهی است که همانا همان معصوم (ع) است.
دل مومنان وقتی مشتاق لقای الهی است به سمت امام کشیده می‌شود. در این سوز و اشتیاق نسبت به معصوم سوخته تن و پاره پاره بدنی چون ابی عبدالله الحسین(ع) بیشتر است؛ زیرا هر که مصیبتی بیشتر داشته است، شوق به او بیشتر است. از آنجایی که همه از قربانی حسین علیه السلام گفته و در عزایش گریسته اند، اشتیاق به این مظهر الهی بیشتر است. یعنی با آن که همه معصومان(ع) به سوز عشق به زهر یا شمشیر کشته شده اند؛‌ چنان که در روایت آمده است: و ما منا الا مقتول او مسموم؛ اما همه ایشان اذعان دارند که: لا یوم کیومک یا اباعبدالله.
پس اشتیاق مومن به امام حسین علیه السلام و لقای ایشان بیشتر از دیگران است.
شوق لقاء امام حسین علیه السلام با احساس بودن در مسیر از همان ابتدا در دل افروخته می‌شود و این شوق دو چندان می شود زمانی که در نجف اشرف به سوی جاده کربلا در می آیید. برای افزودن حس اشتیاق باید انتظار ایجاد کرده و راه دسترسی را آسان قرار نداد؛ زیرا چیزی که آسان به دست می آید به آسانی از دست می رود و کم تر برای آن بهاء و ارزش قائل می‌شود. این که افضل الاعمال احمزها یعنی هر چه کار سخت تر باشد ارزش آن بیشتر خواهد شد؛ چرا که ارزش پاداش را بهتر درک می کند.
تمام لحظاتی که در موکب یا راه هستیم به دلیل اشتیاق دیدار و زیارت حضور در محضر حضرت را در دل حس می کنیم؛ زیرا در محیطی قرار داریم که همه در مسیر زیارت گام بر می دارند. از اول ماه صفر جاده نجف اشرف_ کربلا از ازدحام جمعیت پر شده و همه حواس آدمی را به سمت معشوق جلب می‌کند. بنابراین در تمام لحظات در طول مسیر غرق در لقایش به سر می برد. حس خوشایندی که دوست ندارد پایان یابد؛ زیرا رسیدن به قله به معنای پایان این حس و حال است.
از این روست که دوست تر داریم در مسیر حرکت با امواج پر تلاطم و خروشان زایران باشیم. حس و اشتیاقی که امام باقر (ع) این گونه آن را وصف می کند و فرمود: اگر مردم می‌دانستند که چه ثوابی در زیارت امام حسین (ع) است جان می‌دادند و از حسرت زیارت امام حسین(ع) قالب تهی می‌کردند.(کامل الزیارت، ص۱۴۲)
زایر اربعین 
اربعین در فرهنگ قرآنی از جایگاه ویژه و بس بلندی برخوردار است. شاید اعداد در فلسفه کمیت عددی هم چون کیفیت ها از اعراض و احوال باشد و از ثبات هم چون جوهر بر خوردار نباشد و از ارزش و اعتبار آن چنانی نیز سود و سهمی نبرده باشد، ولی باید توجه داشت که همه اعراض به دلیل ارتباط و ربط حرفی با جوهر از ارزش جوهرش بهره می گیرد. از سوی دیگر این ذات جوهر بر خلاف ظاهر ثابت خود هم چون ابری در حرکت است و اصولا تغییر در اعراض ریشه در همان حرکت ذات و جوهر دارد. این حرکت دائمی در ذات و جوهر نوعی صیرورت و شدن های دایمی است که در درون و نهایت به انقلاب و دگرگونی ختم شده  و کرم در پیله به پروانه تبدیل می‌شود. (مؤمنون، آیه 14)
اعداد از جمله اربعین اجل مسمای انقلاب است. اربعین از عمر دوره تثبیت ملکات اخلاقی است. اربعین حسینی تثبیت قیام عاشورا است. بنابراین اربعینی شدن عنوان بزرگی است.
مؤمن دنبال عناوینی است تا بدان مفتخر شود. البته او می خواهد تا متحقق به این عناوین شود و اسم ظاهر بازتاب آن حقیقت باطنی باشد. از جمله این عناوین می توان به حاجی و مشهدی و کربلایی اشاره کرد. این عناوین دارای ارزش بسیاری است، زیرا حاجی زایر خدا و مشهدی زایر خدا در عرش و خاص مؤمنان و کربلایی زایر خدا در تمام حقیقت او است. از همین رو بهشت رضوان برای آنان به گونه ای دیگر است.
در این میان کربلایی دو حالت دارد که حالت اربعین آن بسیار با ارزش و اهمیت است؛ زیرا حالت تثبیت است. از این رو است که هر گام زایر اربعین حسینی حج عمره مقبول دانسته می شود، و قبول عمل صالح برای متقین است که تقوا برای آنان ملکه و مقوم ذات شده باشد. (مائده، آیه 27) پس زایر کربلا در اربعین همان متقین است.
در مسیر حرکت به سمت کربلا برای بیتوته شب در موکب و حسینیه مجهز اطراق کرده و پس از نماز جماعت به استراحت پرداختیم. پتوها و بالش تمیز و کف اتاق مشروف به قالی ماشینی ایرانی بود. امام جماعت عربی بود که به دستور مرجعیت اعلی شیعه آیت‌الله سید علی سیستانی در طول مسیر مستقر شده است. او پس از نماز به عربی درباره اربعین و پیاده‌روی آن و ارزش هر گام زایر از روایات سخن گفت. در اینجا مگس کم تر است، در حالی که در نجف اشرف و حتی نزدیک پل بزرگ خروجی آن نیز چنان مگس زیاد بود که دماغ آدم را خون می آورد. مگس کش از ضرورت ها می نمود. چنان گاز می گرفتند که گویی گوشت خوار هستند چیزی در قد و قواره های داعشی ها.
غربت قرآن 
بزرگ ترین و ماندگارترین معجزه زنده الهی قرآن کریم است. در جوامع اسلامی برخی تنها به خواندن و قرائت آن بسنده کرده و حوزه علوم قرآنی و مباحث الفاظ و ظواهر آن بسیار مورد توجه و اهتمام است؛ و در جوامع دیگر تنها به مفاهیم قرآنی پرداخته می شود و از ابعاد دیگر آن غافل هستند. این فرق میان دو جامعه سنی و شیعه به شدت نمود دارد.
البته ریشه تاریخی در این نوع گرایش و رویکرد نباید نادیده گرفته شود؛ زیرا جوامع شیعی به سبب حاکمیت تفکر ظاهر گرایانه و حاکمیت سنی ها، به سمت ثقل دوم یعنی اهل بیت علیهم السلام کشیده شد و قرآن تنها از طریق آنان مورد استفاده قرار می‌گیرد. این گونه است به ظواهر قرآن کریم کم توجه می شود تا جایی که حتی اکثریت مردم از خواندن آن باز می ایستند.
همین مساله در نماز جماعت و جمعه نیز خودنمایی می کند؛ زیرا شیعیان حاضر به حضور در جمع و جماعت اهل سنت نمی شوند که حاکمیت دولت و مساجد را در اختیار داشتند. از این رو نماز در خانه و فردی در میان شیعیان تقویت شده و به همان اندازه از جماعت و مسجد دور می شوند.
اهل سنت به سبب دوری از اهل بیت علیهم السلام از مفاهیم قرآنی دور می افتند؛ زیرا آنان راسخون در علوم از جمله علم قرآن کریم مفسران و مبینان هستند. این گونه است که در میان اهل سنت نماز جماعت و قرائت قرآن پر رنگ تر است.
پس از انقلاب اسلامی و اهتمام رهبران به ویژه امام خامنه ای اهتمام به همه ابعاد قرآن موجب گرایش به آن در وسیع می‌شود.
البته هنوز این فرهنگ به دیگر جوامع شیعی کشیده نشده است. در طول مسیر از نجف اشرف تا کربلا با جوانان و کودکان زیادی مواجه شدم که از خواندن قرآن غافل بودند و حتی چند سوره کوچک را حفظ نبودند. این در حالی است که زبان آنان عربی است.
البته عربی دانستن به معنای توانایی بر قرائت قرآن نیست؛ زیرا بسیاری به سبب لهجه عامی در درست خوانی و اعراب ناتوان هستند. این مشکل در میان طلاب سوری و عراقی در حال تحصیل دیده می شود. بنابر این عرب بودن به معنی فصیح بودن و درست خوانی نیست. وقتی به فصیح با آنان نیز صبحت می شود در پاسخ به عامی جواب می‌دهند؛ زیرا توانایی سخن گفتن به زبان رسمی و فصیح را ندارند.
همین مشکل را باید در نماز جماعت بر طرف کرد. البته امسال به دلیل اهتمام مرجعیت و حضور عالمان و روحانیون وضعیت کمی بهبود یافته است و زایران دست از ادامه طریق برداشته و به هنگام اوقات شرعی به نماز جماعت قیام می کنند و آن را بر پا می دارند.
همدلی همراهان
لذت، احساسی درونی است هر چند که ابزارهای مادی و بیرونی در ایجاد آن ممکن است نقش اساسی داشته باشد. لذت در محضر معشوق و معاشقه با او، لذتی است که قوه خیال نقش اساسی در ایجاد آن دارد. خیلی ها در جماعت هستند، ولی لذتی از جماعت نمی برند؛ زیرا آنان تن هایی هستند که در تنهایی خود مستغرق هستند و جان هایشان از بودن در جمع دور است. از این روست که از نماز جماعت لذتی نمی برند؛ چرا که نماز ایشان در جماعت نیز نماز فردایی بیش نیست و فقط در ظاهر و انجام رکوع و سجود و قیام است که به جماعت نزدیک می شوند؛ ولی در باطن هیج گونه ارتباط یکتایی و یگانگی در میان آنان نیست. اگر جماعت به جمعیت واقعی برسد و بگذارند امام امامت کند و دل و جان به امام سپارند آن زمان است که همرهی به همدلی می انجامد و جماعت واقعی شکل می گیرد و لذت «یدالله مع الجماعه» خود را به نمایش می گذارد.
وقتی با همراهان همگام شدم، دوست تر می داشتم تا با ایشان همدل شوم. این همدلی میان من و قاصد کما بیش در پیش از سفر ایجاد شده بود و ما بیش از آن که همراه و مصاحب در راه باشیم، همدل در طریقت عشق و عاشقی بودیم. او دوست می داشت تا سیر آفاقی در سیر انفسی انجام گیرد و سفر آفاق به سیر و صیرورت و در نهایت انقلاب احوال تبدیل شود.
همراهی همراهان به همدلی زمانی تبدیل شد که دانستند در مسیر نجف تا کربلا، دُررهای نجف اشرفی ریخته شده که تنها با گام های کوتاه و حضور در محضر قابل جمع آوری است؛ زیرا هر چه گام ها کوتاه تر باشد، فرصت بیش تری برای معاشقه با معشوق است و دل هماره در خیال و مثال با معشوق به سر می برد. ما مرغانی بَحّاث بودیم که در میان خاک راه نجف تا کربلا به دنبال دُرهای گرانبهایی بودیم که بر زمین ریخته شده است. خاک مسیر را به جست و جو با چشمان دل می جستیم تا درهای لحظات بودن با امام حسین(ع) را بیش تر از پیش بر گیریم و انبان خویش از توشه بودن با حسین(ع) پر کنیم.
البته هر از گاهی غفلت و نسیان ما را در بر می گرفت. از این رو، لازم بود تا به فن و هنری را به کار گیریم تا از شتاب خروشان رود کمی بکاهیم؛ زیرا رود خروشان به لحظات وصال به دریای حقیقت معشوق همه چیز را از پیش بر می گرفت و هر سد و مانعی را بر می داشت و از جا و بیخ و بن بر می کند. از این رو، هر از گاهی لازم بود تا گفته شود: قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا؛ موسی به جوان همراهش گفت: ناهارمان را بياور كه راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم.(کهف، آیه 62)
اصولا کسی که در مسیر حرکت به سمت و سوی هدفی است تا به مقصد و مقصود نرسیده باید هماره از نظر ذهنی و عملی درگیر آن باشد؛ ولی شیطان در میان راه هماره به چیزهایی انسان را مشغول می دارد تا ذهن و قلب درگیر آن نباشد و از آن غافل شده و گرفتار نیسان و فراموشی شود.(کهف، آیه 63) البته سالکی که عادت به طی طریقت بر پایه شریعت به سوی حقیقت داشته باشد کم تر در این دام می افتد، اما دیگر همراهانی که سلوک به عادت مکرر نداشته باشند، در این دام گرفتار می آیند. این جاست که برای یادآوری با استفاده از نشانه ها باید همراهان را همراه و همدل ساخت. هر موکبی که باشد به بهانه شیری یا استراحتی باید ماند تا دل در فضایی دیگر قرار گیرد و موج خروشان رود آدمی را به شتاب پایان راه نرساند. هر از گاهی باید به کنار رود رفت و با نگاهی از برون به درون رود نگریست و تحلیل و تبیین دیگری ارایه داد.
بودن در موکب ها و نشستن در آن فضایی که امکان دیدن به رود خروشان اربعینی ها را می دهد، فرصتی است که خیال با معشوق بودن را تقویت می کند و آدمی را با معشوق به جماعت و لقایی جدید می رساند. این جاست که فرصت می یابد تا با معشوق حال و احوال داشته باشد و معاشقه کند. پس به گام بلند بسنده نمی کند تا مدت معاشقه را از چند روز به یک روز یا ساعتی بکاهد و فرصت معاشقه را به تباهی کشاند. پس در مسیر و میان موکب ها در خیال خویش در کنار معشوق می نشیند و در پاسخ ندای معشوق : وَمَا تِلْكَ بِيَمِينِكَ يَا مُوسَى ؛ و اى موسى در دست راست تو چيست؟ (طه، آیه ۱۷) عاشق وار به « قَالَ هِيَ عَصَايَ؛ این عصای من است» بسنده نمی کند، بلکه به شیرین زبانی و زبان بازی عاشقانه می افزاید: أَتَوَكَّأُ عَلَيْهَا وَأَهُشُّ بِهَا عَلَى غَنَمِي وَلِيَ فِيهَا مَآرِبُ أُخْرَى؛ اين عصاى من است بر آن تكيه مى‏ دهم و با آن براى گوسفندانم برگ مى تكانم و كارهاى ديگرى هم براى من از آن برمى ‏آيد.(طه، آیه 18)
اصولا در هنگام معرکه نمی توان جز اجرای فن درخواستی داشت، ولی می توان پس از پایان معرکه به تبیین و تحلیل لزوم اجرای آن فن پرداخت  و به یاران گفت که علت آن رفتار و عمل چه بوده است. از این رو، گاه به همراهان همدل از فن و گاه در هنگام نزول در موکب به چرایی آن فن اشاره ای کوتاه و گذرا می شد تا این همدلی هر چه بیش تر از پیش شود.
گم شده
انسان ها کودکانی هستند که اگر شبانی نداشته باشند در زندگی با خطر گم شدن و طمعه گرگان شدن مواجه می شوند. از این روست که خدا غیر از فرشتگان حافظ، انسان هایی از جنس خودمان را فرستاده تا نه تنها راهنما باشند و ارایه الطریق کنند، بلکه هادیانی باشند که ایصال الی المطلوب می کنند و با دستگیری انسان ها، آنان را به مقصد و مقصود می رسانند. از این رو، قرآن آنان را به عنوان عروه الوثقای الهی و حبل الله می داند که میان آسمان و زمین آویخته شده تا هر کسی به آن بیاویزد و خدا را بالا کشد. یکی طرف این حبل الله یعنی پیامبر(ص) و اهل بیت وی(ع) در دست خدا و طرف دیگر آن در دست مردم مومن است. مومنان با این دستگیره های محکم و استوار و این حبل الله که تارش قرآن و پودش اهل بیت(ع) هستند، صراط مستقیم را ایجاد کرده است تا مردمان از آن بالا روند و از گمراهی و شکار رهزنان در امان باشند.
بسیاری از مردم خود گمراه می شوند و تمسک و توسلی به این ابزارهای مبارک الهی نمی کنند و به این حبل الله نمی آویزند و به این عروه وثقای الهی چنگ نمی زنند. این گونه است که از مقصد و مقصود باز مانده و در گرفتار شیاطین جنی و انسی و رهزنان طریقت حقیقت می افتند و آنان نیز سرابی را آب نشان می دهند و با آمیزه ای از حق و باطل شکار خویش را از مسیر دور کرده و به دوزخ تباهی می برند.
در میان راه پیرمردی را دیدیم که سرگردان این سو و آن سو می نگریست و در انتظار یاران و همراهان بود. دمی با او نشستیم. می گفت: ما یک گروه 46 نفره هستیم. این دوستان ما گم شده اند و هر چه می گردم آنان را نمی یابم.
به نظرم بسیاری از افراد این گونه هستند که خود گم شده اند، ولی گمان می کنند دیگران گم شده هستند؛ یعنی یک جمع 45 نفر گم شده اند و او تنها کسی است که گم نشده است. هر کسی از زوایه دید خویش به این مساله می نگرد؛ زیرا او در این جا در طریق اصلی نشسته است و حتی بارها میان عمودها پیش و پس رفته تا گم شدگان را بیابد ولی آنان را نیافته است.
از زوایه دید بسیاری از مردم، امام غایب(ع) و آنان حاضر هستند، در حالی که این مردم هستند که غایب هستند و امام در حضور الهی است. غایب کسی است که از حضور خدا بی بهره است. کسی که از حضور امام زمان(عج) بی بهره است و خود را در محضر امام زمان(ع) نمی بیند، در حقیقت اوست که غایب و غیب بر او مستولی شده است. باید از غیب به حضور بیاییم و خود را در محضر خدا و مظهر اتم او بدانیم.

