حکمت تغییرناپذیر الهی
بسم الله الرحمن الرحیم
در زندگی با چیزهایی مواجه می شویم که می خواهیم نباشد و یا تغییر کند. بیماری های بی درمان و سخت درمان خود و یا عزیزان، ورشکستی مال، مرگ والدین و فرزندان و همسر، شکست عشقی، طلاق، فرزندان ناقص، جنگ، بلایای طبیعی و ده ها مشکل و مصیبتی که برای دفع یا رفع آن ها به همه ابزارها و وسایل شناخته و ناشناخته چنگ می زنیم و مانند غریقی که به هر خار و خاشاک روی آب چنگ می زند تا به زیر آب کشیده نشود، به هر چیزی چنگ می زنیم بدون آن که حتی از تاثیر آن ها آگاه باشیم و تنها به صرف این که شاید به میزان چند در صدی موجب دفع مصیبت یا رفع آن می شود، به آن ها رو می آوریم و بهره می گیریم،
در حالی که حتی در مواردی که چیزی سبب بلکه حتی علت تامه تحقق چیزی باشد نمی توان به آن امید بست؛ زیرا تاثیر اسباب و علل تام مبتنی بر اذن الهی است که در چارچوب حکمت الهی سامان می یابد. پس اگر حکمت الهی اقتضای چیزی داشته باشد، آتش نمرودیان هم نمی سوزاند و پیراهن یوسفی چشم کور یعقوبی را شفا می دهد در حالی که علت و سبب نیست، یا سحر و جادوی هاروت و ماروتی هم تاثیر نمی گذارد.
نویسنده در این مطلب با مراجعه به آموزه های قرآنی بر آن است تا نقش حکمت الهی را در مشیت الهی و تاثیر و عدم تاثیر اسباب و وسایل از جمله دارو، دعا و توسل و مانند آن را تبیین کند. با هم این مطلب را از نظر می گذرانیم.
ساختار مشیت و اراده در انسان و خدا
مهم ترین و اصلی ترین علت و عامل تاثیرگذار در هستی، مشیت الهی و خواست اوست. مشیت غیر از اراده است. اراده که برگرفته از مادّه «رود» است به معناى خواستن و طلب است، ولی این خواستن غیر از خواستنی است که در مشیت است. مشیت چنان که از آموزه های قرآنی به دست می آید خواستنی است که پیش از اراده پدید می آید و به یک معنا بیانگر مقام توحید افعالی است؛ زیرا مشیت خواسته ای است که خداوند بر اساس حکمتی دارد و مشیت انسانی تابع آن است. از این روست که خداوند بارها می فرماید که شما آن چیزی را مشیت می کنید که خدا مشیت کرده است.(انسان، آیه 30؛ تکویر، آیه 29)
البته پذیرش این معنا که در چارچوب توحید افعالی است، به معنای پذیرش جبر نیست. آیت الله جوادی آملی در ذیل تفسیر آیه 64 سوره مریم می فرمایند: همه ي شئون در اختيار خداست و يكي از آن شئوني كه در اختيار خداست اختيارِ انسان است. اختيارِ انسان در اختيار اوست و اين حريّت انسان را تحكيم ميكند، نه اين است كه فعلِ انسان در اختيار خدا باشد و اختيارِ انسان در اختيار خدا نباشد. اينها خيال ميكنند فعلِ انسان در اختيار خداست، انسان مجبور است، غافل از اينكه فعلِ انسان و جميع مبادي تصوّري و تصديقي كه يكي از آنها اختيار و اراده است همه ي اينها در اختيار ذات اقدس الهي است و ما مجبوريم كه آزاد باشيم يعني انسان «خُلِق مختاراً». همان طوري كه دو دوتا پنجتا مستحيل است، جبر هم مستحيل است؛ يعني انسان بخواهد كاري بكند بياراده اين شدني نيست.
