اخلاقی - تربیتیاعتقادی - کلامیروان شناسیعرفانمعارف قرآنیمقالات

شگفتی های نفس انسان از نظر قرآن

بسم الله الرحمن الرحیم

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسانی همان روح الله است که در کالبد انسانی دمیده شده است. براین اساس دارای تمام صفات الهی و انوار آن است به طوری که وقتی این صفات به حالت اسمی در آید، انسان در مقام خلافت الهی قرار می گیرد؛ زیرا تجلیات صفات در شخص زمانی بروز و ظهور می کند که به شکل «اسم» در آمده است؛ از همین روست که حضرت آدم(ع) به دلیل آن که خدا مستقیم صفات خویش را به صورت اسمی در آن سرشته است، در جایگاه خلافت الهی قرار گرفته است.

نفس انسانی به سبب همین دارایی های ارزشمند الهی خویش، دارای توانایی هایی بس شگفت انگیز است که نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های وحیانی قرآن بر آن است تا گوشه ای از آن ها را که در اطرافیان و دوستان سی و چهل ساله مشاهده کرده، بیان کند. البته نویسنده خود فاقد این توانایی متعالی و ارزشمند است و تنها دیده ها و شنیده های خویش را به عنوان مصادیق قرآنی از باب جری و تطبیق گزارش می کند.

نفس الهی انسان از نظر قرآن

نفس انسانی، نفسی الهی است؛ زیرا همه صفات الهی را دارا است؛ چرا که خدا در مقام «الله» صفات خویش را در نفس انسانی دمیده است؛ و «روح الله» که امری مجرد و برتر از مقام خلقی بلکه در مقام امری و فاقد هر گونه کالبدی است(اسراء، آیه 85)، پس از دمیده شدن در کالبد انسانی، به شکل «نفس انسانی» در آمده است.(حجر، آیه 15؛ ص، آیه 72؛ سجده، آیه 9؛ شمس، آیه 7)

البته از نظر قرآن، زمانی نفس انسانی می تواند به عنوان مظهر الهی و در مقام «متألّه» در آید که صفات الهی را در صراط مستقیم هدایت فطری(طه، آیه 50) و هدایت تشریعی تفضلی که مطابق هدایت فطری است(روم، آیه 30) به کار گرفته و آن صفات را به شکل اسمی در آورده و به عنوان صابر، قادر، عاقل، شاهد، حلیم، کریم، عزیز و مانند آنها شناخته شود؛ زیرا از نظر قرآن، زمانی انوار صفات از شخصی تجلی می کند که به عنوان دارندگان اسمی آن صفات باشند؛ چرا که خلافت زمانی برای حضرت آدم(ع) ثابت و اثبات شد که خدا به شکل تعلیم و تصرف ذاتی، اسماء الله را در او تحقق بخشیده و او دارنده آن اسماء الله شد.(بقره، آیات 30 و 31) بنابراین، صرف دانایی در قالب علم انبایی یا مفهومی برای دست یابی به مقام خلافت الهی کفایت نمی کند؛ از همین روست که حتی پس از انباء اسماء الله از سوی آدم به فرشتگان، فرشتگان شأنیت کسب خلافت الهی را نیافتند؛ بلکه به عنوان تسخیرشدگان به سجده اطاعت پرداختند.(بقره، آیات 31 تا 34)

از نظر قرآن، آن چه درانسان اصالت دارد، همان نفس انسانی است که پس از «توفی» از سوی خدا و کارگزاران از فرشتگان، در کالبدهای مثالی برزخی و اخروی به حیات خود ادامه می دهد.(زمر، آیه 42) بنابراین، باید توجه داشت که پس از چشیدن مرگ از سوی نفس انسانی(آل عمران، آیه 185؛ انبیاء، آیه 35؛ عنکبوت، آیه 57) هرگز نفس به «روح» تبدیل نمی شود، بلکه هم چنان «نفس» است که نیازمند کالبدی متناسب با نشئات دیگر است که بدانجا رجوع می کند؛ زیرا نفس انسانی در همه نشئات با حفظ مثلیت (واقعه، آیات 60 و61؛ نجم، آیه 47) نیازمند کالبد است؛ در حالی که روح از مصادیق «امر الهی» است که به سبب تجرد ذاتی نیازمند کالبدی ندارد.(اسراء، آیه 85؛ اعراف، آیه 54)

برخی از شگفتی های نفس الهی انسان

نفس انسانی به سبب آن که در هویت الهی خویش دارنده «اسماء الله» است، انوار صفات الهی در آن تجلی دارد؛ بنابراین، اگر همه هستی را یک سو قرار دهیم و آنها را تجلیات انوار صفات الهی بدانیم(نور، آیه 35)، نفس انسانی همان عالم کبیر و هستی را به تنهایی در خود جمع کرده و این عالم صغیر همه آنها را دارا است؛ زیرا نفس انسانی همان «روح الله» دمیده در کالبد است.(حجر، آیه 15؛ ص، آیه 72) بر این اساس، هر چه در باره نفس انسانی بگوییم کم گفته ایم؛ زیرا شناخت نفس انسانی مساوی با شناخت خدا و دست کم پروردگاری است که هر نفس را پرورش می دهد؛ چنان که امام علی(ع) از پیامبر (ص) نقل می کند که فرمود:  مَنْ‏ عَرَفَ‏ نَفْسَهُ‏ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّهُ؛ هر که نفس خویش را بشناسد، پروردگار خویش را شناخته است.( طباطبایی، المیزان، ۱۴۱۷ق، ج۶، ص۱۶۹؛ جوادی آملی، توحید در قرآن، ۱۳۹۵ش، ص۱۸۱؛ منسوب به امام جعفر بن محمد ، مصباح‌الشریعه، ۱۴۰۰، ص۱۳؛ ابن ابی جمهور، عوالی اللئالی العزیزة، ۱۴۰۵ق، ج۴،‌ ص۱۰۲؛ فخررازی، تفسیر کبیر، ۱۴۲۰ق، ج۱، ص۹۱، ج۹، ص۴۶۰ و ج۳۰، ص۷۲۱؛ جاحظ، مطلوب کل طالب، ۱۳۷۴ش، ص۷۱؛ تمیمی آمدی، غرر الحکم و درر الکلم، ۱۴۱۰ق، ص۵۸۸؛ لیثی واسطی، عیون الحکم و المواعظ، ‌۱۳۷۶ش، ص۴۳۰؛ ابن ابی‌الحدید، شرح نهج البلاغه، ۱۴۰۴ق، ج۲۰، ص۲۹۲ ابن ابی الحدید این حدیث را در حکمت‌های منسوب به امام علی(ع) نقل کرده است).

بر اساس آیات قرآنی ، نفس انسانی، نه تنها پروردگارش را می شناسد، بلکه به ربوبیت و پروردگاریش اقرار دارد؛ هر چند که پس مدتی به دلایلی چون آموزش و پرورش والدین و مانند آنها نسبت به آن غافل می شود و چیزی که در برابرش مشهود است، نمی بیند؛ زیرا غفلت به حالتی گفته می شود که نفس به سبب سرگرم شدن به امری، از امر دیگر غافل شده و آن را نببیند یا در نظر نگیرند؛ خدا درباره این حالت انسانی می فرماید: وَإِذْ أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنِي آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَّتَهُمْ وَأَشْهَدَهُمْ عَلَى أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَى شَهِدْنَا أَنْ تَقُولُوا يَوْمَ الْقِيَامَةِ إِنَّا كُنَّا عَنْ هَذَا غَافِلِينَ ؛ و هنگامى را كه پروردگارت از پشت فرزندان آدم ذريه آنان را برگرفت و ايشان را بر خودشان گواه ساخت كه آيا پروردگار شما نيستم؟ گفتند: چرا گواهى داديم! این شهادت گرفته شد تا مبادا روز قيامت بگوييد: ما از اين [امر] غافل بوديم.(اعراف، آیه ۱۷۲)

  1. دیدن عالم غیب: از نظر آموزه های قرآنی، نفس انسانی به طور ذاتی دارای شناختی عظیم و گرایشی الهی است، به طوری که نه تنها خود را می شناسد، بلکه پروردگارش را نیز می شناسد. البته نفس انسانی ، در فرآیند دچار تغییر می شود و فطرت سالم و نرم افزار الهی خویش را دفن و دسیسه می کند؛ چنان که خدا می فرماید: وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا ؛ فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا؛ قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَكَّاهَا؛ وَقَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا؛ سوگند به نفس و آن كس كه آن را درحالت استوا آفرید؛ سپس پليدكارى و پرهيزگارى‏ اش را به آن الهام كرد. هر كس آن را تزکیه کرد، قطعا رستگار شد ؛ و هر كه آن را دفن و زنده به گور کرد قطعا نومید شد و درباخت.(شمس، آیات ۷ تا ۱۰)

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، نفس انسان در ذات خویش دارای توانایی هایی است که در او سرشته شده است. این توانایی ها در همه کودکان خود را نشان می دهد؛ زیرا همه کودکان بر فطرت الهی خویش هستند. این فطرت الهی همانند نرم افزاری پیچیده عمل می کند؛ زیرا در ساحت معرفت شناسی، توانایی تشخیص حق و باطل، خیر و شر، تقوا و فجور، زیبا و زشت و مانند آنها را دارد؛ چنان که در ساحت انگیزه و عمل و اراده نیز گرایش به حق و خیر و تقوا و زیبا و مانند آنها را داشته و نسبت به باطل و شر و فجور و زشتی گریزش دارد.(طه، آیه 50؛ شمس، آیات 7 تا 10)

پیامبر(ص) می فرماید: كُلُّ مَوْلودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ ، يَعني على المَعْرِفَةِ بأنّ اللّه َ عزّ و جلّ خالِقُهُ ، فذلكَ قَولُهُ : «و لَئنْ سَألْتَهُم مَن خَلَقَ السّماواتِ و الأرضَ لَيَقُولُنَّ اللّه ُ»؛ هر نوزادى بر فطرت زاده مى شود ، يعنى مى داند كه خداوند عزّ و جلّ آفريدگار اوست. اين است معناى سخن خداوند كه : «اگر از آنان بپرسى چه كسى آسمانها و زمين را آفريده است هر آينه گويند : خدا» .(التوحيد، صدوق، ص 331، حدیث 9 )

و نیز فرموده است: كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ ، و إنّما أبَواهُ يُهَوِّدانِهِ و يُنَصِّرانِهِ ؛ هر مولودى بر فطرت (توحيد) زاده مى شود و اين پدر و مادر او هستند كه وى را يهودى و نصرانى بار مى آورند.( شرح نهج البلاغة ، ابن ابی الحدید، ج 4، ص 114 )

 در جایی دیگر نیز فرموده است: كُلُّ مَولودٍ يُولَدُ على الفِطرَةِ ، فما يَزالُ علَيها حتّى يُعْرِبَ عَنها لِسانُهُ ، فأبَواهُ يُهَوِّدانِهِ أو يُنَصِّرانِهِ أو يُمَجِّسانِهِ ؛ هر مولودى بر اساس فطرت (توحيد) به دنيا مى آيد و پيوسته بر آن است تا آن كه زبانش از آن پرده بر مى دارد، اما پدر و مادرش او را يهودى يا نصرانى و يا مجوسى بار مى آورند .( كنز العمّال ، متقی هندی، شماره حدیث 11730)

علامه حسن زاده آملی هماره در سر درس می گفت: کودکان چون قریب العهد به مبدأ و خدای سبحان هستند، و تازه از کارخانه خدا خارج شده‌اند و بوی خدا می‌دهند؛ از همین رو، اینان دارای چنان قدرت تصرف و تسخیر هستند که می تواند شاهان و قدرتمندان را خوار کرده و بر گرده آنان سوار شده و از ایشان سواری بگیرند.

از نظر آموزه های وحیانی قرآن، کودکان دارای باطن و قلب صاف و طاهر و پاک و مصفی هستند؛ از همین روست که می توانند عالم غیب را هم چون عالم شهادت ببیند و درک کنند؛ آنان می توانند فرشتگان و جنیان را ببینند و با امام زمان(ع) ملاقات و دیدار داشته باشند و خنده و گریه نشان دهند که در چه شرایطی غیب را می بینند تا جایی که از دوری امام زمان خودشان اندوهگین شده و به گریه می افتند.

مفضل می گوید از امام صادق(ع) پرسیدم چرا کودک گاهی بی دلیل می خندند و بدون اینکه دردی داشته باشد می گرید؟ امام(ع) فرمودند: «قَالَ سَأَلْتُ جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ ع عَنِ الطِّفْلِ یَضْحَکُ مِنْ غَیْرِ عَجَبٍ وَ یَبْکِی مِنْ غَیْرِ أَلَمٍ فَقَالَ یَا مُفَضَّلُ مَا مِنْ طِفْلٍ إِلَّا وَ هُوَ یَرَى الْإِمَامَ وَ یُنَاجِیهِ فَبُکَاؤُهُ لِغَیْبَةِ الْإِمَامِ عَنْهُ وَ ضَحِکُهُ إِذَا أَقْبَلَ عَلَیْهِ حَتَّى إِذَا أُطْلِقَ لِسَانُهُ أُغْلِقَ ذَلِکَ الْبَابُ عَنْهُ وَ ضُرِبَ عَلَى قَلْبِهِ بِالنِّسْیَان؛ ای مفضل! هیچ کودکی نیست مگر آنکه امام (معصوم) را می بیند و با او نجوا می کند از این رو وقتی امام از (چشمِ) او غایب شود ، گریه می کند و هرگاه امام رو به او کند می خندند. (این رویه ادامه دارد) تا زمانی که (کودک) زبان باز کند که در آن هنگام این در بر او بسته می گردد و مُهر فراموشی بر قلبش زده می شود. (صدوق، علل الشرایع، ج۲، باب نوادر العلل، ص۵۸۴ ، حدیث شماره ۲۸ ؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۲۵، ص۳۸۲ و ج۵۷، ص۳۸۱)

بر اساس گزارش های بسیار، کودکان مردگان را پس از مرگ و یا هنگام وفات می بینند. به عنوان نمونه برادر زاده ام در کودکی روح پدرم را دید که پس از مرگ از خانه خارج شد و در همان حال با فریاد می گفت: بابا بزرگ از این جا رفت. کسانی که آن جا حاضر بودند، در این باره بارها شهادت دادند و حتی قاری قرآن خود از این امر برای دیگران سخن گفته است. هم چنین دوست صادق دیگرم می گفت: من در کنار ورودی سیاه چادر نشسته بودم که پدرم بزرگم از چادر بیرون آمد و به سوی دشت و صحرا رفت؛ در همان حال صدای شیون زنان از درون سیاه چادر برخاست که فلانی مرد. من گفتم: من دیدم که بابا بزرگ از این جا به صحرا رفته و نمرده است.

از نظر قرآن، مومنان دارای نوری هستند که شامل نور قرآن، نور ایمان، نور روحی و مانند آنها است. این نور همان طوری که در قیامت در برابر و اطراف مومنان سعی می کند(تحریم، آیه 8؛ حدید، آیه 12) در همین دنیا نیز برای آنان است. آنان به همین نور الهی می بیند و به جداسازی می پردازند. از همین روست که در پیامبر(ص) می فرماید: تَّقوا فِراسَةَ المؤمنِ ، فإنّهُ يَنظُرُ بنُورِ اللّه ِ ، ثُمّ قَرَأ : «إنَّ فِي ذلكَ لآياتٍ لِلمُتَوَسِّمِينَ» قالَ : المُتَفَرِّسِينَ ؛ بترسيد از درون بينى مؤمن! زيرا كه او با نور خدا مى بيند. حضرت سپس آيه «به يقين در اين براى نشانه شناسان نشانه هاست» را تلاوت كرد و فرمود: يعنى افراد با فراست.( الميزان في تفسير القرآن ، ج ۱۲، ص ۱۸۶؛ حجر، آیه 75)

هم چنین رسولُ اللّه ِ صلى الله عليه و آله می فرماید: اتَّقُوا فِراسَةَ المؤمنِ ؛ فإنّهُ يَنظُرُ بنورِ اللّه ِ عَزَّ و جلَّ ؛ بترسيد از فراست مؤمن! زيرا او با نور خداوند عزّ و جلّ مى بيند.( كنز العمّال، شماره حدیث ۳۰۷۳۰)

و نیز می فرماید: اِحذَرُوا فِراسَةَ المؤمنِ ؛ فإنّه يَنظُرُ بنورِ اللّه ِ ، و يَنطِقُ بتَوفيقِ اللّه ِ ؛ از فراست مؤمن بر حذر باشيد! زيرا او با نور خدا مى بيند و با توفيق خدا سخن مى گويد.( كنز العمّال ، شماره حدیث ۳۰۷۳۱)

امام باقر عليه السلام فرمود: ما مِن مَخلوقٍ إلاّ و بينَ عَينَيهِ مَكتوبٌ مؤمنٌ أو كافِرٌ، و ذلكَ مَحجوبٌ عَنكُم و ليسَ بمَحجوبٍ عنِ الأئمّةِ مِن آلِ محمّدٍ ، ثُمّ ليسَ يَدخُلُ علَيهِم أحَدٌ إلاّ عَرَفُوهُ مؤمنا أو كافرا ، ثُمَّ تلا هذهِ الآيةَ : «إنّ في ذلكَ لاَياتٍ لِلمُتَوسِّمِينَ» فَهُمُ المُتَوسِّمونَ ؛ هيچ آفريده اى نيست مگر اين كه بر پيشانى او مؤمن يا كافر نوشته شده است ؛ و اين از شما پوشيده است اما از امامان آل محمّد پوشيده نيست. از همين رو هر كس بر ايشان وارد شود بدانند كه او مؤمن است يا كافر. حضرت سپس اين آيه را خواند: «به يقين در اين براى نشانه شناسان نشانه هاست». اين نشانه شناسان، همين امامان آل محمّد هستند.(الميزان في تفسير القرآن ، ج۱۲، ص ۱۸۷)

این دوستم که دارای فراست و با نیروی نور الهی به درون بینی می پردازد و ادراك باطن دارد، می گوید: با نگاه به قلب افراد از زن و مرد می توانم میزان نفرت و عشق و بغض و حب ایشان را بدانم. وقتی شخصی با آن که دارای نوری از انواع نورها است، ولی به درجه عالم ربانی نرسیده ، سخن می گوید معلوم است که نوعی شرک در قلب اوست. وقتی از توحید فعل سخن بگویید، می بینم به سبب همان درجه ناقص علمی، تو را تکفیر می کند و سیلی به تو می زند. می بینم آن دیگری شمشیر کشیده و به تو ضربه می زند؛ هر چند که در ظاهر می خندد. شخصی که نسبت به من کینه دارد، می شناسم و دشمنی را می بینم و حتی علت آن را می دانم.

در داستان ابوذر و سلمان آمده است: لَوْ عَلِمَ ابوذر مَا فِی قَلْبِ سَلْمَان لَقَتَلَهُ أو کَفّرَهُ؛ اگر ابوذر آن چه در قلب سلمان می گذشت را می دانست او را کشت یا تکفیر می  کرد و کافرش می دانست.( بحار الانوار، ج۲۲، ص۳۴۴؛ صفدی، الوافی بالوفیات، ج۱، ص۱۱)

ابو‌بصیر می‌گوید: شنیدم امام صادق (علیه‌السّلام) می‌گوید: پیامبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) فرمود: ‌ای سلمان، اگر علم تو بر مقداد عرضه شود، کافر می‌گردد.‌ ای مقداد، اگر علم تو بر سلمان عرضه شود، کافر می‌گردد.( رجال الکشّی، ج۱، ص۴۷، ح۲۳)

  1. احیاء و اماته: از نظر قرآن، برخی از پیامبران و اولیای الهی دارای قدرت احیاء و اماته هستند. به این معنا که زنده را می میرانند و یا مرده را زنده می گردانند. خدا درباره حضرت عیسی(ع) می فرماید: وَأُحْيِي الْمَوْتَى بِإِذْنِ اللَّهِ؛ من به اذن الهی مرده را زنده می گردانم.(آل عمران، آیه 49) و نیز می فرماید: وَإِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتَى بِإِذْنِي؛ و چون مردگان را به اذن من از گور بیرون می آورد و زنده می کند.(مائده، آیه 110) دوستی دارم که اختیار مرگ و زندگی خودش را دارد. او بارها مرده سپس به دنیا بازگشته است.

البته در داستان عارف کامل مکمل سید علی قاضی نیز این امر آمده که ایشان چنین توانایی داشته است. در حقیقت آنان اختیار مرگ و زندگی خودشان را دارند و خود عزرائیل خویش هستند؛ و اگر بخواهند می توانند بروند و بیایند؛ زیرا مرزهای نشئات و عوالم برای آنان حذف شده است؛ این افراد فراتر از دیدن عالم غیب از عالم برزخ و آخرت می توانند در این عوالم حضور یابند و بازگردند؛ از همین روست که به آنان می گویند که حافظ حضرات هستند؛ یعنی همه عوالم برای آنان یکسان هستند و حضرتی از حضرات عوالم آنان را از حضرتی باز نمی دارد؛ یعنی در مقام «لا یشغله شأن عن شأن» هستند که چیزی آنان را از چیزی دیگر مشغول نمی سازد.

  1. دیدن بهشت و دوزخ و ساکنان آن: از نظر قرآن، انسان هایی که بر فطرت باشند و قلب سلیم را صیانت کرده باشند، توانایی دیدن بهشت و دوزخ را در همین دنیا دارند.(تکاثر، آیات 5 تا 7) در روایات است که حارثه بن مالك بن نعمان انصاری از کسانی بود که بهشت و دوزخ را می دید و بهشتیان و دوزخیان را در زمانه خود می شناخت.(کافی، ج 2، ص 54)

دوستی دارم که این گونه است. او از کودکی این توانایی را داشت. نقل می کند که هنگامی که در روستا زندگی می کردم برای رفتن به مدرسه ناچار بودیم که در انتظار مینی بوس بمانیم. جوانی در روستای دیگر زندگی می کرد. وقتی او را از دور می دید، به او می گفت: خوش تیپ. این جوان از جوانان بهشتی و نور الهی بود. مدتی بعد در جبهه حق علیه باطل به شهادت رسید.

این دوستم وقتی به افراد بلکه حتی عکس های آنان نگاه می کند، نه تنها نور و ظلمت آنان را می بینند، بلکه می تواند بیان کند که به چه علتی نوری را دارند و یا ظلمتی را کسب کرده اند؛ زیرا هر صفتی از صفات الهی نوری دارد که مخصوص آن صفت است.(نور، آیه 35) وقتی کسی صفت الهی را در خود دفن و دسیسه کرده باشد، ظلمتی ایجاد می شود که برخاسته از فقدان آن صفت است. از همین روست که او به سادگی خادمین اهل بیت(ع)، قاریان قرآن، اهل نماز شب، اهل طهارت دایم و وضو، مداحان، عالمان ربانی و مانند آنها را می شناسد و تشخیص می دهد.

او می گوید: وقتی به حرم ها می روم، خادمین واقعی را از مدعیان خدمت می شناسم. روزی در مشهد مقدس بودم. از صد متری نوری بسیار قوی هم چون نور افکن را دیدم که از ضریح می تابید. توجه کردم، از همانجا خادمی را دیدم که در کنار ضریح بر چارپایه نشسته و در ایام کورنا مردم را راهنمایی می کند. وقتی به نزدیک شدم ودر مسیر زائران قرار گرفتم، دیدم که او با امام رضا(ع) هم نشین است، و تنها دارد پر غبار روبی را تکان می دهد در حالی که اصلا آن جا نیست.

روزی دیگر مدعی خدامی را دیدم و به او گفتم خود را به عنوان خادمین جا نزن! برو خودت را اصلاح کن! البته او از من به عنوان روحانی مطلبی را خواست به او گفتم و گرنه متعرض او نمی شدم؛ زیرا چیزهایی را که می بینم نمی گویم.

روزی شیخ روحانی را دیدم که به سبب ویژگی نورانیتش به او بسیار علاقمند شدم او نورانیتی در حد نور افکن داشت که حتی از پشت سرش نیز بیرون می زد؛ البته نسبت به خانواده سخت گیر در شریعت. درخواستی داشت. به او گفته شد: وَلْيَتَلَطَّفْ ؛ بسیار تلطف کن!(کهف، آیه 19) هفته بعد وقتی او را دید، بسیار نورانی تر شده بود. روحانی گفت: خیلی سعی کردم تا به این آیه عمل کنم و با خانواده بسیار در حد اعلی با لطافت تمام معاشرت و برخورد داشته باشم.

هم چنین این دوستم می گفت: یک بار یک دوزخی را دیدم؛ جوانی که برای دزدی آمده بود، وقتی یک دفعه با من مواجه شد، با آن که اسحله گرم داشت ومی خواست از آن استفاده کند، چنان به او تندی کردم که فرار کرد و از دروازه بیرون رفت. آن جوان واقعا تجسم دوزخ بود؛ چهره ای سیاه و بس وحشتناک که در عمرم همانند او ندیدم.

از نظر قرآن، می توان با نگاه به چهره افراد «سیما» آنان را شناخت و دانست؛ زیرا هر کسی دارای «سمه» و نشانه ای است که بیانگر باطن اوست. (فتح، آیه 29؛ بقره، آیه 273؛ الرحمن، آیه 41)پس برخی می توانند این سیما را ببیند و بخوانند، چنان که برخی دیگر از روش های دیگر چون «لحن القول» و آهنگ گفتارشان خود را نشان می دهند؛ زیرا آهنگ گفتار ، قول اعتقادی آنان را به نمایش می گذارد.(محمد، آیه 30)

  1. بوی خوش و بوی ناخوش: از نظر آموزه های وحیانی قرآن همان طوری که از «سیما» می توان باطن افراد را شناخت و دید و دانست و بهشتی و دوزخی بودن افراد و حتی نوع نور و ظلمت و چگونگی و علت آنها را دانست؛ هم چنین می توان با قلب سلیم و نفس فطری الهی سالم، بوی خوش و ناخوش اعمال و افراد را دید و دانست. امیرمومنان امام علی(ع) می فرماید: تَعَطّروا بِالاِستغفارِ وَلا تَفضَحَنَّكُم رَوائِحُ الذُّنوبِ؛ با استغفار، خود را معطر و خوشبو کنید تا بوی متعفن گناهان شما را رسوا نسازد.( بحارالانوار، ج 93، ص 278)

دوستم می گفت: یکبار از کنار شخصی عبور کردم، چنان بوی تعفن می داد که بوی ناخوش آن صدبرابر بدتر و تندتر از بدترین فاضلاب ها بود. یکبار دیگر در اداره ای این بوی را استشمام کردم.

خدا در قرآن بیان می کند که گناهکارانی که گناه در آنان ملکه و مقوم ذات شده است، وقتی مثلا مال حرام را می خورند، آتش را می خورند؛ خدا درباره کتمان کنندگان حق و دین فروشان می فرماید: أُولَئِكَ مَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ إِلَّا النَّارَ؛ آنان هم اینک در شکم هایشان آتش را می خورند.(بقره، آیه 174) بنابراین، هر گناهی چهره ملکوتی دارد که خود را نشان می دهد و اهل حقیقت می توانند آن را ببیند و ببویند و بشنود.

دوستم می گفت: روزی در نماز جماعت بودم که بوی خوشی را شنیدم، وقتی سر از سجده برداشتم، سه حورالعین را دیدم که در جلو و دو طرفم ایستاده اند؛ چنان بوی خوشی داشتند که هرگز در عمرم آن را ندیده و نشینده ام. این حالت تا پایان نماز ادامه داشت. وقتی پس از پایان نماز به همراه دوستی به آن جا بازگشتم دیدم که آن بوی خوش همه جا را آکنده است، در حالی که دیگران هیچ بویی حس نمی کردند چه رسد بوی خوش.

ایشان می گفت: شب قدر را به سبب بوی خوش و لطافت هوای آن می فهمم. شب قدری چنان بوی خوش پراکنده شده بود که خانواده می گفت این بوی خوش که امشب اینجا پراکنده شده احتمالا از بوی گلهای خانه های همسایه است.

محمد بن مسلم می گوید: از امام باقر (علیه السلام) درباره علامت شب قدر پرسیدم، فرمود: «علامت شب قدر این است که بوی خوش از آن پخش می شود. اگر در سرمای زمستان باشد گرم و ملایم و اگر در گرمای تابستان باشد خنک و معتدل و نیکو خواهد بود».( وسائل الشيعه، ج 7 ،ص 256)

امام صادق (علیه السلام) نیز در روایت دیگری روز آن را از نظر لطافت آب و هوایی مانند شبش دانسته و می فرماید:«لیلة القدر فی کل سنة و یومها مثل لیلتها؛ شب قدر در هر سالی هست و روز آن مانند شبش نیکوست».(همان، ص 262)

علامه طباطبائي در علايم شب قدر مي‏گويد: روايات در معني و خصايص و فضايل شب قدر بسيار است، در بعضي از آن روايات علامتهايي براي شب قدر ذکر کرده از قبيل اينکه شب قدر، صبح آن شب آفتاب بدون شعاع طلوع مي‏کند و هواي آن روز معتدل است. (الميزان، ج 40، ص 332)

  1. بیداری بدون خوابیدن و خواب: نفس انسانی در کمال خویش به گونه ای است که همان طوری که اختیار مرگ و زندگی خویش را دارد و احیاء و اماته دارد، خواب رفتن و خواب دیدن به مفهومی که اکثریت مردم تجربه می کنند، آنان ندارند.

امام صادق علیه السلام فرمود: روزی ابوذر در جست و جوی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بود. به او گفتند پیامبر در باغی استراحت می‌کند. به آن جا رفت و دید چشمان پیامبر بسته است. شاخه نازکی را گرفت و نزدیک صورت پیامبر شکست تا ببیند پیامبر خواب است یا بیدار. رسول خدا چشمان خویش را گشود و فرمود:« ای ابوذر، چه می‌کنی؟! مگر نمی دانی که من اعمال شما را همان گونه که در بیداری می بینم، در خواب نیز مشاهده می‌کنم.» (بحارالانوار، ج 16، ص 172 و173 و نیز بصائرالدرجات)

و بنا به روایتی در ادامه فرمود:« چشمان من خواب می‌رود ولی قلبم نه.» (همان)

در روایتی دیگر از امام باقر علیه السلام پیامبر اکرم فرمود:« ما پیامبران چشمانمان به خواب می رود، ولی قلب‌هایمان نمی‌خوابد؛ و همان گونه که مقابل خود را می‌بینیم، پشت سر خویش را نیز مشاهده می‌کنیم.»(همان)

دوستم چنین حالتی دارد و هرگز خواب را تجربه نکرده و آن را نمی شناسد. او تنها دراز می کشد و به ظاهر به خواب می رود و حتی حالات خوابیده را به خود می گیرد؛ در حالی که از همه وقایع پیرامون مطلع است و به نوعی حتی مسلط تر از بیداری چیزها را می بیند و می شنود. او می گفت: برایم این پرسش است که می گویند: خواب بودم و دزد خانه ام را زد؟! این یعنی چه؟ مگر وقتی انسان خوابیده از پیرامونش خبرندارد؟! او ضمن این که همه چیزها را می بیند و می شنود، در همان حال به نشئات دیگر می رود. وقتی تنها بدون خانواده است، ساعت ها در بهشت های زمینی سیر و سفر می کند و در فضای بوستان و دشت ها حرکت کرده و نفس می کشد. البته روزی می گفت: به اندازه یک روز زمینی به حورالعین نگاه می کردم و از دیدنش سیر نمی شدم. روزی دیگر می گفت: امروز به اندازه یک روز زمینی، حورالعین برایم لطیفه گفت و با هم خندیدیم. به نظر می رسد که چیزهایی که ما انسان های معمولی در خواب و رویا می بینیم، او نمی بیند، بلکه در همان زمان استراحت، به عوالم و نشئات دیگر می رود که برخی از آنها را برایم توصیف و شرح داده است که مجال بیان همه آنها نیست. رویا برای او سیر و سفر در عوالم و نشئات است که در بسیاری از مواقع اختیاری است؛ ولی در برخی از موارد بی اختیار است؛ زیرا به ظاهر برخی از اساتید در او تصرفاتی دارند که بیان می شود. دوستم در هنگام خواب، سخنان و رفتارهای ما را می دید و برایم تعریف کرد در حالی که ما چند اتاق با او فاصله داشتیم. زمانی نیز در اتاقی خوابیده بود، یعنی همان استراحت، دوستان درباره مسائل گوناگون صحبت می کردند و ساعتی گذشت و او حتی خرپف هم داشت، وقتی بیدار شد همه چیز را گفت که موجب تعجب آنان شد.

  1. اختیار بدن و قلب و خیال: افرادی که دارای نفس الهی و فطری هستند و از کودکی آن را آلوده نکرده اند، اختیار بدن و قلب و خیال خود را دردست دارند؛ این گونه نیست که قلب بی اختیار بتپد، یا خیال به دست خود به پرواز در آید یا تن به اختیار بخواهد و بخوابد. همان طوری که اماته و احیاء را در دست دارند، این امور را در دست دارند. پس وقتی اراده می کنند تا چیزی را بدانند یا ببیند آن را می دانند و می بینند. البته دوستم می گفت: سعی می کنم تا این کار را نکنم. روزی فرزندانم در فضای مجازی با هم گفتگو می کردند. وقتی التفات کردم همه چیز را دیدم و شنیدم. وقتی برایشان گفتم داشتند از تعجب شاخ در می آورند. وقتی اراده می کنم مشکلات بستگانی که در شهرهای دیگر هستند را می بینیم و می دانیم. البته هرگز به روی آنان نمی آورم. از اوضاع درسی فرزندان و مشکلاتی که در مدرسه ایجاد می کردند آگاه بودم و گاه به آنان گوشزد می کردم، در حالی که آنان گمان می کردند که از مدرسه با تلفن تماس گرفته شده و به من اطلاع داده اند، در حالی که چنین نبود.
  2. طی الارض و طی الزمان: از توانایی های نفس انسانی این است که توانایی طی الارض و طی الزمان را دارند. شاید فهم طی الزمان آسان باشد؛ زیرا شما می توانید خاطرات گذشته خویش را دوباره در نفس خود بیاورد. البته این طی الزمان حقیقی نیست؛ بلکه بودن در زمان گذشته یا آینده یا حتی در عوالم و نشئات دیگری است که به نظر می رسد که هنوز نیامده است؛ زیرا هنوز قیامت نیامده و یا آینده ای تحقق نیافته است. این افراد از آینده و گذشته همانند حال آگاه هستند و برای آنان زمان معنا و مفهومی ندارند، بلکه همانند خدا به یک معنا مجرد هستند و متزمن در مکان و متمکن در مکان نیستند. طی الارض به این شکل انجام می شود که شخص دارنده اسماء الهی، زمین را می پیچد و آن چیز را نزد خود در مکانی که در آن قرار دارد حاضر می کند.

دوستی دارم که این کار را به سادگی انجام می دهد و در همان جا که نشسته برای زیارت امام حسین(ع) کربلا را نزد خود حاضر می کند. به سادگی در خانه برادر خویش حاضر می شود و همه گفتگوها را می بیند و می شنود. به زمان گذشته و آینده می رود. درکربلا عصر امام حسین(ع) حاضر می شود، همان طوری که در بهشت برزخی خود یا دیگران حاضر می شود و به قیامت و بهشت اخروی می رود و با حوریان نشست و برخاست دارد. برخی از مصادیق طی الارض و انتقال اشیاء در قرآن آمده است.(نمل، آیات 39 تا 42)

دوستی دارم که به نوعی بر دوست دیگرم حق استادی دارد. این استاد به اراده خویش خواست تا آن دیگری به بهشت آدم(ع) برود و آنجا را ببیند و توصیف کند و سپس شرایط هبوط و احساسی که به آدم (ع) دست داد را ببیند. پس از استراحت آن دوست گفت: من به جایی رفته بودم که برایم بس تازگی داشت؛ در همه این مدت عمرم به آن جا نرفته بودم. آسمانی بس دلنشین با نوری بس شگفت انگیز و زنده مواجه شدم. رنگهایی که در دنیا قابل احساس نیست. هوایی بس مفرح و شادی بخش که نفس کشیدن در آن فضا چنان لذت بخش بود که انسان دوست داشت تنها آنجا باشد تا همه عمرش نفس بکشد. نه احساس گرما بود، نه سرما، و نه احساس گرسنگی بود و نه احساس تشنگی. تمام مدتی که آن جا بودم احساس می کردم که خانه ام است و من آنجایی هستم. پس از آن ناگهان از آن جا چنان پرتاب شدم که هرگز در همه این سفرهای خویش به عوالم و نشئات با آن مواجه نشدم. گویی چیزی مرا به چنگ گرفته و به شدت و تندی تمام به این سو پرتاب کرده باشد. وقتی خود را در این جا دیدم برای نخستین بار تعجب کردم. احساس می کردم اینجایی نیستم و آن جایی هستم. گویی میلیون ها سال بود که آن جا بودم و اینک به جایی بس ناشناخته و نا آشنا آمده ام. این تجربه را هرگز نداشتم. به او گفته شد که این همان تجربه هبوط حضرت آدم(ع) از بهشت خودش بود. خدا در قرآن در توصیف بهشت آدم و زمین عالی آسمانی که در آن می زیست چنین گفته است: فَقُلْنَا يَا آدَمُ إِنَّ هَذَا عَدُوٌّ لَكَ وَلِزَوْجِكَ فَلَا يُخْرِجَنَّكُمَا مِنَ الْجَنَّةِ فَتَشْقَى إِنَّ لَكَ أَلَّا تَجُوعَ فِيهَا وَلَا تَعْرَى وَأَنَّكَ لَا تَظْمَأُ فِيهَا وَلَا تَضْحَى ؛ پس گفتيم: اى آدم در حقيقت اين ابليس براى تو و همسرت دشمنى خطرناك است. زنهار تا شما را از بهشت به در نكند تا تيره‏ بخت و شقی گردى. در حقيقت براى تو در این بوستان اين امتياز است كه نه گرسنه مى ‏شوى و نه برهنه مى‏ مانى؛ و هم اينكه در آنجا نه تشنه مى‏ گردى و نه آفتاب‏زده.(طه، آیات ۱۱۷تا ۱۱۹)

  1. جاذبه و مغناطیس معنوی: انسان ها همان طوری که دارای انوار صفات الهی هستند که هر یک دارای رنگی است، هم چنین این صفات دارای ویژگی های دیگری است که می توان به جاذبه ومغناطس، گرما، زندگی و حیات، و امور دیگر اشاره کرد که هر آفریده ای دارای آن است. عقل و شعور و احساس ودرک و حیات و ذکر و مانند آنها جلوه های انوار صفات الهی است که در انسان نیز قرار داده شده است. بر این اساس، هر کسی براساس آن چه صفات الهی را در خود ملکه و مقوم ساخته است، از جاذبه ومغناطیس و دیگر ویژگی های آن استفاده می کند. این دوستم می گفت: فلانی دارای جاذبه ای است که می تواند در دو سه متری خویش تاثیر بگذارد. فلانی دارای تاثیری است که می توان آن را حتی از عکس یافت یا در تلویزیون مشاهده کرد. تاثیرات افراد بر اساس میزان «متاله» بودن افراد فرق دارد؛ همان طوری که نور برخی به اندازه شمع یا لامپ یا نور افکن یا ستاره یا خورشید یا کهکشان ها است، مغناطیس و جاذبه این افراد نیز متفاوت است. برخی از چشمان چنان نافذ ودارای تصرف است که انسان را در جا میخکوب می کند.
  2. درجات علم نوری: از نظر آموزه های وحیانی قرآن، درجات نفس انسانی به درجات علم نوری و درجات عمل صالح است که در اختیار دارند و به شکل ملکه و مقوم به نمایش می گذارند؛ خدا می فرماید: وَلِكُلٍّ دَرَجَاتٌ مِمَّا عَمِلُوا؛ برای هر کسی درجاتی است برای آن چه انجام می دهند.(انعام، آیه 132) البته از آن جایی که علم نوری، علم الهی است که در نفس انسانی قرارداده می شود و مسئولیت هدایت او را عهده دارد: لَيْسَ اَلْعِلْمُ بِكَثْرَةِ اَلتَّعَلُّمِ إِنَّمَا هُوَ نُورٌ يَقَعُ فِي قَلْبِ مَنْ يُرِيدُ اَللَّهُ أَنْ يَهْدِيَهُ فَإِذَا أَرَدْتَ اَلْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلاً فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ اَلْعُبُودِيَّةِ وَ اُطْلُبِ اَلْعِلْمَ بِاسْتِعْمَالِهِ وَ اِسْتَفْهِمِ اَللَّهَ يُفَهِّمْكَ ؛ علم با کثرت یادگیری نیست، بلکه نوریاست که در قلب کسی واقع می شود که خدا بخواهد او را هدایت کند. پس هر گاه علمی را خواستی نخست آن را در نفس خویش در حقیقت بندگی و عبودیت بجو و علم با با عمل بدان بخواه و از خدا نیزبخواه تا او را به تو بفهماند که او می فهماند.( منیة المرید في أدب المفید و المستفید، شهید ثانی ج۱ ، ص۱۴۸)

دوستم افراد را براساس درجات نوری آنان دسته بندی می کند و آنان را به عالمان ربانی و غیر ایشان تقسیم می کند؛ زیرا می بیند که نور عالمان ربانی که قدرت تصرف در کائنات دارند تا چه اندازه است. باید توجه داشت که اگر علم نوری نباشد، هرگز عمل صالح ارزش چندانی نمی یابد؛ زیرا این علم نوری است که به عمل معنا و روحانیت الهی می بخشد. از همین روست که خدا می فرماید: يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ؛ خدا رتبه كسانى از شما را كه به ایمان گرويده یک درجه بلندداشته و رتبه كسانى را كه دانشمند هستند به درجاتی بلند گرداند و خدا به آنچه مى ‏كنيد آگاه است.(مجادله، آیه 11) پس درجه اهل ایمان یکی است، ولی درجه دانشمندان متعدد و متنوع است؛ زیرا ایمان علمی بسیار مهم ترو اساسی تر است؛ از همین روست که عالمان به اصول الدین از نظر معرفتی و عملی برتر از دیگرانی هستند که به تقلید به ایمان واسلام رسیده وعمل صالح دارند. دوستم همه این ها را از طریق تفاوت نورهای آنان می بیند و تشریح می کند.

  1. تصرف در دیگران و کائنات: از نظر آموزه های وحیانی قرآن، مومنان اگر بر فطرت الهی و عبودیت باشند، در مقام خلافت الهی می توانند تصرفات تکوینی در کائنات داشته باشند. در حدیث قدسی آمده که خدا می فرماید: عَبْدِي أَطِعْنِي أَجْعَلْكَ مِثْلِي، أَنَا حَيٌّ لاَ أَمُوتُ أَجْعَلُكَ حَيّاً لاَ تَمُوتُ، أَنَا غَنِيٌّ لاَ أَفْتَقِرُ أَجْعَلُكَ غَنِيّاً لاَ تَفْتَقِرُ، أَنَا مَهْمَا أَشَاءُ يَكُونُ أَجْعَلُكَ مَهْمَا تَشَاءُ يَكُونُ؛ بنده من مرا اطاعت کن تا تو را مثل خود قرار دهم. من زنده ای هستم که نمی میرد، تو را زنده ای قرار می دهم که نمی میری ؛ من غنی و بی نیاز هستم و فقیر نیستم ؛ تو را غنی قرار می دهم که فقیر نباشی؛ من هر چه بخواهم می شود؛ تو را چنان می کنم که وقتی بخواهی بشود.(کلیات حدیث قدسی، ج 1، ص 709)

این دوستم می گفت: وقتی چیزی را بخواهم و اراده کنم، شخص مقابل فکر می کند که خواسته خودش است و آن را انجام می دهد. مثلا غذایی را دوست داشته باشم، خانواده آن را مهیا می کند و می گوید امروز هوس فلان غذا را داشتم. یا ناخواسته برایم آبی می آورد و یا کاری را انجام می دهد. اتومبیلم خراب شده بود، وقتی رفتم اراده کردم تا بدون اعتراض نمایندگی آن را تعمیر کند. شخصی آمد و همه چیز را که اراده کرده بودم انجام داد. هزینه آن کار پنج میلیون بود ولی به سبب آن که ضمانتی بود، مبلغی پرداخت نکردم. بارها این را تکرار کردم و دانستم می توانم در دیگران تصرف کنم. وقتی به پرندگان می گویم از من نترسید، بر نمی خیزند، ولی به من می گویند اقتضای ذاتی ما ترس از بشر است. وقتی سگی درنده و نگهبان به دیگران پارس می کرد، وادار به نشستن و سکوت کردم. صاحب سگ تعجب می کرد و می گفت: برای اولین بار است که نشسته و پارس به غریبه نمی کند.

مشاهده بیشتر

خلیل منصوری

آیت الله خلیل منصوری رامسری به مدت ده سال در مرکزفرهنگ و معارف قرآن به تحقیق و پژوهش در علوم و معارف قرآن پرداخته و در همین سال ها آثار چندی نگاشته که در مطبوعات علمی و پژوهشی چاپ و منتشر شده است. آیت الله هم چنین در مدت بیست سال همکاری با مرکز جهانی علوم اسلامی، سازمان حوزه های علمیه خارج از کشور و جامعه المصطفی مقالات و کتب بسیاری را در باره کشورهای جهان و اوضاع آن به شکل تحلیلی نگارش کرده است. لازم به ذکر است تمامی مقالات منتشر شده در این وبسایت تألیف ایشان است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا