اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیعرفانمعارف قرآنیمقالات

نگاه نوری مومن از نظر قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

شاید شما هم در رؤیا هنگام تماس با تلفن، فرد آن سوی خط را جلو خود ببیند و تماس تلفنی غیر حضوری به یک تماس حضوری شهودی تبدیل شود، به طوری که تمام کنش ها و واکنش هایش را ببیند و بلکه به علم حضوری حتی افکار و اندیشه ها، بلکه حتی نیات او را بدانید گرچه چیزی دیگر را بر زبانش جاری می کند.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، «فراست مومنان» این گونه است؛ زیرا آنان از نوری برخوردارند که بر هر چیزی بتابد، سرّ و خفی و اخفی آنان را روشن می کند و صفر تا صد شخص در برابرش هویدا می شود به طوری که وقتی مومن می گوید: «تو را می شناسم»، به این معنا است که همان طوری که هر شخصی نسبت به خودش علم حضوری کامل و تمام دارد، آن مومن نیز این گونه به علم نوری حضوری و شهودی الهی، شما را به تمام کمال می شناسد و چیزی از شما برایش مخفی و نهان نیست. این در حالی است که مومن با شما همان طوری معاشرت می کند که دیگران با شما معاشرت می کند و هرگز دیده های علم حضوری خویش را به شما یا دیگران نمی گوید و به روی شما نمی آورد. در حالی که شما چشم در چشم به او دروغ می گوید، او با آن که حقیقت را چنان که هست می بیند و می داند، با این همه هم چنان کسی با شما معاشرت می کند که دروغ شما را راست می نمایاند و به روی شما نمی آورد.

البته این امر عجیب و شگفت انگیز نیست؛ زیرا اختصاصی به پیامبر(ص) یا اهل بیت عصمت و طهارت(ع) ندارد، بلکه همه مومنان از این توانایی برخوردار هستند؛ زیرا بر اساس آموزه های وحیانی قرآن، مومنان به نورالهی شما را «تحلیل علمی» می کنند و به علم حضوری، نه تنها هیجانات باطنی شما را می دانند و می بینند، بلکه میزان درد و رنج و عشق و نفرت و محبت و بغض و کینه شما را همانند ترازو وزن می کنند و می بییند که از نظر کمی و کیفی تا چه اندازه است. آنان چنان دقیق بر اساس ترازو و میزان الهی خویش این موارد را توزین می کنند که خود شما نیز نمی توانید این اندازه دقیق از صفر تا صد درد و رنج یا عشق و نفرت خویش را اندازه گیری کنید. پس وقتی پیامبر(ص) می فرماید: اِتَّقوا فِراسَةَ المؤمنِ ، فإنّهُ يَنظُرُ بنُورِ اللّه ِ ، ثُمّ قَرَأ : «إنَّ فِي ذلكَ لآياتٍ لِلمُتَوَسِّمِينَ» قالَ : المُتَفَرِّسِينَ ؛ بترسيد از درون بينى مؤمن! زيرا كه او با نور خدا مى بيند. حضرت سپس آيه «به يقين در اين براى نشانه شناسان نشانه هاست» را تلاوت كرد و فرمود: يعنى افراد بسیار با فراست.(الميزان في تفسير القرآن ، ج ۱۲، ص۱۸۶؛ كنز العمّال ، حدیث شماره ۳۰۷۳۰) باید توجه داشت که مومنان با فراست و نور الهی خویش چنان نشانه شناس و باطن شناس هستند که باید آنان در جایگاهی قرار داد که گویی خود شخص در حال تحلیل خودش و آگاهی و علم حضوری نسبت به خویش است.

به سخن دیگر، اگر خدا در قرآن می فرماید: بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِيرَةٌ وَلَوْ أَلْقَى مَعَاذِيرَهُ؛ بلكه انسان خودش از وضع خود بینا و بصیر و آگاه است، هر چند در ظاهر براى خود عذرهايى بتراشد.(قیامت، آیات 14 و15) باید گفت که مومن نسبت به شما از چنین علم و بصیرت و آگاهی برخوردار است، بلکه حتی برخی از مومنان به نور الهی نسبت به شما از چنان آگاهی برخوردار هستند که سطح آگاهی شما نسبت به خودتان شاید کم تر از آگاهی آنان به شما باشد؛ زیرا آنان به «سرّ و خفی و اخفی» یا همان ضمیر ناخودآگاه شما علم حضوری دارند و این آگاهی چنان قوی است که گویی خورشیدی بر جسمی تابیده که تا اعماق آن را در نوریده و چیزی مخفی و نهان از آن جسم باقی نمانده باشد.