یاد این لطیفه افتادم که بیان آن خالی از لطف نیست. می گویند  فردی در بیابانن گم شده بود. در جست و جو به کاروانی رسید و گفت: خدا شما را به ما رساند. من در بیابان گم شده بودم. کاروانیان گفتند: خیلی خوشحال نشو! کاروان ما گم شده است.
 خیمه دل
مودت و محبت اهل بیت(ع) جزو تضمینی ولایت آنان است؛ زیرا کسی که تحت ولایت اولیای الهی قرار می گیرد، لازم است تا محبت و مودت آنان را داشته باشد وگرنه ولایت بی محبت اصولا ولایت نیست؛ زیرا ولایت دربردارنده شاخص محبت و مودت است؛ البته ولی الله چون خود این گونه است و هر کاری به عنوان سرپرست انجام می دهد بر پایه محبت و مودت است، به طور طبیعی واکنش افراد تحت ولایت نیز باید این گونه باشد. از همین روست که در آیات 31 و 32 سوره آل عمران محبت رسول الله و به حکم آیه 61 سوره آل عمران که اهل بیت(ع) مصداق نفس پیامبر هستند، با اطاعت گره می خورد و ولایت شکل و معنا درست خود را می یابد. خدا می فرماید: قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَحِيمٌ . قُلْ أَطِيعُوا اللَّهَ وَالرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ الْكَافِرِينَ؛ بگو: اگر خدا را دوست داريد، از من پيروى كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهان شما را بر شما ببخشايد؛ و خداوند آمرزنده مهربان است. بگو: خدا و پيامبر او را اطاعت كنيد. پس اگر رويگردان شدند، قطعا خداوند كافران را دوست ندارد.
زایر امام حسین(ع) زایر حقیقت این ولایت و مودت است و در حقیقت قصد کرده تا آن را به نمایش گذارد؛ یعنی چیزی که در درون دارد بیرون به نمایش گذارد و این گونه عشق و محبت قلبی خویش را در جوارح و رفتارهای محسوس و مادی به منصه ظهور برساند.
کسی که زایر حقیقی است، همانند ذاکر خدا همیشه در ذکر است، حتی اگر در برخی از ازمنه، نمازی به جا نیاورد که برترین ذکرها است. ذکر خدا، یادکرد دایمی اوست تا همه مقصد و مقصود در نظر باشد. پس زایر حسین(ع)،  خیمه حسینی را در دل خویش برافراشته است و دل او خیمه گاه حسین (ع) است. او با امام حاضری در معاشقه است که در دلش حضور دارد؛ زیرا امام معصوم(ع) بر همه هستی از جمله دل او اشراف دارد و مرگ مانعی بر سر راه حضور او نیست. امام معصوم(ع) در همه احوال مصداقی از این قانون است که «تَسمع کلامی و تَردّ سَلامی، سخنم را می شنود و پاسخ سلامم را می  دهد».
زایر حقیقی هماره در زیارت است و زیارت محسوس مانند رفتن به نزد ضریح تنها بازتابی از آن زیارت حقیقی است. کسی که زایر حقیقی است، در زیارت محسوس، چیزی به داشته هایش اضافه نمی شود؛ زیرا او هماره با معشوق است و در حضور محضر او به سر می برد. اگر به زایر محسوس چیزی از کرامت داده شود، همانند دادن اسباب بازی به کودکان است که مایه خوشحالی آنان است؛ زایر اگر افزون بر زایر محسوس ، زایر معنا نباشد، در حقیقت به چیزی دست نمی یابد و در پایان زیارت خود را مغبون می یابد؛ زیرا چیزی از کرامت ظاهری را نیافته است. وضعیت او همانند یهودیانی است که دنبال خدای محسوس می روند، حال گوساله باشد یا هر بتی دیگر.(اعراف، آیات 138 و 143؛ طه، آیات 87 و88 و آیات دیگر)
در هر موکب و خیمه ای در طریق نجف و کربلا اطراق می کنیم هماره امام حسین(ع) در خمیه دل ما است. فضای آکنده از شور حسینی است و این موجب می شود تا از هر گونه غفلت و نسیان در امان باشیم و هرگز مقصد و مقصود از دل برون نرود و چیزی دیگر جایگزین نشود. هر شربت و غذایی که می شنویم و می خوریم به عطر یا حسین(ع) آغشته و آمیخته است و با نام مبارک آن حضرت(ع) خورده و نوشیده می شود.
به دوستان پیشنهاد می شود تا همانند مرغی باشیم که باید استبراء شود و مدتی گوشت و پوست و خونش به غذایی پاک و طیب از مائده های آسمانی حسین(ع) پرورانده شود و در این مدت به سبب دوری از غذاهای شبهه ناکی به نوعی پاکی تن و روان دست یابیم. بنابراین، بودن بیش تر در مسیر و مواکب و خوردن و نوشیدن از مواهب حسینی(ع) این امکان را می دهد تا استبرای انجام شود و روان و تن به پاکی و صفا برسد. لازم نیست که بسیار بخورید و بیاشامید، بلکه با تعریقی که در طول طریق به دست می آید، جان مایه آدمی تغییر می یابد و فضای محسوس و معنی به شکل دیگری در می آید. این گونه است که گام ها آهسته تر بر داشته می شود تا دست کم هفته ای به استبرای ظاهر تن و روان بپردازیم و در زمان نزول به محضر ظاهر ضریح باطن و ظاهر پاک و مطهر به اطعام حسینی(ع) و ارزاق الهی ایشان شده باشد. این گونه می توان خمیه دل را برای امام حسین(ع) پاک کرد و برای قدوم ایشان آماده ساخت. راه آماده سازی تن و روان به استبرای تن از غذاهای ناپاک با طعام حسینی در مواکب و استبرای افکار به زمزمه های حسینیان در طریق المشاه اربعین حسینی است.
در فرهنگ قرآنی، اربعین و چهارتا دهی(چهل) لازم است تا این چهار و ده (چهار ده ساله) بالغ جنسی به بلوغ فکری و تثبیتی برسد و در چهل سالگی کمال را در آغوش کشد. از این روست که چهل روز باید از مائده آسمانی پاک و طیب خورد تا استبراء کامل رخ دهد. البته اصالت در سی روز است، اما برای کسانی که آمادگی داشته باشند، و از آن جایی که اکثریت مردم از چنین آمادگی برخوردار نیستند، باید با دهه فجری همراه باشد تا در سی روز استبرای کامل تن و روان رخ دهد. این گونه است که برای میقات کامل باید ده به سی افزود و اربعین را تجربه کرد؛ هر چند که ماه رمضان استبرای هر ساله انسان سی روزه است: وَوَاعَدْنَا مُوسَى ثَلَاثِينَ لَيْلَةً وَأَتْمَمْنَاهَا بِعَشْرٍ فَتَمَّ مِيقَاتُ رَبِّهِ أَرْبَعِينَ لَيْلَةً ؛ و ما با موسی سی شب مواعده کردیم و آن را به ده به تمامیت رسانیدم. پس میقات پروردگارش چهل شبانه شد.(اعراف، آیه 142)
آب زنید راه را هین که نگار می‌رسد/   مژده دهید باغ را بوی بهار می‌رسد
راه دهید یار را آن مه ده چهار را /   کز رخ نوربخش او نور نثار می‌رسد
چاک شدست آسمان غلغله‌ای‌ست در جهان / عنبر و مشک می‌دمد سنجق یار می‌رسد
رونق باغ می‌رسد چشم و چراغ می‌رسد/  غم به کناره می‌رود مه به کنار می‌رسد
تیر روانه می‌رود سوی نشانه می‌رود/  ما چه نشسته‌ایم پس شه ز شکار می‌رسد
باغ سلام می‌کند سرو قیام می‌کند/  سبزه پیاده می‌رود غنچه سوار می‌رسد
خلوتیان آسمان تا چه شراب می‌خورند / روح خراب و مست شد عقل خمار می‌رسد
چون برسی به کوی ما خامشی است خوی ما/  زان که ز گفت و گوی ما گرد و غبار می‌رسد

اورانیوم ضعیف شده 
همه فلزات دارای نوعی مسمومیت است حتی فلز آلمینیوم. اورانیوم فلز سنگین است و وقتی بر ژنوم انسان می نشیند همانند عامل جاذب عمل می کند و همه چیز را به سوی خود جلب می‌کند. این گونه است که اشعه ایکس و گاما را به سوی خود می کشد و شخص را به بیماریهایی خطرناک از جمله سرطان مبتلا می‌کند. کلیه بیش از بقیه بافت‌های بدن، ممکن است از آثار مضر احتمالی اورانیوم تأثیر پذیرد. برخی تحقیقات از افزایش سرطان ریه در بین کارگران معادن اورانیوم حکایت دارد، هرچند با توجه به سمیت بسیار پایین اورانیوم ضعیف‌شده فقط در صورت استنشاق حجم بزرگی ار غبار اورانیوم غنی‌شده (در حد چند گرم) احتمال سرطان ریه افزایش خواهد یافت. هم چنین این ماده نقص‌های مادرزادی را به دنبال دارد؛ زیرا ژنوم انسانی قرار می گیرد و به شدت به آن آسیب وارد می سازد. توضیح این که اورانيوم ضعيف شده هم ماده اي شيميايي و سمي است و هم ماده اي راديو اكتيو. در مطالعات آزمايشگاهي، ثابت شده كه اين ماده به سلول هاي انسان آسيب مي زند، موجب جهش DNA مي شود و سرطان زا است. از جمله مهم ترین بیماری های آن عبارتند از:سرطان كليه، سرطان بيضه ها، سرطان ريه، بيماري هاي ريه، اختلال سيستم عصبي ومشكلات جنسي و رشدي.
با توجه به چگالی بسیار بالای آن که نزدیک به دو برابر سرب است، آثار مخرب آن بیش تر است. کاربرد اورانیوم ضعیف‌شده در گلوله‌های ضدزره علاوه بر چگالی بالای آن به دلیل قابلیت اشتعال آن در دمای بالای ۶۰۰ درجه نیز هست. وقتي يك پرتابه با زره برخورد مي كند، مشتعل مي شود و تبخير مي شود. نتيجه غبار اكسيد اورانيوم است، كه مي تواند كيلومترها جابجا شود و به وسيله باد پخش شود. در اين صورت نه تنها توسط سربازان حاضر در ميدان جنگ، كه توسط غير نظاميان هم استنشاق خواهد شد. در داخل بدن، تشعشعات آلفا مي تواند مستقيما سلامت جسمي را به مخاطره اندازد.
آمریکایی ها با هواپیماها مخصوص شکار تانک ها با گلوله دارای اورانیوم ضعیف شده به تانک و زره‌پوش های عراقی در حمله کویت حمله کردند. اورانیوم مانند آتشی فروزان تانک را می سوزاند. در جاده کویت بصره می‌شود ردیف های این تانک های سوخته را دید که منبع خطر ابتلا به سرطان است.
آمریکایی ها خودشان به سندرم این بیماری مبتلا شده و پس از جنگ بسیاری بیمار شدند. اورانیوم به دلیل پایداری آن در سال‌ها بلکه میلیون ها سال همیشه در منطقه می ماند. امروزه با هر طوفان خاک این اورانیوم از تانک ها و منطقه آلوده به هوا بر می خیزد و از طریق وارد ریه می‌شود و شخص را بیمار می کند. استفاده از ماسک های پیشرفته ضروری است؛ زیرا ماسک معمولی نمی‌تواند جلوی ذرات نانو و میکرون را بگیرد. از این رو است که هر کسی به این مناطق آلوده می رود بیمار می شود. این آثار پس از توفان خاک بیشتر می شود. از این رو است که زوار امام حسین علیه السلام به انواع بیماریها مبتلا می‌شوند.
امروزه پس از سال‌ها از حمله آمریکا آثار آلودگی خودنمایی می‌کند. در بصره و فلوجه این بدترین مناطق آلوده هر ساله ها با افزایش سرطانی ها مواجه است و کودکان ناقص روز به روز بیشتر می‌شود.
طبق آخرین تحقیقات پیش از حمله آمریکا به عراق تعداد کل سرطانی های بصره 15 نفر و پس از سالانه بیش 200 نفر است. خاک آلوده بر خاسته از مناطق خوزستان را تحت تاثیر گذاشته و موجب افزایش کودکان ناقص و افراد سرطانی شده است.
البته آمریکا و اسرائیل در جنگ هایش با مصر و غزه و لبنان از این بمب های اورانیوم استفاده کردند.
امروز هر زایر امام حسین علیه السلام یا در همان جا یا پس از بازگشت به انواع و اقسام بیماری مبتلا می‌شوند. روزی که وارد مهران شده بودیم غبار عراقی همه شهر را گرفته بود و دید به کم تر صد و در مناطق و ساعات به کم تر رسانده بود. با آن که از ماسک معمولی استفاده کردیم ولی هیچ تاثیری نداشت و گلو را می سوزاند.
بچه عراقی از من پرسید: آیا این کار را برای این که ما عراقی بوی بد می دهیم به صورت می زنید. ظاهرا دشمنان چنین تبلیغ کرده اند. به او توضیح داده شد که این کار را برای غبار انجام می دهیم تا ریه های ما آلوده به غبار و تبعات آن نشود.
دوست داشتم باران ببارد تا از خاک آلوده به اورانیوم رها شویم.
مهمان ابوسجاد 
امروز به شهرک بین راهی الحیدریه رسیدیم. عصر است و باید فکر موکبی برای خواب باشیم. وقتی عصر می رسد افرادی جلوی زایر حسین علیه السلام را می گیرند و با خواهش و التماس می خواهند تا مهمان خانه های ایشان شوید. مرد و زن و کودک در حال التماس هستند. برای تشویق زایر بر عناوینی چون حمام و لباس شویی و امروزه وای فا و امکانات موجود اینترنتی تاکید می‌کنند.
پیشنهاد یکی را پذیرفته و به همراه گروه کوچک دیگر به آن سوی جاده رفتیم. آزمونی سخت است؛ زیرا سرعت اتومبیل های عبوری بسیار بالا است. در عراق چیزی به نام علائم راهنمایی و رانندگی و پلیس راهنمایی و رانندگی نیست و شماره اتومبیل تنها بیانگر سند مالکیت است. گواهی رانندگی و جریمه هم معنایی ندارد. میزبان تلاش کرد با دست سرعت اتومبیل های مختلف را کاهش دهد. باید از چند باند آمد و رفت به سرعت به آن سوی جاده رفت.
خانه در فاصله صد متری جاده پس منطقه خاکی رها شده بود. خانه امروزی ساخت با بلوک بود. شاید هشتاد و صد متر مربع داشت. با نفرات دیگری همراه شدیم. همسایه اش نیز توانسته بود زایرانی را بیابد و مهمان کند.
همگی وارد اتاق نشیمن شدیم. ده نفری بودیم. جوانان عراقی از بصره و پیرمردی که نداستم از کجا بود.
کمی با زبان فصیح با آنها صحبت شد. برخی حمام کردند و کودکان میزبان یعنی سجاد که بزرگترین بود به سرعت وسایل آرامش را فراهم آوردند. ابوسجاد و برادر زنش به سرعت سفره انداخته و پذیرایی کردند. لباس با ماشین لباس شویی شسته و بر بند انداخته شد. پس از صرف میوه خوابیدیم. تمام اتاق به اشغال در آمد.
یک ساعت قبل از اذان صبح بیدار شدیم. آسمان ابری بود و هنگامه اذان باران آغاز شد. پس از نماز و صبحانه از ابوسجاد تشکر شد. باران هنوز نم نم می بارید. خاک چون شنی است از چسبندگی خاک رس قم خبری نیست. به آن سوی جاده رفتیم. حلیب و شیر گرم و آش واقعا می چسبد. الحمد لله دیگر از غبار آلوده به فلز اورانیوم خبری نیست. اگر مبتلا نشده باشیم از آثار آن رستیم. البته باید از سبزیجات عراقی اجتناب کرد که در این زمین های می کارند. انتقال از طریق دام جای خود.
در هوای مطبوع بارانی حرکت کردیم. این جاست که پالتو به کار می آید.
پرچم حسینی 
در پیاده‌روی اربعین تنها پرچمی که در همه جا افراشته و یا بر دوش و دست زایرین حمل می شود، پرچم حسینی علیه السلام است. این پرچم هر چند در اشکال مختلف و رنگ های متنوع از سیاه و سرخ است، ولی همه نماد عاشورا و قیام امام حسین علیه السلام است. همه احساس مشترکی را منتقل می کنند. این احساس که تحت بیرق امام حسین علیه السلام و علم و پرچم او زندگی و حرکت می کنیم و همه حسینی هستیم. وقتی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم می فرماید : انا و علی ابوا هذه الامه؛ من و علی پدران این امت هستیم. این بدان معنی است که پیروان آن حضرات محمدی و علوی هستند. احساس فرزند آن بزرگواران بودن احساس خوشایندی است ‌، به ویژه که نسب واقعی همان نسب معنوی است نه خونی که به بدن نه روان تعلق دارد. وقتی حقیقت انسان نفس و روان است، پس ارتباط روانی و نفسی اصالت دارد. احساس حسینی بودن در همه زایرین موج می زند. همه تحت این احساس، علم حسینی را با خود دارند. هر چند که برخی از این پرچم های سیاه و سرخ ساده است و برخی دیگر با نوشته و حتی تصویر است؛ ولی همه از یک حقیقت سخن می‌گویند که همان امت حسینی بودن است. این که همه منتظر منتقم و امام عادل (عج) امام مهدی علیه السلام است.
در برخی از نوشته های موجود در مسیر بر این نکته تاکید می شود تا پرچم حسینی مطرح باشد. در نوشته ای این عبارت به وضوح مورد تاکید قرار گرفته است: لاتسال من این؟ من اهل من؟ یعنی از زایرین مپرسید: کجایی هستی؟ از کدام قوم و قبیله هستی؟