يك وقت است دستِ انسان را ميگيرند از جايي به جاي ديگر ميبرند. اينجا انسان موردِ فعل است نه مصدر فعل. اين را نميگويند جبر، همان طوري كه لباس او رفته، كتاب او رفته، جامه ي او رفته، عصاي دست او رفته، بدن او هم رفته؛ او را بُردند. اين فعل به اين شخص اسناد داده نميشود. اين موردِ فعل است نه مصدر فعل.
يك وقت است كه به انسان ميگويند: اين كار را بكن! اگر نكردي تهديدش ميكنند به فلان ضرر. اين كاملاً اختياري است. اين شخص آدم عاقل است. ما هميشه همين طوريم در برابر حوادث اين كار را انجام ميدهيم. اين غذايي كه افراد ميخورند، ميگويند: اگر ما غذا نخوريم بالأخره ميميريم، آبي كه مينوشند، ميگويند: اگر ننوشيم ميميريم. اين حوادث بيروني هر روز دارد ما را تهديد ميكند. يك انسانِ عاقل فكر ميكند ميگويد: من به حياتم علاقهمندم با نوشيدن آب عطشم را برطرف ميكنم و زنده ميمانم، با خوردن غذا گرسنگيام را برطرف ميكنم و زنده ميمانم. ما هميشه در برابر حوادث اين تصميم را ميگيريم. مختاريم نخوريم و بميريم، مختاريم بخوريم و زنده بمانيم. اگر كسي ما را تهديد كرده گفته: اگر نخوري فلان آسيب را به شما ميرسانيم ما كاملاً مختاريم براي اينكه به آن آسيب نرسيم اين كار را انجام ميدهيم؛ لذا فرق است. يك وقت است دهن كسي را باز ميكنند دهن صائم را آب در دهنش ميريزند. اين كاملاً روزه ي او صحيح است براي اينكه او مورد شُرب است نه مصدر شرب. او آب ننوشيد، نوشاندند؛ لذا نه قضا دارد نه كفّاره. يك وقت است ميگويند: اگر آب ننوشي فلان ضرر را به تو ميرسانيم. اين دست به ليوان آب ميبرد، آب مينوشد. اينجا كاملاً فعل اختياري است. معصيت نكرده و كفّاره ندارد؛ ولي روزه ي او باطل است؛ براي اينكه آب نوشيد.
بالأخره آنجا كه انسان موردِ فعل است با مصدر فعل كاملاً فرق ميكند. جناب فخررازي قبل از او هم ممكن است همين متفكّران اشعري هم داشتند البته ولي خب مهمترين تفسيري كه بر اساس مسلك اشاعره نوشته شده همين تفسير جناب فخررازي است بعدش هم جناب قرطبي در جامع همين حرف را زده كه اين آيه دليل بر جبر است براي اينكه اگر همه ي شئون ما در اختيار خداست يكي از آن شئون فعلِ ماست، فعلِ ما براي خداست، پس ما مجبوريم؛ غافل از اينكه همه ي شئون ما براي خداست، يكي از آن شئون فعل است. قبل از آن تصديق است و قبل از آن تصوّر است و قبل از آن بررسي همهجانبه است و مانند آن. همه ي اين امور به خدا منتهي ميشود. ما با اختيار كار ميكنيم و اين فعلِ ارادي و اختياري ما لله سبحانه و تعالي است. مرحوم آقا ميرزا محمود قمي كه متخلِّص به رضوان است اين استادِ استاد ما مرحوم علامه شَعراني بود. ایشان در مدرسه ي صدر اصفهان تدريس ميكرد. فضلاي تهرانِ آن روز خدمت ايشان درس ميخواندند. اهل قم بود و حكيم بود ، عارف بود و شاعر بود، اديب بود. اين بزرگوار كتابهاي عميق فلسفي و عرفاني را هم تدريس ميكرد. شاگردي مثل مرحوم علامه شعراني و اينها تربيت كرده است. ايشان ميفرمايد:
مويي نجُنبد از سرِ ما جز به اختيار/ آن اختيار هم به كف اختيار دوست.