البته باید توجه داشت که وقتی از نگاه و نظر نوری مومنان دارای شرح صدر سخن می گوییم، مراد تنها نظر و نگاه کردن نیست، بلکه شامل همه مواردی می شود که موجب علم حضوری و شهودی برای فرد می شود. بنابراین، شخص مومن همان طوری که نگاه و بینایی اش نوری است، هم چنین بویایی و شنوایی و دیگر ادراکات او نیز اینگونه نوری است که هیچ گونه شک و ریب و تردید در آن را نمی یابد، بلکه از مصادیق علم یقینی و قطعی است.

علم حضوری مومن به نور الهی

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، آن چیزی که علم و ایمان به آن وابسته است، همان «قلب و فؤاد» است؛ زیرا نفس در مرتبه قلب و فؤاد است که مسئولیت همه علوم و معارف، اندیشه ها و انگیزه ها، گرایش ها و گریزش ها را به عهده دارد. بنابراین وقتی از حواس چون بینایی، شنوایی، چشایی، بساوایی و بویایی سخن به میان می آید، گوش و چشم و بینی و لامسه تنها ابزارهای مادی قلب و فؤاد از مرتبه نفس غیر مادی است. به این معنا که قلب و فؤاد غیر مادی با ابزارهای مادی در دنیا علوم و معارف را درک و فهم می کند؛ اما این بدان معنا نیست که قلب نمی تواند بدون آنها از علوم و معارف بهره مند نباشد؛ زیرا اگر نفس و قلب در همان حالت استوای الهی و فطری خود باشد، همانند آینه ای است که می تواند چنین علوم و معارفی را داشته باشد؛ زیرا علوم و معارف حقیقی، چیزی جز نور نیست؛ چنان که امام صادق(ع) می فرماید: «الْعِلْمُ نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ مَنْ یَشَاء؛ علم، نوری است که خدا آن را در دل هرکس می خواهد می اندازد.»(مصباح الشریعة، ص 16) یا هنگامی که آیۀ: «فَمَنْ یُرِدِ اللَّهُ أَنْ یَهْدِیَهُ یَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلْإِسْلام» نازل شد، یاران پیامبر(ص) از ایشان در مورد این آیه و «شرح صدر» توضیح خواستند. ایشان در پاسخ فرمودند: نُورٌ یَقْذِفُهُ اللَّهُ فِی قَلْبِ الْمُؤْمِنِ…؛ شرح صدر، نوری است که خدا آن را در قلب مؤمن انداخته و سینۀ او را گشاده می کند.» مجدداً از آن حضرت پرسیده شد: آیا نشانه ای برای این هدیۀ پروردگار وجود دارد، تا قابل شناسایی باشد؟! ایشان فرمودند: «التَّجَافِي عَنْ دَارِ الغُرُورِ وَالْإِنابَهً اِلي‏ دَارِ الْخُلُودِ وَالْإِسْتِعْدادَ لِلْمَوْتِ قَبْلَ نُزُولِ المَوتِ؛ بلی! روی آوردن به خانۀ جاودانی و کنده شدن از خانۀ فریب دهنده دنیا و آمادگی برای مرگ قبل از آمدنش.( بحارالأنوار، ج 65، ص 236؛ روضهً الواعظين، ج2، ص448؛ مجمع البيان، ج4، ص561)

بنابراین، مومنانی که دارای شرح صدر نسبت به اسلام و نوری از سوی پروردگارشان هستند(زمر، آیه 22) با حواس باطنی خویش که مربوط به قلب و فؤاد است، حقایق را چنان می بینند که انسان با چشم سر نمی تواند آن چنان ببیند؛ زیرا رویت و دیدن قلب بسیار قوی تر و شفاف تر است.

از نظر قرآن، مومن دارای شرح صدر با نور پروردگارش از نوعی علم و معرفت حقیقی برخوردار است که در وهم نگنجد؛ از همین روست که وقتی با شما سخن می گویند هیچ چیزی مانع از آن نیست که صفر تا صد شما را ندانند و نبینند:

عارفان چون در رخ تو بنگرند

تا به قعر تار و پودت پی برند.

به قول مولوی :

این طبیبان بدن دانش‌ورند

بر سقام تو ز تو واقف‌ترند

تا ز قاروره همی‌بینند حال

که ندانی تو از آن رو اعتلال

هم ز نبض و هم ز رنگ و هم ز دم

بو برند از تو بهر گونه سقم

پس طبیبان الهی در جهان

چون ندانند از تو بی‌گفت دهان

هم ز نبضت هم ز چشمت هم ز رنگ

صد سقم بینند در تو بی‌درنگ

این طبیبان نوآموزند خود

که بدین آیاتشان حاجت بود

کاملان از دور نامت بشنوند

تا به قعر باد و بودت در دوند

بلک پیش از زادن تو سالها

دیده باشندت ترا با حالها.