پس کسی نمی پرسد ایرانی و عراقی و افغانستانی و پاکستانی و لبنانی هستی یا از کدام نژاد و قومی هستی، چرا که همه این برای تعارف و شناخت ابتدایی است چنان که قرآن بیان کرده است : يَا أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَكَرٍ وَأُنثَىٰ وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ‌؛ ﺍﻱ ﻣﺮﺩم ! ﻣﺎ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻳﻚ ﻣﺮﺩ ﻭ ﺯﻥ ﺁﻓﺮﻳﺪﻳﻢ ﻭ ﻣﻠﺖ ﻫﺎ ﻭ ﻗﺒﻴﻠﻪ ﻫﺎ ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺗﺎ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺭﺍ ﺑﺸﻨﺎﺳﻴﺪ . ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﮔﺮﺍﻣﻰ ﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎ ﻧﺰﺩ ﺧﺪﺍ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭﺗﺮﻳﻦ ﺷﻤﺎﺳﺖ . ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﺩﺍﻧﺎ ﻭ ﺁﮔﺎﻩ ﺍﺳﺖ .(حجرات، آیه 13)
پس آن چه مهم است بودن تحت پرچم تقوای حسینی علیه السلام و از امت امام بودن است.
البته برخی از ایرانیان و عراق های که شمارشان بسیار اندک و ناچیز است پرچم ایران و عراق را با خود دارند که به نظر نادرست و ناخوشایند است.
نکته دیگر در پرچم های حسینی تفاوت فرهنگ ایرانی و عراقی است. عراقی ها به تماثیل امام حسین(ع) و دیگر امامان توجه خاصی دارند؛ در حالی که ایرانیان این گونه علم و پرچم های را با خود حمل نمی کنند. به نظر می رسد عراقی ها هنوز در سطح ادراکی تمثل و تخیل هستند ‌؛ در حالی که ایرانی ها در سطح تعقل هستند. به سخن دیگر ایرانی ها فلسفی هستند و به کلیات و معقول گرایش دارند ‌‌؛ در حالی که عراقی در سطحی بالاتر از یهودیان یعنی هم سطح مسیحیان در سطح تمثل هستند. آنها هر چند خدا را به شکل بت و گوساله سامری نمی خواهند و در خواست رؤیت چشم ظاهر ندارند، ولی در خواست تمثیل آن را دارند، در حالی که ایرانیان در عقل مجرد با خدا ارتباط برقرار می‌کنند.
پرندگان عاشق
یکی از جلوه های زیبای پیاده‌روی اربعین، کودکان هستند. هم آنانی که  تازه راه رفتن آموخته و دستمال کاغذی یا آب بسته بندی شده و مانند آن به زایران ابا عبدالله الحسین علیه السلام می دهند و عنوان سفیر امام علیه السلام به پذیرایی می پردازند و هم آنانی که با گام های کوچک خود در راه هستند و یا در کالسکه و عرابه های خود خوابیده اند. کودکانی که گاه با یک ریسمان به والدین خود بسته شده و در پی آنان می روند گاه می شتابند تا گم نشوند.
همراهان توجه ویژه‌ای به آنان داشتند و بیسکویت های ایرانی در کوله پشتی های خود را به آنان می دادند و لبخند و نگاه های شکرگزار آنان سرمست شادی و شعف می شدند و لذت خویش این پرندگان عاشق امام حسین علیه السلام از مغازه ها و دست فروش ها بسته های کوچک کیک و شیرینی خریده و آنان می دادند و پیاپی می گفتند سال دیگر کوله خود را پر از شیرینی برای کودکان خواهیم کرد.
در هنگام استراحت بامدادی بر صندلی و مبل های راحتی میان راهی، چشم های ما به انبوه گنجشک های افتاد که در مسیر بالای سر زایرین از سوی نجف به سوی کربلا در پرواز بودند. در هر چند ثانیه ای یک دسته صد تایی و بیشتر و کم تر از سر ما عبور می کردند. به نظرم نیم ساعتی این حرکت انبوه به درازا کشید. شاید پرنده بودند یا زایرین جنی آن حضرت علیه السلام که به شکل درآمده تا نمایشی از وحدت امت انس و جن از محبان امام حسین علیه السلام را به نمایش بگذارند. نوع رفتار و تعداد آنها دومی را تقویت می‌کرد. دوستان نیز چنین تحلیل و تفسیر و تبیینی داشتند و به نظر در توهم و تخیل به هم دیگر شبیه هستیم. به سخن دیگر همراهان همدل هستیم.
شاطی فرات
آب فرات نماد امور بسیاری است. در فرهنگ اسلامی فرات نماد رودی است که اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام در کنارش تشنه و عطشان به شهادت رسیدند. آب شیرین و عذب و خروشانی که به کام ابا عبدالله الحسین علیه السلام و کودک شیرخوارش نرسید با آن که مهر فاطمه زهرا سلام الله علیها بود ولی فرزندانش از آن محروم شدند.
دوست می داشتم در کنار این رود می رفتم و نگاهی به عظمت رودی می داشتم که شریعه آن به روی عاشوراییان بسته شده است و نهر علقمه از آن بیان حمله عباس این شیر خدا بود.
عصر هنگامی مردانی ما را به خانه های خود دعوت کردند. همراهان دوست نداشتند از مسیر اصلی دور شوند و حق با آنان است؛ زیرا در مسیر اصلی گمراهی و فقدان آرامش و آسایش نیست و همین طور تاثیر گذار و همانند نماز جماعت به دور از ریا است چون وقتی همه هستند ریا معنایی ندارد و در کار و فعالیت تنها و جداگانه است که ریا خودنمایی می کند.
اما من دوست داشتم کمی راه را طولانی کرده و بیشتر در مسیر حرکت باشیم و دیرتر به کربلا برسیم.
میزبانان جایی را می گفتند که با اتومبیل بیش از پنج دقیقه بیشتر نیست و دوستان به تجربه می گفتند بیشتر از نیم ساعت خواهد بود. وقتی سوار شدم دوستان نیز خود را ناچار به همراهی دیدند. فاصله تا محل استقرار پانزده دقیقه ای با اتومبیل با سرعت بیش صد کیلومتر بود. مناطقی که در کنار نهر هنداوی از شعب رود فرات قرار داشت.
میزبان برای تشویق از همان شیوه همیشگی استفاده کردند.
مکان حسینیه ای بود در یک روستا با بوستان های بسیار که خود آنان آن را بوستان می گفتند. البته یاد آور شدند که امروز از بوستان تنها نخل آن مانده است؛ زیرا رودهای فرات و دجله به سبب سدهای زیاد در ترکیه از آبدهی گذشته بی بهره شده است. در دوره صدام حسین نخل ها قطع می شد و به شیعیان ظلم می شد، امروز با قطع و کاهش شدید آب. از این کشت و زراعت به شدت کاهش یافته است و جوانان به کارهایی چون خدمات و عضویت در الحشد الشعبی رو آورده اند و درس و تحصیل و کشاورزی را کنار گذاشته اند.
میزبان اصلی دو برادر هفتاد و هفتاد و پنج ساله بودند با نوه هایش. پس از اندکی از استقرار حدود بیست نفر زایران که بیشتر ایرانی بودند با آبگوشت پر گوشت پذیرایی به عمل آمد.
پسرش از ایران همه چیز وارد می کند. به شدت دنبال دارو و قرص های ایرانی بود که برایش فراهم شد. ایشان از صبح در موکب اصلی در مسیر کربلا در حال پخت و پز بوده تا شامگاه که به خدمت مهمان در خانه و حسینیه می پردازد. زنان زایران در خانه‌های میزبانان مستقر می‌شوند.
جای خوبی بود. پس از حمام گرم دوری در روستا زدم. البته قبل از اذان صبح و نیز قبل از حرکت در هوای بامدادی در روستا بیشتر گشت زدم. به فاصله از نهر هنداوی نتوانستم از نزدیک آن را ببینم.
وقتی به درون برگشتم یک ایرانی زایران را جمع کرده و برای آنان تفسیر می گفت. یک افسر عراقی از من پرسید ایرانی ها در باره چه سخن می‌گویند. توضیح داده و از وی درباره اوضاع عراق و کردستان و قضیه کرکوک سوال کردم. سردار قاسم سلیمانی محوری است که شعار ایران و عراق شعب واحد و یک ملت را بر زبان عراقی ها جاری ساخته است.
صبح نماز جماعت خوانده و پس از صبحانه با اتومبیل به سمت طریق المشاه حرکت کردیم. ظاهرا دوستان تا پاسی از شب با آن مفسر قرآن صبحت کرده و او را هدایت کردند.
منزل خورشید
در مسیر اصلی بودن خواص بسیاری دارد. از مهم ترین آن ها عدم نیاز به پرسش و راهنمایی خواستن است؛ زیرا همه در مسیر عشق در حرکت هستند و جاذبه اجازه نمی دهد تا به اعوجاج و کژی رو آورند و از مسیر دور افتند و نیاز به پرسش باشد. صراط مستقیم این گونه است؛ هر چند که سبل السلام و راه های سلامت خردتری نیز وجود دارد که می توان به مقصد و مقصود رسید، مانند راه هایی که کنار جاده اتومبیل رو است و یا از کنار شاطی نهر و نخلستان ها و روستاها می رود و یا طریق العلماء که مسیر اصلی و عمومی دور است. جاده های کوفه و بغداد نیز راه هایی به سوی کربلا دارد ولی اکثریت در جاده نجف کربلا حرکت می کنند و همگان تلاش می کنند خود را به این بزرگراه برسانند و از سبل و راه های فرعی اجتناب کنند. خدا نیز می فرماید: ثُمَّ أَفِيضُوا مِنْ حَيْثُ أَفَاضَ النَّاسُ وَاسْتَغْفِرُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ ؛ پس از همان جا كه انبوه مردم روانه مى ‏شوند، شما نيز روانه شويد؛ و از خداوند آمرزش خواهيد كه خدا آمرزنده مهربان است. (بقره، آیه ۱۹۹)