اين طور نيست كه ما كاري انجام بدهيم و اين كار ما مستقيماً به خدا ارتباط داشته باشد، اما اختيارِ ما به خدا مرتبط نباشد. ما اگر بخواهيم كاري را بدون اراده انجام بدهيم محال است. شما هر چه بخواهيد فكر بكنيد بشر كاري را بخواهد؛ بخندد يا بخنداند، بالأخره اراده ي هَزل دارد، اراده ي طنز دارد، كارِ غير اختياري از انسان مستحيل است. مستحيل يعني مستحيل است نه اينكه قبيح است. آنجايي كه دستِ انسان را ميگيرند و بيرون ميبرند كه او مورد فعل است نه مصدر فعل. او كه فاعل نيست وقتي فاعل نشد جبر هم در آن نيست.
به هر حال، در این جا دو چیز است، یکی مشیت الهی و دیگر اراده الهی است. در انسان مشیت تابع مشیت الهی است، ولی اراده در اختیار اوست.
پس خدا همه شئون هستی را اداره ميكند. پس خاكی اگر بخواهد به معدن طلا يا نقره يا عقيق یعنی«لعل گردد در بدخشان يا عقيق اندر يمن»، اين به تدبير الهي است. هر گياهي بخواهد به ثمر برسد و خوشه بشود يا درخت و شاخه بشود به تدبير الهي با حفظ مبادي است؛ و نیز هر حيواني بخواهد كاري انجام بدهد و زاد و ولدي داشته باشد با حفظ مبادي به تدبير الهي است، و نیز هر انساني اگر بخواهد كاري انجام بدهد با حفظ مبادي به تدبير الهي است. شما اين چهار نوع را كه بررسي ميكنيد يعني كارِ جماد، كار نبات، كار حيوان، كار انسان همه ي اين كارها «بما لها مِن المبادي» به الله برميگردد. يكي از راه غريزه، يكي از راه طبيعت، يكي از راه مِيل، يكي از راه اراده.
حيوان متحرّك بالمِيل است و نه بالاراده. اراده لطافتي دارد و شعوري او را همراهي ميكند و تصديقي او را همراهي ميكند و قداستي دارد كه مِيل آن قداست را ندارد. ديگران كه خواستند حيوان را معنا كنند ميگويند «حسّاسٌ متحرّكٌ بالاراده»؛ اما در حكمت متعاليه آمدند و بين مِيل و اراده فرق گذاشتند و گفتند حيوان «متحرّكٌ بالميل» است و انسان «متحرّكٌ بالاراده» است.
پس در توحید افعال این معنا اثبات شده که همه اين كارها «بما لها مِن المبادي» به الله برميگردد، نه این که صِرف كار بدون مبدأ به الله برگردد. كارِ ارادي با اراده به الله برميگردد. بنابراين اينها توحيد افعالي را ميرساند نه مسئله ي جبر را؛ نظير«وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلكِنَّ اللّهَ رَمَي».(انفال، آیه 17)
بنابراین، اراده در انسان در اصطلاح فلسفی و کلامی آن، به معنای عزم راسخی در انسان بر انجام یا ترک کاری است که پس از تصوّر و تصديق به فايده و ميل و اشتیاق و جزم پدید می آید.(رک: تعليقه شرحمنظومه، ج2، ص647) البته اراده به آن صفتی نیز گفته می شود که موجب ترجيح يكى از دو طرف فعل و ترك مىشود.(رک: كشّاف اصطلاحات الفنون والعلوم، ج1، ص132)
پس اراده در حوزه عقل عملی و حکمت عملی قرار می گیرد نه در حوزه عقل و حکمت نظری؛ زیرا جزم نیست که در حوزه عقل نظری است بلکه عزم است که در حوزه حکمت عملی است.
