اخلاق اسلامی و احکام اسلامی
برای این که درک درستی از تفاوت میان اخلاق اسلامی و احکام اسلامی داشته باشیم ، می بایست نخست تعریف هر یک بدانیم. بنابراین در سه بخش می بایست این مساله مورد کنکاش قرار گیرد. بخش اول درباره چیستی اخلاق اسلامی، بخش دوم درباره چیستی احکام اسلامی و بخش سوم درباره مشابهات و متمایزات اخلاق و احکام اسلامی.
عقاید ، احکام و اخلاق، سه گانه ارکان اسلامی را تشکیل می دهند. پیامبر(ص) ماموریت خویش را اتمام و اکمال اخلاق مردمان می شمارد و می فرماید: بعثت لاتمم مكارم الاخلاق؛ عليكم بمكارم الاخلاق فان ربى بعثنى بها؛ برانگیخته شدم تا مکارم اخلاقی را اتمام کنم ؛ پس بر شماست که به مکارم اخلاقی بیاویزید ؛ چرا که پروردگارم مرا برای این ماموریت برانگیخته است.
بی گمان،علم اخلاق اسلامى را نمی توان به عنوان نظام معرفتى خاص و مستقلى مورد بحث و بررسى قرار داد، چرا که اخلاق اسلامى تنها با وابستگى به وحى و سنت دينى و از حيث اينكه متعلق اوامر و نواهى الهى است، قابل مطالعه و تعليم و تعلم است.
دانشمندان حکمت را به دو دسته حکمت نظری و عملی دسته بندی کرده اند. حکمت نظری که ناظر به هست ها و علم به موجودات و احوال آن می باشد، جهان بینی شخص را پدید می آورد و بینش های وی را سامان می دهد؛ اما حکمت که ناظر به بایدهاست، علم به رفتار و کردار اختیاری آدمی است و نگرش های شخص را ایجاد می کند. از این روست که در حکمت عملی از ارزش ها یعنی باید و نبایدهایی که نوع انسان می بایست مراعات کند، سخن به میان می آید.( نگاه کنید : فلسفه اخلاق، شهید مطهری، انتشارات صدرا، تهران، چاپ 24، 1382، ص 66)
البته ناگفته نماند که بایدها و نبایدهایی که در علم اخلاق از آن سخن به میان می آید، غیر از بایدها و نبایدهایی است که در احکام شرعی به شکل اوامر و نواهی مطرح می باشد؛ چرا که ریشه باید و نبایدهای اخلاقی، عقل و عقلاست، در حالی که باید و نبایدهای شرعی ریشه در وحی و سنت وحیانی دارد.
متعلق حكمت عملى مفهوم «خوب» و «بد» است و مفهوم خوب و بد از «بايدها» و «نبايدها» حاصل مىشود و بايدها و نبايدها امورى اعتبارى است؛ يعنى مربوط به ارزشهاى انسانى و تابع دوست داشتن و دوست نداشتن است، و دوست داشتن و دوست نداشتن در همه آدميان يكسان نيست و در ميان مردمان مختلف تفاوت مىكند. بنابر اين بايد و نبايدها و خوبيها و بديها امورى نسبى و ذهنى و شخصى هستند نه امورى كلى و مطلق و عينى. پس معانى و مفاهيم اخلاقى امور عينى نيست كه قابل اثبات از طريق تجربه و يا قياس و منطق باشد. تجربه يا قياس تنها درباره امور عينى به كار مىرود.
علم اخلاق اسلامى
شخص مسلمان به وسيله علم و معرفت و تعليم و تعلم به اعتقادات و احكام و اخلاق دست مىيابد و دريافتحقيقى حاصل مىكند. تزكيه نفس، همانند دريافت حقيقى عقايد و احكام، نيازمند علم و معرفت است. بنابراين آموختن آنچه به مسائل اخلاقى مربوط است براى تزكيه نفس ضرورى است.