ما هماره در این مسیر بودیم حتی اگر گاه برای استراحت به موکب یا منازل مردمان می رفتیم، ولی دوباره در مسیری قرار می گرفتیم که از آن جا جدا شده بودیم. در مسیر برخی از دوستان روحانی از جمله نعمت زاده و روستاآزاد را ملاقات کردیم، ولی گذرا و به شتاب از آنان دور شدیم تا هم چنان با مردمان باشیم. در مواکب و حسینیه ها هر چند به سبب برقی بودن آبگرم کن ها آب گرم چنان که باید و شاید نبود و گاه با کاسه ای یا همان آب ولرم حمام می کردیم تا خاک از سر و صورت بزدایم، ولی امکانات به نسبت به گذشته فراوان تر بود. مایه دستشویی نبود ولی صابون فراوان بود که بسیاری از عراقی ها پس از دستشویی دست خود را بدان می شستند و حتی با صابون و انگشت مسواک می زدند که به آنان گوشزد شد که نادرست است. دستشویی سیار نیز تعبیه شده بود و آشغال ها نیز توسط برادران زحمت کش ایرانی از شهرداری های قم و اصفهان و مشهد و چند جا دیگر جمع می شد. از این رو، مگس کم تر و آلودگی هم کم تر بود.
در موکب ها با برخی از ایرانی ها و عراقی ها سخن می گفتیم و بیش تر به استراحت می پرداختیم. پس از باران هواها کمی شرجی شده بود و خوابیدن در سالن ها و حسینیه ها سخت تر بود. از این رو، در چادری اطراق کردیم که البته نیازمند بود تا چند پتو را برداریم و خود را گرم کنیم. البته صبح سعی کردیم به کمک برداران عراقی صاحب موکب پتوها را جمع کنیم و سپس برای خوردن شیر و صبحانه برویم.
از طویرج که گذشتیم کم کم به کربلا نزدیک می شدیم. شب هنگام بود که نزدیکی کربلا رسیدیم که موکب ها از دو طرف به چهار طرف افزایش یافته بود. ناگهان برق قطع شد و تمام جاده تاریک. در این تاریکی این امکان فراهم آمد تا به خورشید شب کربلا نگاه کنیم؛ زیرا تنها در سایه کسوف است که می توان خورشید را دید و گرنه شعاع آفتاب این خورشید هیچ امکان نمی دهد تا خورشید دیده شود. در تاریکی شب و فقدان نور چراغ های برق، دل های ما از هر گونه جلوه های رنگارنگ زمینی رهایی یافت و چشم دل ما به حقیقت سیاه خورشید افتاد که پرچم های سیاه نشانه و علامت اوست. حقیقت لیله القدری که در تاریکی شب خودنمایی می کند. همه درخشش آفتاب از این سیاهی و نقطه لیله القدر است که در آیات قرآنی و روایی به عنوان نسبت امامان معصوم(ع) و پیامبر(ص) و شناسنامه آنان مطرح است. این که بر نماز شب در تاریکی تاکید می شود، از آن روست که در چنین فضایی انسان از کثرت به وحدت می رسد هر چند که در درون کثرت ها هم چنان خودنمایی می کند. این جا است که مقام محمود کثرت در عین وحدت و وحدت در عین کثرت به دست می آید و انسان با همه هستی یکتا و یگانه می شود و خود را جزوی از هستی می یابد. از آن جایی که این احساس یکتایی و یگانگی ، همراه با تحلیل درونی است مقام کثرت و دوگانگی هم چنان باقی است؛ پس فنای فی الله همراه با بقای بالله است. به این معنا که در عین یکتایی با هستی و فنای با آن، خودی را می یابد که مدرک این فنا و یکتایی است. این مدرک همان مانع فنایی مطلق و یکتایی محض است. ازاین روست که چه بخواهم و نخواهم وحدت مطلقی نیست، بلکه کثرتی نیز خودنمایی می کند؛ چرا که « يا موسي وجودك ذنب لايقاس معه ذنب؛ ای موسی وجود محدود و فقری تو، خود ذنب و گناهی است که هیچ گناهی در سطح آن نیست تا مقایسه شود.» پس من زایر نمی تواند با مزور یکتا شود، هر چند که توانایی آن را یافته تا در کسوف عقل و شب تاریک، از آفتاب بگذرد و به خورشید برسد و آن لیله القدر امام معصوم(ع) را ببیند.
آورده ها
سالک و سایر دو دسته هستند: مجذوب سالک و سالک مجذوب؛ یعنی گاه جذبه است که انسان را به سیر و سلوک می کشاند و گاه سالک است که با تلاش خویش به جذبه می رسد. یکی عنایت الهی و دیگری اکتسابی انسانی است. یکی را می دهند و دیگری را می گیرند. یکی به فضل الهی است و دیگری به اجر الهی. یکی هبه و بخشش است و دیگری پاداش عمل.
کسی که مجذوب است راه نمی داند و چاره نمی شناسد و آن که مجذوب می شود راه می جوید و چاره می اندیشد. سالک مجذوب نخست راه می رود تا به جذبه برسد و مجذوب سالک کسی است که جذبه او را به سلوک می کشاند. مجذوب سالک را خدا به اسراء می برد و ارایه ملکوت می کند(اسراء، آیه 1؛ انعام، آیه 75)؛ در حالی که سالک مجذوب می رود تا رویت کند و ببیند.( اعراف، آیه 143) مجذوب سالک انشراح صدر را خدا هبه می کند(انشراح، آیه 1)، در حالی که سالک مجذوب شرح صدر را می خواهد و می جوید.(طه، آیه 25)
امروز در پیاده روی اربعین هر دو گروه را می توان یافت، کسانی که آورده شده اند و کسانی که می آیند. این گام ها گاه به اذهاب و روانه کردن است و گاه به «ذهاب به» همراه بردن است. هر دو به ظاهر آمدن به سوی کوی معشوق است، ولی یکی  می آید ؛ در حالی که دیگری را می آورند. وقتی کسی می آید طلب و درخواستی دارد؛ و وقتی کسی را می آورند، درخواستی ندارد.
صبح زود در بیرونی کربلا هم چون درون آن غوغا است: کسانی که می آیند و کسانی که می آورند. آن که می آید زبان به راز و نیاز دارد؛ حتی اگر زیارت عاشورایی باشد با صد سلام و صد لعن با تمام تفاصیل آن؛ اما آن که را می آورند ساکت و صامت و نمی داند چه کند و چه بگوید. وقتی تو را آورده اند، خود آورده ای بیش نیستی. البته این آوردن گاه با سائقی از عقب است که پیش می راند و گاه با قائدی از جلو است که پیش می کشاند و گاه با هر دو یعنی یکی از پیش می کشد و آن دیگری از پس می راند؛ زیرا این آورده خیلی چموش است. در مسیر راه با بره هایی می توان مواجه شد که خود در پی قائد می روند بی طناب و ریسمانی و هر از گاهی اگر می مانند تا از زباله ها ارتزاق کنند، باز به سرعت به سمت قائد خویش می شتابند و گاه دیگر بره ای را می بینی که با ریسمان از پیش کشیده می شود و گاه دیگر با سائقی که او را می راند. اربعینی ها نیز این گونه هستند. کسانی که خودشان می روند و کسانی که می کشند و کسانی که می رانند و کسانی که رانده می شوند.
رانده شده ها به سوی کربلا هر چند که ناخواسته اند ولی می روند؛ وضعیت آنان همانند این مردمان است که خدا درباره ایشان فرموده است: كَأَنَّمَا يُسَاقُونَ إِلَى الْمَوْتِ وَهُمْ يَنْظُرُونَ؛ گويى كه آنان را به سوى مرگ مى ‏رانند و ايشان بدان مى ‏نگرند.(انفال، آیه 6)
وقتی تو را آورده باشند، می روی بی آن که چیزی تو را به خود مشغول دارد و غافل سازد. پس خود را به موج می سپاری و به مقصد و مقصود می رسانند. شاید نماد آن در ظاهر، رسیدن دست به ضریح مطهر باشد که به سادگی به موج دستت به ضریح عباس(ع) و اباعبدالله الحسین سید و سالار شهیدان و سرور شباب اهل الجنه (ع) می رسد. حاجتی نداری و خواسته ای بیان نمی کنی و تنها تو را با خودش تنها می گذارند. حالی است و مقامی که تکرار شدنی نیست. وقتی به اسراء به جذبه می برند و تا «قاب قوسین او ادنی» بالا می برند، حال بخواهی یا نخواهی.(نجم، آیه 8) در این جا که آورده شده ای، ارایه ها است و همه چیز را به تو نشان می دهند حال خوشایند باشد یا ناخوشایند و بدآیند. در این جا، دیگر خودت نیستی، چون اگر خودت بودی که اختیار اراده خودت را داشتی و می دیدی، در حالی که خودت نیستی و در فنای بی خودی هستی. این گونه است که دیگر نطق تو نطق خودت نیست، کارت نیز کار خودت نیست. درخواستهایت نیز درخواست خودت نیست.(نجم، آیه 3؛ انفال، آیه 17)
من چه بگویم که مرا گفت نیست
مرغ زبان با چمنش جفت نیست.
وقتی در چنین فضایی باشی، معنا ندارد که خود باشی. وقتی حجاب دوگانگی برداشته شد و در مقام عماء چون ضباب و مه ای مانده ای، چه جایی منم منم کردن و خواستن و درخواستن است. حالی خوش که حافظ شیرین سخن چنین در توصیف آن بر آمده است:
دلم رمیده لولی‌وشی ست شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز
فدای پیرهن چاک ماه رویان باد
هزار جامه تقوی و خرقه پرهیز
خیال خال تو با خود به خاک خواهم برد
که تا ز خال تو خاکم شود عبیرآمیز
فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی
بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
پیاله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به می ز دل ببرم هول روز رستاخیز
فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
که جز ولای توام نیست هیچ دست آویز
بیا که هاتف میخانه دوش با من گفت
که در مقام رضا باش و از قضا مگریز
میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست
تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