البته اراده و مشیت در خدا با انسان فرق دارد. یکی از مسایل مهم فلسفی و کلامی، مساله مشیت الهی است که ارتباط تنگاتنگی با مسایل جبر و اختیار دارد؛ مشیت که برخی آن را با اراده یکی گرفته اند و مترادف هم دانسته اند(لسان العرب، ابن منظور، ج ۷، ص ۲۴۸) با مساله جبر و اختیار از این نظر مرتبط است که اختیار و عدم اختیار به مساله اراده باز می گردد؛ چرا که صاحب اراده است که دارای اختیار و حق انتخاب است و کسی که اراده ای ندارد، هیچ اختیار و حق انتخابی نخواهد داشت و در افعال و اعمال خود مجبور است.
راغب اصفهانی اندیشمند بزرگ قرآنی نیز همین معنا را پذیرفته است و تاکید می کند که اکثر متکلمان اسلامی همین نظر را دارند و مشیت را با اراده به یک معنا دانسته اند.(مفردات الفاظ قرآن کریم، ص، ۴۱۷، ذیل واژه شیء)
بعضی حتی ایثار و اختیار را با اراده و مشیت هم معنا دانسته اند(مجمع البیان، ج ۵ و ۶، ص ۲۰۶) اما باید توجه داشت که مشیت غیر از اراده است. هر چند که در قرآن به شکل اسم فاعل و صفت مشبهه و مانند آن، اراده و مشیت به خدا نسبت داده نشده، ولی به شکل فعلی بسیار به خداوند نسبت داده شده است.
در ضمن اراده و مشیت از اسمای ذات الهی چون حیات و علم و قدرت نیست، بلکه از اسمای فعل الهی است و زمانی این صفت و اسمای فعلی به خدا نسبت داده می شود که مرتبط با فعل الهی باشد. بنابراین حتی اگر خداوند به نام مرید، متکلم، رازق، خالق، رب و مانند آن خوانده می شود با توجه به فعل الهی است.
با نگاهی گذرا به آیات و روایات می توان دریافت که مشیت اعم و فراگیرتر از اراده و قبل از آن است. خداوند هر گاه کار و فعلی را بخواهد انجام دهد نخست مشیت می کند سپس اراده کرده و آنگاه مقدر کرده و سپس قضا می کند: شَاءَ وَ أَرَادَ وَ قَدّرَ وَ قَضَى(اصول کافى جلد ۱ صفحه: ۲۰۷ روایات ۱ و ۲)
بر این اساس، نمی تواند مشیت همان اراده باشد و دو اسم و صفت یک اسم و صفت باشد؛ هر چند که اسماء و صفات خداوند به سبب این که چیزی عارض بر ذات نیست، بلکه عین ذات است، هر اسم و صفتی همه اسماء و صفات است و وقتی انسان یا شافی! می گوید، همانند این است که بگوید یا الله! با این همه باید توجه داشت که در مقام تبیین و تحلیل نمی توان گفت که اسماء و صفاتی چون مرید و اراده همان قادر و یا ذوالمشیه است، بلکه هر اسم و صفتی برای خود معنای خاصی دارد که می بایست مورد توجه و ملاحظه قرار گیرد، زیرا حاوی نوعی اطلاعات و شناخت خاص به خداوند است.
بنابراین، مشیت غیر از اراده الهی است و در یک مرحله بالاتر و مقدم تر قرار می گیرد، چنان که آیات و روایات بر این معنا تاکید دارند.
نکته ای که می بایست توجه داشت این که مشیت الهی همانند اراده ، قضا و قدر الهی ارتباط تنگاتنگی با مساله اراده و اختیار و انتخاب انسانی دارد؛ زیرا تصویر و ترسیمی که از مشیت، اراده، قدر و قضای الهی می دهیم، می تواند تاثیرات شگرفی در حوزه بینشی و نگرشی انسان و سبک زندگی او داشته باشد.
برخی از انسان ها به سبب تحلیل و تبیین نادرست از مسایل در این حوزه چهارگانه مشیت و اراده و قدر و قضای الهی، گرفتار مساله جبر شدند و کارهای زشت و بت پرستی و کفر گرایی خود را به مشیت و اراده الهی و قضا و قدر او نسبت می دهند و خود را مجبور می شمارند. چنین دیدگاهی در میان بت پرستان عصر جاهلی و مسلمانان مکتب خلافت اموی وجود داشته و دارد.(انعام، آیه ۱۴۸، نحل ، آیه ۳۵)
بنابراین اگر تفسیر، تحلیل و تبیین درستی از مسایلی چون مشیت و اراده و قضا و قدر داده نشود، می تواند سبک زندگی انسان را متحول کند و به سمت و سویی ببرد که به نظر می رسد که خلاف آموزه ها و اهداف آفرینش یعنی خلافت الهی انسان و مظهریت در ربوبیت الهی انسان باشد.
بر این اساس است که باید گفت که مساله مشیت و مانند آن، از مسایل بنیادی در زندگی بشر است که تاثیر مستقیم و شگرفی در زندگی و سبک زندگی بشر دارد. بنابراین، جایگاه این دسته از مسایل مهم و اساسی را می بایست مانند اصول دین یعنی توحید، نبوت و معاد دانست که همه ابعاد زندگی بشر را تحت تاثیر مستقیم خود قرار می دهد.
مشیت الهی در چارچوب حکمت الهی
از آن جایی که مشیت الهی در چارچوب حکمت الهی است، هیچ عاملی نمی تواند آن را تغییر دهد؛ زیرا حکمت الهی تغییر ناپذیر است و تغییر در حکمت به معنای تغییر در کل آفرینش، اهداف و فلسفه وجودی آن خواهد بود و هم چنین تغییر در حکمت به معنای آن است که علم الهی مشکل داشته است، در حالی که علم خداوندی از باب «علیم لاجهل فیه» است.
هم چنین مساله بداء در چارچوب همان حکمت الهی سامان یافته است. به این معنا که برای یک چیز دو حالت قرار داده که با توجه به اقتضائات تغییر می کند و هر دو حالت در چارچوب علم و حکمت الهی است. به عنوان نمونه شقاوت و سعادت اشخاص هر دو چارچوب حکمت و علم الله است و می توان آن را با دعا و نیایش و توسل تغییر داد. در برخی از روایات است که به اهل دوزخ، مکانشان را در بهشت نشان می دهند و چون آنان راه شقاوت را به اراده و اختیار انتخاب کرده اند، آن مکان بهشتی را به اهل بهشت می دهند و مالک آن منطقه از بهشت این گونه تغییر می کند.
در دعای روزانه به ویژه در دعایی که هر روز صبح مستحب است پس از نماز به عنوان تعقیبات خوانده شود این دعاست: ان کنت فی ام الکتاب شقیا فاجعلنی سعیدا فانک تمحو ما تشاء و تثبت و عندک ام الکتاب؛ خداوند اگر در ام الکتاب بدبخت نوشته شده ام پس مرا خوشبخت قرار ده ؛ چرا که هر آن چه را مشیت کنی محو و اثبات می کنی و ام الکتاب در نزد توست.
در دعای شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان میخوانیم: « و ان کنت من الاشقیاء فامحنی من الاشقیاء و اکتبنی من السعداء ؛ اگر از اهل شقاوت بودم پس آن را محو کن و به عنوان اهل سعادت بنویس!
پس آن چه تغییر می کند در چارچوب حکمت تغییر می کند و آن چه باقی می ماند در چارچوب حکمت الهی است. پس آن چیزی که به عنوان حکمت الهی است هرگز تغییر نمی کند و تغییر در حکمت الهی راه ندارد؛ زیرا شناخت اشيا و ايجاد آنها و نیز خطی که باید پیموده شود در نهايت استوارى است و هیچ دگرگونی در آن راه نمی یابد. اگر می بینیم که تغییراتی در تقدیر و سرنوشت و یا بدائی حاصل می شود، در ذیل همان حکمت الهی است؛ زیرا خداوند برای هر چیزی دو قضای ثابت و غیر ثابت دارد. آن چه تغییر می یابد مورد حکمت است نه خود حکمت؛ یعنی قضای غیر ثابت که در چارچوب حکمت است تغییر می یابد و قضای ثابت در همان چارچوب حکمت الهی تغییر نمی یابد.
عدم تغییر در حکمت الهی با توسل و وسایل
از همین جا می توان نقش وسایل را در میزان تاثیرگذاری دانست. پس وقتی اجل مسمی باشد یعنی همان حکمت اقتضا کرده است تا بمیرد و اگر اجل معلق است همان حکمت الهی چنین اقتضایی داشته است. پس آن تقدیر محتوم و قطعی، که به هیچ وجه حتی با دعا یا صدقه یا کارهای خوب و بد قابل تغییر نیست مانند سنت و قضای حتمی الهی نسبت به همه موجودات هستی که اجل مسمی برای آنها در نظر گرفته است و یا سنت مرگ که برای آنان اثبات شده و غیر قابل تغییر و تحول و تبدیل است. خداونددر آیه ۳۵ سوره انبیاء از این سنت الهی سخن به میان می آورد و می فرماید: کلُّ نفسٍ ذائِقه الموتِ؛ هر دارنده نفسی طعم مرگ را میچشد.
اما آن تقدیر معلق و مشروط و اجل مسمی مثلا این گونه نیست که تغییر و تبدل در آن را نیابد؛ بلکه با فقدان برخی شرایط، دگرگون میشود و تقدیری دیگر جایگزین آن میگردد، مثل تقدیر خداوند بر اینکه مریضی در وقت خاصی می میرد که این تقدیر قطعی نیست؛ زیرا در صورت مداوا یا دعا یا صدقه دادن برای شفای این مریض، تقدیر جدیدی برای وی که همان شفا یافتن و طول عمر او خواهد بود، معین میشود.( سبحانی، جعفر، الالهیات، قم، موسسه امام صادق(ع)، چاپ ششم، ۱۳۸۴، ج۲، ص۲۴۰و۲۴۱)
امام باقر(ع)درباره تقدیرهای حتمی و غیر حتمی می فرمایند: من الأمور أمور محتومه کائنه لا محاله، و من الأمور أمور موقوفه عند الله، یقدم فیها ما یشاء و یمحو ما یشاء، و یثبت منها ما یشاء؛ برخی امور، حتمیاند که ناگزیر موجود خواهند شد. برخی امور دیگر، در نزد خدا موقوفاند که خدا با مشیت خود، برخی از این امور را مقدّم میکند، برخی دیگر را از بین میبرد و برخی دیگر را موجود میسازد.( عیاشی، محمد بن مسعود، کتاب التفسیر، ج۲، ص۲۱۷)
امام سجاد(ع) در وصف خداوند می فرماید: «يَا مَنْ لَا تُبَدِّلُ حِكْمَتَهُ الْوَسَائِلُ؛ ای خدایی که حکمتش را وسایل تبدیل نمی کند.»(صحيفه سجاديه، دعای 13)
پس در جایی که مشیت به حکمت باشد ما به هیچ امري نمی توانیم آن را دگرگون سازیم و به هر کس و هر چیزی متوسّل شویم و بخواهيم مسير حكمت الهی را عوض كنيم تا خداوند كاري را ـ معاذ الله ـ غير حكيمانه بكند، ممکن نيست ؛ چرا که هيچ وسيلهاي مسير حكمت خدا را تغيير نميدهد.
بنابراین کارکرد توسل و وسایل حتی دکتر و دوا و درمان و دعا و مانند آن تا جایی است که مشیت بر حکمت مبتنی نباشد و اگر جایی حکمت اقتضا چیزی کرد دیگر تبدیل و دگرگونی در آن راه نخواهد یافت. این جاست که باید راضی به حکمت و مشیت الهی شد و گفت خشنود و راضی به رضای توام ای خدا!