معیار فعل اخلاقی
براى دستيابى به تعریف اخلاق اسلامى و دريافت حقيقى آن، فرد مسلمان هم نيازمند به شناسائى نظرى و عقلى معانى و مفاهيم و مسائل اخلاقى است و هم نيازمند به معرفت جنبه عملى اخلاق؛ چنانكه در قرآن مجيد و احاديث اسلامى آمده است، از جمله مسائل نظرى اخلاق يكى اين است كه معيار فعل اخلاقى چيست؟ و معيار تشخيص فعل اخلاقى از فعل عادى و فعل طبيعى چيست؟ و به عبارت ديگر فعل اخلاقى با فعل غير اخلاقى چه فرقى دارد؟
فعل طبيعى ناشى از جلب نفع و دفع ضرر است مانند غذا خوردن و فعاليتهاى زندگى عادى. اين كارها نه قابل ستايش است و نه نكوهش. صفات و ميلها و انديشههائى هم كه به اين كارها مربوط است طبيعى است و قابل ستايش و نكوهش نيست، در اين كارها انسان با حيوانات مشترك است.اما فعل اخلاقى، كه مفهوم ارزش را در خود نهفته دارد، و صفتيا انديشهاى كه به آن مربوط است قابل ستايش است مانند راستى و درستى و عدالت و حق خواهى و ايثار و همدردى با ديگران و دستگيرى از نيازمندان.اينها از حدود كارهاى طبيعى خارج و قابل ستايش است.به علاوه در مفهوم فعل اخلاقى نوعى قداست و تعالى نسبتبه افعال طبيعى و عادى وجود دارد و از اين رو درباره حيوان كلمه اخلاق به كار نمىرود. (همان ، ص 32)
وجدان و الهامات فطری
قرآن كريم حس اخلاقى و عناصر حيات اخلاقى را برخاسته از فطرت درونى مىداند و بدين سان قانون اخلاقى در نفس انسان از آغاز نقش بسته است . از این روست که خداوند می فرماید: و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و تقواها؛ سوگند به نفس و آن چه آن را تسویه کرده و معتدل نموده است. پس خداوند فجور و تقوا را به نفس الهام نموده است. (شمس، 7 و 8) براین اساس، هر انسانی در ذات خویش بد و خوب را می شناسد و می فهمد و حسن و قبح امور را درک می کند.( همان ، ص 59 و 60)
با این همه، اين قانون اخلاقى كه در فطرت و طبيعت ماست به خودى خود و به تنهائى كافى نيست، بلكه پرورش و هدايت آن همراه با علم و معرفت ضرورى است.
وانگهى، وراثت و عادت و تربيتخانوادگى سايههائى به نور بصيرت فطرى مىافكنند و امور روزمره زندگى در دنيا چنان آدمى را مشغول مىكند كه مراقبت و ممارست اخلاقى مواجه با مشكلات مىشود و اگر تنها به قانون اخلاقى كه در فطرت انسان است بسنده شود غالبا عاجز مىماند. از اين رو خداوند در ميان مردم نفوس ممتازى را كه به وحى الهى ملهم و مؤيدند برمىانگيزد تا نفوس آدميان را بيدار كنند و پرده از نور فطرى آنان بردارند، و به اين ترتيب نور فطرى چيزى مىيابد كه از طريق وحى الهى تكميل و تقويت مىشود .
محبت و دوستی
بعضى ملاك فعل اخلاقى را «غير دوستى» دانستهاند.يعنى هر فعلى كه بر اساس خود دوستى باشد غير اخلاقى است (البته نه ضد اخلاقى) و هر فعلى كه بر اساس غير دوستى باشد اخلاقى است.اما اين بيان ناقص و قابل نقض است زيرا ديگر خواهى و غير دوستى در مواردى طبيعى و غريزى است و آن را نمىتوان اخلاقى ناميد، مانند محبت مادر كه در حيوانات هم هست. (همان، ص 52)
زیبایی و خیر
افلاطون خير را ملاك و معيار فعل اخلاقى دانسته و منظور او از خير همان زيبائى معقول است.و شبيه آن قول قدما و متكلمان اسلامى است كه گفتهاند كارهاى اخلاقى حسن ذاتى دارد و معتقدند كه عقل انسان حسن ذاتى كارهاى اخلاقى و قبح ذاتى كارهاى ضد اخلاقى را درك مىكند.مثلا عقل هر كسى مىفهمد كه راستى ذاتا خوب و زيباست و دروغ ذاتا بد و زشت است.از اين ديدگاه اخلاق از مقوله زيبائى است، اما زيبائى معقول نه محسوس.و در اين معنى دو بيان اظهار كردهاند: يكى اينكه زيبائى صفتى است كه در كار و فعل هست و به عبارت ديگر بعضى از كارها ذاتا زيباست مثلا راستى يك زيبائى است و براى گوينده و شنونده جاذبه خاصى دارد، عدالت و ديگر فضائل اخلاقى هم همين طور. پس فعل اخلاقى يعنى فعل زيبا كه اين زيبائى معنوى را عقل درك مىكند و معيارش در خود انسان است.