مولوی نیز می  سراید:

ای قوم به حج رفته کجایید کجایید

معشوق همین جاست بیایید بیایید

معشوق تو همسایه و دیوار به دیوار

در بادیه سرگشته شما در چه هوایید

گر صورت بی‌صورت معشوق ببینید

هم خواجه و هم خانه و هم کعبه شمایید

ده بار از آن راه بدان خانه برفتید

یک بار از این خانه بر این بام برآیید

آن خانه لطیفست نشان‌هاش بگفتید

از خواجه آن خانه نشانی بنمایید

یک دسته گل کو اگر آن باغ بدیدید

یک گوهر جان کو اگر از بحر خدایید

با این همه آن رنج شما گنج شما باد

افسوس که بر گنج شما پرده شمایید

این که سالک مجذوب است چنین حالتی دارد، حال خود قضاوت کن که مجذوب سالک را چه حالتی است. آن که آمده چنین می گوید ، پس آن که آورده اند چه می شود؟!
شاید آمده گلایه و شکایت و شکوه ها بردارد و حاجت ها بخواهد و چون سعدی جزع و فزع چنین نماید:
من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی
ای که گفتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ما کجاییم در این بحر تفکر تو کجایی
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پریشان
که دل اهل نظر برد که سریست خدایی
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آیینه کوچک ننمایی
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدایی
عشق و درویشی و انگشت نمایی و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدایی
روز صحرا و سماعست و لب جوی و تماشا
در همه شهر دلی نیست که دیگر بربایی
گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی
شمع را باید از این خانه به دربردن و کشتن
تا به همسایه نگوید که تو در خانه مایی
سعدی آن نیست که هرگز ز کمندت بگریزد
که بدانست که دربند تو خوشتر که رهایی
خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی
اما آورده را چه سخن و حاجت و گلایه است. وقتی او را آورده اند، او خواسته ای نداشته بلکه آورنده خود خواسته ای داشته است. پس آورده خود را به قضا و قدری می گذارد که آورنده برای او مقدر داشته است. پس ساکت و صامت است و اگر چنین است و هیچ نگوید و نکند ، جای گلایه ای برای کسی نیست؛ زیرا نیامده تا بخواهد ، بلکه آورده اند تا از او بخواهند و او ندانست که از او چه خواهند. شاید آورده اند تا بببیند و برود و بداند و بشناسد؛ چنان که خدا در باره خلقت و آفرینش خویش چنین گوید: کنت کنزاً مخفیاً فأحببت أن اُعرف فخلقتُ الخلق لکَی اُعرف؛ من گنجی نهان بودم. پس دوست تر داشتم تا شناخته شوم. پس خلق را آفریده تا شناخته شوم.( مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، ج 84، ص 199 و 344)
آورده را آورده اند تا ببیند و بشناسد و بداند. پس همان طوری که آورده اند به او می نمایانند و او را می برند. نه به پای خود آمده که برود و نه پای رفتن دارد که آورده اند مگر آن که ببرند. پس سر و تن شیدا نیست ، بلکه آورده اند تا شیدا شود و عاشق و سپس معشوقی به دست آورد که جهان بی عشق نسزد. این بیچاره را آورده اند تا درس عشق و عاشقی بیاموزند و او را به معشوقی برسانند.
در میان عاشقان شیدا حرکت کردن و زیستن بس سخت و دشوار است؛ همراهان عاشقی که آمده اند با معشوق نجوا کنند و چشمان ایشان هماره اشکبار است به شوق دیدار معشوق؛ و آورده ای که عشق نداند و معشوق ندارد، چه جایی برای اوست در میان این همه عاشقان که بر یک دیگر سبقت می جویند و چون اسبان مسابقه به تنافس افتاده اند و فشار می دهند و دیگران را می رانند تا خود دستی به معشوق رسانند. در این هیاهوی بازار و عکاظ عشق بازی و عشق ورزی، معشوق چه شیوه ها و عشوه ها می دارد و عاشق کشی می کند. اما این آورده عشق نشناس چه کند در این هیاهو و عاشق کشی؟! پس همان طوری که تاکنون رها بود، خود را رهانید تا ببیند آورنده با او چه می کند و چه می گوید؟ بی گمان کسی که معشوق او را آورده است از او چه چیزی جز عشق و عاشقی می جوید؟! حیران دراین هیاهو ، از حرم حریم معشوق، آورده را به  بیرون راندند ، چنان که به درون حریم حرم بردند. آری حریم معشوق، اما معشوقی که خود، عاشق است و معشوقی می طلبد تا از کنز مخفی برون آید و بر جهان جلوه گیری کند.
مقام جمعیت
باید میان حضور در دنیا و آخرت جمع کرد و هر دو نشاه را با همه به عنوان دو حضرت صیانت و حفاظت کرد، بلکه باید فراتر از آن حضرات را با هم جمع کرد و حضور در حضرتی موجب غفلت از نشاه و حضرتی دیگر نشود. در حقیقت باید کوشید به نوعی دیگر از جمعیت دست یافت که شکلی دیگر از جمعیت خاطر نیز است؛ زیرا گر سالک از دنیا غافل شود و تنها به حضرت آخرت بپردازد و در آن جا حضور داشته باشد، همانند مجنونی خواهد که گرفتار ناقه فرزندداری است که همین که از ناقه و افسار آن غافل شود، سر برگردانده و به سوی خانه می رود و اجازه نمی دهد تا هرگز به لیلی برسی. گفته اند: مجنون كه چند فرسنگ دور از ليلي زندگي مي كرد، هر روز ناقه اش را که بچه ای در خانه داشت ، سوار مي شد تا به ديدار معشوق برود. طي راه از فكر و خیال ليلي بي طاقت مي شد و مهار شتر از دستش رها مي گشت. ناقه این شتر ماده چون خود را رها شده از مهار مي‌ديد، روي برمي‌گرداند و به همان مكان اول خود به سوي بچه‌اش بازمي‌گشت. مجنون و ناقه هر يك مطلوب خود را مي‌طلبيد كه در دو نقطه مخالف قرار داشتند. مولانای بلخی رومی درباره این گرایش متضاد مجنون و ناقه چنین می سراید:
همچو مجنون‌اند و چون ناقه‌ش يقين
مي‌كشد آن پيش و، اين واپس به كين
ميل مجنون پيش آن ليلي روان
ميل ناقه پس پي كره دوان
يك دم ار مجنون زخود غافل بدي
ناقه گر ديدي و واپس آمدي
عشق و سودا چونكه پربودش بدن
مي نبودش چاره از بي خود شدن
سالک باید متوجه باشد که در دنیایی زندگی می کند که تن را خواسته ای و روان را خواسته ای دیگر است. اگر روان را به سوی جنبه «یلی الربی» به تمام متوجه سازد و از جنبه «یلی الخلقی» آن غافل شود، ناخواسته تن و خواسته های دنیوی روان را به سوی خویش کشد و از مقصد و مقصود باز دارد. بنابراین، باید در دنیا هر گاه به حضرت دوست و حبیب می رود، مراقب و مواظب باشد که از تن غافل نشود که خواسته هایش تو را از اصل باز می دارد. از آن جایی که سالک در سلوک خویش در گام نخست در منزل خیال و مثال سپس در منزل وهم می رود، باید توجه کند که خیالات او را از حضور در عالم محسوس و شهادت محض باز ندارد. سالکانی چون موسی (ع) که به دیدار خضر راه می رفتند، چنان در اندیشه مقصد و مقصود و خیال وهم انگیز او فرو رفتند که از مقصد و مقصود دور افتادند؛ زیرا حضور انسان در اسفل السافلین اقتضاهای دارد که از جمله آن حفظ و صیانت از مرتبه و بهره گیری از آن برای مقصود و مقصد است. خدا درباره موسی(ع) و جوان همراهش می فرماید: فَلَمَّا جَاوَزَا قَالَ لِفَتَاهُ آتِنَا غَدَاءَنَا لَقَدْ لَقِينَا مِنْ سَفَرِنَا هَذَا نَصَبًا. قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسَانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَنْ أَذْكُرَهُ؛ و هنگامى كه از میعادگاه گذشتند، موسى به جوان خود گفت: ناهارمان را بياور كه به راستى ما از اين سفر رنج بسيار ديديم. جوان گفت: ديدى وقتى به سوى آن صخره پناه جستيم من ماهى را فراموش كردم و جز شيطان كسى آن را از ياد من نبرد تا به يادش آورم.(کهف، آیات 62 و 63)
زایر معصوم(ع) وقتی مقصد و مقصود در خیال و مثال خویش می آورد، گاه چنان محو می شود که میعادگاه را فراموش می کند و از آن می گذرد و گاه تن و خواهش های نفسانی زمام امور را در دست می گیرد و او را به ناکجا آباد می برد.
البته باید توجه داشت که مقصد و مقصود در زیارت معصوم(ع) جز به خیال و مثال شدنی نیست؛ از این رو، زیارت از همان آغاز در خیال و مثال او شکل می گیرد و او با معشوق و حبیب خویش است؛ اگر چنین است وقتی به میعادگاه می رسد، مقصد و مقصود را با خود دارد و نیازی نیست که به ضریح بیاویزد و غنمیتی بجوید، اما آن که در اندیشه و خیال خویش معصوم(ع) را نیاورده است، وقتی به میعادگاه می رسد می کوشد تا به هر شکلی شده خود را به ضریح برساند تا از حجر الاسودی بهره گیرد و خود را صاحب غنمیت شمارد؛ در حالی که سالک واقعی و زایر حقیقی کسی است که فراتر از ضریح و حجرالاسود نه به دامن این ها بلکه به حقیقت معصوم(ع) آویخته است و به جای انزال بارانی، از انزال قرآنی بهره مند است؛ زیرا در انزال قرآنی، دست در دست معصوم دارد؛ چنان که در باره قرآن صامت آمده است: کتاب الله احد طرفيه بيد الله سبحانه و تعالی و الطرف الآخر بأيديکم؛ کتاب الله آویخته ای است که یک طرف آن در دست خدای سبحانه و تعالی و طرف دیگر آن در دست شما است.»( بحار الانوار، العلامه المجلسی، ج37، ص168.) کسی که به سمت قرآن ناطق یعنی معصومان (ع) می رود نیز این گونه است. او هماره دست در دست معصوم(ع) دارد. پس ضریح مطلوب و مقصود و مقصد او نیست، هر چند که به اقتضای حضور در دنیا نیازمند آن است که در آن جا حضوری داشته باشد و از آن غفلت نورزد.
ریکای ابا عبدالله الحسین (ع) 
سالک الی الله تنها مسیر حرکت خود را پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم و اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام هستند که همان صراط مستقیم الهی است؛زیرا خدا می فرماید: إِنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الرُّجْعَىٰ؛ ﺑﻲ ﺗﺮﺩﻳﺪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ ﺗﻮﺳﺖ .(العلق، ٨)
پس مسیر بازگشت همان رب پیامبر (ص) است و راه نیز همین راه است. از آن جایی که برتر از پیامبر اکرم نیز کسی نیست و او مظهر همه صفات و اسمای الهی است، منتهای سیر سالک الی الله نیز همین رب پیامبر اکرم است؛ چنان که خدا می فرماید : وَأَنَّ إِلَىٰ رَبِّكَ الْمُنتَهَىٰ‌؛ ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﭘﺎﻳﺎﻥ [ ﻫﻤﻪ ﺍﻣﻮﺭ ]ﺑﻪ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﻮﺳﺖ. (نجم، ٢٤)
بنابراین هر که خدا خواهد باید اول محمدی شود و با مودت و ولایت اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام به این مقام دست یابد. از این رو است که خدا درباره این مسیر سیر و سلوک اهل اسلام و شریعت می فرماید : قُلْ إِن كُنتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْكُمُ اللَّهُ وَيَغْفِرْ لَكُمْ ذُنُوبَكُمْ وَاللَّهُ غَفُورٌ رَّحِيمٌ؛  ﺑﮕﻮ : ﺍﮔﺮ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻳﺪ ، ﭘﺲ ﻣﺮﺍ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﺗﺎ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺪﺍﺭﺩ ، ﻭ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﺘﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻴﺎﻣﺮﺯﺩ؛ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺁﻣﺮﺯﻧﺪﻩ ﻭ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺍﺳﺖ .(آل عمران، آیه 31)
زایر امام حسین علیه السلام سالک صراط مستقیم است که می تواند به مقام بلند محبوب خدا برسد و حبیب الله و حبیب اهل بیت علیهم السلام شود و امام حسین علیه السلام او را حبیب خود قرار دهد.
از روایات به دست می‌آید که شیعیان به سبب همان اتباع از پیامبر اکرم و اطاعت از خدا و رسول خدا فرزندان پیامبر اکرم و امیر المومنین علیه السلام هستند. این گونه ایشان همان فرزند محبوب آنها هستند. پس شیعیان را باید ریکای آنان دانست؛ زیرا ریکا در فارسی کهن چنان که در لغت فرس اسدی آمده به معنی محبوب است و امروز مازنی ها پسر را ریکا یعنی محبوب خود می نامند.
ﺩﺭ ﺭﻭﺍﻳﺘﻲ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ: ﻛﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺰﺭﺍﺋﻴﻞ (ﻉ) ﺑﺮ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺧﻠﻴﻞ ﺍﻟﻠﻪ، ﻇﺎﻫﺮ ﺷﺪ، ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ (ﻉ) ﻭﻗﺘﻲ ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺰﺭﺍﺋﻴﻞ ﺭﺍ ﺩﻳﺪ، ﺣﺲ ﻛﺮﺩ ﺩﻳﮕﺮ آﺧﺮ ﻛﺎﺭ ﺍﺳﺖ. ﭘﺮﺳﻴﺪ: «ﻳﺎ ﻣَﻠَﻚَ ﺍﻟْﻤَﻮْﺕِ ﺃﺩَﺍﻉٍ ﺃﻡْ ﻧَﺎﻉ؛ ﺁﻳﺎ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻱ ﺩﻋﻮﺗﻢ ﻛﻨﻲ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﻴﺎﻳﻢ، ﻳﺎﺩﻳﮕﺮ ﻛﺎﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭﻱ ﻧﻴﺴت.
ﮔﻔﺖ: ﻧﻪ، ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﺩﺍﺭﻱ.
ﺣﻀﺮﺕ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ (ﻉ) ﻓﺮﻣﻮﺩ: «ﻓَﻬَﻞْ ﺭَﺃﻳﺖَ ﺧَﻠِﻴﻠًﺎ ﻳﻤِﻴﺖُ ﺧَﻠِﻴﻠَﻪ؛ ﺁﻳﺎ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻱ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺟﺎﻥ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﮕﻴﺮﺩ؟ »
ﺣﻀﺮﺕ ﻋﺰﺭﺍﺋﻴﻞ ﻣﺎﻧﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﻛﻨﺪ ﻭ ﭼﻪ ﺑﮕﻮﻳﺪ.
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﻪ ﺍﺑﺮﺍﻫﻴﻢ ﺑﮕﻮ: «ﻫَﻞْ ﺭَﺃﻳﺖَ ﺣَﺒِﻴﺒﺎً ﻳَﻜﺮَﻩُ ﻟِﻘَﺎﺀَ ﺣَﺒِﻴﺒِﻪِ ﺇِﻥﱠﱠ ﺍﻟْﺤَﺒِﻴﺐَ ﻳُﺤِﺐﱡﱡ ﻟِﻘَﺎﺀَ ﺣَﺒِﻴﺒِﻪ؛ ﺁﻳﺎ ﺩﻭﺳﺘﻲ ﺭﺍ ﺩﻳﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻣﻠﺎﻗﺎﺕ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺷﺪ؟! ﻗﻄﻌﺎً ﺩﻭﺳﺖ ﻣﺸﺘﺎﻕ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺩﻭﺳﺖ ﺍﺳﺖ. »
مداحی نابینا 
در روایت است : زُر فَانصَرِف؛ زیارت کن! سپس منصرف شو و برگرد!
با نگاهی به اسراء پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، ایشان با آن که در قاب قوسین او ادنی(نجم، آیه 8) رفتند، اما از آنجایی که ماموریت در اسفل السافلین داشتند به زمین و میان مردم باز گشتند. بنابراین، زایر و سالک در مرتبه ای که به زیارت رفته است، باید توجه داشته باشد که برگردد و به مسوولیت های مختلف خود بپردازد.
سالک مجذوب دوست می دارد تا زمانی بیشتر بماند ولی مجوز صادر شده تا سه روز است.
مجذوب سالک به جذبه می آید و می رود. پس ممکن است به دمی این زیارت انجام شود و یا بیشتر. مختار همان جاذب است نه مجذوب؛ زیرا که او را اراده و اختیاری نیست.
پس زیارت، از کربلا بیرون رفتیم و شاید بیرون رانده شدیم‌ ‌؛ و این بستگی به این دارد که سالک مجذوب بودیم یا مجذوب سالک. به هرحال سمت جاده بغداد و به قول عراقی ها گاراج یا همان پایانه مسافربری را در پیش گرفته و پیش رفتیم. البته در صف ناهار ماندیم که تنها به یکی از ما نان و ماهی رسید ولی سه نفره خوردیم و سیر هم شدیم. به نظر پر برکت بود. نماز را در موکبی خواندیم که پنکه هایش کمی محیط را خنک می کرد. استراحتی کردیم تا از حرارت خورشید کاسته شود. هوا کمی گرم تر شده بود. سپس از ایست بازرسی ها گذشته و سمت جاده رفتیم. البته دوستان برای کودکان چند وسیله سوغاتی تهیه کرده و حتی کفنی مکتوب به ادعیه خریده بودند. بازار کربلا همانند کوچه های تنگ دو متری بیش از اندازه ازدحام داشت. من نرفتم و در گوشه جدول خیابان به عنوان مراقب کوله پشتی ها نشستم. فکر کنم خرید آنها دو ساعتی به درازا کشیده بود و من به انبوه زوار و ديوارهای بلند بین الحرمین و بارگاه و آستانه ملکوتی ابا عبدالله الحسین علیه السلام و شیر خدا یعنی عباس علیه السلام می نگریستم. عباس در زبان عربی به شیرغران و خشمگین اطلاق می شود ‌؛ زیرا عبوس در هنگامه حمله و خشم است.
بیرون جاده در موکب چادری وارد شده استراحت کرده و سپس برای انجام نذری به سمت حرم رفتیم، و جمعیت به نسبت به صبح دو برابر شده و به سختی پیش می رفتیم. عالم بزرگواری را دیده و تعهد داد تا نذری را به ضریح مطهر امام حسین علیه السلام برساند ولی تعهدی نمی دهد تا به ابوالفضل علیه السلام برساند که همه این باب الله شلوغ تر است؛ زیرا بی اذن ایشان دخول به حریم حرم امام حسین علیه السلام شدنی نیست و هماره منتظران درگاه حاجب بیش تر است؛ به ویژه که حواله های حاجات برای ادا به ایشان از سوی امام داده می‌شود تا این گونه حرمت برادر کوچک حفظ شود که تنها در دم شهادت به جای امام بردارش را برادر خوانده و گفته باشد : یا اخا ادرک اخاک؛ ای برادر برادرت را دریاب.
پس از بازگشت و استراحت اندکی به سوی دروازه های شهر رفتیم. در میان راه پرتقال می دادند دوستان برای گرفتن آن رفتند. من ازدحام جمعیت را دیده پیش نرفتم. چند نفری پرتقال را از داخل وانت به مردم می دادند. کودکی مرا دید دست بالا بردم و او پرتقالی را به سمت من پرتاب کرد. به آسانی گرفتم. البته تلاش های دوستان هم ثمر داده بود. اصولا هر کسی هرچه بخواهد نصیب وی می شود. همین دوستان روزی هوس کباب کردند. دمی نگذشت کباب ترکی آماده شد. آنان گفتند : ترکی نه بلکه کباب کوبیده می خواهیم. چند متری نرفته بودند که نصیب آنها شده بود و حتی برای من هم آوردند. بگذریم از این که شبی به هوس دیگری رفته و کمی از محل قرار دور شده بودند.
روزی اناری به دستم رسید. کمی از آن را خوردم. خیلی شیرین و آبدار بود. همین طور قدم می زدم. مردی را دیدم علاقمند شدم تا نصف دیگر را به او بدهم. وقتی از من گرفت گفت: چند دقیقه پیش خانم هوس انار کرده بود به او گفتم برایت می خرم. هنوز زمان زیادی نگذشته بود که شما این نصف را به من تعارف کردید. این جا هرچه بخواهید و هوس کنید فوری تحقق می‌یابد.
به هرحال از میان جمعیت بغدادی ها که به سمت کربلا می آمدند گذشتیم. ساعت چند پیش رفتیم ولی خبری از گاراج نبود؛ زیرا به سبب ازدحام جمعیت ممنوعیت رفت و آمد اتومبیل اعلام و گاراج به مناطق دور افتاده تر منتقل شده است.
در موکب چادری استراحت کردیم. کودکان عراقی تا ایرانی می بینند دورش جمع می‌شوند. این جا همین طور بود. به فصحه با آنها گفت و گوی کردیم. دو نفر ایشان کور و نابینا بودند. کمی نگذشت که بلندگو گرفته و مداحی و نوحه خوانی کرده و کودکان سینه زنی کردند. بسیار زیبا و جذاب و با سوز می خواندند. در این میان زنی میانسال از عرب عراق وارد جمع کودکان و نوجوانان شده و با آنها به سینه زنی پرداخت. او کودکان را تشویق می کرد. در میانه راه بارها مراسم این چنینی را دیده بودم. دختری که مداحی و نوحه سرایی می کرد و مردم ازدحام کرده و همراهی می کردند.
پس از مداحی نابینایان آن جا به سمت یافتن گاراج ترک کردیم.
رمز عاشقی
عشق جذبه الهی است که اجازه می دهد تا معشوق بر همه هستی عاشق مسلط و چیره شود، به طوری که دیگر عاشقی دیده نشود. این مرتبه همام مرتبه فنای فی الله و بقای بالله است. اگر پیش از این آن چه دیده می شد، عاشقی و عشق بازی مجنون بود و لیلی در خیمه نهان بود و هم چون خورشید در پس آفتاب و شعاع آن دیده و رویت نمی شد، در این مرتبه عاشق محو و فانی می شود و اجازه می دهد تا معشوق از پس پرده بیرون آید و هم چون درّ جهان سوز از صدف به هستی عاشق بتابد. این گونه است که معشوق هم چون پیچکی بر اندام عاشق می پیچد تا جایی که دیگر نمودی و نمایی از عاشق نماند و هر چه باشد معشوق و لیلی باشد.
اگر پیش از این عاشق ، آیت و نشانه ای از معشوق بود، در این مرتبت عاشقی نمی ماند تا آیتی برای معشوق باشد، چه همه معشوق است و عاشق خیال و وهمی بیش نیست. این گونه است که در مرتبت «قاب قوسین او ادنی»(نجم، آیه 8) معشوق است که تجلی می کند و عاشق در شعاع تجلیات اکبر معشوق هم چون ماه بدر در تحت ظلال شعاع شدید نور خورشید محو و فانی می شود و اثری از او نمی ماند چه رسد اثری برای ستارگان دور دست بی فروغ که مدعی عشق و عاشقی هستند.
در این مرتبت عاشقی نیست و وجود و هستی او محو در معشوقی است که تجلی کرده است. این گونه است که عاشق می شود یدالله و عین الله و سمع الله و جنب الله. پس آن که نطق می کند، خدای معشوق است نه بنده عاشق و آن که کاری می کند، معشوق است نه عاشق. پس براین قرار معشوق قرار می گیرد که خدای تبارک به توصیف این مرتبت نشسته است: وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَكِنَّ اللَّهَ رَمَى؛  و تو تیر نیانداختی وقتی تو تیر انداختی بلکه این خدا است که تیر انداخت.(انفال، آیه 17) از این روست که نطق همان وحی است که کلام الله است: وَمَا يَنْطِقُ عَنِ الْهَوَى إِنْ هُوَ إِلَّا وَحْيٌ يُوحَى؛ و پیامبر از هوای نفس خویش نطق نمی کند. جز این نیست که آن وحی است که که وحی می شود.(نجم، آیات 3 و 4)
در مسیر بغداد تا کاظمین، در این فکر بودم که خود را در مقام تفویض درآورم و به خدای را وکیل خود سازم تا او همانند پدری مهربان که دوچرخه ای برای کودکش خریده و کودک ناتوان از راندن آن، خود بر دوچرخه سوار شود و مرا بر ترک خویش نشاند و به هدیه خویش مرا به هر جا که خواهد ببرد و براند. پس ساعت ها در جاده های بی چراغ جلو رفتیم و گاه سوار بر اتوبوسی و گاه پای پیاده در میان اتومبیل ها پیش رفتیم یا پیش رانده شدیم؛ زیرا پیشرانه ما کسی دیگر بود. هر از گاهی از گاراج پرسیدیم تا به دیدار یار رسیم یا حبیبی به سراغ حبیبی آید.
در این میان حبیب به حکم وکالت و در مقام تفویض، ماموران خویش فرستاد تا مرا به راهی برند که به صواب نزدیک تر و به کمال و راستی شایسته تر است. همه چیز در خدمت آمد و بر اتومبیلی سوار شدیم و راه کاظمین را در پیش گرفتیم. با همدلانی از اهالی کاظمین آشنا شده و سخن از عشق و محبت گفته شد. از نهر بزرگ فرات گذشتیم و در دمی از آن همه آب و بی وفایی یاد کردیم.
وقتی پیاده شدیم، جذبه معشوق چنان ما را گرفت که ندانستیم چه سان از ایست بازرسی ها گذشتیم. از آنانی که برای بیداری شبانه خویش در این سه از نیمه شب گذشته، دنبال پسته و بادام و تخمه آفتاب گردان بودند. احساس ضعف کردم، بسته ای کوچک از مربا را در آوردم و خوردم. پس از امانت گذاری کوله پشتی و وضو گرفتن و طهارت ساختن، به سمت بارگاه جوادین امام کاظم(ع) و نوه ایشان امام جواد(ع) رفتیم. ورودی مناسبی نداشت. اما وقتی در صحن آن حضرات(ع) گام  گذاشتیم، نوعی دگرگونی در احوال پیدا شد. سرم به شدت درد گرفت. دل پیچیدگی دست داد و حالی خوشی نداشتم. احساس کردم جگرم می سوزد و حالت تهوع از مسمومیت را به شدت در خود احساس کردم. هیچ علاقه ای به هیچ چیز نداشتم. به خود می پیچیدم. احساس کردم معشوق در عاشق حلول کرده است. همه هستی ام به درد آمد. همانند کسی بودم که به زهر هلاهل از گیاه تاج الملوک که بدترین و کشنده ترین زهر در میان زهرها را به من داده اند. این سم باعث بی نظمی ضربان قلب شده که در نهایت منجر به خفگی فرد می شود. احساس کردم در وضعیتی همانند امام کاظم (ع) در زندان هارون به زهر سندی بن شاهک مسموم شده ام؛ یا آن که ام الفضل دختر مامون زهر در کوزه آب و یا غذایم ریخته است. توان ماندن در کنار ضریح را نداشتم. به خود می پیچیدم، نیم یا یک ساعتی چنین بود. دیگر طاقتم طاق شده بود و هیچ توانی نداشتم. احساس کردم حالت تهوع و استفراغ و قی دارم. به هر شکلی بود خود را به صحن جوادین(ع) رسانیدم و به سمت سطل آشغالی دویدم. گویی می خواهد تکه های جگرم از دهانم بیرون بزند. نیم ساعت یا بیش تر این گونه گذشت تا کمی آرام گرفتم و سپس از درد در همان حیاط به خواب رفتم. وقتی بیدار شدم نزدیک اذان صبح بود. به هر شکلی بود ، وضویی ساخته و نمازی گذاشتم. سپس تنم به لرزش درآمد و به سختی نماز صبح را گذاشتم. وقتی کمی حالم خوش شد، به سمت ضریح رفتم. این جا بود که احساس کردم فنای عاشق در معشوق یا حلول معشوق در عاشق چیزی شبیه و همانند این حالتی است که مرا به خود گرفت؛ چون احساس می کردم ذره ای از درد معشوق را چشیده ام.
میان عاشق و معشوق رمزی است/ چه داند آن که اشتر می چراند.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا