اجتماعیاصولی فقهیمعارف قرآنی

تكثّرگرايى در روش و شريعت

چالش و تنش هاى برخاسته از تنوع و تعدد اديان و نابسامانى هاى متعدد و حتى كشتارهاى فردى و جمعى ريشه دار در اختلافات دينى و مذهبى، يكى از اتهاماتى است كه همواره دين و دين باوران با آن رو به رو بوده اند.

ابعاد منفى تأثيرهاى سوء اجتماعى، چنان بوده كه جريان هاى ضد دينى به راحتى و به كمك پيشينه تاريخى، مردم را به سوى جريان هاى سكولاريزم و بى دينى سوق مى دهند; با توجه به چنين ابعادى هر يك از دين باوران ناچار به پس نشينى و پذيرش نقاط ضعف مى باشند به گونه اى كه موضوع دين گريزان و دين ستيزان بدان تقويت مى گردد.

چنين بازدهى منفى دين و ديندارى همواره موجب مى شود تا دين و دين باوران در بحران هويت، چالش درونى و تنش بيرونى قرار گيرند. در جستجوى رهيافتى باشند تا راه برونشوى از اين بحران فردى و اجتماعى را فراهم آورد و باورهاى درست را به برهان و سلطانى استواريى بخشد.

پاسخ هايى كه از سوى برخى از انديشوران غربى ارايه شده است تا دين بتواند به حيات اجتماعى خود ادامه دهد و رقيب شكست خورده علم و دانش نوين روز قرار نگيرد، بسيار متعدد و متنوع است، ولى مهم ترين جريان و رهيافت نظرى را بسيار از انديشمندان، پذيرش تكثرگرايى و پلوراليزم دينى دانسته اند، تا بدين روش، تضادها و چالش ها و تنش اجتماعى ميان اديان و مذاهب را كاهش دهند و آنان را به سوى همزيستى مسالمت آميز بكشانند، اين پاسخ ها از سوى بسيارى ديگر به نقد و چالش كشيده شد، به گونه اى كه بسيارى از دينداران پذيرش پلوراليزم را برابر با انكار دين دانسته و در حقيقت راهبرد نهايى چنين جريانى را جز استواربخشى به بى دينى و كنار نهادن دين در فرايندى ندانسته اند. آنان بر اين باورند كه پذيرش پلوراليزم و تكثرگرايى دينى مساوى با پذيرش نسبى حقايق است. بنابراين هيچ حقيقت كامل و تام و تمامى نيست تا بر آن بنيادهاى معنوى و دينى خويش را استوار گردانيديم، بنابراين در نهايت حقانيت دين را نيز بايد بوسيده و كنار نهاد.

اين اختلافات موجب مى شود كه يك ناظر درونى و ديندار كه بر اين باور است كه دين او حق است و همين حقانيت به دنيا و زندگى اش معنا مى بخشد، مى بايست با تكثرگرايى برخورد كند و ناسازوارى ميان حقانيت دين و تكثرگرايى را بپذيرد و آن دو را دو انديشه و نظريه متضاد و متعارض بداند.

يك ناظر درونى به مسأله همگرايى و همسويى ميان دو انديشه ـ حقانيت دينى و تكثرگرايى ـ يا ناهمسازوارى، راه حل را در نگرش دينش به اين مسأله مى بيند، از اين رو چون يقين و باورهايى دارد، نمى خواهد پيش از يافتن باورهاى درست ديگر، باور و يقين موجود را كنارى نهد، پس مى كوشد تا با بهره گيرى از يقين و باور موجود به نگرش دينش ـ به عنوان يقين موجود ـ نسبت به مسأله سازوارى يا ناسازوارى ميان حقانيت دين و تكثرگرايى دينى، دست يابد.

چنين نگرشى در حوزه اسلام و مسلمانان نيز وجود دارد. از اين رو باورمند مسلمان با رجوع به قرآن به عنوان كامل ترين و جامع ترين تبيين كننده مسايل از ديدگاه اسلام، مى كوشد تا با پاسخ درستى در اين مقوله دست يابد. پس قرآن را مى گشايد و از او مى پرسد كه آيا تكثرگرايى در دين را مى پذيرد؟

پيش از هر چيز قرآن به مفهوم دين توجه مى دهد و از پرسشگر مى خواهد تادين را توضيح دهد، زيرا تفاوت معانى و مفاهيم واژه در آن حدّ و اندازه است كه پاسخ هاى دوگانه اى را ـ سلب و ايجاب ـ موجب مى شود. بنابراين پرسش نخست اين است كه مفهوم دين چيست؟

دين چيست؟

دين، از نظر لغوى داراى معناى چندى است. اين تفاوت لغوى از سويى و تفاوت برداشت هاى جامعه شناسان، فيلسوفان دين و ديگر انديشوران در حوزه دين پژوهشى و مردم شناسى، چنان ماهيت دين را در هاله اى از ابهام فرو برده است كه با هر تعريفى از دين، قضاوت، داورى و پاسخ متفاوتى از پرسش بنيادين داده مى شود; پاسخ هايى كه در جهات مختلف حركت مى كنند و نتايج بسيار مختلفى را به بار مى آورند.

دو معناى اصلى اين واژه از نظر لغت يعنى، پاداش و جزا و نيز مجموعه آموزه ها و گزاره ها، بايدها و شايدهاست.

دين به معناى دوم يعنى مجموعه گزاره ها و آموزه هاى سازوار كه با ايمان نبوى و هدايت فطرى عقلانى براى فراهم آوردن زمينه هاى كمال و سعادت دنيوى و اخروى انسان از سوى خدا به او ابلاغ شده است، بهترين تعريفى است كه مى تواند تا حدى ما را با مفهوم و ماهيت دين آشنا سازد، و در يك جمع بندى يار و ياور ما باشد.

بنابراين مراد از دين، گزاره هايى است كه از هست ها و هستى خبر مى دهد و نيز با توجه به اين هستى شناختى داراى آموزه ها و دستوراتى است.

عناصرى كه دين را تشكيل مى دهند عقايد و گزاره ها و امور اخلاقى و آموزه هاى ارزشى و نيز آموزه هاى دستورى يعنى احكام هستند. در حقيقت دين از سه مؤلفه بنيادين عقايد (گزاره هاى هستى شناسانه) اخلاق و ارزش ها و آموزه هاى ارزشى و نيز احكام و شريعت و آموزه هاى دستورى تشكيل مى شود.

با تبيين اين مطالب، ماهيت دين براى ما روشن تر شده است و دانستيم كه در اين جا از چه دينى و با چه مفهومى سخن مى رود.

اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه قرآن به عنوان يك مانيفست چه ديدگاهى را درباره تكثرگرايى دينى دارد و چه موضع گيرى را در برابر آن اتخاذ مى كند؟

قرآن به عنوان آورنده و در بردارنده يك دين، به نام اسلام خود دو موضع گيرى خاص در برابر مفهوم اسلام دارد تبيين و تحليل هر يك از دو مفهوم متفاوت مى تواند ما را در فهم و درك درست ديدگاه و موضع گيرى قرآن و اسلام نسبت به مسأله تكثرگرايى دينى يارى رساند; چون به نظر مى رسد كه يك مفهوم از واژه اسلام هيچ گونه سازوارى با مسأله تكثرگرايى دينى ندارد، در حالى كه مفهوم ديگر آن كمال سازوارى را با آن دارا مى باشد.

مفهوم و تصور اسلام مفهوم بنيادين است. براى آن دو معنا و مفهوم جداگانه مى توان در قرآن يافت. يكى به معناى فرهنگ دينى، عينى و تاريخى، يعنى اسلام به عنوان نتيجه اى از فرايند تجسم; دوم به معناى اصلى آن يعنى تسليم شدن و خود را به صورت قطعى به خواست خدا واگذار كردن; يعنى گام قاطعى كه هر كس به عنوان مسأله شخصى و وجودى خويش به طرف واگذاشتن نفس خويش به خدا بر مى دارد.

اسلام از اصطلاحات كليدى قرآن است و تاريخ پيش از اسلامى نيز دارد. در جاهليت به معناى ترك كردن و دست كشيدن به معناى عام آن بود. اسلام به معناى آن بود كه شخص از چيزى كه براى او عزيز بوده دست بر دارد و آن را به كسى كه خواستارش بود واگذارد. اين چيز عزيز و گرانبها ممكن بود خود شخص باشد كه البته در اغلب موارد گران بهاترين چيزى است كه شخص در تصرف و تملك خود دارد.

در اين صورت طبيعتاً به معناى اطاعت كلى و خود را تسليم كرده است; و ممكن است آن چيز عزيز كس ديگرى از خويشان و بستگان باشد كه در اين حالت به معناى خيانت بود. در هر دو مورد معناى اساسى آن همان دست كشيدن از چيزى گران بها و واگذار كردن آن به ديگرى است.

اسلام در معناى جمله «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّه»[1] به معناى «چهره خويش را تسليم و واگذار كردن به خداست». در اصل بدان معنا بوده است كه كسى خود را به اراده خدا تسليم كرده و تنها تكيه و اعتمادش به خدا باشد. در اصل بدان معنا بوده است كه كسى خود را به اراده خدا تسليم كرده و تنها تكيه و اعتمادش به خدا باشد. به صورت خلاصه، به معناى گونه اى از تسليم كردن خويش است، چنان چه قرآن مى فرمايد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَك;[2]پروردگارا! ما را تسليم شدگان خودت قرار بده!».

بنابراين معناى اسلام در قرآن به معناى يك تجربه درونى در هر شخص است، يعنى به معناى پيش آمدن يك تحول درونى و حادثه اى مهم است كه نماينده نقطه ابتدايى براى فرمانبردارى واقعى، فروتنى، خضوع و خشوع در برابر خداست. نماينده نقطه عطفى در زندگى انسان و تحول بنيادين روحى و دگرگونى شخصيتى اوست; يعنى آغاز وضعى تازه و به دنيا آمدن طبيعى تازه است. مسلم كسى است كه اين جهش در او صورت گرفته و متحول شده است.

معناى ديگر اسلام، همان تجسم و عينيت بخشى به مفهوم نخست و نام تاريخى است. نام تاريخى دينى است كه خداوند آن را به عنوان نام دين جديد و داراى كتاب عربى قرآن برگزيده است.

به هر حال كلمه دين را به صورت كلى مى توان به دو معناى متفاوت و در عين حال داراى ارتباط نزديك با يك ديگر در نظر گرفت; يكى از آن دو دين به عنوان موضوع عميق شخصى است; فعل وجودى هر شخصى منفرد از لحاظ باورداشتن به چيزى، يعنى همان ايمان و اخلاص: «أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّين;[3] من به آن فرمان دارم كه خدا را بپرستم و دين خود را خالص و محض براى او قرار دهم»; «أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّه;[4] من خودم راتسليم او گردانيدم».

و ديگرى دينى به معناى تجسم يافته، يعنى چيزى مشترك ميان يك جامعه و امت و يك موضوع عينى اجتماعى است كه مشتمل بر همه گزاره ها، عقايد، اخلاق و احكام و شعايرى است كه همه افراد آن جامعه و امت به آن اعتقاد دارند و بدان عمل مى كنند. «وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَـمَ دِينًا ;[5] اسلام را دين شما پسنديدم» و يا «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـم»[6] هر چند كه معناى نخست در اين جا بيشتر تقويت مى شود.

به هر حال قرآن به هر دو معنا توجه دارد; يعنى دين به دو گونه به شكلى روشن صورت بندى شده است. 1) يكى دين به معناى فعل شخصى وجودى 2) و ديگر دين به معناى مجموعه آداب و شعاير عبادى. اين تمايز در قرآن به خوبى صورت بندى شده است.

علامه طباطبايى مى فرمايد كه دو معناى اسلام مطرح است، معنايى كه از لفظ فهميده و به ذهن تبادر مى كند، اولين مراتب عبوديت است كه با آن شخص ديندار از كسى كه دينى نپذيرفته، مشخص مى شود; و اين اسلام عبارت از ظاهر اعتقادات و اعمال دينى است چه همراه با واقع باشد و چه نباشد; و به همين جهت شخصى را كه دعوى ايمان مى كند ولى در واقع ايمان ندارد، شامل مى شود… .

اسلامى كه در آيه: «قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْت»[7] به معناى اسلام متداول نيست; بلكه به معناى تمام عبوديت و تسليم كردن بنده خدا آن چه دارد براى پروردگارش است… پس مراد از اسلام، اسلام واقعى است كه حقيقت تسليم باشد.[8]

به هر حال قرآن آشكارا واژه دين اسلام را به هر دو معناى تجسم يافته و غير تجسم يافته آن به كار برده است. بهترين و ساده ترين مثال از اين گونه غير تجسم يافته تعبير «خالص ساختن دين»«مُخْلِصًا لَّهُ الدِّين»[9] است; كه در آن كلمه دين نمى تواند جز ايمان شخصى به خدا بوده باشد، خواه به صورت موقتى باشد يا پايدار و دايمى.

مثال از معناى تجسّم يافته دين آيه 73 سوره آل عمران است كه در آن يهوديان ميان خود با يك ديگر چنين سخن مى گويند: «لاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِينَكُم»يعنى به كسى جز آنان كه پيروى دين شما را مى كنند، ايمان و اعتقاد نداشته باشيد. چنان چه ظاهر از آيه 3 سوره مائده كه مى فرمايد: اسلام را دين شما پسنديدم، دين به معناى كيش و آيين عينيّت و تجسم يافته باشد.

از همين دين تجسم يافته گاه به ملّت تعبير مى شود، ملت دين هم چونچيزى عينى به معناى كامل واژه است، يعنى يك نظام رسمى از اصول عقايد، احكام و شعاير كه اساس وحدت و يگانگى را در يك جامعه دينى مى سازد و هم چون شالوده زندگى اجتماعى آن به شمار مى رود.

بر خلاف واژه دين كه هنوز دلالت اصلى آن در قرآن همان ايمان و اعتقاد شخصى وجودى است و هر اندازه هم كه در جهت تجسم دادن آن در قرآن پيش برويم، مفهوم نخستين خويش را حفظ مى كند; حتى در عبارت «قَالَتِ الاَْعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَـكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَـن»[10] كه اعراب ادعاى ايمان كرده و قرآن آن را نفى مى كند و اسلام را اثبات مى كند; اين اسلام نيز مفهوم نخستين و غير تجسمى خود را تا اندازه اى حفظ كرده است. به هر حال ملت در قرآن دلالت بر چيزى محكم، عينى و رسمى دارد و هميشه وجود اجتماعى بنا شده بر يك كيش مشترك را به خاطر مى آورد. در حالى كه دين بيشتر از حالت اطاعت شخصى محض خبر مى دهد و كمتر حالت تجسم يافته را باز مى تاباند هر چند كه بعدها در ميان مسلمانان وضع دگرگون شد و مفهوم دين اسلام همان مفهوم ملت اسلام را پيدا كرد.

خداوند در قرآن از اسلام به عنوان دين بلكه ملت تعبير مى كند و مى فرمايد:«وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصَـرَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم;[11] و يهود و ترسايان از تو خرسند نخواهند شد مگر آن كه از ملت ايشان پيروى كنى».

البته در سوره انعام ميان ملت و دين به گونه اى مترادف حكم كرده است ولى به نظر مى رسد كه مراد از مفهوم دين همان، بُعد غير تجسمى آن باشد; خداوند مى فرمايد: «إِنَّنِى هَدَئنِى رَبِّى إِلَى صِرَ ط مُّسْتَقِيم دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا;[12]پروردگارم مرا به راه راست و صراط مستقيم كه همان دين است هدايت كرد. اين راه مستقيم و دين در قالب پيروى از ملت يكتا پرستى و راست ابراهيم است».

در اين جا دين، به دو مفهوم تجسمى و غير تجسمى مى تواند معنا شود در حالى كه مراد از ملت تنها همان مفهوم تجسم يافته دين است.

به هر حال به نظر مى رسد كه در قرآن دين به هر دو معنا به كار رفته است يعنى هم مسأله مربوط به ايستار دينى هر شخصى فردى و هم نظام دينى رسمى شده و عينى مورد نظر باشد; بر خلاف ملت كه اساساً امرى مربوط بهامت است و بيشتر به همان صورت تجسمى آن مربوط مى شود.

اكنون كه مفهوم دين در قرآن را شناختيم اين پرسش را مطرح مى سازيم كه قرآن چه نظرى و ديدگاهى درباره ملت ها و امت هاى ديگر به ويژه ملت هاى ابراهيمى چون يهوديان و ترسايان دارد. آيا صراط مستقيم و اسلام به مفهوم غير تجسمى آن شامل آن ها مى شود؟

سازوارى صراط مستقيم و اسلام غير تجسمى با ملت هاى يهودى و ترسايى

به نظر مى رسد كه قرآن ملت هاى يهود و ترسايى را در نگاهى كلى و عمومى و نه در همه جزئياتش به عنوان اسلام غير تجسمى و صراط مستقيم مى پذيرد; حتى به صراحت ملت حنفى ابراهيمى را همان اسلام و راه مستقيم و صراط قيم بر مى شمارد. خداوند در اين باره مى فرمايد: «إِنَّنِى هَدَانِى رَبِّى إِلَى صِرَ ط مُّسْتَقِيم دِينًا قِيَمًا مِّلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا;[13] هر آيينه پروردگار من پيامبر اسلام را به سوى راه راست هدايت و رهبرى كرده است، دين استوار و درست كه همان ملت راست ابراهيم يكتاپرست است».

خداوند در سوره مائده در آيات 41 تا 48 بيان مى دارد كه خداوند تورات و انجيل را به عنوان هدايت و نور فرستاده است. پيامبران، يهوديان صادق، ربانيون و احبار و دانشمندان از تورات بهره گرفته و بدان تسليم بودند و به احكام آن نيز عمل مى كردند. پس از تورات نيز انجيل را به عنوان هدايت و نور و نيز تأكيد و استواربخشى تورات فرستاديم هر چند كه در پاره اى از احكام در انجيل تغييراتى داديم تا بر مردمان آسان تر شود.

پس مردمان به آن عمل كردند و تنها فاسقان از عمل بدان سر باز زدند و فسق پيشه كردند. سپس قرآن را به عنوان كتاب ديگر آسمان نازل كرديم تا آن كتاب ها را تصديق و محتواى آن را تأكيد كند، هر چند كه بعضى از تحريف ها در آن رخ داده بود. از اين رو در هنگام اختلاف قرآن مبنا قرار گيرد، چون قرآن كتابى مهيمن و مسلط است و از نظر عقايد و احكام بر تورات و انجيل چيرگى دارد. با اين همه ما نخواستيم تا همه اين ملت ها و امت ها يكى شوند و همه به ملت قرآن در آيند، چون اگر مى خواستيم يك امت و ملت شوند مى توانستيم ولى چنين نكرديم تا مردمان را آزمايش كنيم تا ببينيم چه كسى به سوى خير و نيكويى مى شتابد.

به هر حال اراده خداوند بر اين قرار گرفت تا براى مردمان شريعت و روش خاصى قرار دهيم تا هر كس با به كارگيرى از شريعت و روش خود به سوى نيكى ها برود.

ظاهر قرآن آن است كه هر يك از روش ها و شريعت هاى عيسوى و موسوى، روش و راهى روشن است[14] و نيز ظاهر قرآن آن است كه شريعت و راه روشن اخص از دين است. گويا شريعت راهى است كه براى هر يك از ملت ها و پيامبرانى كه بدان مبعوث شده اند، آماده شده است; چون شريعت نوح، شريعت ابراهيم، شريعت موسى، شريعت عيسى و شريعت محمدى (ص); ولى دين يك قانون و راه عمومى براى همه امت ها و ملت ها و شرايع است; از اين رو، شريعت نسخ مى پذيرد ولى دين به معناى وسيع خود نسخ نمى پذيرد. (يعنى دين به معناى غير تجسمى آن نسخ پذير نيست.)

در شريعت به معناى حدوثى و فعلى آن يعنى مهيا كردن و سرپا نمودن راه اشاره مى شود; يعنى آن راهى كه خدا درست كرده يا راهى كه براى پيامبر و يا امت خاصى درست شده است.

به هر حال از قراين به دست مى آيد كه معناى شريعت اخص است و به معناى امت و ملت مى باشد. حتى آيه: «شَرَعَ لَكُم مِّنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحًا …»[15] نيز بيانگر آن است كه براى امت محمدى، شريعتى كه تشريع شده است مجموعه همان احكام خداوند به نوح و شريعت هاى پيشين همراه با اضافاتى كه خاص شريعت پيامبر(ص) است، مى باشد. و در حقيقت اين نكته را نيز بيان مى دارد كه تمام شريعت ها از نظر همه يك حقيقت دارند گرچه به حسب اختلاف استعداد امت ها اختلافى دارند، چنان چه مى فرمايد: «أَنْ أَقِيمُواْ الدِّينَ وَ لاَ تَتَفَرَّقُوا;[16] دين را به پا داريد و در آن تفرقه نكنيد».

به هر حال خداوند بندگان خود را به جز به يك دين كه همان اسلام غير تجسمى است يعنى تسليم در برابر خداوند دعوت كرده است ولى آنان را براى رسيدن به آن هدف راه هاى گوناگونى انداخته و طبق استعدادهاى متنوع ايشان سنت هاى مختلفى نيز برايشان درست كرده است كه همان شريعت نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(ص) است، چنان كه خداوند مى فرمايد: چه بسا در يك شريعتى روى منقضى شدن مصلحت حكم پيشين و پيدايش مصلحت حكم تازه، پاره اى از احكام را نسخ مى كند، چنان كه حبس ابد زن ها را در مورد حكم زنا به حكم تازيانه و سنگسار تبديل و نسخ نمود.

به نظر مى رسد كه همين معناى از شريعت، از لفظ ملت نيز اراده شده باشد. يعنى ملت همان معناى شريعت ويژه يك امت و جامعه دينى و پيامبر خاصى در شرايط خاص باشد. گرچه از جهتى ميان ملت و شريعت فرق است چونشريعت به اين لحاظ اطلاق مى شود كه راهى است كه خداوند براى رفتن مردم به سوى او آماده نموده است و ملت به اين ملاحظه گفته مى شود كه با پيروى در عمل از ديگرى گرفته شده باشد. شايد روى همين نكته باشد كه لفظ ملت بر خلاف دين و شريعت، به خداوند اضافه نمى شود; يعنى دين خدا و شريعت خدا گفته مى شود ولى ملت خدا گفته نمى شود.

هر گاه ملت به پيامبرى اضافه شود از اين نظر است كه روش و سنت اوست و وقتى به امت و جامعه اضافه مى شود از اين نظر است كه آنان به آن راه رفته و آن روش را پيش گرفته اند.

خداوند مى فرمايد: «مِلَّةَ إِبْرَ هِيمَ حَنِيفًا»[17] يا به نقل از حضرت يوسف مى فرمايد: «إِنِّى تَرَكْتُ مِلَّةَ قَوْم لاَّ يُؤْمِنُونَ…وَ اتَّبَعْتُ مِلَّةَ ءَابَآءِى إِبْرَ هِيمَ وَ إِسْحَـقَ وَيَعْقُوب;[18] من ملت مردمى كه به خدا ايمان ندارند و آنان به آخرت كفر مىورزند واگذارده و ملت پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب را پيروى نموده ام».

و يا از كفار نقل مى كند كه گفتند: «لَنُخْرِجَنَّكُم مِّنْ أَرْضِنَآ أَوْ لَتَعُودُنَّ فِى مِلَّتِنَا;[19] شما را از زمين خود بيرون مى كنيم يا اين كه در ملت ما وارد شويد».

خلاصه آن كه دين در اصطلاح قرآن اعم از شريعت و ملت است.[20]

از مجموعه آيات قرآن بر مى آيد كه قرآن شرايع ديگر آسمانى را تصديق كرده است ولى از آن جايى كه هيمنه دارد، اين تصديق كلى است نه آن كه همه آن چه در آن شرايع است مورد تصديق باشد چه در قرآن احكام و آموزه ها و گزاره هاى تازه و جديد است كه در شرايع پيش نبوده يا تحريف شده است. از اين رو چنان چه مسيح و انجيل تورات را تصديق نموده ولى آموزه ها و گزاره هاى تازه اى نيز آورده است، قرآن نيز ضمن تصديق تورات و انجيل، چيزهاى تازه اى افزوده است. بنابراين وظيفه مسلمان آن است كه به شريعت تازه و كتاب قرآن عمل نمايد پس آن چه از مطالب كتاب هاى پيشين با قرآن تطبيق مى كند حق و درست و آن چه مطابقت ندارد يا باطل يا منسوخ است، پس وظيفه مسلمان حتى در ميان اهل كتاب آن است كه به قرآن عمل كند.

در ضمن از قرآن استفاده مى شود كه اختلاف شريعت ها امرى واقعى است و اگر خداوند مى خواست با جعل تكوينى و طبيعى همه را يكسان و امت واحد و يك جامعه دينى قرار مى داد. اين كار را مى كرد ولى نخواست تا با جعل تكوينى جامعه واحد دينى پديد آيد بلكه مردم را گذاشت تا شرايع و امت ها و جامعه هاى دينى متعدد پديد آورند و از راه و روش هاى متفاوتى پيروى كنند.

اين اختلاف شرايع در اثر گذر زمان و ترقى بشر در مراتب استعداد و آمادگى پديد آمده است و اختلاف تكليف ها و احكام و احكام شرعى هم تنها براى بشر چيزى جز يك آزمايش الهى در مواقع گوناگون زندگى نيست.

به هر حال نظر به اين كه استعداد و آمادگى هاى بشرى مختلف مى باشد و شرع و قانون الهى نيز آزمايش هاى الهى است، بايد براى تتميم سعادت زندگى ايشان اينها اجرا شود، پس بايد شرايع متعدد و مختلف باشد. به سخنى ديگر خداوند براى هر امتى از شما شريعت و راهى قرار داد و اگر خدا مى خواست همه را به يك شريعت و يك امت قرار مى داد، ولى شريعت هاى گوناگون برايتان مقرر كرد تا شما را بيازمايد. اين امت هاى مختلف، امت هاى نوح، ابراهيم، موسى، عيسى و محمد(ص) هستند.

خلاصه كلام آن كه اسلام غير تجسمى و صراط مستقيم با ملت ها و شرايع يهودى و ترسايى و ديگر شرايع الهى سازگارى دارد و آنان نيز در راه حق و حقيقت هستند با اختلافاتى كه در روش و شريعت آن ها تحريف پديد آمده يا منسوخ گرديده است.

اكنون كه دانسته شد اسلام به معناى يك نظريه و يك قانون عمومى به معناى غير تجسمى با شرايع ديگر سازگارى دارد و شرايع ديگر به عنوان روش و شريعت مقبول است آيا مؤمنان با عمل به آن شرايع بهشت مى روند با آن كه شريعت كامل و كتاب جامع و قرآن مبين نازل شده است.

برخوردارى مؤمنان به شرايع و صالحان از پاداش

آن چه از قرآن به نظر مى رسد آن است كه مؤمنان به شرايع پيشين و عمل كنندگان به قوانين و احكام آن با وجود شريعت اسلام تجسمى از پاداش نيكو برخوردار مى شوند و وارد بهشت مى گردند قرآن در اين باره مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَالَّذِينَ هَادُواْ وَالصَّـبِـُونَ وَالنَّصَـرَى مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الاَْخِرِ وَعَمِلَ صَــلِحًا فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلاَ هُمْ يَحْزَنُون»[21]

و از اين صريح تر درباره پاداش ايشان مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ… فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِم;[22]به درستى كه مؤمن به اسلام هستند و كسانى كه يهودى و نصرانى و صابئى هستند، هر كدام به خدا و آخرت معتقد باشند و كارهاى شايسته كنند، پاداش آنها پيش پروردگارشان است».

بلكه اگر به تورات و انجيل عمل كنند از گناهانشان در مى گذريم: «لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْكِتَـبِ ءَامَنُواْ وَاتَّقَواْ لَكَفَّرْنَا عَنْهُمْ سَيِّـَاتِهِم»[23] در همين دنيا نيز از نعمت هاى خدا برخوردار خواهند بود: « وَلَوْ أَنَّهُمْ أَقَامُواْ التَّوْرَئةَ وَالاِْنجِيلَ وَمَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم مِّن رَّبِّهِمْ لاََكَلُواْ مِن فَوْقِهِمْ وَمِن تَحْتِ أَرْجُلِهِم مِّنْهُمْ أُمَّةٌ مُّقْتَصِدَةٌ وَكَثِيرٌ مِّنْهُمْ سَآءَ مَا يَعْمَلُون;[24] اگر اينان تورات و انجيل را بدون كم و كاست و آن چه به سوى ايشان نازل شد، بر پا دارند بالاى سر و آسمان ها و نيز پايين پاها و زمين روزى خواهند خورد. بعضى از اينان (اهل شرايع ديگر) مردمى معتدل هستند ولى بيشترشان كارهايى را مرتكب مى شوند زشت و ناپسند است».

منظور از تورات و انجيل دو كتابى آسمانى است كه يكى بر موسى(ع) و ديگرى بر عيسى(ع) نازل شده است و مراد «مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم» ديگر كتاب هاى آسمانى كه بر پيامبران ديگر پيش يا پس آنان نازل شده است مانند مزامير و زبور داود(ع) و صحيفه هاى ابراهيم.

و بعيد است كه مراد از «مَآ أُنزِلَ إِلَيْهِم» قرآن باشد. بلكه همان كتاب هاى ديگر آسمانى است; براى اين كه بر پايى تورات و انجيل اين است كه به همان كيفيتى كه هست و با تمام جزئياتش محفوظ شود; نه كتاب هايى كه تحريف شده همه مقبول باشد. به اين معنا كه دستورهاى آنها در جامعه حفظ شود به همه شرايع آن عمل گردد و به معارضى كه راجع به مبدأ و معاد در آنها بيان شده است، اعتقاد داشته باشند، در اين صورت است كه خداوند بركاتش را در دنيا نيز به آنان عطا مى كند.

در حقيقت اين آيه يك سنت و قانون كلى و جامع الهى را بيان مى دارد كه در سوره اعراف به آن اشاره شده است: «وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى ءَامَنُواْ وَاتَّقَوْاْ لَفَتَحْنَا عَلَيْهِم بَرَكَـت مِّنَ السَّمَآءِ وَالأَْرْض;[25] اگر مردمان و اهل اجتماعات ايمان مى آوردند و تقوا پيشه مى ساختند بر روى آنان درهايى از بركات آسمان و زمين باز مى كرديم».

در حقيقت ايمان انسان و عمل صالح وى در نظام هستى از جهت ارتباطش با زندگى او، تأثير دارد. پس اگر انسان به صلاح گرايد، نظام دنيا هم از جهت ايفاى به لوازم سعادت زندگى بشرى هم از جهت دفع بلا از او و هم فراهم آمدن نعمت براى او صالح خواهد شد. پس عمليات بشر در نظام هستى مؤثر است: «ظَهَرَ الْفَسَادُ فِى الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمَا كَسَبَتْ أَيْدِى النَّاس »[26]

در امت هاى پيشين از ديدگاه قرآن دو گروه وجود داشت گروهى كه اهل اقتصاد بودند و گروهى كه افراط و تفريط پيشه گرفته بودند. بنابراين نظر قرآن در ميان اهل كتاب نيز مردمى معتدل، ميانه رو وجود دارد كه در امر دين تسليم دستورهاى الهى هستند; ولى از آن جايى كه مردان پاك در آنها اندك و انگشت شمار بود، خداوند اكثريت ايشان را مورد اعتراض قرار مى دهد.

خداوند مى فرمايد كه آن چه مهم است تسليم و ايمان آوردن به خدا و عمل صالح است و سعادت و نيك بختى در نام هايى چون يهود و مسيحى و صابئى و مسلمان بودن نيست. پس براى نام ها و القاب هيچ اثرى نيست، بنابراين، اين كه عده اى خود را مؤمن و گروهى به نام يهودى، يا مسيحى و يا صابئى بنامند، از اين نامگذارى ها هيچ چيزى عايدشان نمى شود، بلكه آن چه در جلب سعادت دخالت دارد، ايمان به خدا و روز جزا و عمل صالح است.[27]

خداوند در اين باره مى فرمايد: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُوا…وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُون»[28]يعنى اين نام ها و نامگذارى ها كه داريد از قبيل مؤمنان، يهوديان، مسيحيان، صابئيان، اينها نزد خدا هيچ ارزشى ندارد، نه شما را مستحق پاداشى مى كند و نه از عذاب او ايمن مى سازد.

اين ديدگاه قرآن بر خلاف ديدگاه يهوديان و نصارا است كه مى گفتند همين نام ها سبب استحقاق است: «لَن يَدْخُلَ الْجَنَّةَ إِلاَّ مَن كَانَ هُودًا أَوْ نَصَـرَى;[29] جز يهودى (به گمان يهوديان) و مسيحى (به خيال مسيحيان) داخل بهشت نمى شوند».

از ديدگاه قرآن، تنها معيار و ملاك براى ورود به بهشت و نجات و رهايى از عذاب دوزخ، ايمان و عمل صالح است. پس سعادت و كرامت وابسته به عبوديت است نه نام گذارى به نام شرايع و ملت ها. پس هيچ يك از اين نام ها ـ مسلمانى، مسيحى، يهودى و مانند آن ـ سودى براى صاحبش ندارد; حتى اين نامگذارى ها، براى پيامبران سودى نمى دهد تا چه رسد به افراد ديگر كه در مراتب پايين ترى هستند. خداوند به پيامبرانش مى فرمايد: «لَوْ أَشْرَكُواْ لَحَبِطَ عُنْهُم مَّا كَانُواْ يَعْمَلُون;[30] پيامبران اگر شرك ورزند اعمالى كه كرده اند بى پاداش مى ماند».[31]

خلاصه آن كه از ديدگاه قرآن عمل به شرايع ديگر براى مؤمنان به آن موجب پاداش است. بنابراين قرآن نه تنها تكثرگرايى را درباره شرايع و ملّت مى پذيرد بلكه به عاملان صالح و باورمداران آن پاداش دنيوى و اخروى مى دهد.

در اين جا پرسش ديگرى خودنمايى مى كند و آن اين است كه آيا مسلمان مى تواند به شرايع ديگر عمل كند؟ پاسخ قرآن آن است كه اسلام به مفهومى تاريخى و تجسمى يافته آن شريعت و ملت كامل و تمام است و خداوند تنها اين شريعت را براى مسلمان مى پذيرد،[32]«وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الاِْسْلَـمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِى الاَْخِرَةِ مِنَ الْخَـسِرِين»[33] و غير اسلام به عنوان دين نمى پذيرد. مراد و منظور از اسلام هم مفهوم تاريخى و تجسمى و مفهوم غير تجسمى آن است.

علت اين كه اسلام از مسلمان جز اسلام را نمى پذيرد و ملت قرآن را دين ايشان مى داند آن است كه شريعت اسلام، تمام حقيقت است و كسى كه تمام حقيقت را يافت عقلاً نمى تواند و نبايد به آميخته از حق و باطل رو آورد. از اين رو حكم ارتداد و قتل را جارى مى كند.

از آن چه گذشت مى توان چنين نتيجه گرفت كه از نظر قرآن اصولاً تنوع و تكثر به زيبايى و كمال مى انجامد. خداوند تفاوت ها را ميان انسان ها قرار داد. انسان ها در شكل ظاهرى، طرز زندگى، آداب و رسوم، عقايد و انديشه و خلاصه در همه چيز متفاوت هستند و همين تفاوت ها به زندگى انسان معنا و مفهوم مى بخشد. بنابراين نبايد از اين تفاوت رنجيد و يا از آن هراسى به دل راه داد و يا احساس نارضايتى كرد; چون تفاوت ها از عوامل و اسباب رشد، كمال و زيبايى است.

در جامعه اى كه همه يكسان مى انديشند و از تكثر و تعدد و تنوع خبرى نباشد، جامعه با ايستار، يك نواختى و در پايان با فروپاشى رو به رو مى شود.

وجود تكثر و اختلافات و تفاوت از نظر قرآن و اسلام امرى مقبول است; چون تفاوت ها براى اصلاح كاستى جوامع بشرى بسيار مؤثر است همين تفاوت ها در رنگ ها، اشكال و تنوع در آراء و عقايد است كه جهان را زيبا مى كند. در يك اثر هنرى آن چه اثر را زيبا مى كند تنوع اشكال و رنگ ها و چينش درست و هماهنگ و سازوارى ميان اجزاى آن است.


[1]. بقره/ 112.

[2]. بقره/ 128.

[3]. زمر/ 11.

[4]. آل عمران/ 20.

[5]. مائده/ 3.

[6]. آل عمران/ 19.

[7]. بقره/ 131.

[8]. ترجمه الميزان، ج 1، ص 427 ـ 433، نشر اسلامى.

[9]. زمر/ 11.

[10]. حجرات/ 14.

[11]. بقره/ 120.

[12]. انعام/ 161.

[13]. انعام/ 161.

[14]. ر.ك: مفردات راغب.

[15]. شورى/ 13.

[16]. شورى/ 13.

[17]. بقره/ 135.

[18]. يوسف/ 37 و 38.

[19]. ابراهيم/ 13.

[20]. ر.ك: الميزان، ج 5، ص 573 ـ 577، نشر رجاء.

[21]. مائده/ 69.

[22]. بقره/ 62.

[23]. مائده/ 65.

[24]. مائده/ 66.

[25]. اعراف/ 96.

[26]. روم/ 41.

[27]. مائده/ 69.

[28]. بقره/ 62.

[29]. بقره/ 111.

[30]. انعام/ 88.

[31]. ر.ك: ترجمه الميزان، ج 1، ص 292 ـ 294.

[32]. مائده/ 6.

[33]. آل عمران/ 85.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا