اعتقادی - کلامیتاریخیفلسفیمعارف قرآنی

شرايط جهاني در آخرالزمان

در مقاله حاضر نويسنده با اشاره به وجود چالش بنيادين ميان دو جريان ماديگرا و توحيدي در مورد نظام آفرينش و آفريدگار آن، از وقوع دو جنگ جهاني در آخرالزمان با استناد به آيات قرآن و تفاسير معتبر خبر مي دهد كه با هم آن را از نظر مي گذرانيم.
براي يهوديان، عصر طلايي در گذشته تاريخي آنان يعني عصر حضرت سليمان(ع) قرار دارد؛ البته اين بدان معنا نيست كه اميدواري به آينده ندارند؛ چرا كه آنان نيز همانند مسيحيان در انتظار مسيح موعود(ع) هستند كه در آخر زمان ظهور مي كند و يهوديان را به عصر طلايي باز مي گرداند. با اين تفاوت كه يهوديان در انتظارتولد مسيح موعود(ع) و مسيحيان در انتظار بازگشت مجدد آن حضرت(ع) به سر مي برند؛ چنان كه يهوديان، تولد وي را به معناي اقتدار قوم يهود مي دانند كه موجبات چيرگي ايشان بر همه اقوام و نژادهاي بشري مي شود و مسيحيان، بازگشت وي را به معناي اقتدار مسيحيت به عنوان يك دين بر همه بشريت مي دانند.

در اين ميان، مسلمانان نيز عصر طلايي را در آينده مي جويند كه با تولد حضرت مهدي موعود(عج) بنا بر تفكر برخي از اهل سنت، يا بازگشت و ظهور از پرده غيبت، بنا بر تفكر برخي ديگر و به ويژه شيعيان، تحقق مي يابد و آينده جهان چنان كه قرآن به صراحت وعده داده در اختيار اسلام و مسلمانان قرار مي گيرد و دين غالب بر جوامع بشري مي شود (توبه، آيه33) و عصر طلايي در سايه حكومت و ولايت آن حضرت(ع) پديد مي آيد و مؤمنان صالح، وارثان زمين مي شوند. (انبياء، آيه 105)
با نگاهي گذرا به انديشه هاي آخرالزماني در شرايع و مذاهب ديگر ابراهيمي و غيرابراهيمي مي توان رگه هايي از اين انديشه عصر طلايي در آينده را مشاهده كرد. به عنوان نمونه در ميان زرتشتي ها چنين تفكري وجود دارد و يا در ميان بوداييان بازگشت بوداي دوازدهم مطرح شده است.
براساس همه باورهاي مذهبي به جز باور نژادي قوم يهود، در آخرالزمان به جاي جنگ هاي قبيله اي، نژادي و قومي، جنگ امت ها در عرصه جهاني پديد خواهد آمد و يك انديشه و تفكر جهاني، بر زندگي بشر چيره مي شود و نظام زندگي را سامان مي بخشد و بهشت با ظرفيت هاي دنيوي را رقم مي زند و سعادت و خوشبختي را براي مؤمنان به همراه آورده و صلح و عدالت و امنيت و آسايش و آرامش را براي بشريت نويد خواهد داد.
آينده موهوم و موعود بشر در زمين
از زماني كه انسان خود را در طبيعت دنيا يافت، اين انديشه در وي پديد آمد كه از كجا آمده و به كجا مي رود و هدف از آمدنش در اين طبيعت زميني و دنيوي چيست؟ از همان آغاز نيز دو جريان در برابر هم به پاسخ گويي و تفسير اين پرسش ها پرداختند. جريان نخست كه از آن به نام هاي گوناگوني چون دهريون، داروينيسم دهري، كافران و مانند آن ياد مي كنند بر اين باور است كه مجموعه آفرينش براساس تصادف انجام گرفته و هيچ شعور عاقل و خردمندي در پس اين دنيا نيست تا موجودات را به هدفي بيافريند و آن را مديريت نمايد. بنابراين اصالت را به دنيا داده و زندگي را جز همين دوره كوتاهي نمي دانند كه موجودي چون انسان مي آيد و زندگي مي كند و سپس مي ميرد و نيست و نابود مي شود.
در برابر اين جريان دهري، جريان ديگري قرار دارد كه براي هستي، موجودي عاقل، مدبر و مدير و حكيم و مانند آن قايل است كه از آن به خداوند ياد مي كند. بنابراين زندگي دنيوي بخشي از حقيقت بزرگ تري است كه از آن به جهان هستي ياد مي شود و موجودات به هدف و انگيزه اي از سوي خداوند آفريده شده اند.
البته جريان دوم خود به دو دسته اصلي تقسيم مي شوند؛ چراكه برخي افزون بر اين كه خداوند را آفريدگار مي دانند براي او نقش پروردگاري نيز قايل مي شوند كه معنا و مفهوم آن، پذيرش معاد، حساب و كتاب، ربوبيت خداوندي بر كليات و جزئيات هستي و آفريده ها و مانند آن است. در مقابل، عده اي تنها خداوند را آفريدگار مي دانند و پروردگاري را به ديگران مي سپارند و يا اصولاً اعتقادي به ربوبيت و پروردگاري در عالم ندارند. برآيند چنين تفكري آن است كه بسياري از آموزه هاي قرآني چون معاد و حساب و كتاب و مانند آن باطل و تفكري غلط است. خداوند همين دنيا را آفريده و زندگي نيز چيزي جز همين زندگي دنيوي نيست.
درخصوص آفريدگاري خداوند نيز مذاهب گوناگوني است كه مذهب تكامل دارويني يكي از آن هاست. بدين معنا كه خداوند تنها موجود نخست را آفريد و آن موجود نخست در فرآيندي به تكامل رسيد و انواع و اقسام گوناگون موجودات از گياهان و جانوران را با توجه به تغييرات محيطي و مانند آن سبب شد. درحالي كه برخي ديگر، بر اين باورند كه خداوند هر موجودي را بيرون از دايره نظام تكامل آفريده است و اين گونه نيست كه مثلاً انسان از نوعي ميمون تكامل يافته آفريده شده باشد و در يك زماني جهشي صورت گرفته باشد، بلكه هر گياه و جانوري ازجمله انسان به صورت ابداعي با صورت مستقيم از سوي خداوند آفريده شده است.
به هرحال، براي پاسخ به پرسش اصلي، دو جريان اصلي در برابر هم قرار گرفته و تاكنون نيز اين تقابل ادامه يافته است. براساس تفكر دهري، جهان در نهايت نابود مي شود و چيزي از دنيا باقي نخواهد ماند. انسان ها براي اين كه زندگي بهتري داشته باشند بايد از برخي از منافع فردي چشم بپوشند و به منافع جمعي بينديشند. بنابراين اصول اخلاقي و قوانين تنها براي مديريت جامعه بشري در برابر خوي درندگي است تا نسل آدمي را از ميان نبرند. اين پشتوانه همه اصول اخلاقي و قوانين بشري است. بنابراين آينده بشر تنها در دست خود اوست. پس اگر براساس عقل خود عمل كند آينده اي روشن و درغير اين صورت آينده اي مبهم و تيره و تار خواهد داشت. روحيه تجاوزگري بشر را نمي توان جز به عقل جمعي مديريت كرد.
در برابر جريان دهري، جريان توحيدي بر اين باور است كه زندگي انسان همواره تحت ربوبيت و پروردگاري همان آفريدگار و خالقي است كه جهان را آفريده است و چون خداوندي حكيم است به هدفي اين دنيا و آفريده هايش را آفريده است. بنابراين، حتي اگر زندگي دنيا به پايان مي رسد، خداوند به هدف كمالي، آن را آفريده است؛ چرا كه خداوند كمال مطلق است و كمال را دوست مي دارد و جهت گيري هستي را به سوي كمال قرار داده است. بدين ترتيب آينده از وضعيت موهوم به وضعيت موعود و خوب و كمالي تغيير مي يابد.
جنگ حق و باطل و خير و شر
اما اين پرسش مطرح مي شود كه باوجود حضور قوي باطل و شر، چگونه اين آينده موعود و طلايي و كمال تحقق خواهد يافت؟ چراكه با نگاهي به تاريخ بشريت به سادگي مي توان دريافت كه بشر همواره در برابر شر قرار داشته و كم تر دوره خوش و خوب و كمالي را تجربه كرده است.
خداوند در قرآن گزارشي از نخستين جنگ نرم ميان آدم(ع) و ابليس به عنوان نمادهاي خير و شر، ايمان و كفر سخن به ميان آورده است. در اين جنگ نرم، ابليس با بهره گيري از ابزارهايي چون تزيين باطل به حق، وسوسه، دروغ، فريب و وعده هاي نادرست و باطل در جامعه خير و صلاح، توانست آدم(ع) را فريب دهد و بر او تسلط يابد و به اهداف شوم خود برسد كه عريان شدن و برهنگي و آشكار شدن زشتي هاي آن حضرت (ع) از جمله آثار آن است.
البته ابليس پس از هبوط آدم نيز بيكار ننشست و با ايجاد حسادت و نفوذ در قلب قابيل موجب شد تا هابيل را بكشد و اولين جنگ سخت را فرزندان آدم (ع) تجربه كنند كه به خونريزي و قتل انجاميد.
دو جريان تاريخي ايمان و كفر و حق و باطل در طول حضور بشر بر زمين همواره درگير بودند و موجبات قتل و غارت بسياري شدند. اين جريان تا پايان تاريخ بشر ادامه خواهد يافت و تنها در دوره عصر ظهور است كه جريان ايمان چيره مي شود و صلح و عدالت جهاني بر زمين تحقق مي يابد و شر و باطل از صحنه اجتماعي جامعه خارج مي شود و از قدرت و توان مي افتد. اين چيرگي حق و عدالت و ايمان پس از آن رخ مي دهد كه جنگ جهاني ميان دو جريان پديد مي آيد و در نهايت با پيروزي حق و عدالت و ايمان بر باطل و ظلم و كفر، عصر طلايي آغاز مي شود.
جنگ جهاني نهايي
از برخي گزارش هاي قرآني اين معنا به دست مي آيد كه دو جنگ جهاني در آخرالزمان رخ مي دهد، يكي جنگي است كه ميان حق و باطل و ايمان و كفر و عدالت و ظلم رخ مي دهد كه نتيجه آن پيروزي اسلام و عدالت است و با ظهور حضرت مهدي (عج) و بازگشت حضرت عيسي (ع) همراه است و با رجعت مومنان صالح و حكومت برخي از امامان (ع)، جامعه جهاني عدالت محور پديد مي آيد.
ديگري جنگي است كه پيش از قيامت و برپايي آن پديد مي آيد و آن زماني است كه آخرين حجت الهي از زمين مي رود و باشهادت و يا مرگ وي، ديگر حجتي بر زمين نمي ماند. در اين زمان است كه «لولاالحجه لساخت الارض علي اهلها، زمين بر اهلش خراب مي شود».
بنابر تفسير دوم، وجود حجت بيروني و ظاهري، عامل بهره مندي انسان از حجت باطني و عقل است؛ چرا كه خلفاي الهي هستند كه عقل را به انسان افاضه مي كنند و با فقدان حجت ظاهري، عقل، كارآيي خود را از دست مي دهد. از اين رو سخن از قوم ياجوج و ماجوج مي شود كه بيانگر انسان هاي بي خردي است كه به هيچ اصل عقلاني باور ندارند و با جنگ و خونريزي، جهان را به پايان مي رسانند.
خداوند در آيات 98 و 99 سوره كهف مي فرمايد: قال هذا رحمه من ربي فاذا جاء و عد ربي جعله دكاء و كان وعد ربي حقا و تركنا بعضهم يومئذ يموج في بعض و نفخ في الصور فجمعناهم جمعا؛ گفت: اين رحمتي بود از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگار من، در رسد، آن را زير و رو كند و وعده پروردگار من راست است و در آن روز آنان را رها مي كنيم تا موج آسا بعضي با برخي در آميزند و همين كه در صور دميده شود، همه آنها را گرد خواهيم آورد.
علامه طبرسي در تفسير آيه مي نويسد: به باور پاره اي منظور اين است كه، در روز خروج «ياجوج» و «ماجوج» امواج فرشتگان و آدميان با يكديگر مخلوط مي گردند، چرا كه خروج آنان از نشانه هاي رستاخيز است. (مجمع البيان، طبرسي، ذيل آيه)
به نظر علامه طبرسي، خروج ياجوج و ماموج از نشانه هاي رستاخيز و پايان جهان است. بنابر اين، ظاهرا اين است كه اين خروج پس از حكومت عدالت جهاني رخ مي دهد.
اما برخي آن را به جنگ جهاني پيش از حكومت موعد نسبت مي دهند، چرا كه پيش از قيامت و پايان جهان، مي بايست حكومت جهاني اسلام و عدالت و ايمان وحق برپا شود و پس از برپايي چنين حكومتي است كه قيامت آغاز مي شود. به سخن ديگر، جنگ جهاني پيش از حكومت جهاني مهدوي (عج) مي باشد و اين حكومت تا پايان تاريخ و رخداد عظيم قيامت و رستاخيز ادامه مي يابد.
به نظر مي رسد كه مراد از زير و رو شدن كوه ها آن است كه در اين دوره به سبب فن آوري ها، كوه هاي طبيعي و ديوارها و سدهاي غيرطبيعي و ساخته انسان نيز نمي تواند جلودار مردم باشد و آنان را از انتقال از يك سرزمين به سرزمين ديگر باز دارد؛ چرا كه هدف از سدسازي در برابر اقوام ديگر براي جلوگيري از نفوذ ايشان است و هنگامي كه هواپيما ساخته شود و يا فن آوري هاي ديگر ايجاد شود ديگر چيزي چون كوه و سد نمي تواند به عنوان مانع به شمار آيد. بنابراين، در زماني كه كوه به هر علتي چون ساخت هواپيما نمي تواند مانع از جا به جايي اقوام باشد، درآن زمان جنگي بزرگ رخ مي دهد و مساله جنگ حق وباطل و ايمان و كفر و عدالت و بي عدالتي با غلبه ايمان و عدالت به پايان مي رسد.
علامه طباطبايي دراين باره مي نويسد: مراد اين است كه در آن روز از شدت ترس و اضطراب آن چنان آشفته مي شوند كه دريا در هنگام طوفان متلاطم مي گردد و مانند آب دريا به روي هم مي ريزند و يكديگر را از خود مي رانند، در نتيجه نظم و آرامش جاي خود را به هرج و مرج مي دهد و پروردگارشان از ايشان اعراض نموده و رحمتش شامل حالشان نمي شود و ديگر به اصطلاح وضعشان عنايتي نمي كند.
پس اين آيه به منزله تفصيل همان اجمالي است كه ذوالقرنين دركلام خود اشاره كرده و گفته بود:«فاذاجاء وعد ربي جعله دكاء» و نظير تفصيلي است كه درجاي ديگر آمده كه:«حتي اذا فتحت ياجوج و مأجوج و هم من كل حدب ينسلون و اقترب الوعد الحق فاذا هي شاخصه أبصار الذين كفروا يا ويلنا قد كنا في غفله من هذا بل كنا ظالمين»؛ و به هر تقدير تا روزي كه راه ياجوج و ماجوج باز شود و آنان از هر جانب پست وبلند زمين شتابان در آيند،آن گاه وعده حق بسيار نزديك شود وناگهان چشم كافران از حيرت فرو ماند و فرياد كنند اي واي بر ما كه از اين روز غافل بوديم و سخت به راه ستمكاري شتافتيم. (سوره انبياء آيات 96 و 97) اين جمله از ملاحم يعني پيشگويي هاي قرآن است.
علامه طباطبايي در ادامه آورده است:اگر اشكال شود كه دراين عصر كه تمامي دنيا به وسيله خطوط هوايي و دريايي و زميني به هم مربوط شده و به هيچ مانعي چه طبيعي از قبيل كوه و دريا و يا مصنوعي مانند سد و يا ديوار و يا خندق بر نمي خوريم كه از ربط امتي با امت ديگر جلوگيري كند؟ و با اين حال چه معنا دارد كه با كشيدن سدي داراي اين صفات و يا هر صفتي كه فرض شود رابطه اش با امت هاي ديگر قطع شود؟
در دفع اين اشكال آن چه به نظر مي رسد اين است كه كلمه «دكاء» از «دك» به معناي ذلت باشد، هم چنان كه در لسان العرب گفته:«جبل دك» يعني كوهي كه ذليل شود.(لسان العرب،ج10، ص 424) و آن وقت مراد از «دك كردن سد» اين باشد كه آن را از اهميت و از خاصيت بيندازد به خاطر اتساع طرق ارتباطي و تنوع وسائل حركت و انتقال زميني و دريايي و هوايي ديگر اعتنايي به شان آن نشود. پس درحقيقت معناي اين وعده الهي، وعده به ترقي مجتمع بشري در تمدن ونزديك شدن امت هاي مختلف است به يكديگر، به طوري كه ديگر هيچ سدي و مانعي و ديواري جلو انتقال آنان را از هر طرف دنيا به هر طرف ديگر نگيرد و به هر قومي بخواهند بتوانند هجوم آورند. مؤيد اين معنا سياق آيه: «حتي اذا فتحت ياجوج و مأجوج و هم من كل حدب ينسلون» است كه خبر از هجوم ياجوج و ماجوج مي دهد و اسمي از سد نمي برد. البته كلمه «دك» يك معناي ديگري نيز دارد، و آن عبارت از دفن است كه در صحاح گفته:«دككت الركي» اين است كه من چاه را با خاك دفن كردم (صحاح، ج 4، ص 1584) و بازمعناي ديگري دارد و آن اين است كه كوه به صورت تل هاي خاك در آيد كه باز در صحاح گفته:«تدكدكت الجبال» يعني كوه ها تل هايي از خاك شدند، و مفرد آن «دكاء» مي آيد. (همان) بنابراين ممكن است احتمال دهيم كه سد ذوالقرنين كه از بناهاي عهد قديم است به وسيله بادهاي شديد در زمين دفن شده باشد و يا سيل هاي مهيب، آب رفتهاي جديد پديد آورده و باعث وسعت درياها شده در نتيجه سد مزبور غرق شده باشد كه براي به دست آوردن اين گونه حوادث جوي بايد به علم ژئولوژي مراجعه كرد. پس ديگر جاي اشكالي باقي نمي ماند و ليكن با همه اين احوال وجه قبلي موجه تر است وخدا بهتر مي داند.
به هرحال، جنگ آخر الزماني رخ خواهد داد و در آن زمان مردم به حال خود رها خواهند شد و مردم مبتلا به هرج و مرج وجنگ با يكديگر مي شوند و چنان كه از مجمع البيان فهميده مي شود روز خروج ياجوج و ماجوج در روزهاي پاياني دنياست كه از نشانه هاي قيامت و علايم رستاخيز مي باشد و درآن زمان جنگ و هرج و مرج فراگير رخ مي دهد كه همه جهان را در برمي گيرد. (مجمع البيان، ج 5 و 6، ص 766 و نيز الميزان، ج 13، ص 366)
به نظر مي رسد كه اين خروج پيش از حكومت حضرت مهدي (عج) است و اين جنگ جهاني درآن زمان اتفاق مي افتد ودر نهايت حق بر باطل پيروز مي شود؛ هرچند كه اين احتمال نيز داده مي شود كه اين هرج و مرج پس از پايان حكومت هاي عادل آخرالزمان و فقدان حجت ظاهر الهي اتفاق مي افتد و مردم هم چون وحوش به جان هم افتاده و يك ديگر را مي درند و نابود مي كنند و قيامت با انفجار زمين و ستارگان آغاز مي شود. بنابراين جنگ آخرالزماني پيشگويي است كه قرآن از آن خبر مي دهد.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا