شعر و داستان
-
درد فراق
همه شب تا به سحر خاطر تو یاد کنم چشم بیدار دلم را به رُخَت شاد کنم به خیالِ رخ…
بیشتر بخوانید » -
اسم اعظم
توبه کردم دگر زلف پریشان نکنم پس به فتوای خرد، پیرو رندان نکنم ترک آن جام مَی و شاهد و…
بیشتر بخوانید » -
مهر خدا
مرا مهر خداوندی ز دل بیرون نخواهد شد کزین زخم فراق یار، دلم درمان نخواهد شد بسی مستم به یاد…
بیشتر بخوانید » -
باد صبا
آن شاهد میکده ها چشم نظر نمی کند باد صبا از سفرش میل حضر نمی کند عهد نبست با دل…
بیشتر بخوانید » -
مذهب طریقت
در الست عهد ببستم به میخانه شوم بنده کس نشوم، شاهد آن خانه شوم لب بر این جام نهم مجنون…
بیشتر بخوانید » -
عهد الست
در الست عهد ببستم که دیوانه روم از در خانه معشوق به میخانه روم مست گردم به شراب خُم آن…
بیشتر بخوانید » -
فتنه جهانی
هر روز به جهان فتنه و آشوب بر آید آن سامری بر شیوه تزویر در آید در شهر دلم هیچ…
بیشتر بخوانید » -
جان جانان
خوش دار آن نسیمی کز کوی دلبر آید تعجیل کن تو امشب آن بنده پرور آید جام شراب جان سوز…
بیشتر بخوانید » -
یار سفر کرده
آن یار سفر کرده خرامان چو در آید از فیض گلش، بلبلِ جان نغمه سراید در ممکلت حُسن سحَر قامت…
بیشتر بخوانید »