شعر و داستان
-
رخ ساقی
من به رخِ ساقی میخانه گرفتار شدم «چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم» رخ ساقی که نمودش بر…
بیشتر بخوانید » -
مزد رسالت
ترسم آخر ز غمت یار که دیوانه شوم نرسم خانه آخر بدین ره چو بیراهه شوم ندهم مزد رسالت به…
بیشتر بخوانید » -
غم عشق
«ترسم آخر ز غم عشق تو دیوانه شوم» فارغ از خود شوم و راهی میخانه شوم آن قدر هست مرا…
بیشتر بخوانید » -
بارش در کویر
من از خشمِ خدایِ خالقِ عَیّار می ترسم از آن چشمانِ زارِ کودک بیمار می ترسم در کویرِ کوی دلهایی…
بیشتر بخوانید » -
شهروز جهان
خبر آمد که چنان و چنین خواهد شد چونکه شهروز جهان هم به زمین خواهد شد مردمان هم بنشینند به…
بیشتر بخوانید » -
نسیم نوروز
در کوی دلم نسیم نوروز وزد از میکده هم شاهد پیروز رسد ساقی بده ما را همان جام شفا در…
بیشتر بخوانید » -
نسیم باد نوروزی
ز کوی یار می آید نسیم باد نوروزی «از این باد ار مد خواهی چراغ دل برافروزی» نمایش می دهد…
بیشتر بخوانید » -
پادشه خوبان
ای پادشه خوبان تا چند تو پنهانی هر جا شنیدست دل، عجّل که باز آیی هر روز در این بستان…
بیشتر بخوانید » -
دفتر عاشقان
در جام دلم نقش تو را می بینم هم جلوه زیبای تو را می بینم هر نقش که بر جام…
بیشتر بخوانید » -
بزم شقایق
آن یار سفر کرده در کوی شما آید در وقت بلا و جور با حکم خدا آید در بزم شقایق…
بیشتر بخوانید »