برخی از مومنان هنگامی که مشغول به کاری هستند، همزمان گاه شبح فردی را می بینند که او اراده کرده تا به اتاق یا خانه آنان وارد شود یا با آنان کاری دارد. شبح آن فرد در این موارد گاه همان تصویری است که از شخص داشته است؛ بنابراین، ممکن است ظاهر کنونی اش با چیزی که می بیند فرق داشته باشد، ولی مومن با نظر الهی خویش و نور پروردگارش نه تنها آن شبح را پشت در می بیند، بلکه خواسته و حاجت و نیت او را نیز می داند.

گاه می شود که شخصی با تلفن تماس می گیرد، شخص مومن در این حالت می داند پشت خط چه کسی است و چه نیتی دارد، و اگر خود را به نام دیگری معرفی کند، او را نمی تواند فریب دهد و اگر بخواهد مطلبی را نهان کند و نیتی که دارد را آشکار نسازد یا بر خلاف نیت خویش سخن گوید، این مومن از پشت خط همه «اسرار» و نیات او را می داند و بدان علم حضوری دارد گویی که آن شخص آن نیات را برایش آشکار کرده است؛ در حالی که شخص پشت خط، نهان کاری و مخفی کاری داشته و نیت خویش را آشکار نکرده و بر خلاف آن حتی سخن گفته است.

آگاهی مومن در صورت توجه نسبت به بیماری شخص آگاهی یافته و علت آن نیز برایش آشکار می شود، یعنی او می بیند که شخص بیمار فلان غذا را در گذاشته خورده و این بیماری نتیجه آن غذا است.

مومن در حالت استراحت و به یک معنا خواب، صداها را هم اندازه با وضوح می شنود که در کنارش سخن گفته می شود، در حالی که نه صداهای دیگر مزاحم شنیدن اوست و نه دیوار یا فاصله مکانی.

هم چنین مومن نسبت به بویایی از چنین توان و قوتی برخوردار است که می تواند بوهای غیر عادی را بشنود و ببوید در حالی که برای دیگران غیر قابل شناسایی است. این می تواند از بوی گاز منتشر در خانه و ساختمان یا بوی گناهان را در بر گیرد. از همین رو، وقتی گناهکاران از کنار او عبور می کنند، بوی مشئمز کننده گناه را می شنود، چنان که گویی از کنار فاضلاب می گذرد که بوی تعفن آن همه فضا را آکنده است. البته بوی خویش نیکی نیکوکاران را نیز استشمام می کند و می شنود.

البته این حقیقتی است که در روایات نیز برآن تاکید شده است؛ زیرا امام رضا(ع) و نیز امیرمومنان(ع) از پیامبر(ص) نقل می کند که ایشان می فرماید: تَعَطّروا بِالاِستغفارِ وَلا تَفضَحَنَّكُم رَوائِحُ الذُّنوبِ؛ با استغفار کردن، خود را معطّر و خوشبو کنيد تا رايحة (متعفن) گناه، شما را مفتضح ننمايد و آبروی شما را نبرد! (جامع احاديث‌الشيعه، ج ١٤، ص ٣٣٧؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 70؛ نیز بحارالانوار، ج 6، ص 22؛ أمالی، شیخ طوسی، ج 1، ص382)

باید توجه داشت که ایمان و تقوا و نور دارای درجات و مراتبی است.(مائده، آیه 63) بنابراین، شرح صدر و نوری که مومنان از آن برخوردار هستند در یک سطح نیستند. پس تفاوت درجات و مراتب برای علم و معرفت نوری مومنان است و همگی در یک سطح نیستند.