بيان ديگر اين است كه زيبائى در خود روح است.يعنى همان گونه كه اگر اجزاء بدن آدمى داراى تناسب و هماهنگى باشد حسن تركيب و لطف و زيبائى دارد، قوا و استعدادهاى روح انسان نيز اگر حد و اندازه معينى داشته باشند تناسب و زيبائى پديد مىآيد، و اگر بىتناسب و در حد افراط يا تفريط باشند روح زشت پيدا مىشود.پس در اين نظريه خود روح زيباست و از روح زيبا فعلى صادر مىشود كه ناگزير زيباست زيرا معلول آن علت است.به اين ترتيب بر حسب بيان اول، انسان از فعل خود كسب زيبائى مىكند و بنابر بيان دوم، فعل از انسان كسب زيبائى مىكند.و به هر دو صورت در اين نظريه روى زيبائى تكيه شده و اخلاق از مقوله زيبائى شمرده شده و اخلاق خوب زيباست.
عقل و خرد
بعضى ديگر معيار اخلاق را عقل دانستهاند.فعل اخلاقى عقلانى است؛ يعنى از مبدا عقل سرچشمه گرفته است نه از مبدا شهوت و غضب و واهمه. كسانى كه ملاك اخلاق را اعتدال يا حد وسط دانستهاند (كه بر راس آنها ارسطوست) در واقع پاى عقل را به ميان كشيدهاند.عقل قواى بدن را اگر در حال افراط يا تفريط باشد به تعادل و اعتدال برمىگرداند.پس كار اخلاقى آن است كه به حكم عقل صورت گيرد. (همان، ص 58 )
وجدان انسانی
نظريه ديگرى هست كه كانت آن را بيان كرده است.وى معتقد است كه فعل اخلاقى آن است كه صرفا به حكم حس تكليف انجام شود نه از روى تمايلات يا عادت.تكليف از ناحيه وجدان سرچشمه مىگيرد و وجدان همان است كه در فطرت هر كس وجود دارد. وجدان آدمى يك سلسله تكاليف بر عهده انسان مىگذارد، و هر كارى كه انسان از روى حس تكليف انجام دهد آن فعل اخلاقى است.كانتبه وجدان اخلاقى اعتقاد راسخ داشت و آن را باشگفتى و اعجاب تلقى مىكرد، در عبارتى گفته است: «دو چيز است كه انسان را همواره به اعجاب مىآورد: آسمان پرستارهاى كه بر بالاى سرما قرار گرفته است و وجدانى كه در درون ما قرار دارد» .از عبارات او درباره تكليف كه وجدان اخلاقى ما را به آن الزام مىكند اين است: «اى تكليف، اى نام بلند بزرگ، خوش آيند و دلربا نيستى اما از مردم طلب اطاعت مىكنى…اى تكليف، اصلى كه شايسته تست و از آن برخاستهاى كدام است؟ ريشه نژاد ارجمند تو را كجا بايد يافت كه او با كمال مناعت از خويشاوندى با تمايلات يكسره گريزان است و ارزش حقيقى كه مردم بتوانند به خود بدهند شرط واجبش از همان اصل و ريشه برمىآيد…آن اصل همانا شخصيت انسان يعين مختار بودن و استقلال نفس او در مقابل دستگاه طبيعت مىباشد» . (همان، صص 60و 61)
در اين نظريهها يك مطلب مورد اتفاق است و آن اين است كه اخلاق خروج از خود فردى استيعنى هر كارى كه به منظور رساندن نفع و خير به خود يا دفع ضرر از خود باشد اخلاقى نيست.
دین
بالاخره نظر ديگرى هم هست و آن اينكه اخلاق را برگردانيم به دين. اين نظر با ديگر نظريهها منافات ندارد و كما بيش با آنها سازگار است.اهل ديانت مىگويند فعل اخلاقى آن است كه هدف و انگيزهاش رضاى خدا باشد.
واضح است كه در اين قول هم مساله خود نفى مىشود يعنى جلب نفع و دفع ضرر از خود به عنوان فعل اخلاقى تلقى نمىشود ولى هدف نهائى رضاى حق است نه رساندن نفع به غير.چيزى كه هست در اين نظريه وجدان يك احساس مقدس در درون انسان است، اما وجدان اخلاقى چنانكه در اسلام توصيف مىشود به آن فعليت و با آن قدرتى كه كانت فرض كرده كه احكام پش ساخته بالفعل و مطلق دارد نيستبلكه شدت و ضعف و ترقى و انحطاط دارد و تا اندازهاى بالقوه است.
معیاری دیگر برای فعل اخلاقی
فعل اخلاقى را از ديدگاه ديگرى نيز مىتوان بررسى كرد.متفكران و علماى اخلاق معيار فعل اخلاقى را بر حسب يكى از سه عامل يعنى انگيزه يا نتيجه يا خود فعل تعيين كردهاند.مثلا كانت فعلى را اخلاقى مىداند كه از انگيزه و نيت نيك سرچشمه گرفته باشد. وى در عبارتى مشهور مىگويد: «هيچ چيز را در دنيا، و حتى خارج از آن، نمىتوان تصور كرد كه بتوان آن را بدون قيد و شرط نيك ناميد، مگر اراده نيك را» .به اين ترتيب كانت نه خود فعل را معيار تشخيص اخلاقى بودن آن مىداند و نه نتيجه مطلوبى را كه ممكن است از آن حاصل شود.
بنابر نظر وى آدمى وقتى به حكم حس تكليف و صرفا براى احترام به قانون اخلاق عمل مىكند اخلاقى است.انسانى كه براى احتراز از مجازات ديون خود را مىپردازد يا فروشندهاى كه اجحاف و گرانفروشى نمىكند زيرا سود خود او مستلزم آن است و بدين وسيله جلب اعتماد مشترى مىكند هيچ يك انسان اخلاقى نيست.آدمى فقط در صورتى كار اخلاقى مىكند كه به حكم وظيفه و تكليف عمل كند يعنى به انگيزه اداى تكليف نه براى مصلحتيا سودى كه از آن عايد مىشود.كانت مىگويد وجدان اخلاقى به نتيجه كارى ندارد، اين عقل مصلحت انديش است كه احكامش مشروط است، حكم وجدان مطلق و بىقيد و شرط است.
درست در مقابل طرز تفكر كانت، معتقدان به اصالت نفع مىگويند درستى يا نادرستى يك عمل را بايد از خوبى يا بدى فاعل آن عمل (انگيزه) جدا كرد.اگر كارى نتايج و آثار نامطلوب دارد به عقيده آنها اين كار با وجود اينكه از روى حسن نيت انجام شده است، نادرست است.بنابراين اصل اساسى نظريه اصالت نفع اين است كه آثار و نتايج اعمال بايد مورد توجه باشد.اگر عملى آثار و تايجسودمند بيش از آثار و نتايج زيانآور حاصل كند درست است و گرنه نادرست است.پس ملاك درستى يا نادرستى يك عمل نتايج آن است نه انگيزهاى كه سبب انجام آن شده است.
اما كسانى، نظير افلاطون، كه ملاك اخلاقى بودن را خود فعل مىدانند مىگويند آدمى بايد خير و شر را بشناسد و كشف طبيعتخير امرى است عقلى، و شر و بد كارى نتيجه جهل يعنى عدم شناسائى خير است.به اين ترتيب قوانين اخلاقى مطلق و عينى است و خوبى يك صفت مطلق است.آدمى يا خير را مىشناسد و خوب عمل مىكند و يا به خير معرفت ندارد و بد عمل مىكند (اين نظريه در مقابل نظر كسانى است كه اخلاق را نسبى مىدانند) .كسانى كه به حسن و قبح ذاتى افعال معتقدند تقريبا چنين نظرى دارند.
ما از انتقادهائى كه به هر يك از نظريههاى مذكور وارد است صرف نظر مىكنيم و تنها مىگوئيم كه در اسلام اين هر سه جنبه يعنى انگيزه و نتيجه و خود فعل با هم مورد توجه است و فعل اخلاقى در واقع هر سه عامل را در بر دارد.منتهى بايد بيان صحيحى از آنها كرد.البته اعمال به نيات بستگى دارد (انما الاعمال بالنيات) و ليكن نيتبه خودى خود اگر همراه آهنگ عمل و عزم و تصميم بر فعل نباشد چيزى نيست و نمىتوان آن را خوب يا بد و اخلاقى يا ضد اخلاقى ناميد.اما در مورد نتيجه لازم نيست مانند سود انگاران نتيجه را با ديد مادى و دنيوى و با محاسبه سوداگرانه بنگريم.نتيجه فعل اخلاقى اگر رضاى خداوند باشد (چنانكه در تعاليم اخلاقى اسلام چنين است) نه با انگيزه و نيت تقابل و تضاد دارد و نه فعل را مشوب به امور غير اخلاقى مىكند.از سوى ديگر نبايد اخلاق و خصال اخلاقى را با فعل اخلاقى كه بنابر شرايط و اوضاع و احوال ممكن است تغيير كند مشتبه ساخت، البته اخلاق مطلق و ثابت است.اما اشكالى ندارد كه بگوئيم فعل اخلاقى نسبى است.بعضى اين اشتباه را كردهاند كه پنداشتهاند كه لازمه اخلاق مطلق و ثابت اين است كه افعال را از آغاز دستهبندى كنيم، بعضى را اخلاقى و بعضى را غير اخلاقى يا ضد اخلاقى بخوانيم، و حال آنكه اعتبارات فرق مىكند، يعنى فعلى ممكن است زمانى اخلاقى و زمان ديگر ضد اخلاقى باشد.اگر رفتار و فعل بر حسب شرايط و حالات مختلف دگرگون شود نبايد گفت كه اخلاق ديگر ثابت و مطلق نيست، بلكه چون ثابت استشكل و صورت رفتار و فعل اخلاقى تغيير مىكند تا معنى و خصلت اخلاقى باقى و ثابتبماند. (اين معنى شبيه استبه آنچه در احكام شرعى گفته مىشود كه يك حكم بنابر عنوان ثانوى تغيير مىكند.) پس مانعى ندارد كه فعل را از نظر خوبى و بدى و حسن و قبح در نظر بگيريم، منتهى اگر بر حسب تغيير اوضاع و احوال، ديگر خوبى و حسن همراه فعل نبود نمىتوان آن را همچنان اخلاقى دانست. مثال: راستگوئى خوب و اخلاقى است، اما اگر كسى كه به ناحق قصد آسيب رساندن يا كشتن بىگناه مظلومى را دارد و از شما از جاى او بپرسد راست گفتن شما در اين مورد كارى است ضد اخلاقى.
برعكس، قتل نفس كارى است ضد اخلاقى ليكن كشتن كسى كه با نيتبد مرتكب قتل عمدى شده عملى است اخلاقى و براى حفظ اخلاق.
مبادی سه گانه اخلاق اسلامی
اخلاق اسلامی بر پایهٔ معرفت شناسی اسلامی، فلسفهٔ و انسان شناسی اسلامی ست.
مبادی معرفت شناختی
در دنیای اسلام علم اخلاق، از برخی مبادی و اصول موضوعه بهره میبرد. این مبادی و اصول موضوعه مربوط به علم اخلاق نیست، بلکه مربوط به علوم دیگری است؛ مثلا برخی از این مبادی معرفت شناسانه، بعضی فلسفی و بعضی دیگر نیز مبادی انسان شناختی است.
در اسلام، علم اخلاق مبتنی بر معرفت حسی، عقلی و وحیانی است. حس، در شناخت، امور متغیر و رفتار و اعمال روزانه افراد کارآمد است و عقل، احکام و قواعد کلی اخلاقی را میشناسد. پیش از اسلام، علم اخلاق از دو منبع معرفتی حسی و عقلی بهره میبرد، لکن حضور وحی و مرجعیت معرفتی که سبب شد که مجموعه ای از آیات و روایات که به آنها «نقل» گفته میشود، به عنوان منبع معرفتی نوین در اختیار عالمان اخلاق قرار گیرد. حضور زنده و فعال وحی و نقلی که در حاشیه وحی اعتبار یافته است، در بسیاری از آثار و کتب اخلاقی اسلامی، به چشم میخورد. حذف عقل و مرجعیت معرفتی آن در فلسفه ها و جریانهای معرفتی مدرن، علم اخلاق را دچار تحولات بنیادین نموده است؛ در صورتی که عنصر عقل وجوه اشتراک فراوانی را میان علم اخلاق اسلامی و علم اخلاق در یونان پدید آورده است. روشی که علم اخلاق در دنیای اسلام با توجه به مرجعیت عقل از آن استفاده میکند، روش برهانی است. در این روش، از شواهد نقلی نیز استفاده میشود.
مبادی هستی شناسی
علم اخلاق، بر اساس اعتقاد به ساحتها و مراتب متکثر هستی شکل گرفته است. علم اخلاق بر هستیشناسی ماتریالیستی و دنیوی مبتنی نیست. جهان ماده، بخشی از عالم هستی است. اعتقاد به متافیزیک و علم ماوراء طبیعت، مهمترین بنیاد هستی شناختی علم اخلاق اسلامی محسوب میشود و خیر و کمال در این هستیشناسی به علم طبیعت، مهمترین بنیاد هستی شناختی علم اخلاق اسلامی محسوب میشود و خیر و کمال در این هستیشناسی به عالم طبیعت محدود نمیشود، بلکه عالم عقلانی را نیز در بر میگیرد. اعتقاد به عالم عقلانی و فرشتگان، رکن اساسی علم اخلاق اسلامی است. مباحث وجود شناختی مانند اتحاد عاقل و معقول، تشکیک در هستی، و حرکت جوهری از جمله مباحث فلسفی است که در تاریخ تفکر اسلامی برای تبیین مسائل اخلاقی نقش مهمی داشته است.
علم اخلاق اسلامی از هستیشناسی فلسفی اسلامی بهره میگیرد. این هستیشناسی با گرایشهای سه گانه: مشایی، اشراقی و صدرایی، اصول موضوعه هستی شناختی علم اخلاق را در اسلام تأمین میکند.
مبادی انسان شناختی
مبنای انسان شناختی اخلاق اسلامی ـ که از دو مبنای هستی شناختی و معرفت شناختی آن متأثر است – اعتقاد به ابعاد دو گانه وجود انسان، یعنی نفس و بدن است. بدن، موجود مادی و مربوط به عالم طبیعت است و نفس انسانی، موجودی فوق طبیعی و عقلی است. بدن انسان را با حس و نفس او را با عقل میتوان شناخت. بعد عقلانی وجود انسان با ذات و هویت او در ارتباط است و با وجود دیدگاه های مختلفی که درباره ارتباط نفس و بدن مطرح است، میتوان گفت: نفس جنبه عالیتر و برتر وجود انسان را تشکیل می دهد؛ به گونه ای که لذت، سعادت، کمال و خیر حقیقی انسان به این بعد از وجود او مربوط میشود. اثبات مراتب سه گانه وجود انسان؛ یعنی حس، خیال و عقل، تبیین رابطه میان این مراتب بر اساس حرکت جوهری و جسمانیه الحدوث و روحانیه البقاء بودن نفس، از مؤثرترین مسائل انسان شناختی در علم اخلاق است.
بخش دوم: چیستی احکام اسلامی
تعريف «حكم»
در لغت براي حكم معاني متعددي بيان شده است، در كتاب هاي «مفردات راغب» (راغب اصفهاني، مفردات في غرايب القرآن، ص 125) و «معجم مقاييس اللغه» (ابن فارس، معجم مقاييس اللغه، ج 2، ص 91) و «النهايه» (ابن اثير، النهايه، ج 1، ص 62) حكم به معناي «منع و بازدارندگي براي اصلاح» دانسته شده است. به عبارت ديگر، حكم يعني «بازداشت و ممانعتي كه در مسير اصلاح باشد».
تعریف اصطلاحی حکم
در اصطلاح شرعي، به مجموعه بايد ها و نبايدهايي كه شارع مقدس براي رسيدن بشر به كمال مطلوب وضع كرده است، حكم مي گويند. شهيد آيت الله صدر درباره معناي شرعي حكم مي گويد: «حكم قانون وضع شده از طرف خداوند متعال، براي تنظيم حيات بشري است» (محمدباقر صدر، دروس في علم الاصول، الحلقه الاول، ص 161)
حکم در اصطلاح فقهی
در اصطلاح فقهي حكم به معناي «انشاء حكم الله در موضوع معين» است؛ بدين شكل كه:
اولا: حاكم، حكم شرعي يك موضوع معين را تشخيص مي دهد و به عبارت ديگر؛ حكم كلي(فتوا) را بر مصداق معين تطبيق مي دهد و تصديق مي كند. (مثلا در فتوا گفته مي شود، اگر آب نداشتي تيمم بگير، ولي در حكم گفته مي شود: طبق بررسي، معلوم شده كه تو آب نداري پس تيمم بگير) به عنوان نمونه مي گويد، امروز اول ماه شوال است يا اين خانه متعلق به فلان شخص است.
ثانيا: اين نظر را بيان و صادر مي نمايد.
ثالثا: آن را اجرا مي نمايد و يا افراد را ملزم مي كند كه انجام دهند؛ و به هر حال آن تشخيص موردي، اجرا گشته و عمل ، ايجاد (= انشاء) مي گردد. (سيدهدايت الله طالقاني، مرجعيت، تهران، ارغنون، چاپ اول، 1374، ص 298)
اما آن چه مراد ما در این جاست، همان معنای نخست حکم است که به معنای احکام الهی و شرعی است که از طریق روش اجتهادی و اصولی از منابع حکم یعنی کتاب و سنت و عقل و اجماع استنباط و بیان می شود. بنابراین احکام شرعی باید و نبایدهایی است که در شریعت اسلامی بیان شده است.
نسبت باید و نبایدهای شرعی و هست ها
استاد مصباح یزدی در رابطه با ارتباط بایدها و نبایدهای شرعی با هست ها و واقعیت های خارجی می نویسد: ريشه بايدها و نبايدهاي شرعي همان ضرورت هاي قلبي و نشان دهنده ي ارتباط عيني ميان واقعيت هاست که انسان به وسيله عقل آنها راکشف و شناسايي مي کند،نه جعل و قرارداد.
به اين ترتيب افعال اختياري انسان رابطه اي حقيقي با کمال او دارد، اگراين رابطه مثبت باشد افعال اختياري متصف به حسن، فضيلت و خوب مي گردند و در صورت منفي بودن اين رابطه افعال به قبيح، شر و نبايد متصف مي گردند که همگي بيانگر اين رابطه مي باشند.
«ازاين روي،درقرآن کريم بعد از تأکيد براينکه آفرينش جهان و انسان باطل و بيهوده نيست داراي هدف حکيمانه مي باشد،از يک سو هدف از آفرينش جهان را فراهم شدن زمينه آزمايش و انتخاب آزاد براي انسان معرفي کرده است و از سوي ديگر هدف از آفرينش انسان را پرستش خداي متعال قلمداد نموده و سرانجام،هدف نهايي را جواررحمت الهي و بهره مندي از فوز و فلاح و سعادت ابدي دانسته است». (محمدتقي مصباح يزدي،آموزش فلسفه، ج 2، ص 435.)
بنابراين،بايدها و نبايدها براساس جهان بيني و تعاليم اسلامي، يعني هماهنگي با جهان آفرينش درحرکت تکاملي وسيع آن. جهان خلقت با نظام جبري خويش هر لحظه قابليت و قواي نهفته ي خويش را براساس کمال معين شده اش به فعليت مي رساند و انسان نيز براساس هدايت هاي الهي مي تواند براي رفع نيازها و نقايص خويش و دستيابي به سعادت دنيوي و اخروي تا نهايت کمال و قرب الهي نايل گردد.
به سخن دیگر متکي بودن بايدها و نبايدها برهست ها ونيست ها در نظام اجتماعي اسلام نيز به اين مطلب تکيه دارد که انسان براي استفاده صحيح ازامکانات و قواي جامعه،ناچار به رعايت يک سلسله ازاصول و دستورات،براي رسيدن به يک زندگي سعادتمندانه است و کسي مي تواند او را ياري دهد که به همه ظرفيت هاي انسان و به تأثيرات هرعمل، چه مثبت و چه منفي،علاوه برتأثيراتي که بر سازمان و نظام فردي او به جاي مي گذارد، درنظام اجتماعي هم به آن تأثيرات واقف باشد. بنابراین بایدها و نبایدهای شرعی از سوی خداوند در قالب شریعت و احکام اسلامی در حقیقت ناظر به این مساله می باشد.
ازاين رو دردسته اي از آيات قرآن کريم پس از بيان بايدها و الزامات،واقع گرايي درآثار و نتايج آن احکام،مانند حفظ امنيت،سلامت اجتماعي؛ايجاد عدالت،اتحاد و وحدت اجتماعي؛مورد توجه قرارگرفته و درمواردي براي بيان اين اهداف ازاسلوب هاي مؤثري همانند استفاده از تشبيه درآيه نهي ازغيبت بهره گيري شده است.(نگاه کنید : اسراء ، آیات 29 و 35 و نیز مائده ،آیه 90)
بخش سوم : مشابهات و متمایزات اخلاق و احکام اسلامی.
متشابهات حکم اخلاقی و شرعی
چنان که گفته شد: «حکما حکمت را تقسيم مي کنند به حکمت عملي و حکمت نظري. حکمت نظري دريافت هستي است، آنچنان که هست و حکمت عملي دريافت خط و مشي زندگي است،آنچنان که بايد. اين «بايد»ها نتيجه منطقي «هست» ها است بالأخص آنچنان هست هايي که فلسفه اولي و حکمت ماوراي طبيعت عهده دار بيان آنهاست». (مرتضي مطهري،مقدمه اي برجهان بيني اسلامي، (جلد 1 تا 4) دفترانتشارات اسلامي،قم،1360، ص 64.)
«حقيقت، عبارت است از اصل هاي نظري و اخلاق عبارت است ازاصل هاي عملي، و به عبارت ديگر،اخلاق داخل در حکمت عملي است و حقيقت، داخل درحکمت نظري… حکمت نظري حقايق را آنچنان که هستند و بودند، بيان مي کند؛ يعني اين حکمت نشانگرواقعيت است آنچنانکه هست، ولي حکمت عملي محدود به انسان است و بحث درآن مربوط به «چه بايد» هاست».(مجموعه آثارشهيد مطهري، ج 13، ص 712.)
احکام شرعی نیز از جهاتی شباهت هایی با باید و نبایدهای اخلاقی دارد؛ چرا که آن نیز به هست ها و واقعیت های هستی توجه داشته و بر اساس آن باید ها و نبایدها را استخراج و بیان کرده است.
به نظر می رسد که در وجه شباهت اخلاق اسلامی و احکام اسلامی می توان به ناظریت هر دو به هست ها اشاره داشت. البته از آن جایی که عقل انسانی محدود است، درک وی از واقعیت ها و هست ها نیز محدود می باشد. این جاست که وحی به کمک عقل انسانی آمده است و برخی از زوایای پنهان هست را آشکار کرده و آن را در قالب باید ها و نبایدهای شرعی بیان داشته است. این گونه است که عالمان اسلامی بر این نکته تاکید می ورزند که " کلما حکم به العقل حکم به الشرع و کلما حکم به الشرع حکم به العقل؛ هر آن چه را عقل مستقل بدان حکم می کند شریعت اسلامی نیز بر آن حکم کرده و هر آن چه را که شریعت بر آن حکم نموده عقل آن را تصدیق و امضا نموده است.
به این معنا که هرگز میان شریعت معتبر و عقل مستقل تضاد و تناقضی نیست و تنها شریعت مواردی را که عقل نتوانسته است آن را درک و استنباط کند و توصیه هایی در آن جا داشته باشد، به مدد عقل آمده است و بایدها ونبایدهایی را به شکل حکم شرعی بیان داشته است.
تفاوت های حکم اخلاقی و شرعی
از این جاست که در شریعت ما با دو دسته از احکام شرعی مواجه هستیم. دسته ای که از آن به احکام تاسیسی یاد می شود و آن باید و نبایدهای شرعی است که عقل نتوانسته به آن دست یابد و دیگر احکام امضایی است که عقل بدان دست یافته و شریعت آن را امضا و تایید نموده است. با نگاهی به احکام شرعی می توان انبوهی از احکام امضایی را یافت که در شکل کلی و جزیی احکام عقلی را امضا و تایید کرده است.
بنابراین تفاوت میان اخلاق اسلامی و احکام اسلامی را می بایست در دایره بسته اخلاق و دایره گسترده احکام دانست؛ چنان که تفاوت دیگر در آن است که عدم توجه به احکام اسلامی، به عنوان گناه و یا جرم شناخته می شود و شخص بر ترک آن در دنیا مجازات (حدود و تعزیرات و مانند آن) و در آخرت عذاب خواهد شد. اما عدم توجه به اخلاق اسلامی موجب می شود تا شخص از فواید عمل به آن بی بهره شود.
اگر بخواهیم به گونه ای دیگر تفاوت های میان احکام اسلامی و اخلاق اسلامی را بیان داریم می بایست به این نکته توجه دهیم که اخلاق اسلامی، مبتنی بر بایدها و نبایدهای ارشادی است در حالی که احکام اسلامی باید و نبایدهای مولوی می باشد. ترک احکام ارشادی همانند ترک فرمان های پزشک است که شخص را دچار دردسر می کنند و درمان وی را سخت و یا بیماری را تشدید می کند ولی احکام مولوی یعنی احکام شریعت نه تنها پیامدهای طبیعی را به دنبال دارد بلکه مجازات و عذاب های دنیوی و اخروی را نیز در پی دارد.