شعر و داستان
-
خورشید حقیقت
شاهد غیب چو آید غم از این جان برود دل عشاق به رُخت بر سر پیمان برود وعده ی دیدن…
بیشتر بخوانید » -
شراب ارغوانی
بیا ای خسرو خوبان بده جامی از آن جانان دل غم دیده ما را مبین در کوی چون خاران ز…
بیشتر بخوانید » -
دولت یار
شب دیجور برفت، سلطه ظلم آخر شد صبح امید بر آمد، غم دل آخر شد شکر ایزد که رخِ غنچهِ…
بیشتر بخوانید » -
خسرو خوبان
از آن شمعی که می سوزد یکی پروانه بی بویی خبر دارد به شبهایش ز اشک و عشق جان سوزی…
بیشتر بخوانید » -
دل عاشق
این دل عاشق نمی داند کجا باید که رفت؟ هر دمی چون باد در کوه و دمن بیجا برفت تیر…
بیشتر بخوانید » -
نفس باد صبا
نَفَس باد صبا خاک جهان شیوا کرد ز فروپستی خاک از نَفَسش آقا کرد شه عالم چو بر آن تخت…
بیشتر بخوانید » -
اشک سحری
ای نسیم سحری گرچه نوازی تو سرم دل غم دیده من مانده بر آن خاک درم ای نسیم سحری گر…
بیشتر بخوانید » -
شاهد غیب
مژده ای دل که دگر باد صبا شاد آمد شاهد غیب بر آن حکم خداداد آمد این دل مانده در…
بیشتر بخوانید » -
عرش خدا
در بگشا که صبا زلف تو را شانه زند رخ زیبای تو را بیند و پایانه زند عشق را گو…
بیشتر بخوانید » -
پاکبانی دل
دل اگر آینه ی هم رخ آن مَه نشود هرگزش جلوه گر صورت آن شَه نشود دست بردار از این…
بیشتر بخوانید »