به سخن دیگر، ممکن است کسی با نور الهی شبح دیگری را در آن سوی خط تلفن یا دیوار بیرونی خانه ببیند، و مومن دیگر، تصویر جسمی و مادی را و آن دیگری تنها از حضور آن آگاهی و علم یابد؛ از همین روست امام باقر(ع) می فرماید: فرمود: «ما مِنْ مُوْمِن اِلاّ وَلَهُ فَراسَهٌ یَنْظُرُ بِنُورِ اللهِ عَلَى قَدْرِ اِیْمانِهِ؛ هیچ مومنى نیست، مگر این که هوشیارى و هوشمندى ویژه اى دارد و به مقدار ایماناش با نور خدا مى نگرد.(عیون اخبار الرضا علیه السلام، ج 2، ص 200)

در روایت است که حضرت حضرت زهرا علیها السلام اسرارى را با حضرت على علیه السلام در میان گذاشت و سپس در مقابل تعجب او فرمود: یاأَبَاالحَسَنِ ! أَلْمُؤْمِنُ یَنْظُرُ بِنُورِاللّه ِ تَعالى؛ اى ابوالحسن! مؤمن، با نور الهى مى نگرد، و در نتیجه حقایق درون را مى بیند.( عیون المعجزات، ص 54)

در حالات حسنعلی نخودکی اصفهانی آمده است: شخصی بنام « صنیعی » از اهل اصفهان که ریاست اداره تلفن مشهد را نیز به عهده داشت، برای من حکایت کرد که « وقتی به درد پا مبتلا شدم و به ارشاد و به اتفاق دو تن از دوستانم به نامهای حسن روستائی و شاهزاده دولتشاهی به خدمت مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی رحمة الله علیه رفتم تا توجهی فرمایند و از آن درد خلاص گردم، چون به خانه او رفتم، دیدم که در اطاق گِلی و بر روی تخت پوست و زیلویی نشسته است.

در دلم گذشت که شاید این مرد نیز با این ظواهر، تدلیس می کند. پس از شنیدن حاجتم، فرمود تا دو روز دیگر به خدمتش برسم.

روز موعود رسید و بنا به وعده آنجا رفتم ولیکن در دل من همچنان خلجانی بود. چون به خدمتش نشستم، نظر عمیقی در من افکند که ناگهان خود را در شهر اراک که مدتی محل سکونتم بود، یافتم.

در آن وقت نیز پسرم در آن شهر ساکن بود. یکسره به خانه او رفتم، ولی به من گفتند: فرزند تو چندی است که از اینجا به جای دیگر منتقل شده است و نشانی محل جدید او را به من دادند. به سوی آن نشانی جدید راه افتادم و در راه با تنی چند از دوستان مصادف شدم که قرار گذاشتند همان شب به دیدن من بیایند.

چون به در منزل فرزندم رسیدم و در را به صدا درآوردم، خادمه یی در را بگشود، چون خواستم که به درون بروم، ناگهان صدای مرحوم شیخ مرا به خود آورد، دیدم غرق عرق شده و خسته و کوفته ام.

آنگاه دستوری از دعا و دوا به من مرحمت فرمود، ولی پیوسته در اندیشه بودم که این چگونه سیر و سیاحتی بود که کردم؟ پس از چند روز، نامه یی گله آمیز از پسرم رسید که چه شد به اراک و تا در خانه ما آمدی، ولی داخل نشده و بازگشتی و چرا با دوستانت که در راه، قرار ملاقات نهاده بودی، و شب به دیدار تو آمده بودند، تخلّف وعده کردی؟

و در پایان آدرس منزل خود را، در همان محل داده بود که من در آن مکاشفه و سیاحت به آنجا رفته بودم. »

مرحوم ابوالقاسم اولیائی، دبیر شیمی دبیرستانهای مشهد می گفت: « هر روز جمعه به خدمت حاج شیخ که در خارج شهر سکونت داشتند، می رفتم، یکروز در میان راه، به عبارتی از ابوعلی سینا می اندیشیدم و آن عبارت را خطا و اشتباه می دیدم.

چون به حضور حضرت شیخ رسیدم: بدون آنکه مطلبی را طرح کنم، ایشان عبارت ابن سینا را قرائت فرمودند و مشکل آنرا برای من حل کردند. سپس فرمودند:

« شایسته نیست که آدمی بدون تأمل به مردان بزرگ دانش، همچون ابوعلی سینا، نسبت غلط و اشتباه دهد. »

هم چنین آقا شیخ مختار روحانی نقل کرد: « یک روز زنی سیده و فقیر از من تقاضای چادر مقنعه ای کرد. گفتم: اکنون چیزی ندارم که با آن حاجت تو را روا کنم.

اتفاقاً همان روز خدمت شیخ حسنعلی رسیدم و عرض حاجت کردم. چون می خواستم از محضرش بیرون آیم، وجهی به من مرحمت کردند و گفتند: « این پول را برای آن بانوی سیده، چادر و مقنعه بخر. »

به علاوه، یک تومان دیگر و یک قبض حواله یک من برنج هم دادند که به آن زن برسانم. در شگفت بودم که حاج شیخ از کجا مطلّع شدند که چنین بانوئی از من درخواست چادر و مقنعه کرده است؟

از خدمت او برخاستم، اما به فکرم گذشت که فعلاً یک تومان پول و آن قبض برنج را به آن زن نمیدهم و پس از مدتی به او تحویل خواهم داد، اما ناگهان صدای حاج شیخ بلند شد که فرمود: « هر چه گفتم انجام بده و دخالتی در کار مکن. »

هم چنین آقای سید محمد ریاضی یزدی، شاعر معروف، حکایت کرد که: « دوستی داشتم از صلحا و خوبان، وی می گفت روزی با سیدی بزرگوار در جائی نشسته بودیم.

شیخی ابراهیم نامی که با دوستم سابقه مودّت داشت بر ما وارد شد، پس از تعارفات معمول، سید به او گفت: آقا شیخ ابراهیم، ماجرای خود را با مرحوم حاج شیخ حسنعلی اصفهانی برای رفیق ما بازگو.

شیخ گفت: از گیلان به زیارت مشهد مقدس آمدم و در آن شهر هر چه پول داشتم مصرف شد.

بدون خرجی ماندم. حساب کردم تا مراجعت به وطن، به پانصد تومان احتیاج دارم. به حرم مشرف شدم و به امام عرض کردم: به پانصد تومان نیازمندم تا به گیلان باز گردم، انتظار مرحمت دارم.

اما تا روز دیگر خبری نشد. مجدداً در حرم عرض حاجت کردم و گفتم: سیدی، من گدای متکبری هستم این بار هم احتیاج خود را به حضورت عرض می کنم، اما اگر عنایتی نفرمائی، دیگر بار نخواهم آمد و چیزی نخواهم گفت ولی یادداشت می کنم که امام رضا علیه السلام مهمان نواز نیست.

چون از حرم خارج گردیدم، شنیدم که از پشت سر، کسی مرا صدا می زند، بازگشتم دیدم شیخی است که بعداً فهمیدم او را « حاج شیخ حسنعلی اصفهانی » می خوانند. حاج شیخ مرا مخاطب ساخته و فرمودند:

« آقا شیخ ابراهیم گیلانی چرا اینقدر جسورانه در محضر امام سخن گفتی؟ شایسته نیست که چنین بی ادبی و گستاخ باشی. »

سپس پاکتی به من دادند. از اطلاع شیخ بر مکنونات باطنی خود و سخنی که سراً با امام خود در میان نهاده بودم، غرق تعجب شدم. به خانه آمدم و پاکت را گشودم، با کمال شگفتی دیدم که پانصد تومان است.

تصمیم گرفتم که صبح روز دیگر به خانه حاج شیخ بروم و از او بپرسم که چگونه از راز دل من آگاه شده و این پول از کجا است؟ اما شب در خواب دیدم که شیخ به در خانه آمدند و فرمودند:

« آقا شیخ ابراهیم تو به پانصد تومان پول حاجت داشتی به تو داده شد، دیگر از کجا دانستم و از کجا آوردم، بتو مربوط نیست. بدان که اگر برای این پرسش به خانه من بیائی، ترا نخواهم پذیرفت. »

از خواب بیدار شدم و دیگر برای این کار به خانه ایشان نرفتم و به گیلان باز گشتم. »

هم چنین فرزند آیت الله نخودکی اصفهانی نقل می کنند: « در ایام نوروز سال 1317 هــ.ش. مردی به نام کربلائی محمد سبزی فروش به خانه ما مراجعه کرد و گفت پسر چهارده ساله ام دیروز صبح سوار بر روی باری از سبزی که بر یابوئی حمل می شد، از محل سبزی کاریهای خارج شهر می آمده است.

هنگام عصر یابو و بار سبزی آن به مقصد می رسند لیکن از بچه خبری نیست و هر چه جستجو کرده ایم، از او اثری و خبری نیافتیم. به تقاضای وی، ماجرا را به عرض پدرم رساندم، پس از لحظه ای تأمل فرمودند: « پیش از ظهر دیروز در آن وقت که یابو از خندق کنار شهر، از گودال آبی می گذشته چون خواسته است که از آن آب بنوشد، پایش لغزیده و با بار و بچه به داخل آب سقوط کرده است.

حیوان با تلاش خود را از آب بیرون می کشد، ولی بچه در آب غرق گردیده است. امروز، دو ساعت به غروب مانده به فلان محل بروید و جسد مغروق را از آب بگیرید. »

کربلائی محمد، برحسب دستور، به آن محل رفت و جنازه بچه را در همان جا که فرموده بودند از آب بیرون کشید. »

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا